آيا دوست داري كه يكي از پيراهن هاي خودم را به تو هديه بدهم تا اگر وفات يافتي آن را كفن خود قرار دهي؟ ...

اگر با تو باشم - داستان بیست و نهم
«ای دیّان برگرد!» صدای حضرت را شنیدم و به سرعت بازگشتم و دوباره خدمت مولایم نشستم.
«عرضی اگر دارید سراپا گوشم»
امام فرمودند: آیا دوست داری كه یكی از پیراهن های خودم را به تو هدیه بدهم تا اگر وفات یافتی آن را كفن خود قرار دهی؟
آیا مگر دینار و درهم نیاز نداری تا برای خانواده ات هدایا ببری؟
من شگفت زده شده بودم و فقط مانند چند لحظه قبل كه از امام(ع) جدا شده بودم، گریه میكردم. چه امام بزرگی داریم! ایشان حتی فكر مرا نیز خوانده بودند.
آخر در لحظات خداحافظی، من دلتنگ شده بودم كه از امام(ع) جدا میشدم و خواسته هایم را فراموش كردم. لحظه ی بعد زمزمه میكردم چه خوب است در كنار امامی بزرگ هستیم! هدایا در دستان من حكایت خوشی را رقم میزد و من از امام(ع) دور شدم به سمت خانه ام در عراق ... .
منبع: عیون اخبارالرضا (ع) ج 2 ص 211 ح 17
بخش حریم رضوی