در ساعتی شگفت، مکعّب شکست و بعد مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد رکعـت شـدو نمـاز شدو حمـد و سوره شد آمـد طلسم مسجـدیـان را شکــست و بعد

شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
حرف محال
حرف محال شعر در وصف تو لالی بیش نیست گفتنت ، حرف محالی بیش نیست پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم قطره ی آب زلالی بیش نیست جلوه های تو که باشد ، آفتاب قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست هر کجایش ردِّ پای دست توست ذات این عالم سفالی بیش نیست حرف ما از تو نماد جهل ماست پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست قبله ی مردم در ساعتی شگفت، مکعّب شکست و بعد مردی به جای قبله ی مردم نشست و بعد رکعـت شـدو نمـاز شدو حمـد و سوره شد آمـد طلسم مسجـدیـان را شکــست و بعد با یک نــفر شبیه خـودش گشـت روبرو خود را گرفت ثانیه ای روی دست و بعد آیات نوبری ز درخت انار چیـد و خواند از تشهّدش:از بودو هست و بعد مِثلِ مَثل شد و به زبان همه شکفت از راه حلق در ته دل ریشه بست و بعد چون روح در نسوج گیاهان حلول کرد یک خوشه خورد از خودش و کرد مست و بعد مقداری از ترشّح او را زمین چشید قیمت گرفت خاک اراضی پست و بعد ما را ببخش ما که گناهی نداشتیم او خواست اهل بادیه را بت پرست و بعد هر سال گفت تا که بگویند شاعران: در ساعتی شگفت مکعب شکست وبعد... بخش تاریخ وسیره معصومین تبیان رضا جعفری

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها