اولین دستخطى كه در خانه مادرى آیدین نیكخواه بهرامى، چشم را خیره مى كرد، چند خط شعر بود، منقول از دایى...

دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۰:۰۰
آى، آى، آیدینِ من كو؟

آى، آى، آیدینِ من كو؟

گفتگوی 2 ساعته با خانواده مرحوم آیدین نیكخواه بهرامى

بلند بالا یاورانم

اولین دستخطى كه در خانه مادرى آیدین نیكخواه بهرامى، چشم را خیره مى كرد، چند خط شعر بود، منقول از دایى فرهنگ آیدین كه در پایین صفحه آمده است.

دایى فرهنگ در این نوشته به خودش نسبت «بَد» داده بود، چرایش را حدس زدیم اما اینكه از مادر آیدین بپرسیم چرا، زبان قاصر بود.بانوى سیاه پوش كه داغ پسر از بلندى قامتش كاسته بود یاراى ایستادن نداشت.

بدون اینكه بازهم بپرسیم «چرا» خودش توضیح داد:«از وقتى آیدین پر كشیده و رفته، جام همین جا كنج خونه است. اگر این گرما هم نباشه، من كه دیگه نمى تونم دوام بیارم.»

سرتا پاى خانه را غم گرفته. غیر از شمع - كه آیدین خیلى عاشقش بود - عكس هاى آیدین و صمد و لباس مشكى و پارچه هاى تیره، روى دیوار چیزى پیدا نمى كردى. درون خانه برخلاف فضاى بیرون كه سفید بود و بارش و تجمع برف نیز بر این سپیدى افزوده بود - تیره و تار بود. تیرگى امان آدم را مى برید.

حواسم را جمع و جور كردم. معطوف روى حرف هایى كه از دهان مادر آیدین به فضاى سرد خانه متصاعد مى شد: «دیروز یك دوستى زنگ زد، گفت حالت چطوره؟ فكر كردم... حالم چطوره؟ غم دارم اما غم داشتن هم معنى ندارد. دنبال یك واژه مى گردم كه بگم در قلبم چه خبر است اما هرچه مى گردم، چیزى پیدا نمى كنم.»...

مادر آیدین همین طورى حرف مى زند ما هم در حرفهایش شكافى ایجاد نمى كنیم:« به مردم، به آدمایى كه دور و برم هستند، مى گم به من نگید چى شد؟ نمى خوام جاده رو ببینم. مى خوام فكر كنم آیدین مسافرته. فكر مى كنم رفته اردو و بعد از بازى، بهش زنگ مى زنم و ازش مى پرسم كه چى شد پسركم؟ یك آرزو دارم پیش خدا. خدا كمك كنه كه دوباره آیدین رو یك لحظه ببینم. به آیدین التماس مى كنم یك لحظه خودش را به من نشون بده؛ آیدین هنوز هم هست.»

غم سنگینى روى قلب مادر آیدین جا خوش كرده. چند لحظه سكوت... ایمان پناهى پیله سكوت را مى شكند:« راجع به بچگى  آیدین صحبت مى كنید؟ البته مى دانم كه بازگشت به عقب برایتان تلخ و عذاب آور است.»

مادر آیدین توضیح مى دهد:«در دوران دبیرستان مدام از مدرسه آیدین تماس مى  گرفتند و مرا مى خواستند. مى رفتم... مى گفتند خیلى شیطونى مى كنه... البته ناظم مدرسه مى گفت، من مى دونم كه آیدین این كارو نكرده اما همه چیز رو به گردن گرفته. كل كلاس شیطونى كرده اما آیدین خودش را سپر بقیه كرده. آیدین براى همه زندگى مى كرد. حتماً براى همین هم هست كه دوستانش این طورى برایش مى سوزند. آیدین براى دوستان، پدر، مادر، مأوا و سنگ صبور بود. بله، آیدین این گونه بود. همیشه او و صمد را صدا مى كردم: بلند بالا یاورانم، حالا در زبانم نمى چرخد كه بگویم بلند بالا یاورم. آیدین كه رفت كمرم شكست.»

