مخالفین اتحاد مسلمین، برای اینكه از وحدت اسلامی، مفهومی غیر منطقی و غیر عملی بسازند، آن را به نام وحدت مذهبی توجیه می كنند تا در قدم اول، با شكست مواجه گردد.

وحدت اسلامي از نگاه استاد شهيد آيت الله مطهري مفهوم اتحاد اسلامي که در صد سال اخير ميان علما و فضلاي مؤمن و روشنفکر اسلامي مطرح است اين نيست که فرقههاي اسلامي به خاطر اتحاد اسلامي از اصول اعتقادي و يا غير اعتقادي خود صرفنظر کنند و به اصطلاح مشترکات همه فرق را بگيرند و مختصات همه را کنار بگذارند. چه اين کار نه منطقي است و نه عملي. بدون شک وحدت اسلامي آرزوي همه مصلحان و دانشمندان روشنفکر اسلامي است و در اين راه تلاش ها کرده اند. آنچه در اين موضوع مهم است آن است که اولاً مقصود از اتحاد اسلامي روشن باشد و هر کس مقصود خاصي نزد خود نداشته باشد، و ثانياً راه رسيدن به اتحاد اسلامي ارائه شود. روشن است که اکثر مشکلات جهان اسلام ناشي از تشتت و تفرقي است که ميان ملل مسلمان وجود دارد و البته نقش استعمار خصوصاً استعمار پير انگليس را نبايد در پيدايش اين تفرقه ناديده گرفت، گرچه بي کفايتي و قدرت طلبي حکام کشورهاي اسلامي در طول قرون اخير را عامل دوم اين تفرقه بايد به شمار آورد، و سوء تدبير برخي علماي اهل سنت و تشيع را عامل سوم. باري، براي رفع اين تفرقه و ايجاد اتحاد بايد اقدام کرد، چنانکه بزرگان دنياي اسلام از جهان تسنن و جهان تشيع، مانند علامه شيخ عبدالمجيد سليم و علامه شيخ محمود شلتوت، آيت الله بروجردي و امام خميني(ره) اقدامات اساسي و مؤثر انجام داده اند و ما بايد اين بنا را بر پايه هايي که آنها بنيان نهادهاند بسازيم تا جهان اسلام عظمت و اقتدار از دست رفته خود را باز يابد. نگاهي به آثار استاد مطهري نشان ميدهد که اين موضوع از موضوعات مورد توجه آن مصلح متفکر بوده است و نظرات مؤثري خصوصاً در اينکه مقصود از وحدت اسلامي چيست، ابراز داشتهاند، و شايد نيمي از راه به همين وسيله يعني روشن شدن مفهوم «وحدت اسلامي» پيموده شود. اينک نگاهي داريم به آراء استاد در اين موضوع. در مقاله «الغدير و وحدت اسلامي» به قلم ايشان که در يادنامه علامه اميني به چاپ رسيده است مي خوانيم: « مصلحان و دانشمندان روشنفکر اسلامي عصر ما، اتحاد و همبستگي ملل و فرق اسلامي را، خصوصاً در اوضاع و احوال کنوني که دشمن از همه جوانب بدانها هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف در پي توسعه اخلافات کهن و اختراع اخلافات نوين است، از ضروري ترين نيازهاي اسلامي ميدانند. اساساً چنانکه مي دانيم وحدت اسلامي و اخوت اسلامي، سخت مورد عنايت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهم مقاصد اسلام است. قرآن و سنت و تاريخ اسلام گواه آن مي باشد. مقصود از وحدت اسلامي چيست؟ آيا مقصود اين است: از ميان مذاهب اسلامي يکي انتخاب شود و ساير مذاهب کنار گذاشته شود؟ يا مقصود اين است که مشترکات همه مذاهب گرفته شود، و مفترقات همه آنها کنار گذاشته شود، و مذهب جديدي بدين نحو اختراع شود که عين هيچ يک از مذاهب موجود نباشد؟ يا اينکه وحدت اسلامي، به هيچ وجه ربطي به وحدت مذاهب ندارد، و مقصود از اتحاد مسلمين، اتحاد پيروان مذاهب مختلف، در عين اختلافات مذهبي، در برابر بيگانگان است؟ مخالفين اتحاد مسلمين، براي اينکه از وحدت اسلامي، مفهومي غير منطقي و غير عملي بسازند، آن را به نام وحدت مذهبي توجيه مي کنند تا در قدم اول، با شکست مواجه گردد. بديهي است که منظور علماي روشنفکر اسلامي از وحدت اسلامي، حصر مذاهب به يک مذهب، و يا اخذ مشترکات مذاهب و طرد مفترقات آنها که نه معقول و منطقي است و نه مطلوب و عملي، نيست. منظور اين دانشمندان، متشکل شدن مسلمين است در يک صف در برابر دشمنان مشترکشان . اين دانشمندان ميگويند مسلمين مايه وفاقهاي بسياري دارند که ميتواند مبناي يک اتحاد محکم گردد. مسلمين همه خداي يگانه را ميپرستند و همه به نبوت رسول اکرم ايمان و اذعان دارند. کتاب همه قرآن و قبله همه کعبه است. با هم و مانند هم حج ميکنند و مانند هم نماز مي خوانند و مانند هم روزه مي گيرند و مانند هم تشکيل خانواده ميدهند و داد و ستد مي نمايند و کودکان خود را تربيت ميکنند و اموات خود را دفن مي نمايند و جز در اموري جزئي، در اين کارها با هم تفاوتي ندارند. مسلمين همه از يک نوع جهانبيني برخوردارند و يک فرهنگ مشترک دارند و در يک تمدن عظيم و باشکوه و سابقه دار شرکت دارند. وحدت در جهان بيني، در فرهنگ، در سابقه تمدن، در بينش و منش، در معتقدات مذهبي، در پرستش ها و نيايش ها، در آداب و سنن اجتماعي خوب، مي تواند از آنها ملت واحد بسازد و قدرتي عظيم و هايل به وجود آورد که قدرتهاي عظيم جهان ناچار در برابر آنها خضوع نمايند، خصوصاً اينکه در متن اسلام بر اين اصل تأکيد شده است. مسلمانان به نص صريح قرآن برادر يکديگرند و حقوق و تکاليف خاصي آنها را به يکديگر مربوط ميکند. با اين وضع چرا مسلمين از اين همه امکانات وسيع که از برکت اسلام نصيبشان گشته استفاده نکنند؟ از نظر اين گروه از علماي اسلامي، هيچ ضرورتي ايجاب نمي کند که مسلمين به خاطر اتحاد اسلامي، صلح و مصالحه و گذشتي در مورد اصول يا فروع مذهبي خود بنمايند. همچنانکه ايجاب نميکند مسلمين درباره اصول و فروع اختلافي فيمابين، بحث و استدلال نکنند و کتاب ننويسند. تنها چيزي که وحدت اسلامي، از اين نظر، ايجاب ميکند، اين است که مسلمين ـ براي اينکه احساسات کينه توزي در ميانشان پيدا نشود يا شعله ور نگردد ـ متانت را حفظ کنند، يکديگر را سب و شتم ننمايند، به يکديگر تهمت نزنند و دروغ نبندند، منطق يکديگر را مسخره نکنند، و بالاخره عواطف يکديگر را مجروح نسازند و از حدود منطق و استدلال خارج نشوند. و در حقيقت ـ لااقل ـ حدودي را که اسلام در دعوت غير مسلمان به اسلام، لازم دانسته است، درباره خودشان رعايت کننند: «ادع الي سبيل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن.» براي برخي اين تصور پيش آمده که مذاهبي که تنها در فروع با يکديگر اختلاف دارند، مانند شافعي و حنفي، ميتوانند با هم برادر باشند و با يکديگر در يک صف قرار گيرند، اما مذاهبي که در اصول با يکديگر اختلاف نظر دارند به هيچ وجه نميتوانند با يکديگر برادر باشند. از نظر اين دسته، اصول مذهبي، مجموعهاي به هم پيوسته است و به اصطلاح اصوليون از نوع « اقل و اکثر ارتباطي » است، آسيب ديدن يکي عين آسيب ديدن همه است. عليهذا آنجا که مثلاً اصل « امامت » آسيب مي پذيرد و قرباني مي شود، از نظر معتقدين به اين اصل، موضوع وحدت و اخوت منتفي است. و به همين دليل شيعه و سني به هيچ وجه نميتوانند دست يکديگر را به عنوان دو برادر مسلمان بفشارند و در يک جبهه قرار گيرند ، دشمن هر که باشد. گروه