سیاست خارجی ایالات متحده در غرب آسیا؛  طی چهار دهه گذشته، بر یک باور ریشه‌دار اما ناپایدار استوار بوده است: اینکه می‌توان منطقه‌ای پیچیده، تاریخی و مقاوم را با قدرت سخت، نظم داد. رؤیای بازآفرینی خاورمیانه بر مبنای منافع آمریکا، رؤیایی که در سال ۱۹۸۰ با «دکترین کارتر» آغاز شد، امروزه نه‌تنها به بن‌بست رسیده بلکه خود به عاملی برای بی‌ثباتی بدل شده است.

نگین روزبهانی
جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۰
از کارتر تا ترامپ؛ پایان رؤیای آمریکایی

اندرو بچویچ، تحلیل‌گر نظامی و استاد روابط بین‌الملل، در کتاب خود "جنگ آمریکا برای خاورمیانه بزرگ‌تر، " این پروژه را «جنگی بی‌پایان» توصیف می‌کند که هرگز برنده نداشته، و نخواهد داشت. از منظر او، مشکل در اشخاص نبوده؛ نه در جمهوری‌خواهان و نه در دموکرات‌ها، بلکه در خود «منطق مداخله‌گرایی» آمریکا در منطقه است. منطقی که هنوز هم پس از ده‌ها سال شکست، دست‌نخورده باقی مانده است.

در واکنش به انقلاب ایران و اشغال افغانستان توسط شوروی، جیمی کارتر برای نخستین‌بار خلیج فارس را «منطقه منافع حیاتی» خواند و تعهد داد که آمریکا با ابزار نظامی از آن دفاع خواهد کرد. این آغاز رسمی مداخله‌گری ساختاری آمریکا در منطقه بود؛ مداخله‌ای که به‌زودی خود را ناتوان در برابر پویایی‌های داخلی نشان داد؛ از بحران گروگان‌گیری در تهران تا شکست عملیات طبس.

پس از ۱۱ سپتامبر، بوش پسر پروژه «ملت‌سازی» را به‌راه انداخت. حمله به افغانستان، اشغال عراق، و وعده ایجاد «خاورمیانه‌ای نو» با دموکراسی آمریکایی. اما آنچه رخ داد، تجزیه ساختاری، زایش داعش، جنگ‌های فرقه‌ای و بی‌ثباتی مزمن بود. گزارش رسمی بریتانیا (چیلکات ریپورت) تأیید کرد که این جنگ‌ها نه بر مبنای اطلاعات قابل اتکا، بلکه بر پایه پیش‌فرض‌های نادرست صورت گرفتند. بچویچ به‌درستی این تلاش‌ها را «تقلایی غیرواقع‌بینانه برای تحمیل نظم از بیرون» می‌خواند.

خروج ترامپ از برجام و تحریم‌های گسترده علیه ایران قرار بود تهران را به میز مذاکره‌ای جدید بکشاند. اما نه تنها این هدف حاصل نشد، بلکه ایران مسیر خود را با قاطعیت ادامه داد، تحلیلگران مؤسسه CSIS همان زمان هشدار دادند که «فشار اقتصادی بدون مسیر سیاسی، تنها انسداد ایجاد می‌کند، نه تغییر.»

در ادامه همان سیاست، ترامپ در بحران نظامی اخیر میان ایران و اسرائیل نیز نقش حمایتی فعالی ایفا کرد، با این تصور که می‌توان تهران را در تنگنای استراتژیک تازه‌ای قرار داد. اما پاسخ متقارن ایران و مهار تدریجی پیامدهای آن نشان داد که این‌بار هم، آن‌گونه که انتظار می‌رفت، تغییری در رفتار تهران رخ نداد و معادلات منطقه‌ای نیز دستخوش تحول اساسی نشد.  

اندرو بچویچ در تحلیلی بنیادین، علت این ناکامی تاریخی را نه در ناکفایتی عملیاتی، بلکه در توهم قدرت مطلق می‌داند. به‌زعم او، آمریکا درک نکرد که منطقه‌ای با حافظه‌ی استعمار، پویایی‌های فرقه‌ای، و روایت‌های بومی از نظم، نه با بمب، نه با ائتلاف، و نه با دلار، بازطراحی نمی‌شود.
  «این باور که اگر قدرت کافی به کار گرفته شود، می‌توان منطقه را از نو شکل داد، افسانه‌ای خطرناک است که همگان را به شکست می‌کشاند.»

آمریکا، از کارتر تا ترامپ، ابزارها را عوض کرد از ناو هواپیمابر تا پهپاد، از تحریم تا عملیات ویژه اما آنچه عوض نشد، منطق پشت ماجرا بود؛ اینکه این کشورای غرب آسیا باید تسلیم شوند. آنچه امروزه آشکار است، این است که تنها اعتبار جهانی آمریکا فرسوده شده و به گفته بچویچ: «ما نه برنده این جنگ بوده‌ایم و نه خواهیم بود و تلاش بیشتر احتمال پیروزی را افزایش نمی‌دهد.»

امروز، پس از چهار دهه جنگ، تحریم، ائتلاف و عملیات، واقعیت‌ها به‌روشنی آشکارند: آمریکا نتوانست کشورهای منطقه را تغییر دهد، اما این کشورها قطعا آمریکا را تغییر دادند. قدرت نظامی دیگر آن هاله جادویی سابق را ندارد. نفوذ سیاسی آمریکا در منطقه با چالش‌های جدی مواجه است، و مفاهیم مقاومت، اقتدار بومی و استقلال منطقه‌ای وزن بیشتری پیدا کرده‌اند.

در چنین شرایطی، وقتی هنوز از زبان دولت‌های آمریکا صدای «تسلیم» شنیده می‌شود، شاید باید با همان طعنه‌ای پاسخ داد که در تهران شنیده شد:
«این حرف، برای دهان رییس جمهور آمریکا خیلی بزرگ است.»

برچسب‌ها

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

پربازدیدها

پربحث‌ها