مثل هر شب کبوتر قصه گو برای نوه هایش قصه می گفت.قصه گور خر و ببری که با هم دوست شدند و سال ها هم دوست موندند....

سه‌شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۸
 ببری و گورخر
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود... فصل بهار بود و گورخرها خوش حال زندگی می کردند. خط خطی، گورخر کوچولوی قصه ی ما هم با آن ها بود. یه روز خط خطی مشغول بازی بود که یه بچه ببر دید. اِ اِ اِ، اینو! مثل من راه راهه! تو چه خوشگلی! تو هم همین طور! این طوری بود که با هم دوست شدند. الان هم که بچه ایم شیر مامانامون رو می خوریم. ما رنگ هامون با هم فرق می کنه ولی هر دوتامون راه راهیم. مامان خط خطی صدا زد: « خط خطی شب شده بیا بخواب!» مامان اومدم. تق ... آن دو تا به هم قول دادند که هر روز با هم بازی کنند. یک روز در حال بازی بودند که... آ آ خ! الان می رم یه طناب میارم. بعد از سال ها ببر کوچولو که حالا دیگر بزرگ شده بود رییس گله شد و به دوستانش گفت: «دیگه گورخرها را شکار نکنید.» گورخر هم از شنیدن این خبر خوش حال شد و از این که دوستی مثل ببر دارد، خوش حال بود. هیچ وقت کمک تو از یادم نمی رود. آن ها سال های سال با هم دوست بودند و بچه های آن ها هم با هم دوست شدند. داستان که به این جا رسید نوه کوچولوها خوابشان برده بود. مطالب مرتبط: خرسک و پای گور خر ببر و مرد مسافر تافی ببر کوچولو کانال کودک و نوجوان تبیان تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها