دیشب دوستی یک میم فرستاد درباره موشک‌ها. خندیدم. چند دقیقه بعد، در همان گروه، کسی نوشت: «بچه‌ها شرق هم صدا اومده؟» بعد سکوت. بعد شوخی تازه‌ای. بعد دوباره خنده.

نگین روزبهانی
یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۰
نگاهی به کارکرد روانی و اجتماعی طنز در دل جنگ

گاهی وسط ترس می‌خندم. نه از سر خوشی، نه حتی از سر امید. خنده‌ای‌ست بی‌صدا، گاهی بی‌دلیل. مثل خنده‌ای که وقتی منتظر نتیجه‌ بدی هستی، ناگهان بالا می‌آید. سنگین، بی‌جایگاه، و کمی خجالت‌آور. در این روزهای پرخبر، انگار همه‌چیز دارد به هم می‌ریزد و ما... شوخی می‌سازیم. نمی‌دانم دقیقا به چه می‌خندیدم. به خودم که نمی‌دانم باید بترسم یا وانمود کنم که نه؟ به مسخره بودن موقعیتی که انگار در آن هیچ‌کاری از دستم برنمی‌آید؟ یا به بازی جمعی وانمود کردن؟

روان‌شناسی می‌گوید این، یک مکانیسم دفاعی‌ست. ذهن، وقتی نمی‌تواند خطری را حذف کند، سعی می‌کند شکلش را تغییر دهد. از ترس، شوخی می‌سازد. از وحشت، بازی. این شوخی‌ها، نوعی کنترل‌سازی کاذب‌اند. ما نمی‌توانیم جلوی اتفاق را بگیریم، اما می‌توانیم درباره‌اش جوک بسازیم و احساس کنیم هنوز بخشی از روایت دست ماست.

نسل‌های مختلف، زبان‌های مختلف

نسل جوانی که در شبکه‌های اجتماعی بزرگ شده، با بحران‌ها هم به زبان تصویر و طنز واکنش نشان می‌دهد. برای آن‌ها، شوخی‌کردن با اخبار جنگ نه‌تنها نوعی تخلیه روانی است، بلکه روشی برای ایجاد پیوند جمعی‌ست. وقتی با یک میم یا جمله طنز مشترک می‌خندند، انگار ترس را با هم قسمت می‌کنند.

در مقابل، نسل‌هایی که جنگ را از نزدیک لمس کرده‌اند، گاهی با نارضایتی به این شوخی‌ها نگاه می‌کنند. برای آن‌ها، جنگ یعنی درد واقعی، نه چیزی که بشود از آن میم ساخت. همین تفاوت تجربه باعث می‌شود نگاه‌ها به طنز سیاه همیشه یکدست نباشد.

اما در نهایت، نمی‌توان گفت کدام واکنش درست است. هر نسلی، بسته به تجربه زیسته و ابزاری که در اختیار دارد، راه خودش را برای کنار آمدن با ترس پیدا می‌کند. مهم شاید این باشد که بفهمیم این تفاوت‌ها از کجا می‌آیند، نه اینکه آن‌ها را قضاوت کنیم.

شوخی؛ تاب‌آوری یا عبور از مرز اخلاق؟

سوالی که زیاد شنیده می‌شود این است: آیا خندیدن به جنگ، بی‌احترامی به رنج دیگران نیست؟ آیا این شوخی‌ها، فاجعه را عادی نمی‌کنند؟ مرز بین خنده‌ی نجات‌بخش و شوخی بی‌رحمانه، باریک‌تر از چیزی‌ست که فکر می‌کنیم.

در بسیاری از موارد، مردم با ساختن طنز، نه به کسی توهین می‌کنند، نه فاجعه را کوچک می‌شمارند. آن‌ها فقط به دنبال راهی هستند برای بقا، برای سبک‌تر کردن باری که روی دوش‌شان افتاده. طنز در چنین لحظاتی، بیشتر از آن‌که خنده باشد، نوعی اشک فروخورده است.

با این‌حال، نباید نسبت به اثرات این خنده‌ها بی‌تفاوت بود. اگر شوخی‌کردن با جنگ، به تحقیر قربانیان یا بی‌تفاوتی نسبت به مسئولیت‌ها ختم شود، دیگر نه تاب‌آوری بلکه نوعی بی‌اخلاقی است. خنده، وقتی نجات‌بخش است که با همدلی همراه باشد، نه با حذف واقعیت.

طنز، آگاهی می‌آورد یا آن را می‌پوشاند؟

بعضی‌ها می‌گویند این خنده‌ها بی‌حس‌مان می‌کند. که زیاد که بخندی، دیگر چیزی جدی نمی‌گیری. شاید درست باشد. اگر فقط بخندیم و هیچ‌گاه مکث نکنیم، ممکن است آرام‌آرام نسبت به درد، بی‌تفاوت شویم. اینجاست که طنز سیاه از ابزار بیدارباش، تبدیل می‌شود به پرده‌ای برای فرار از واقعیت.

اگر این شوخی‌ها به تنها واکنش ما تبدیل شوند، ممکن است مرز بین مقاومت روانی و فرار از واقعیت کمرنگ شود. طنز سیاه اگر بدون درک عمق فاجعه تکرار شود، می‌تواند باعث بی‌حسی عاطفی شود؛ جایی که دیگر نه از چیزی شگفت‌زده می‌شویم، نه تکان می‌خوریم.

من نمی‌دانم. فقط می‌دانم که خندیدن، برایم گاهی شبیه گرفتن دست کسی‌ست وسط زلزله. نه زلزله قطع می‌شود، نه ترس. فقط لحظه‌ای دست‌هات می‌فهمند که تنها نیستی.

برچسب‌ها

پیام شما به ما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

پربازدیدها

پربحث‌ها