• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
جلد چهارم - صفحه 302 -  علت مخالفت با شاه
صفحه : 302
نمي خواهيد مملكت را راحت كنيد، مي خواهيد مملكت را بيشتر از اين به باد بدهيد! مامي خواهيم نجات بدهيم اين مملكت را از اين دو قدرت ، شما مي خواهيد كه اين مملكت تحت همين قدرت و سلطه باشد تا آخر. با چه صورت ؟ با اين صورتي كه اگر"اعليحضرت " بروند، اين مملكت به هم مي خورد! اين "اعليحضرت " بايد باشند تا اين دوقدرت را جلويشان را بگيرد! آقا، اين "اعليحضرت " اين قدرتها را بر ما مسلط كرده و آن پدرش !
علت مخالفت با شاه
اين آقا مي خواهد، خيال مي كند كه . . . - باز عين كلمه شاه كه ايشان زجر كشيده است "من را مي گويد" - كه خوب ، ايشان يك زجري كشيده ، چي كشيده است - عين حرفي است كه شاه گفته است كه او غرض شخصي با من دارد، او دارد حسابها را "عين عبارت اوست " كه دارد حسابها را پاك مي كند - پس شما الان بلندگوي "اعليحضرت " هستي دراينكه او گفت مملكت ما مي خواهيم و اگر من بروم مملكتي نيست ! شما هم مي گوييد كه اگر شاه برود مملكتي نيست . اين يك تكه عين حرف اوست كه زديد. او مي گويد كه مملكت ما وضعي دارد كه اگر چنانچه ما برويم ، آنها از آن طرف مي آيند و اينها از اين طرف . شما بلندگوي او هستيد! او مي گويد كه فلان آدم (5) غرض شخصي با من دارد،حسابهايش را دارد حالا پاك مي كند "يعني من " او را به حبس انداختم ، من او را تبعيدكردم ، او حالا از اين طرف پاك مي كند. ايشان هم بلندگوي اوست ، همان عين او رامي گويد. من خيال مي كردم براي شاه ديكته مي كنند و حرفها را مي زند - و همين طور هم هست ، ديكته از آن بالاترهاست - معلوم شد كه ديكته ديكته را ايشان مي خواند! [خنده حضار]. با ايشان بايد حساب كرد. آقا، من كه يك نخست وزير نبودم و يك بارگاه و قبه داشته باشم ؛ من آنم كه حالا هم كه اينجا آمده ام ، منزلم [را] ديديد كه شما(6) نمي توانيدتويش بنشينيد و بيشتر از اين هم نمي خواهم . اصلا من توي حبس هم وقتي وارد شدم به