وقتی انفجار، هشدار، یا ترس، زندگی را به دو نیم می‌کند قبل و بعد سؤال بسیاری از ما این می‌شود: «چطور می‌شود کار کرد؟ چرا آدم‌ها به زندگی عادی‌شان برمی‌گردند؟ و چطور مشاغل مختلف، با بار روانی بحران کنار می‌آیند یا زیر آن له می‌شوند؟» در این گزارش به دنبال جواب این سوالها رفتیم.

فاطمه ناجی
چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۸
روان‌شناسی زندگی‌کردن در دل جنگ

در دل جنگ، بحران، یا بلایای طبیعی، آدم‌ها ناگزیرند تصمیم بگیرند: بایستند یا ادامه دهند. این تصمیم، ساده نیست؛ و هرچه شغل شما در خط مقدم‌تر باشد؛ پزشک، پرستار، آتش‌نشان، روزنامه‌نگار، معلم یا حتی فروشنده یک سوپرمارکت محلی سخت‌تر می‌شود. در ادامه، با نگاه آسیب‌شناسانه و روان‌شناختی، به این می‌پردازیم که در شرایط بحرانی، کار کردن به چه معناست؟ چرا آدم‌ها به زندگی عادی‌شان برمی‌گردند؟ و چطور مشاغل مختلف، با بار روانی بحران کنار می‌آیند یا زیر آن له می‌شوند؟

روان‌شناسی بحران: وقتی مغز از بقا دفاع می‌کند

در شرایط بحرانی، مغز انسان وارد حالت «بقا» می‌شود: یا می‌جنگد، یا فرار می‌کند، یا یخ می‌زند. در این حالت، بخش‌های منطقی مغز (مثل قشر پیش‌پیشانی) به‌طور موقت غیرفعال می‌شوند و تصمیم‌گیری‌های بلندمدت دشوار می‌شود. به همین دلیل است که در بحران، برخی افراد فقط به اقدامات لحظه‌ای و غریزی می‌پردازند.

شوک روانی به‌عنوان یک سازوکار دفاعی، ما را از احساسات شدید محافظت می‌کند، اما اگر طول بکشد، ممکن است به اختلال اضطراب یا افسردگی منجر شود. «گناه بازمانده» نیز، مانند زخمی پنهان، احساس عذاب وجدانی‌ست که آدم‌ها بابت زنده‌ماندن یا ادامه‌دادن تجربه می‌کنند.

سندرم بقا (Survivor’s Guilt) هم یکی از شایع‌ترین آسیب‌ها در این موقعیت‌هاست؛ احساس گناه از زنده‌ماندن، از کار کردن، یا از عادی‌بودن در وضعیتی که بسیاری نمی‌توانند. از سوی دیگر، بحران می‌تواند «فعال‌سازی بیش‌ازحد» ایجاد کند برای مثال کسانی که برای فرار از اضطراب، خودشان را در کار غرق می‌کنند گاه تا مرز فرسودگی روانی. آنها تولید می‌کنند، کمک می‌کنند، می‌نویسند، می‌دوند… اما از درون تهی می‌شوند.
 

چرا بعضی‌ها ادامه می‌دهند؟ پاسخ در ناخودآگاه جمعی است

در جنگ جهانی دوم، یا جنگ ایران و عراق، شاهد بودیم که مردم کم‌کم به «عادی‌سازی تدریجی» رو آوردند: نانوایی‌ها باز شدند، کلاس‌ها برگزار شد، حتی سینماها دوباره جان گرفتند. این بازگشت به زندگی، یک واکنش دفاعی روانی‌ست: “ادامه‌دادن یعنی شکست‌نخوردن. ”

وقتی ساختار بیرونی (مثل قانون یا دولت) فرو می‌ریزد، مردم ناخودآگاه از درون ساختار می‌سازند: برنامه، تکرار، عادت. کارل یونگ و روانکاوان وجودی می‌گویند این تمایل، بخشی از ناخودآگاه جمعی ماست: حس ضرورت بازسازی نظم برای ادامه بقا. تکرار کارهای روزمره می‌تواند ما را از احساس هرج‌ومرج نجات دهد. انسان برای دوام آوردن، باید بتواند روال را برگرداند نه از سر بی‌خیالی، که برای حفظ انسجام روانی. به تعبیر روانکاوان، بازگشت به عادت، معادل بازسازی امنیت روانی است.
 

آسیب‌شناسی مشاغل در بحران: فروپاشی خاموش

در بسیاری از گزارش‌های میدانی از مناطق جنگ‌زده یا بحران‌زده، این آسیب‌ها بارها دیده شده است:

. پزشکان و پرستاران: سندرم فرسودگی ثانویه (Secondary Trauma). این افراد به‌خاطر همدلی شدید با درد بیماران، خودشان دچار زخم روحی می‌شوند.
. آتش‌نشان‌ها، اورژانس و امدادگران: نرخ بالای PTSD. بازگشت مداوم تصاویر فجایع، کابوس، تحریک‌پذیری و گاهی افسردگی‌های عمیق ...
کارمندان اداری و مدیران: شکاف بین وظیفه و واقعیت. احساس بی‌معنایی، خشم درونی، و تضاد درونی میان ادامه دادن یا ایستادن ...

معلمان و محتواسازان: بحران معنا. آیا نوشتن، تدریس و پست‌کردن، واقعاً اثر دارد؟ یا پوشاندن واقعیت است؟.
کارگران: دیده‌نشدن. آن‌ها بی‌صدا به کار ادامه می‌دهند، اما اغلب بدون پشتیبانی روانی، بیمه مناسب یا توجه رسانه‌ای.


