شبیه ناصرخسرو، موجود نیست
سخنان دکتر محمدعلی اسلامیندوشن دربارهی جایگاه ناصرخسرو در تاریخ و فرهنگ اسلامی.

باید ناصرخسرو را زنده نگه داشت. برای این که فرد بسیار بسیار مهمی در ادب فارسی است. میتوانم بگویم یک فرد خاص است که نظیری برایش نیست. ناصرخسرو تک ایستاده است و هیچ کدام از شاعرهای دیگر ایران شبیه به او نیستند. چرا شبیه او نیستند؟ برای این که خطی که آنها داشتهاند ناصرخسرو به هیچ وجه آن خط را دنبال نکرده است. برای خودش خط معینی داشته و از روی آن حرکت کرده است. بنابراین باید به دقت دربارهی ناصرخسرو صحبت کرد.
او در سن چهل سالگی تغییر روش داده است و این موضوع مهمی است. چرا بعضی از بزرگان ادب فارسی در سن بالا طرز فکر و زندگی خود را تغییر دادهاند؟ ناصرخسرو به کنار، همین موضوع را در مورد سنایی و عطار هم داریم. اینها در سنی که دوران باروری شخص است به ناگهان تغییر روش دادهاند. تا قبل از چهل سالگی یک روش معمول زندگی داشتهاند و از مزایا و مواهب زندگی و احیانا از شادیهای زندگی بهره گرفتهاند. ولی یک دفعه در چهل سالگی بنا به یک تکان عجیب تغییر مسیر دادهاند و راه دیگری را در پیش گرفتهاند؛ که راه عرفان و فکر و انسانیت است.
چرای آن را باید در تاریخ ایران جُست. برای این که ایرانی دوگانهاندیش است. همیشه دو عامل در درون او کار میکنند و گاهی این دو برخورد دارند. یکی از آن دو «ایرانیت» است. یعنی یادگارهایی که از گذشتهی دور دست ایران میآیند. یک فرهنگ و خو و عادت در درون ایرانی جا گرفته و او را نگه داشته است. تنها کشوری که اسلام آورد و از گذشتهی خود نبُرید، ایران بود. تمام خصوصیاتش انتقال پیدا کرد و پوشش دیگری یافت ولی در ماهیت همان ماند. البته این موضوع بیش از هر کسی مدیون فردوسی است. برای این که او با کتابش ایرانیت را بیمه کرد و نقش جاودانهای به آن بخشید. اتفاقا از خصوصیات ناصرخسرو این است که بیش از هر کسی به فردوسی شباهت دارد و بیش از هر کس از شاهنامه تاثیر گرفته است. در مواردی کاملا میشود این دو را در کنار هم گذاشت و مقایسه کرد. ناصرخسرو از خیام هم تاثیر گرفته، اما کمتر.
ناصرخسرو یک شاعر عکسالعملی است. انحطاط شعر به جایی رسیده بود که آدم ِآگاه و بیداردلی مثل ناصرخسرو را عصبانی کرده بود و میخواست راهی مغایر آن را در پیش بگیرد. شعر فارسی تا آن زمان و بعد از آن روی دو خط عمده حرکت کرده است. یکی مداحی بوده است که نوع کار فرخی سیستانی و عنصری و عسجدی یا معزی چنین بوده است. اینها شعرفروش بودند و دکانداری میکردند. دوم شعر غزلی بوده است. یعنی شعرهای عاشقانهای که با جسم سر و کار داشت. ناصرخسرو در برابر این دو چیز عکسالعمل نشان داد. نه گِرد مداحی گشت و نه گِرد تغزلگویی عاشقانه. او به شعر اندرزی و تفکری روی آورد. در سراسر دیوانش ما به تفکر برمیخوریم. آنچه مورد نظر اوست استیلا و تسلط روان بر تن است. ناصرخسرو روی خطی افتاد که بتواند از طریق شعر بشریت را اصلاح بکند و راه نوتر و گشادهتر و انسانیتری در مقابل بشریت بگذارد.
خصوصیت دیگر او این است که شاعر ساکن نیست. شاعری است که سر گذاشته است به سفر. این از وجدان ناآرام اوست. آنچه دلخواه او بوده در محیط ساکن به دست نمیآورده است. پس رو میگذارد به سفرهایی که پُر خطر و دردسر بودهاند. البته تجربهاندوزی و کنجکاوی هم داشته است و این که بداند در دنیا چه خبر است و مردم چه میکنند و در چه حالتی هستند و زندگی چه مفهومی به انسان عرضه میکند.
خصوصیت دیگر او این است که میاندیشیده انسان چگونه باید پیمانهی سپنجی را پُر کند که در آخر عمر از خودش خجل نباشد. اگر از خود پرسید چه کردهام؟ بتواند جواب درستی به آن بدهد. به همین علت است که ناصرخسرو شاعر خندان و خوشرویی نیست. شاعری تلخ کام و ترشرو است و عبوس حرکت کرده است. بهخاطر درد انسانیتی که داشته است. او خندههای بیهوده را جزء مسخرگی و سطحی بودن حساب میکرده و علاقهی چندانی به شادی نداشته است. چون مشکل زندگی با شادی حل نمیشود. در واقع با تفکر و تامل حل میشود. این است که تا حدی شاعری عبوس است.
میشود گفت دشنامهایی که ناصرخسرو به خاندان سلجوقی میدهد هیچ شاعری نسبت به فرمانروایان روزگارش چنین سخنان تندی نگفته است. او از فرط عصبانیت این کار را میکند. به عوام هم روی خوش نشان نمیدهد. اگرچه آنها را گناهکار نمیداند. در مقابل، علم را در خدمت انسانیت میگذارد. برای او انسانیت، یعنی جوهرهی وجود انسان، مهم است. هر چه هست و نیست باید در خدمت انسانیت باشد. گرایش او به فاطمیان مصر هم از این جهت است که چون از خلافت بغداد و حکومت سلجوقی سرخوردگی پیدا کرده بود به فاطمیان مصر علاقه نشان داد. حتی انتخاب آیین اسماعیلی هم برای جدا ماندن و فاصله گرفتن از سنیگرایی زمان بوده است. در سفر مصر خیلی ربودهی تشکیلات فاطمیان میشود. اگر بتوان نقطه ضعفی در زندگی بسیار پاکیزهی ناصرخسرو یافت همین است. البته فاطمیان مصر خیلی بهتر از خلفای عباسی بغداد بودند اما آنها هم مالاندوز بودند و رفتارهای مسلط با مردم داشتند. در هر صورت این نقطه ضعف شاید ناشی از ساده لوحی ناصرخسرو باشد.
منبع:
شهر کتاب