پاکبانها، افراد گمنامی هستند که جلوی رخ دادن این تصور را میگیرند همانهایی که سهمشان از شهر چند خیابان است، آنها نقطه به نقطه، کوچه پس کوچهها و آسفالتهای خیابان را زیر پا میگذارند تا با کمترین آلودگی آن را تحویل شهروندان بدهند. در این سری از گزارش دردسرهای یک شغل به سراغ آدمهایی میرویم که کمتر کسی پای درددل آنها نشسته آدمهایی که احتمالا ورود به این شغل رویای کودکیشان نبوده اما بازی روزگار طوری رقم میخورد که لباس نارنجی شهرداری را بر تن کنند و شهر را از شر سطلهای پر زباله نجات دهند. ماجرای رفتگر 27 ساله همه ما میدانیم که شغل رفتگری یا به قول امروزیها پاکبانها مزایایی ندارد و ورود به این شغل همت و سختی نمیخواهد اما ماندن در این شغل چطور؟ «کوچیک شما سعید هستم»، پسری مودب و متین که با 27 سال سن جوانترین عضو گروه به حساب میآید، کامپیوتر خوانده و نزدیک به 2 سالی میشود که جارو و خیابانهای شهر با او دوست شدهاند مثل اکثر پسربچهها رویای خلبانی داشته اما چرخ روزگار همیشه بر وفق مراد ما آدمها نمیچرخد نگاهی به همکاران سعید میکنم بیشتر آنها در رویای پیدا کردن کاری خوب در شهرهای بزرگ، خانه و کاشانه را رها کرده ولی در نهایت شغلی بهتر از پاکبانی گیرشان نیامده است. حلال اولسون سعید از روزگاری که سپری میکند میگوید:« به تازگی ازدواج کردم و مثل اکثر جوونها نتونستم خونه بخرم، کاری که دوست داشتم سرمایه میخواست که من نداشتم بیکار بودم و این منو اذیت میکرد تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد کار در شهرداری رو داد برای گفتنش کلی من من کرد خیال میکرد من ناراحت میشم اما از پیشنهادش استقبال کردم و با افتخار لباس نارنجی رفتگری رو تنم کردم»خیلیها رفتگری رو به دور از شان و شخصیت خودشون میدونن اما از بچگی من این دو تا جمله رو خوب یاد گرفتم« کار که عار نیست»، « یه لقمه باشه؛ اما حلال باشه». غولی به نام پیمانکار! در همین شهر قهرمانهایی هستند که بی توجه از کنارشان عبور میکنیم، نارنجی پوشانی که آواز جارویشان در شلوغیهای روز گم میشود، جارویی که جادویی است ولی جادویش با ورد کار نمیکند و بال پرواز ندارد! تا حرف از سختیهای شغل پاکبانی به وسط میآید آه از نهاد رفتگرها بلند میشود و اولین چیزی که به ذهنشان خطور میکند سنگینی سایه پیمانکارهایی است که علاوه بر دشواری ها و پستی و بلندی کار رفتگری، خود دلیل مضاعفی بر این خستگیها میشوند به قول خودش سعیدِ رُفتهرو از سختیهای کار با پیمانکار میگوید:« من وهمکارانم شاید از سر اجبار لباس رفتگری رو پوشیدیم اما این دلیل نمیشه که پیمانکار از نگاه بالا به پایین با ما رفتار کنه! برخی از این رفتارها به قدری زشت و شرم آوره که اصلا نمیخوام تعریف کنم!» حقوق آنها مثل باقی کارگرها مطابق قانون کار حساب میشود اما واسطهای به اسم پیمانکار باعث تغییر و نوسان در حقوق افراد میشود.آنها چون دستشان برای استفاده از نیروی کارِ ضعیف و ارزان قیمت باز است و از طرفی هم نظارتی بر آنها نیست، خیلی راحت قوانین را زیر پا میگذارند. طرف حساب پاکبانها با پیمانکار است، پس همه چیز را او تعیین میکند و همین یک قدرت پوشالی به او میدهد تا زور را بر رفتگران غالب کند و شعار «کار زیاد، حقوق کم» را عملی میکند.طبق قانون در قبال کارِ همارزش، حقوق برابر باید وجود داشته باشد؛ اما در شهرداری تهران همیشه کارگران کار کردند و کارمندان بردند و در روابط پیمانکاری هم تمام قوانین زیر سوال رفته است. حقوق رو کی داده؟ کی گرفته! در این سختی آب و هوایی و کیلومترها راه رفتن برای تمیزی شهر، رفتگر بینوا به روی حقوق اول ماه هر چند کم حساب باز کرده، از قسط و بدهی گرفته تا شهریه و خرج بچهها تازه یادش میافتد که باید یک سر خرید برود تا یخچالشان دست از قاروقور بردارد با فکر کردن به این که اول ماه پولی دستش را میگیرد دلگرم میشود و با آواز جارو، سکوت خیابان را میشکند. یک هفته از اول ماه میگذرد، قسطها عقب افتاده و خبری از حقوق نیست تا صدا و اعتراضی هم بلند میشود با تهدید آوردن نیروی تازه نفس و کم هزینه، رفتگر محکوم به اخراج میشود حقوق با تاخیر زیاد پرداخت میشود اما این همه آن ساعاتی که کار شده نیست بله به لطف پیمانکار حقوق از همه ساعتهای کار شده زده شده و این همه ماجرا نیست. مثلا برای گرفتن یک مرخصی ساده بعداز طی کردن هفت خوان رستم با جمله «اگر مرخصی میخواهید باید برای خودتان جایگزینی بگذارید» قید هر چه مرخصی زده میشود. پاکبانی که نبود امنیت شغلی را فریاد میزند با آمدنِ پیمانکار در شهرداری خیر و برکت هم از شغل رفت و دیگر از چک آپ سالیانه، بنهای غیرنقدی و سایر مزایا خبری نیست...گله و شکایت از پیمانکار به شهرداری هم راه به جایی نمیبرد کارگران حق و حقوشان را میخواهند و شهردار آنها را به سمت پیمانکار حواله میدهد که حقوقتان را به او پرداختیم. پیمانکار کجاست؟ قراردادش تمام شده و تسویه حساب صورت گرفته در نتیجه دست آنها هم در پوست گردو میماند این بلاتکلیفی وقتی بیشتر میشود که شهردار و شورای شهر تغییر کند، با روی کار آمدن تیم جدید عدهای از پیمانکارها هم میروند و این باعث سردرگمی کارگران میشود هم در گرفتنِ حقوق عقبماندهی خود دچار مشکل میشوند و هم ممکن است پیمانکارِ جدید آنها را اخراج کند و کارگران دیگری بیاورد. به گفته محسن باقری عضو هیئت مدیره کانون هماهنگی شوراهای اسلامی کار استان تهران با وجود ماده قانونی 13( کارفرمای اصلی در قبال کارگران پیمانکاری مسئولیت دارد و باید از آنها حمایت کند. در صورت پرداخت نشدن حقوق کارفرمای مادر مسئول است)، شهرداریها نه تنها مسئولیتی در قبالِ این کارگران نمیپذیرند بلکه نظارتی هم بر کار پیمانکارانِ خود ندارند. شبها که ما میخوابیم... صدای جارو زدن رفتگر در شبهای سرد و استخوانسوز میتواند به راحتی در لیست غمگینترین آواها قرار بگیرد؛ وقتهایی که با یک لیوان چای داغ در خانه گرم به استقبال خودمان میرویم آن بیرون افرادی با لباس و تجهیزات کم در حال جمع کردن زبالههای شهر هستند. بعضی از این لباسها اصلا مناسب نیستند به طوریکه موقع پوشیدن همان بار اول پاره میشوند این گله بسیاری از رفتگران است عدم رعایت موارد بهداشتی و ایمنی و دادن لوازم بی کیفیت از دستکش و کلاه گرفته تا لباسهای که شبرنگ ندارد و به قیمت جان رفتگر تمام میشود. شبرنگ؛ حافظ جان پاکبان کوچه و خیابان تاریک و کم نور است، راننده با خیال این که در این زمان از شب هیچ موجود زنده ای وجود ندارد با سرعت تمام به رفتگر میزند. آماری که از این تصادفات جادهای منتشر شده نشان از بی توجهی و بی کیفیت بودن تجهیزاتی دارد که بلای جان رفتگرها میشود در مواردی که آنها حین کار تصادف میکنند و گاهی هم راننده ماشین فرار میکند و تمام هزینه بیمارستان را باید خود پاکبان خودش میدهد بدون آنکه بیمه زحمتی به خودش بدهد. سربازان پاکی در خیابان زمان کرونا که بسیاری از ترس جانشان دورکاری میگرفتند رفتگران، سربازانی بودند که در خیابان با این بیماری می جنگیدند، بیماریهای