مس هستیم یا طلا؟!
چه شبیه است ماجرای ما آدمها، و سرگذشت مسها و طلاها!
در بازار مسگرها، مغازهها را ببین، و ببین که با مسها چگونه رفتار میکنند!

مغازههاشان مثل دخمه تیره و تار است و مثل بازار شام، آشفته و پر سروصداست؛ و پتکهای سنگین است که بر مسها فرود میآیند، بیچاره مسها!
تازه بعد از این همه تازیانه و تحمل شلاقهای آهنین و سهمگین، خیلی هم که رشد کنند، میشوند یک دیگ، و دیگ شدن همان و در دل آتش نشستن نیز همان. نتیجهاش هم که معلوم است: خود را روسیاه و سفره را روسفید میکنند.
اما از طرف دیگر، بازار طلافروشها هم دیدن دارد و رفتار طلافروش با طلاجات هم تماشایی است.

طلا را ببین که چگونه بر جعبههای مخملین تکیه زده و در پشت شیشههای شیک و شکیل، چشمها را نوازش میدهند؛ و ببین چه آرام برداشته و چه آرام گذاشته میشوند؛ و سرانجام مایه زینت هستند و دستمایه زیبایی.
و چه شبیه است ماجرای ما آدمها و سرگذشت مسها و طلاها.
بعضی مثل مس میمانیم! از این رو، همواره مبتلا به بلا بوده و گرفتاریم و در آخر هم جهنمی در پیش، که مگو و مپرس!
و بعضی هم مثل طلا میمانیم، یعنی گرانمایه، گرانبها و ماندگار.
و البته اگر خدای ناکرده از دستهی اول باشیم، باز هم جای امید هست، چرا که میتوانیم در صف انسانهای طلایی و سعادتمند قرار گیریم. درست مثل مس که طلا میشود، به شرط آنکه رو به کیمیا آورد.
و کیمیایی که انسانهای مسصفت را طلاگونه میکند، بندگی و اطاعت حق است.
باشگاه کاربران تبیان - برگرفته از وبلاگ: ندای ملکوت