اول به اين گروه پاسخ مي دهند، ميگويند : دليلي ندارد ما اصول را در حکم يک مجموعه به هم پيوسته بشماريم و از اصل « يا همه يا هيچ » در اينجا پيروي کنيم . اينجا جاي قاعده « الميسور لايسقط بالمعسور » و « ما لايدرک کله لايترک کله » است. سيره و روش شخص اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي ما بهترين و آموزنده ترين درسهاست. علي عليه السلام راه و روشي بسيار منطقي و معقول که شايسته بزرگواري مانند او بود اتخاذ کرد. او براي احقاق حق خود از هيچ کوششي خودداري نکرد، همه امکانات خود را به کار برد که اصل امامت را احيا کند، اما هرگز از شعار « يا همه يا هيچ » پيروي نکرد. برعکس، اصل «ما لا يدرک کله لايترک کله» را مبناي کار خويش قرار داد. علي در برابر ربايندگان حقش قيام نکرد و قيام نکردنش اضطراري نبود، بلکه کاري حساب شده و انتخاب شده بود. او از مرگ بيم نداشت. چرا قيام نکرد؟ حداکثر اين بود که کشته شود. کشته شدن در راه خدا منتهاي آرزوي او بود. او همواره در آرزوي شهادت بود و با آن از کودک به پستان مادر مأنوستر بود. علي در حساب صحيحش بدين نکته رسيده بود که مصلحت اسلام، در آن شرايط، ترک قيام و بلکه همگامي و همکاري است. خود کراراً به اين مطلب تصريح ميکند. در يکي از نامه هاي خود به مالک اشتر (نامه 62 از نامههاي «نهج البلاغه» ) مينويسد: « من اول دست خود را پس کشيدم، تا ديدم گروهي از مردم از اسلام بازگشتند و مردم را به نابودي دين محمد (ص) دعوت ميکنند. پس ترسيدم که اگر به ياري اسلام و مسلمين برنخيزم شکاف يا انهدامي در اسلام خواهم ديد که مصيبت آن از فوت خلافت چند روزه بسي بيشتر است. در شوراي شش نفري پس از تعيين و انتخاب عثمان به وسيله عبدالرحمان بن عوف، علي عليه السلام شکايت و هم آمادگي خود را براي همکاري اينچنين بيان کرد: شما خود ميدانيد من از همه براي خلافت شايستهترم، و حال به خدا قسم مادامي که کار مسلمين رو به راه باشد و رقيبان من تنها به کنار زدن من قناعت کنند و تنها شخص من مورد ستم واقع شده باشد، مخالفتي نخواهم کرد و تسليم خواهم بود. اينها ميرساند که علي اصل « يا همه يا هيچ » را در اين مورد محکوم ميدانسته است. نيازي نيست درباره روش و سيره علي عليه السلام در اين موضوع بيشتر بحث شود ، شواهد و دلائل تاريخي در اين زمينه فراوان است.» همچنين استاد مطهري در مقدمه کتاب امامت و رهبري درباره مفهوم « اتحاد اسلامي» ميگويد: «مفهوم اتحاد اسلامي که در صد سال اخير ميان علما و فضلاي مؤمن و روشنفکر اسلامي مطرح است اين نيست که فرقههاي اسلامي به خاطر اتحاد اسلامي از اصول اعتقادي و يا غير اعتقادي خود صرفنظر کنند و به اصطلاح مشترکات همه فرق را بگيرند و مختصات همه را کنار بگذارند. چه اين کار نه منطقي است و نه عملي. چگونه ممکن است از پيروان يک مذهب تقاضا کرد که به خاطر مصلحت حفظ وحدت اسلام و مسلمين، از فلان اصل اعتقادي يا عملي خود که به هر حال به نظر خود آن را جزء متن اسلام ميداند صرف نظر کند؟ در حکم اين است که از او بخواهيم به نام اسلام از جزئي از اسلام چشم بپوشد. پابند کردن مردمي به يک اصل مذهبي و يا دلسرد کردن آنها از آن، راههاي ديگر دارد و طبيعي ترين آنها منطق و برهان است. با خواهش و تمنا و به نام مصلحت، نه توان قومي را به اصلي مؤمن ساخت و نه ميتوان ايمان آنها را از آنها گرفت . ما خود شيعه هستيم و افتخار پيروي اهلالبيت عليهم السلام را داريم. کوچکترين چيزي حتي يک مستحب و يا مکروه کوچک را قابل مصالحه نميدانيم. نه توقع کسي را در اين زمينه ميپذيريم و نه از ديگران انتظار داريم که به نام مصلحت و به خاطر اتحاد اسلامي از يک اصل از اصول خود دست بردارند. آنچه ما انتظار و آرزو داريم اين است که محيط حسن تفاهم به وجود آيد تا ما که از خود اصول و فروع داريم، فقه و حديث و کلام و فلسفه و تفسير و ادبيات داريم بتوانيم کالاي خود را به عنوان بهترين کالا عرضه بداريم تا شيعه بيش از اين در حال انزوا بسر نبرد و بازارهاي مهم جهان اسلامي به روي کالاي نفيس معارف اسلامي شيعي بسته نباشد. اخذ مشترکات اسلامي و طرد مختصات هر فرقه اي نوعي خرق اجماع مرکّب است و محصول آن چيزي است که قطعاً غير از اسلام واقعي است، زيرا بالاخره مختصات يکي ار فرق جزء متن اسلام است و اسلام مجرد از همه اين مشخصات و مميزات و مختصات وجود ندارد. گذشته از همه اينها، طراحان فکر عالي اتحاد اسلامي که در عصر ما مرحوم آيت الله العظمي بروجردي قدسالله سره در شيعه و علامه شيخ عبدالمجيد سليم و علامه شيخ محمود شلتوت در اهل تسنن در رأس آن قرار داشتند، چنان طرحي را در نظر نداشتند. آنچه آن بزرگان در نظر داشتند اين بود که فرقههاي اسلامي در عين اختلافاتي که در کلام و فقه و غيره با هم دارند به واسطه مشترکات بيشتري که در ميان آنها هست مي توانند در مقابل دشمنان خطرناک اسلام دست برادري بدهند و جبهه واحدي تشکيل دهند. اين بزرگان هرگز در صدد طرح وحدت مذهبي تحت عنوان وحدت اسلامي که هيچ گاه عملي نيست نبودند. در اصطلاحات معمولي عرف، فرق است ميان حزب واحد و جبهه واحد . وحدت حزبي ايجاب مي کند که افراد از نظر فکر و ايدئولوژي و راه و روش و بالاخره همة خصوصيات فکري به استثناي مسائل شخصي يک رنگ و يک جهت باشند. اما معني وحدت جبهه اين است که احزاب و دستهجات مختلف در عين اختلاف در مسلک و ايدئولوژي و راه و روش، به واسطة مشترکاتي که ميان آها هست در مقابل دشمن مشترک در يک صف جبههبندي کنند. و بديهي است که صف واحد در برابر دشمن تشکيل دادن با اصرار در دفاع از مسلک خود و انتقاد از مسلکهاي برادر و اخوت ساير برادران همجبهه به مسلک خود به هيچ وجه منافات ندارد. آنچه مخصوصاً مرحوم آيتالله العظمي بروجردي بدان ميانديشيد اين بود که زمينه را براي پخش و انتشار معارف اهلالبيت در ميان برادران اهل سنت فراهم کند و معتقد بود که اين کار جز با ايجاد حسن تفاهم امکانپذير نيست. توفيقي که آن مرحوم در طبع برخي کتب فقهي شيعه در مصر به دست خود مصريان در اثر حسن تفاهمي که به وجود آورده بود کسب کرد از مهمترين موفقيتهاي علماي شيعه است. جَزاهُ اللهُ عَنِ الاِسلامِ وَ المُسلِمينَ خَيْرَ الْجَزاء. به هرحال طرفداري از تز «اتحاد اسلامي» ايجاب نمي کند که در گفتن حقايق کوتاهي شود. آنچه نبايد صورت گيرد کارهايي است که احساسات و تعصبات و کينههاي مخالف را برميانگيزد اما بحث علمي سروکارش با عقل و منطق است نه عواطف و احساسات. خوشبختانه در عصر ما محققان بسياري در شيعه پيدا شدهاند که از همين روش پسنديده پيروي ميکنند. در رأس همة آنها علامة جليل آيتالله سيد شرفالدين عاملى، و علامة کبير آيتالله شيخ محمد حسين کاشفالغطاء و علامه بزرگوار آيتالله شيخ عبدالحسين