امیرالمومنین علیهالسلام خطاب به کوفیان گفت: «بدانید که پس از من به استبدادی گرفتار میشوید که گمراهان، آن را شیوه خودشان قرار خواهند داد و فقر و شمشیر برنده به خانههایتان خواهد آمد. در آن زمان آرزو میکنید که کاش مرا میدیدید و همراه من میجنگیدید و کشته میشدید. آنچه به شما گفتم به زودی اتفاق خواهد افتاد.» منبع: کتاب الغارات صفحه ۲۶۲
اللَّهُمَّ فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْرًا مِنْهُمْ وَأَبْدِلْهُمْ بِی شَرَا مِنِّی… خدایا بهتر از آنها را به من بده و بدتر از من را به آنها… منبع: کتاب الغارات، صفحه ۲۱۶
ابواسحاق نقل میکند روز جمعهای بر دوش پدرم بودم و علی علیهالسلام برای مردم خطبه میخواند و آستینش را تکان می داد. گفتم: «پدر! امیرالمؤمنین گرمش شده است.» پدرم گفت: «نه، لباسش را شسته و هنوز تر است و لباس دیگری هم ندارد؛ آن را تکان میدهد تا خشک شود.» منبع: کتاب الغارات، صفحه ۲۸۴
معاویه، بسر بن أرطاة را یمن فرستاد و به او گفت: «به یمن برو و به هر شهری که پیروان امیرالمؤمنین علیهالسلام در آن بودند رسیدی آنها را آن قدر تهدید کن که مطمئن شوند آنها را خواهی کشت. سپس از آنها برای من بیعت بگیر و هرکس حاضر به بیعت نبود به قتل برسان و اموالش را غارت کن و هرکس از شیعیان علی علیهالسلام را یافتی بکش.» منبع: کتاب الغارات، صفحه ۲۳۹
روزی قنبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفت: «یا امیرالمؤمنین! برخیز که برایت گنجینهای پنهان کردهام. امام علیهالسلام برخاست و با او به خانه اش رفت. او دو کیسه بزرگ به حضرت نشان داد که پر از جامهایی از طلا و نقره بود و گفت: یا امیرالمؤمنین! شما همه چیز را بین مردم تقسیم میکنید. من اینها را برای خود شما ذخیره کرده ام. حضرت فرمود: «اگر آتشی فراوان به خانه من میانداختی بیشتر از این دوست میداشتم. و شمشیر خود را بر کیسه ها زد؛ سپس فرمان داد که آنها را بین مردم تقسیم کنند.» منبع: کتاب الغارات،صفحه ۲۷۸
امام حسن علیهالسّلام در پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه متولد شد. بنابر سنت اسلامی، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوالهوسلّم در گوش او اذن و اقامه گفته و به امر خداوند او را حسن نام نهاده و دیگر آداب اسلامی را اجرا کردند.
سکوتی سنگین، بر تلی از غبار نشسته است. خورشید که بر آسمان بقیع میتابد، سایههایی از حسرت بر سنگهای بینام و نشان میاندازد؛ سنگهایی که بغض هزارساله تاریخ را در خود نهفته دارند. اینجا، بقیع است؛ حریمی مقدس که در هیاهوی جهان، بیصدا میگرید. |منبع: مهر
شعبی نقل میکند زمانی که من کودک بودم علی بن ابی طالب علیهالسلام را دیدم که بین دو تپه طلا و نقره ایستاده بود. دیدم که آن اموال را بین مردم تقسیم کرد تا هیچ از آن باقی نماند و خودش با دست خالی به خانه برگشت. من پیش پدرم رفتم و گفتم: «نمیدانم که امروز بهترین مردم را دیدهام یا احمقترین آنها را. پدرم گفت: «پسرم چه کسی را دیدهای؟» گفتم: «امیرالمؤمنین علیهالسلام را.» پدرم گریست و گفت: «پسرم، بهترین مردم را دیدهای.» منبع: کتاب الغارات صفحه ۲۷۴
پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، هرچند مردم عراق، بهویژه کوفیان، با امام حسن علیهالسلام بیعت کردند، اما شرایط سیاسی و اجتماعی کوفه بسیار پیچیده بود.
امیرالمومنین علیهالسلام خطاب به مردم کوفه فرمودند: ای مردم کوفه، أف بر شما که از شما غم بسیار در دل دارم. وای بر شما! نه روزی که شما را آهسته فراخواندم و نه روزی که بلند صدا زدم کسی جواب مرا نداد و نه کسی در برادری صادق بود به خدا قسم من به دست شما گرفتار شدهام. منبع: کتاب الغارات، صفحه ۲۱۴