بعد از اتفاقى كه براى آیدین افتاد، صمد اولین بازى بدون برادر را مقابل دانشگاه آزاد انجام داد. احساس مادر آیدین و صمد در آن لحظات كه بلند بالا یاورش را تنها مى دید، چگونه بود؟ مادر با مكثى كوتاه گفت:«صمد بازى مى كرد... حواسش این طرف و آن طرف بود. انگار داشت دنبال آیدین مى گشت تا اینكه عكس هاى آیدین را از كنار زمین برداشتند. دلم گرفت. صمد مى دوید اما اثرى از آیدین نبود. نمى دونید چه حالى شدم. باور كنید مثل دیوانه ها شده ام. مى روم كمیته ملى المپیك و جلوى عكس آیدین مى ایستم. با عكسش حرف مى زنم. بى خودى مى ایستم دم در كمیته ملى المپیك. دنبالش مى گردم: كجایى مادر؟ اى كاش جونم رو مى دادم اما یك لحظه پیداش مى كردم»

مادر، از آیدین چه چیزى یاد گرفت؟ «هیچ وقت دلگیر نباشم» هوشیار، دایى كوچك آیدین رشته كلام را در دست مى گیرد و عوض خواهر، متكلم وحده مى شود:«آیدین خودش را به نقطه اى رساند كه رسیدن به آن نقطه غیر ممكن است. براى تسلى قلب خواهرم، به این جمله بسنده مى كنم كه آیدین، آغاز زندگى جدیدت مبارك. آیدین از این دنیاى كوچك به دنیایى بزرگ تر رفت.»

 

روح آیدین به صمد كمك مى كند

صمد از نگاه مادر، در روزهایى كه داغ برادر بزرگترش را بشدت افسرده كرده، چگونه این روزگار سخت را سپرى مى  كند؟ «صمد و آیدین،  رفیق، رقیب، یار، یاور، دوست و همه چیز همدیگر بودند. نمى دونم صمد چگونه با این درد كنار مى آید؟ صمد توى زمین كه مى ره بدون آیدین، یك كوه غم داره اما صمد قویه. خداهم باید كمكش كنه. مطمئنم روح آیدین به صمد كمك مى كنه.»....

«من كلاس هاى درسم را با عكس آیدین - صمد آغاز مى كردم. قدرت ندارم. قدرت برگشتن به زندگى رو ندارم. وقتى آیدین یا صمد مسابقه داشتند، این قدر دچار استرس و اضطراب بودم كه بازى رو نمى دیدم. از خونه مى رفتم بیرون. موبایلم رو هم خاموش مى كردم. اگر هم در خونه مى موندم، سجده مى كردم. حالا ببینید با این احساساتى كه من دارم، حالا چه جورى به من مى گذره.»

دایى هوشیار چنگ بغض بر گلوى خواهر را مى بیند و گفتگو را ادامه مى دهد:« در دوران بچگى با بچه هاى چند سال بزرگتر بازى مى كرد و مدام آیدین را دعوا مى كردند. خواهرم مى گفت، پسرم را اذیت نكنید. قد و هیكل آیدینم بزرگ است. یك خاطره دیگر هم از آیدین دارم. اختلاف سنى من و آیدین 10 سال بود. با آیدین و صمد مدام جنگ و دعوا داشتم. با اونها كشتى مى گرفتم. صمد واقعاً به من ضربه مى زد اما آیدین... هیچ وقت از آیدین كتك نخوردم.»

مادر آیدین، معلم. مادربزرگ آیدین معلم. مادرِ مادر بزرگ آیدین معلم. پدر بزرگ آیدین معلم. مادر آیدین در این باره مى گوید:«لباس معلمى، همواره تن پوش ما بوده. ما نسل به نسل یاد گرفته ایم كه به بچه هاى مردم عشق بورزیم.»

آخرین رسالت آیدین از نگاه فرزانه ابراهیمى فخار (مادر آیدین) این بود كه بار دیگر بسكتبال ایران را در دنیا مطرح كند:«پر كشیدن آیدین، خبرى بود كه بسكتبال دنیا را به واكنش واداشت. كنفدراسیون بسكتبال آسیا، تصویر پسرم را بعد از فوتش به طوركامل روى صفحه اول سایت قرارداد.»

 

پدر، همیشه نگران آیدین

خانه پدرى آیدین قدرى بالاتر از خانه مادرى اش (خیابان آفریقا) بود. كوچه پس كوچه هاى سهیل در خیابان شریعتى. هرچند از آفریقا تا سهیل راه طویلى نبود اما مى شد فزونى درجه هاى دما را روى پوست صورت حس كرد. بازهم یك ساختمان با پوستى سفید. پدر برخلاف مادر حرفى براى گفتن ندارد. روبرویش مى نشینیم. مصاحبه هایمان اغلب با سؤال «چه خبر» آغاز مى شود اما مگر مى شود از این پدر داغدیده، پرسید كه چه خبر؟ آشفته و سرگردان است. به خودمان جرأت مى دهیم و صدایمان را قرص مى كنیم.

ایمان پناهى پیشدستى مى كند:«آقاى نیكخواه! درباره آیدین حرف مى زنید؟» پدر آیدین كه در لحظات حضور ما، دستش در محاسنش حركت مى كرد و این موضوع منشا استرس بسیار زیاد بود، سرش را بالا آورد. نگاهى به ما كرد. گفت:«چى...»

نمى توانست دم بزند. سكوت سنگین حاكم بر فضاى اتاق شد. محمد على نیكخواه بهرامى، بعد از چند دقیقه كلنجار رفتن با خودش،  بغض را شكست داد:«بچه خوبى بود... بچه درستى بود... بیشتر دیگران را دوست داشت تا خودش. من و صمد را هم خیلى دوست داشت اما هیچ وقت به زبان نمى آورد.»....

«همیشه بزرگترها آزارش مى دادند. به همین خاطر همیشه نگرانش بودم. به صمد هم مى گفتم مراقبش باشد... خاطره هایش هیچ وقت از یادم نمى رود.»

از روزى كه یادمان هست، همواره در بازى هاى آیدین و صمد حاضر مى شدید. علت خاصى داشت؟«آیدین و صمد از بچگى در رشته هاى زیادى فعالیت مى كردند؛ پیانو مى زدند، شنا مى كردند اما به بسكتبال علاقه بیشترى نشان مى دادند. من هم نمى توانستم رهایشان كنم. اولاً مسیر خانه تا محل تمرین بچه ها، فاصله كمى نبود و در ثانى در آن روزها، براى بسكتبال، آینده درخشانى پیش بینى نمى شد. به همین خاطر نمى توانستم آنها را به امان خدا رها كنم.»

هیچ وقت از صمد و آیدین نخواستید كه در تیم هاى باشگاهى هم، یار و یاور یكدیگر باشند؟ پدر آیدین فى الفور جواب داد، انگار كه پاسخ سؤال ما در آستینش بود: «روى این مسأله اصرار داشتم اما آیدین با مهران شاهین طبع رابطه خوبى داشت و دوست نداشت از صبا جدا شود. ? برادر دوست داشتند سال قبل با یكدیگر باشند اما قسمت نبود. حالا هم كه آیدین رفته و مارا تنها گذاشته است.»

پدر آیدین، نگاهى به عكس هاى پسر دلبندش كه روى میز وسط اتاق پخش و پلا شده مى اندازد. انگار چیزى یادش آمده. بدون اینكه حرفى بزنیم و ایما واشاره اى بكنیم، مى گوید:«آیدین راحت حرفى را قبول نمى كرد. به رفقا علاقه زیادى داشت؛ به همین خاطر همیشه دوروبرش را شلوغ مى كرد. این اواخر با صمد خیلى نزدیك شده بود. زندگى خوبى كرد اما حیف كه زود رفت.»

آیدین در زمان حیات ظاهراً با پدر بیشتر مانوس بوده و بیشتر اوقات را در خانه پدرى سپرى كرده است. اینكه آیدین، این قهرمان ملى غیر از بسكتبال چه علاقه مندى هایى در زندگى اش داشته، سؤال بعدى ما از پدرش بود:«تنها تفریحش، كامپیوتر بود. كامپیوتر، مونس تنهایى هاى پسرم بود.»

پدر، در حالیكه یكى از پسرهاى برومندش را از دست داده، آیا باز هم پا به سالن هاى بسكتبال مى گذارد؟ طاقتش را دارد؟«مسلماً خواهم رفت اما حیف كه صمد مثل آیدین چشم - چشم نمى كند تا مرا ببیند. وقتى به سالن مى رفتم و در بین جمعیت مى نشستم، آیدین آن قدر مى گشت تا مرا پیدا كند. برایم دست تكان مى داد و به بازى بر مى گشت اما صمد، اصلاً حواسش به من نیست. دوست دارم او هم مثل آیدین مرا با چشم هایش جست و جو كند.»

 

صمد برادری که پیر شد

آیدین رفیق باز از ایام گذشته، این چنین گفته اند و اینچنین شنیده ایم كه برادر پشت برادر است. با این اوصاف، یعنى حالا صمد پشت ندارد؟ كاپیتان تیم ملى بسكتبال در برخورد اول، همان گونه بود كه مادر از آن تعریف مى كرد: محكم و استوار. در عین سخت بودن، انسانى بود مبادى آداب. یاد آن «مثل» قدیمى افتادیم: درخت هر چقدر بارش بیش تر است، سر به زیر تر است .

مرگ برادر البته روى چهره صمد بى تأثیر نبوده. پدر مى گفت: صمد در این چند وقت كوتاه، كلى پیر شده. یكى نیست اما به پدر آیدین بگوید خودت را مگر در آینه ندیده اى؟ از صمد خواستیم تا از خاطرات آیدین بگوید:«خیلى رفیق بودیم ولی بعضى وقت ها به شدت دعوا مى كردیم. تا آنجایى كه جا داشت همدیگر رو مى زدیم. همدیگر رو مى زدیم اما نمى دونستیم چرا. یك روز تو كوچه دعوا مى كردیم كه یكى از بچه هاى محل به حمایت از آیدین بلند شد و خواست مرا بزند. آیدین كه متوجه قضیه شد، چنان گوشمالى اى به اون پسره داد كه تا آخر عمر یادش نره.» ...