پوستی، آلوده شدن توسط سرنگهای معتادین، مشکلات کمردرد و گرفتن دیسک هم از جمله خطراتی است که رفتگران با آن دست و پنجه نرم میکنند. همه اینها منهای سرماخوردگی و آنفولانزا بر اثر سرمای سخت زمستان است اما چه فرقی میکند به گفته آقا سعید رفتگر :«گرفتن مرخصی به قدری کار سخت و هزینه آوری است که همه ما ترجیح میدهیم با همین حال نزار شیفت کاریمان را برویم». دیوار کوتاه رفتگری پاکبانها به قدری مناعت طبع دارند و قانع هستند که به یک لبخند مردم دلخوش میشوند و با سلام و احوال پرسی روزشان را میسازند گاهی این محبت و لطف بیشتر میشود و با صرف چای و صبحانه سعی میکنند کمی از خستگیشان را به در کنند مثلا اما در این بین افرادی هم هستند که کارهای خوب بقیه را خنثی میکنند سعید رفتگر 27 ساله هر چند تجربه کم تجربه است اما خاطراتی از این دست کم ندارد مثلا از آوار کردن بی حوصلگی مردم یاد کرد: « انگار که دیواری کوتاهتر از ما نیست برخی از مردم خشمشون رو روی سر ما آوار میکنن» بعد میخندد و ادامه میدهد «کاش فقط خشم بود گاهی از آپارتمانها بارش زباله داریم چند وقت پیش دوستم برای استراحت به دیواری تکیه داده بود که یکباره از بالای ساختمان آشغال رو سرش سرازیر شد چی میشه گفت؟ یا خیلی اوقات مردم سرشون رو از پنجره بیرون میارن و با داد و بیداد میگن این موقع شب چه وقت تمیز کردنه صداتون رو مخه نمیذاره بخوابیم البته بی انصافیه اگه همه لطفهای مردم رو با چند اتفاق نادیده گرفت چرا که بیشتر مردم سختی کار ما رو درک میکنن و لطف و مهربونیشون شامل حال ما میشه». شیفت کاری پر دردسر کار 8 ساعته با دو نوع شیفت شب و صبح در ساعتهایی که کمتر با مردم برخورد میکنند شاید همین یکی از جذابیتهای این شغل باشد طوری که سعید میگوید: «سکوتی که شب دارد برایم لذت بخش است اینکه هیچ صدایی از موتور و ماشین در نمیآید، خودتی و خدای خودت اگه میدونستم تو این شغل امنیت دارم هیچ وقت به فکر عوض کردن شغل نمی افتادم» خوش بهحالتون! یک شب بارون وحشتناکی بارید و من و همکارانم تا صبح مثل موش آب کشیده کار کردیم، لجنهای سنگین شده رو با بیل جدا میکردیم وقتی شیفت رو تحویل دادیم که دیگه هوا صاف وآفتابی شده بود جمله ای که شنیدم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم بهمون گفتن خوش بحالتون الان استراحت میکنید اما ما تازه کارمون شروع میشه... ردپای پاکبانی در شهر حتما که نباید قهرمانان ما لباس بنتن و بتمن بر تن داشته باشند و با ویژگیهای عجیب وغریب توجهها را به خود جلب کنند. در همین شهر قهرمانهایی هستند که بی توجه از کنارشان عبور میکنیم، نارنجی پوشانی که آواز جارویشان در شلوغیهای روز گم میشود، جارویی که جادویی است ولی جادویش با ورد کار نمیکند و بال پرواز ندارد! جادوی آن فقط با دستان مردی زحمتکش به کار میافتد، جارویی که همدم و رفیق تنهایی رفتگر میشود و گاه گاهی با هم آواز سر میدهند و سکوت شب را میشکنند آنها قهرمانانی هستند بی ادعا که حتی در نبودشان ردپایی از تمیزی را در شهر به جا میگذارند.
کوچه و خیابان پر شده از آشغال! آشغالهای که راه رفتن را سد کردند انگار که از آسمان زباله باریده از پوست اکسید شده و سیاه موز گرفته تا استخوانهای مرغ و باقی مانده غذاهای فاسدشده... بوی کثافت و لجن شهر را برداشته و در آن طرف شهر مگسها با جمعی از سوسکها و موشها در شیرابههای فاضلاب غوطهورند و به سلامتی شهری سیاه و کثیف جشنشان را شروع میکنند... این تصویری است از شهری بدون رفتگر.