اميني مؤلف کتاب شريف الغدير را بايد نام برد. سيرة متروک و فراموششدة شخص مولاي متقيان علي عليهالسلام، قولاً و عملاً، که از تاريخ زندگي آن حضرت پيداست بهترين درس آموزنده در اين زمينه است. علي عليهالسلام از اظهار و مطالبه حق خود و شکايت از ربايندگان آن خودداري نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامي را مانع آن قرار نداد. خطبههاي فراواني در نهجالبلاغه شاهد اين مدعاست. در عين حال اين تظلمها موجب نشد که از صف جماعت مسلمين در مقابل بيگانگان خارج شود. در جمعه و جماعت شرکت ميکرد، سهم خويش را از غنائم جنگي آن زمان دريافت ميکرد، از ارشاد خلفا دريغ نمينمود، طرف شور قرار ميگرفت و ناصحانه نظر ميداد. در جنگ مسلمين با ايرانيان که خليفة وقت مايل است خودش شخصاً شرکت نمايد علي پاسخ ميدهد: خير شرکت نکن، زيرا تا تو در مدينه هستي دشمن فکر ميکند فرضاً سپاهِ ميدانِ جنگ را از بين ببرد از مرکز مدد ميرسد ولي اگر شخصاً به ميدان نبرد بروي خواهند گفت: «هذا اَصْلُ الْعَرَبِ » ريشه و بن عرب اين است. نيروهاي خود را متمرکز ميکنند تا تو را از بين ببرند و اگر تو را از بين ببرند با روحية قويتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت. علي در عمل نيز همين روش را دارد. از طرفي شخصاً هيچ پُستي را از هيچ يک از خلفا نميپذيرد، نه فرماندهي جنگ و نه حکومت يک استان و نه امارةالحاج و نه يک چيز ديگر از اين قبيل را؛ زيرا قبول يکي از اين پستها به معني صرفنظر کردن او از حق مسلم خويش است و به عبارت ديگر کاري بيش از همکاري و همگامي و حفظ وحدت اسلامي است. اما در عين حال که خود پُستي نميپذيرفت مانع نزديکان و خويشاوندان و يارانش در قبول آن پستها نميگشت، زيرا قبول آنها صرفاً همکاري و همگامي است و به هيچ وجه امضاي خلافت تلقي نميشود. سيرة علي در اين زمينه خيلي دقيق است و نشانة متفاني بودن آن حضرت در راه هدفهاي اسلامي است. در حالي که ديگران ميبريدند او وصل ميکرد، آنها پاره ميکردند و او ميدوخت. ابوسفيان فرصت را مغتنم شمرد خواست از نارضايي او استفاده کند و انتقام خويش را به صورت خيرخواهي و احترام به وصيت پيغمبر به وسيلة وصيّ پيغمبر از پيغمبر بگيرد، اما قلب علي آگاهتر از اين بود که گول ابوسفيانها را بخورد، دست رد بر سينهاش زد و او را از خود راند. در هر زماني ابوسفيانها و حي بن اخطبها در کارند. در عصر ما انگشت حيبن اخطبها در بسياري از جريانات نمايان است. بر مسلمين و بالاخص شيعيان و مواليان علي عليهالسلام است که سيرت و سنت آن حضرت را در اين زمينه نصب العين خويش قرار دهند و فريب ابوسفيانها و حيبن اخطبها را نخورند.» با مفهومي که از بيان استاد مطهري از «وحدت اسلامي» دريافتيم و آن اينکه مقصود از وحدت اسلامى، وحدت مذهبي فرقههاي مختلف اسلامي نيست بلکه هر فرقهاي ميتواند و بايد بر اصول خود پافشاري کند و در عين حال براساس مشترکات فراوان با ساير فرقهها با آنها متحد باشد و جبهة واحدي را در مقابل دشمنان اسلام پديد آورند، مييابيم که اتحاد اسلامي يک خيال و رؤياي غيرعملي نيست، اندکي تلاش و تيزهوشي در برابر نقشههاي تفرقهافکني دشمن ما را به اين مقصود ميرساند. اميد است با تحقق کامل اين هدف مقدس، شاهد عظمت و اقتدار جهان اسلام باشيم منابع مقاله: تابناک، دکتر علي مطهري؛ تهيه و تنظيم گروه حوزه علميه