دخترانی که پدرشان را از دست میدهند، انگار یکشبه بزرگ میشوند. سکوتشان زودتر از حرف زدنشان آغاز میشود؛ چون دیگر کسی نیست که بیقید و شرط نازشان را بخرد، بیمنت به درد دلشان گوش دهد یا با یک تماس ساده آرامشان کند. پدر برای دختر، فقط یک نام یا نقش نیست. تکیهگاهیست که بودنش، حتی بیکلام، قوتِ قلب است و وقتی نباشد، دختر میماند با جای خالی آن آغوشی که هیچوقت شبیهاش را پیدا نخواهد کرد.
در این گزارش، بر پایه دادهها و نظریات روانشناختی، از تأثیر فقدان پدر بر روان و رشد دختران میگوییم؛ بهویژه وقتی این فقدان در بستر یک حادثه ناگهانی یا تلخ، مانند جنگ یا زلزله رخ داده باشد و دختر، خود در آن صحنه حضور داشته باشد.
۱. فروپاشی ستون روانی، پدر بهعنوان تکیهگاه ذهنی
در ذهن بسیاری از دختران، پدر با مفاهیمی مثل قدرت، ثبات، امنیت و قانون گره خورده است. وقتی این ستون فرو میریزد، بهویژه در کودکی یا اوایل نوجوانی، پایههای روانی دختر نیز متزلزل میشود. طبق نظریه جان بالبی، پدر یکی از دو محور دلبستگی ایمن است. مرگ ناگهانی او ممکن است الگوهای ناسالم ارتباطی در بزرگسالی ایجاد کند.
اگر دختر در صحنه مرگ پدر حضور داشته، «شوک روانی» با «ترومای بقا» تلفیق میشود. این تجربه میتواند به درک دائمی از ناامنی در جهان منجر شود.
۲. وقتی پدر از دست میرود، مغز چه میفهمد؟
وقتی پدر ناگهان میرود مغز کودک در حالت هشدار دائمی قرار میگیرد...
ناحیه آمیگدالا (مرکز پردازش ترس) بزرگتر و فعالتر میشود و دختر در برابر صداها یا موقعیتهای شبیه حادثه، واکنش شدید نشان میدهد. هیپوکامپ، که خاطرات بلندمدت را ثبت میکند، ممکن است آن صحنه تلخ را بارها بازپخش کند؛ حتی در خواب. واکنشهای «جنگ یا گریز» به شکل اضطراب، پرخاش یا انزوا بروز مییابد. در دخترانی که حادثه را دیدهاند اتصالات مغزی مرتبط با اعتماد و ایمنی کم میشود.
کودکانی که فقدان ناگهانی را تجربه کردهاند، معمولاً در تستهای fMRI، فعالیت بالاتری در نواحی مرتبط با اضطراب و احساس ناایمنی نشان میدهند. این واکنشها در ذهن آن دختر کوچک، ممکن است سالها بمانند، حتی اگر دیگر هیچکس دربارهشان حرف نزند.
۲. بلوغ زودرس؛ رشد اجباری هیجانی و جسمی
پژوهشها نشان میدهند دخترانی که در غیاب پدر و در بستر فشار روانی بزرگ میشوند، زودتر از سن طبیعی وارد بلوغ فیزیکی و هیجانی میشوند. در پژوهشهای Ellis و همکارانش آمده که استرس مزمن محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال را فعال کرده و به بلوغ زودرس منجر میشود. این دختران معمولا زودتر مسئولیتپذیر میشوند. خویشتندارتر و گاه بزرگتر از سن خود رفتار میکنند. بعضی از آنها تلاش میکنند جای خالی پدر را پر کنند؛ اما این بلوغ اغلب بیرونی و تحمیلیست درون آنها هنوز پر از ترس و کودکانهگی ناتمام است.