«یك چیز دیگر درباره آیدین بگویم... استقامت عجیبى داشت. خستگى ناپذیر بود. اگر كارى را شروع مى كرد، قطعاً آن را به پایان مى رساند.»

چرا صمد كه یك سال و  6 ماه كوچكتر از آیدین بود، كاپیتان تیم ملى بود؟ این مهمترین سؤال ما از صمد در روزهاى نیستى آیدین بود:«من و آیدین تقریباً هم پست بودیم. سلیقه مربى ها این بود كه من بازى كنم، نه آیدین. البته از زمان حضور آقاى اونیكا در تیم ملى، آیدین هم به تركیب اصلى راه پیدا كرد. آیدین مى توانست در پست 2،3 و4  بازى كند و من هم در همین پست ها بازى مى كردم. شاید توأمان در چند دقیقه ابتدایى در زمین نبودیم اما بعد از آن، تا آخر در میدان بودیم و امتیازهاى زیادى مى گرفتیم.»

• خلاآیدین را چه كسى پر مى كند؟

آیدین بازیكن خاصى بود. فاكتورهاى خیلى خوبى داشت كه كمتر بسكتبالیستى همه آن صفات را توأمان داشت. قامت و دست هاى بلندى داشت. تكنیك فوق العاده اى داشت. شوت از راه دور و شوت از بالا، شگردهاى منحصربه فرد آیدین بود. فكر نمى كنم كسى بتواند جایگزین آیدین شود. لااقل در تیم ملى، تیم امید و تیم جوانان، چنین نفرى حضور ندارد.

• عادت خاص آیدین؟

رفقا را دور خودش جمع مى كرد. آیدین در هر تیمى كه بود، شب بازى همتیمى هایش را در اتاقش جمع مى كرد. این قضیه به تیم ملى هم كشیده شد. در بازى هاى ژاپن، شبى 7-8 نفر در اتاق ما بودند. به آیدین مى گفتم نكن مى گفت حالا ولش كن. بذار با بچه ها باشیم. مگر چقدر عمر مى كنیم؟!

• خاطرات تلخ گذشته، آینده كاپیتان تیم ملى را سخت نمى كند؟

دقیقاً همین طور است كه مى گویید. آینده سخت تر از گذشته است. حالا بسكتبال بازى كردن براى من تبدیل به سخت ترین كار دنیا شده اما باید جاى آیدین را هم پر كنم و این، مسئولیت مرا سنگین تر مى كند.

مطمئنم اگر جاى من و آیدین، عوض شده بود هم، آیدین همین گونه رفتار مى كرد. من باید قوى تر از قبل باشم. تا موقعى كه من قوى باشم، اسم آیدین هم مى ماند.

• براى ماندگارى «آیدین» غیر از خوب بازى كردن چه مى كنى؟

دنبال این هستیم كه یك مدرسه بسكتبال با اسم آیدین تأسیس كنیم. بهترین خیرات براى شادى روح برادرم این است كه یك سرى جوان بی بضاعت، بیایند بسكتبال یاد بگیرند. قطعاً تا چهلم مرحوم، كلنگ مدرسه بسكتبال را مى زنیم.

• شایعه شده كه كاپیتان تیم ملى مى خواهد به آیدین - صمد تغییر نام بدهد؟

صحت ندارد. آیدین جایگاه خودش را داشت. شخصیت هایمان از یكدیگر متمایز است. دوست ندارم به چنین بحثى ادامه بدهم.

• اولین بازى بعد از فوت آیدین، چه حال و هوایى داشت؟

سخت ترین بازى عمرم بود. اگر دست هاى غیبى آیدین به كمكم نمى آمد، معلوم نبود چه مى شد.

• از فوت نابهنگام آیدین چه تجربه اى كسب كردى؟

اوضاع خیلى فرق كرده، باید قدر مردم را دانست.

•حرفى اگر مانده؟

تشكر از تمامى رسانه ها  كه در این مدت مونس ما بود.

 

شعر دایی برای آیدین

آی آی دینم، آی آی دین من، آی آی دین من،

آیدین گام، عزیزم، نازنینم

زندگی را خوب دریافته بودم گلم

تجربه می کردی نازنینم

صبح زود را – شب دیر را – زندگی را

عشق را

نازنینم

فراموشت نمی کنم

گل من

آرام باش

دایی فرهنگ بد

 

منبع: روزنامه ابرار ورزشی

پربازدیدها

پربحث‌ها