تبیان، دستیار زندگی
خرس زیر درخت سیب خوابیده بود. خواب میدید. توی خواب عسل میخورد و ملچ و مولوچ میکرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خرس زیر درخت سیب خواب میدید

خرس زیر درخت سیب

خرس زیر درخت سیب خوابیده بود. خواب میدید. توی خواب عسل میخورد و ملچ و مولوچ میکرد. یک دفعه سیبی از آن بالا افتاد روی سرش. خرس فریاد زد: آخ و از خواب پرید. این طرف آن طرف را نگاه کرد. سیب را دید. آن را برداشت و گفت: ای سیب خوشمزهی بد!

سیب را گاز زد، چشمهایش را بست، سرش را خاراند و فکر کرد. ناگهان چشمهایش را باز کرد. درخت سیب را دید، بعد آسمان و خورشید که در آسمان بود. ناگهان با ترس از جا پرید و پا به فرار گذاشت. در حالی که میدوید فریاد زد: خطر! خطر! فرار کنید. فیل او را دید و پرسید: چی شده؟ خرس گفت: زود باش! فرار کن!

او این را گفت و دوید. فیل هم به دنبال او دوید. رفتند و رفتند تا به لاکپشت رسیدند. لاکپشت پرسید: چی شده؟

خرس جواب داد: خورشید... سیب... درخت... آسمان.

پرنده

لاکپشت گفت: خب؟

خرس گفت: ای بابا! بهجای این حرفها فرار کن. شاید همین الان خورشید بیفتد پایین. خرس این را گفت و فرار کرد. فیل هم به دنبالش. لاکپشت داد زد: بیخود میترسید، خورشید هیچوقت نمیافتد! خرس ایستاد. فیل هم ایستاد. خرس پرسید: این سیب چرا افتاد؟

سیب

لاکپشت گفت: سیب میافتد. پرتقال و انار هم میافتد اما خورشید نمیافتد.

فیل گفت: شاید افتاد!

لاکپشت جواب داد: نمیافتد. من دو سال است اینجا زندگی میکنم و تا حالا ندیدهام که خورشید بیفتد. خرس گفت: من میترسم.

خرس

فیل گفت: من هم میترسم. و دوباره فرار کردند. رفتند و رفتند تا به غاری رسیدند. هر دو در گوشهای از غار نشستند و منتظر ماندند. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. شب شد. صبح شد. اما خورشید نیفتاد. فیل گفت: اگر خورشید میخواست بیفتد تا حالا افتاده بود!

او این را گفت و از غار بیرون آمد. خرس گفت: بله اگر میخواست بیفتد تا حالا افتاده بود!

و به دنبال فیل بیرون آمد. خورشید هنوز که هنوز است آن بالا توی آسمان است.

نوشته: محمدرضا شمس

**********************

مطالب مرتبط

ابر کوچولو و مامانش

طناب خوشمزه

جشن تولد

درینگ درینگ... تلفن زنگ می زنه ! ( داستان)

گردش در جنگل

قایم باشک

امانت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.