۳. اضطراب جدایی؛ ترس همیشگی از ترک شدن
سوگ، وقتی سنگین باشد و بیصدا، میتواند برای مدت طولانی روان کودک را درگیر کند؛ وقتی تکیهگاهی که همیشه بود، ناگهان نباشد، ذهن کودک دچار بیاعتمادی عمیقی نسبت به «ماندن» میشود. این میتواند اضطراب جدایی مزمن ایجاد کند؛ چنین دخترانی ممکن است دچار وابستگی شدید یا ترس از صمیمت در روابط عمومی شوند. اگر صحنه مرگ، پر از خشونت و فاجعه باشد، علائم PTSD مثل اضطراب با کابوس، گوشبهزنگی مداوم، و گاه وحشت از تاریکی همراه است. تمرکز از بین میرود و انگیزهی یادگیری یا تعامل پایین میآید و نشانههایی مثل پرهیز از صداهای بلند یا حتی حالتهایی شبیه شوک به وجود میآید.
۴. سوگ خاموش؛ دردهایی که گفته نمیشود
دخترانی که پدرشان را از دست میدهند، همیشه فرصت سوگواری پیدا نمیکنند. بعضیها به آنها میگویند: «قوی باش. باید مراقب مادرت باشی.» اما این سوگ اگر گفته نشود، جایی در دل میماند؛ سنگین، تلخ، بیصدا. این سرکوب هیجان نوعی «سوگ سرکوبشده» میسازد؛ یعنی حالتی که فرد درد را حس میکند، اما اجازهی ابراز آن را ندارد. گاهی این درد، بعدها به صورت افسردگی پنهان، بیانگیزگی، یا پرخاشهای ناگهانی خودش را نشان میدهد. اگر دختر در صحنه مرگ پدر حاضر بوده باشد، این سوگ با یک سوال بیپاسخ هم همراه میشود: «چرا من زنده ماندم، اما او نه؟»
۵. چگونه میتوان کمک کرد؟
نبود پدر، اگر درست مدیریت نشود میتواند به زخم پایدار تبدیل شود. اما راههای حمایت هم هست:
در روزهای اول اجازه بدهید؛ دختر گریه کند حرف بزند سوال بپرسد. از اشکهایش نترسید.
به جای گفتن "قوی باش" بگویید: «من اینجام هر وقت خواستی با من حرف بزن»
در حد توان ثبات محیطی (روتین، غذا، خواب) را حفظ کنید
در هفتهها و ماههای بعد؛ مراقب نشانههای اضطراب پرخاش یا انزوا باشید.
خاطرات پدر را در قالب قصه عکس نامه زنده نگه دارید
از کمک حرفه ای نترسید مشاور کودک روانشناس یا مددکار اجتماعی میتوانند نقش بزرگی داشته باشند
افراد خانواده مخصوصا دایی، معلم یا مشاور میتوانند نقش حمایتی مکمل ایفا کنند.
۶. یاد پدر و ارزشها زنده است
برای دختری که پدرش را از دست داده معنای تکیه گاه میتواند بازتعریف شود. روانشناسی مثبت پیشنهاد میکند که خاطرات پدر به منبع قدرت تبدیل شوند. پدر میتواند در ارزشها اداب و باورهایی که اموخته زنده بماند. گفتن جملاتی مثل «بابا اگر اینجا بود بهت افتخار میکرد» میتواند نقش مهمی در تابآوری داشته باشد. گاه همین یاد وخاطره دختری را به زن قوی برای آینده تبدیل میکند.
و در پایان...
در جهانی که حادثه جنگ یا مرگ ناگهانی یکی از ستونهای خانه را میبرد؛ اگر این درد به موقع دیده و شنیده شود، اگر فرصت سوگواری داده شود، دخترانی که پدرشان را از دست دادهاند میتوانند دوباره قد بکشند. پدرها اگرچه ممکن است از میان ما بروند، اما روحشان، یادشان، و آن حس حمایت همیشگی، میتواند تا سالها با دخترشان بماند؛ در تصمیمهای بزرگ، در روزهای سخت، در سکوتهای بلند. آنها حتی وقتی نیستند، باز هم مثل کوه، پشتِ دخترهایشان ایستادهاند.




پیام شما به ما