اخبار سرویس

  • تنها میان روضه‌ها…

    تنها میان روضه‌ها…

    داشتم فکر می‌کردم دیروز همین موقع کجا بودم والان کجا دارم قدم می‌زنم! مثل شبگردها و خواب‌زده‌ها در خیالات خودم بودم و سرخوش! یک لحظه هم چشم از گنبد نمی‌خواستم بردارم! همین هم کار دستم داد! یکهو با یک فشار عجیب لبخند از سرِ شوقِ روی لب‌هایم خشکید… نویسنده: عطیه ذاکری گوینده: فضه‌سادات حسینی

  • عصر روز  نهم …

    عصر روز نهم …

    سرزمین نینوا در محرم سال ۶۱ هجری حادثه‌ها به چشم خود دید... شاهد جوانمردی‌ها و نامردی‌های بسیاری بود... دیار حزن و حماسه در سینه خود گنجینه‌ای دارد سرشار از لحظات کامیابی فرزند آدم و از فرش به عرش رسیدنش... و پر است از روایت‌های هولناک از سقوط ناگهانی‌ بشر از بلندای آسمان آن هم به بهایی ناچیز...

  • صدای ضربه دوازدهم!

    صدای ضربه دوازدهم!

    کران تا کران لشکری قرمزپوش که سرنیزه‌هایشان مثل آینه بعد از برخورد با آفتاب چشمک میزدند در صحرا پهن شده بودند. همه لشکر مثل کعبه در اطراف یک نفر گرد آمده بودند. خودم را به مرکز جمعیت رساندم تا ببینم ماجرا از چه قرار است. از پشت مردی را دیدم سوار بر اسب که به پهلوی سمت راست خم شده و در حال افتادن است. وسط کمرش حفره خون‌آلودی ایجاد شده بود ...

  • پیر روضه‌خوان

    پیر روضه‌خوان

    هر سال محرم، شب حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام که میرسد، یاد تو می‌افتم شیخ. یاد تو که در ۴۰ سال زندگی با «بانو خانم» بچه‌ات نشد اما طوری روضه ‌علی‌اکبر میخواندی که انگار هفت جوانت را کفن کرده‌ای.

  • مارپیچ خون - قسمت پایانی

    مارپیچ خون - قسمت پایانی

    عاقد همین‌‏طور که داشت خطبه رو می‏خوند، لابه‌‏لای جمعیت، چشمم خورد به یه آدم با شلوار شیش‌‏جیب، با کاپشن خلبانی و یه کلاه مشکی که تا ابروها کشیده بود پایین. چقدر شبیه عباس بود. چشمام زوم شد رو صورت و هیکلش. نویسنده: یاشار عبدالحسین‌زاده گوینده: احمد هاشمی

  • جنگ در خانه؛ مارپیچ خون

    جنگ در خانه؛ مارپیچ خون

    صدای ما را از مارپیچ خونین در اعماق تاریک تاریخ می‌شنوید، جایی که فریادها داستان ما را روایت می‌کنند نویسنده: یاشار عبدالحسین‌زاده گویندگان: احمد هاشمی، نگین خامسی

  • مارپیچ خون - قسمت هفتم

    مارپیچ خون - قسمت هفتم

    لیلا برعکس بقیه روزا که حسابی وقتی به من می‏رسید سرزبون داشت، انگار چیزی‏ش شده بود و صدا ازش درنمی‏اومد. با کلی اصرار و ناز خریدن، بالاخره خانوم زبون باز کرد و گفت: «اصغر، یه چیزی هست نمی‏دونم بهت بگم یا نه ... ولی اگه نگم، می‏ترسم بعداً که بفهمی خیلی ناراحت بشی. می‏دونی که دوست ندارم آب تو دلت تکون بخوره.» نویسنده: یاشار عبدالحسین‌زاده گوینده: احمد هاشمی

  • مارپیچ خون - قسمت ششم

    مارپیچ خون - قسمت ششم

    خانواده عباس، مثل خانواده ما، وضعیت مالی خوبی نداشتند. یکی از خواهراشم به خاطر مشکل قلبی باید عمل می‏شد، اما چندان پولی تو دست و بال نداشتن. اینا رو می‏چیدم کنار هم، اما آخرش می‏زدم تو دهن خودم و همه اون عملیات‏ها و بی‏‌کله‌‏بازیای عباس می‏ا‏ومد تو ذهنم و خجالت می‏کشیدم. عباس و همکاری با منافقین؟ غیرممکنه. نویسنده: یاشار عبدالحسین‌زاده گوینده: احمد هاشمی

  • مارپیچ خون - قسمت پنجم

    مارپیچ خون - قسمت پنجم

    از فضای شکنجه حموم، که به خاطر آب جوش و دمای زیاد اتو گرم شده بود، عرق کرده بودم و ترجیح دادم بیام بیرون و دوباره برم کمک جواد برای شکنجة طالب. وقتی رفتم تو اتاق، با صحنة عجیبی روبه‏رو شدم. نویسنده: یاشار عبدالحسین‌زاده گوینده: احمد هاشمی

  • جنگ در خانه «کلبه اشباح» - قسمت چهارم

    جنگ در خانه «کلبه اشباح» - قسمت چهارم

    اراذل و اوباش داخل دست من رو قبل از شلیک خونده بودن و از پشت در کشیده بودن کنار و سمت پنجره جاگیری کرده بودن و دقیقا از پنجره سمت چپ در یه نارنجک افتاد روی موزاییک های ایوون و تلق و تولوق شروع کرد به صدا کردن. جفت چشمام روی نارنجک قفل شده بود