چرا زندگی در دل جنگ ادامه دارد؟

شاید عجیب باشد، اما روان‌شناسان می‌گویند در دل تاریکی، زندگی‌کردن خودش یک عمل مقاومتی است. شستن ظرف، رفتن سر کار، نواختن ساز، تدریس یک درس، یا حتی نوشتن یک گزارش همه می‌توانند مثل فانوس کوچکی در شب باشند. این «فانوس‌ها»، همان چیزی‌اند که خانواده‌ها را زنده نگه می‌دارند. نه با انکار ترس، که با پذیرش آن و تصمیم به کنار آمدن.
چرا زندگی در دل جنگ ادامه دارد؟ ادامه دادن، نه به‌عنوان انکار واقعیت، بلکه به‌عنوان تأیید هویت است.

۱. روان‌شناسی «مقاومت مدنی روانی»

در روان‌شناسی، مفهومی وجود دارد به‌نام resilience یا تاب‌آوری. اما در موقعیت‌هایی مانند جنگ، قحطی، یا فجایع، چیزی فراتر از تاب‌آوری عمل می‌کند: نوعی مقاومت روانی آرام و مدنی.

ادامه دادنِ زندگی روزمره در دل بحران، مثل شستن لباس یا درست کردن غذا، در واقع تلاشی است برای حفظ مرزهای هویت شخصی. اگر بپذیریم که بحران می‌خواهد «فردیت» ما را از بین ببرد، پس پافشاری بر عادت‌های انسانی، نوعی بازسازی خویشتن است. زندگی‌کردن، در چنین شرایطی، خودش شکل خفیفی از اعتراض است: «من هنوز انسانم.»

۲. سازوکار دفاعی در برابر فروپاشی روانی

در روان‌تحلیلی، یکی از خطرناک‌ترین عوارض بحران، «فروپاشی معنایی» یا از دست رفتن انسجام شخصیت است. وقتی آدمی درگیر شوک، ترس، یا سوگ شدید می‌شود، ذهن می‌خواهد با بی‌حسی یا گسست دفاع کند. اما با تکرار کارهای ساده، مثل مرتب کردن خانه یا درس‌دادن، ما به ذهن‌مان می‌گوییم:

«من هنوز می‌توانم ساختار خلق کنم. هنوز جهان در اختیار من است، ولو به اندازه یک فنجان چای.»

۳. نیاز روان انسان به معنا (Logotherapy – ویکتور فرانکل)

ویکتور فرانکل، روان‌پزشکی که سال‌ها در اردوگاه‌های مرگ نازی زنده ماند، می‌گفت: «هر کس چرایی برای زندگی داشته باشد، می‌تواند با هر چگونه‌ای کنار بیاید.»

او نشان داد که در شدیدترین شرایط، انسان می‌تواند از طریق معنا زندگی کند. معنا ممکن است کوچک باشد: نگه‌داشتن کودک، نواختن یک ساز، یا مراقبت از بیمار. اما همین معناست که از فروپاشی روانی جلوگیری می‌کند.

۴. پدیده‌ «نور در تاریکی» در روان‌شناسی اجتماعی

تحقیقات روی بازماندگان فجایع طبیعی یا جنگ‌ها نشان داده که حتی کوچک‌ترین نشانه‌های زندگی عادی، مانند روشن ماندن چراغ یک مغازه یا پخش صدای موسیقی، می‌تواند اضطراب اجتماعی را کاهش دهد. این نشانه‌ها، مثل «نور در تاریکی» هستند؛ نمادهایی که می‌گویند: دنیا هنوز تمام نشده است. هنوز می‌توان باور کرد.

در روان‌شناسی اگزیستانسیال (وجودی)، گاهی ادامه دادن زندگی، نه از روی اجبار بلکه از روی خودآگاهی انتخاب‌شده است. مثل کسی که آگاهانه تصمیم می‌گیرد در دل ویرانی، گل بکارد.

این عمل، شکل پیچیده‌ای از بلوغ روانی است: انسان می‌داند که در بحران است، اما انتخاب می‌کند درون آن زندگی بسازد، نه فقط زنده بماند.

 اما چطور کار کنیم، وقتی دل‌مان لرزان است؟

راهکارها ساده نیستند، اما این اصول از دل تجربه‌ها بیرون آمده‌اند:

۱. همدلی ساختاری در محیط کار: مدیران باید فضا را برای توقف، کندشدن یا دورکاری آماده کنند. حفظ بهره‌وری نباید به قیمت فرسودگی روانی تمام شود.

۲. بازتعریف کار در بحران: هدف از کار ممکن است تغییر کند. گاهی کارکردن برای سود نیست، برای دوام آوردن است.

۳. حمایت روانی فعال: چه در رسانه، چه آموزش و درمان، ضرورت دارد افراد در معرض بحران، امکان تخلیه هیجانی داشته باشند.

۴. بازسازی معنا: به آدم‌ها کمک کنیم بفهمند چرا کاری که می‌کنند مهم است—نه از منظر نتیجه، بلکه از منظر مقاومت انسانی.

ما با هم هستیم

در فرهنگ ما، روایت‌های بسیاری از دوران جنگ وجود دارد که آدم‌ها میان آژیر و موشک، نماز می‌خواندند، چای دم می‌کردند، حتی عروسی می‌گرفتند. زندگی در دل جنگ ادامه دارد، چون ادامه‌دادن،  دفاعی‌ترین و انسانی‌ترین پاسخ به تهدید مرگ و نیستی است.  باید فهمید که در دل اضطرار، هر انتخابی، انتخابی انسانی‌ست و هیچ انسانی، در چنین روزهایی، نباید تنها بماند. 
 

برچسب‌ها

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

پربازدیدها

پربحث‌ها