بر دوش كوه می نهد و می آرامد ؛ برگ های سبز بر روی هم می لغزند و در سكوتی سبز لبخند می زنند ؛ و چشمه ای آرام و بی صدا ، آهسته می جوشد ؛ او ، همان سپیده صبح ، همان طلیعه آبی ، با قامتی استوار ، با عزمی راسخ ، و با روحی عظیم ، ت...

پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۳ - ۰۰:۰۰
سكوت سبز
سكوت سبز آنگاه كه خورشید سر بر دوش كوه می نهد و می آرامد ؛ برگ های سبز بر روی هم می لغزند و در سكوتی سبز لبخند می زنند ؛ و چشمه ای آرام و بی صدا ، آهسته می جوشد ؛ او ، همان سپیده صبح ، همان طلیعه آبی ، با قامتی استوار ، با عزمی راسخ ، و با روحی عظیم ، تمام كوچه های پر پیچ و خم شب را ، در می نوردد و گاه ، " تجدید حیات پدری " و " التیام زخم كهنه عشقی " و " ترمیم دل شكسته مهربان مادری " ، است كه همیشه در آسمان زندگی اش می درخشد . از تبار بزرگ زن تاریخ است . انگار ، كه آگاه به تمام غصه های زمین است . پشت پنجره هایی كه رو به غروبند ، هر سحر ، در طلوع نگاه " آذر " گونه ی خورشید ؛ " نسرین " را آرام ، هجا می كند ؛ " با خطبه ای از عشق ." و " ترنمی كه در صدایش موج می زند " تمام غصه های سنگین از بار غم را می شكند. " و صدای گامهایش ، كه در پناه نگاه مهتابی ماه ، به گوش باغ می رسد ." تو را . و اندیشه ات را ؛ می برد به " ابدی ترین صفحه تاریخ ." به " برگ عشق و خون ." به نام زینب (س). او كه در هر برهوتی خونین ، اشك می بارد ؛ آه می سراید ؛ و با طنین " شیوا " و حزین صحبتش ، زمین و زمان را ، " بر هر آنچه كه بر برادر گذشته " ، زنده نگاه میدارد . بر پیكره شبهایی كه از كسالت گنگند ؛ ناله ای از پیچك خمیده به دیوار بر می خیزد . لبخند است . و او ، نبض زمان را می گیرد و می بیند ، كه در میلاد سرورش چه با شتاب می تپد . و " خدای را می ستاییم ، چون تو را برای زمین آفرید ." " زینب " ، " تو ، از كجاوه ی بلند ماه ، والاتری " و از " ترجمه ی عمیق عشق ، برتر . " با كدامین لغزش قلم می توان تفسیرت كرد . " ای بلندای نورانی " . و ما غرق در دردهایی كه همیشه می سوزاندمان ، تو را در لحظه هایمان می كاویم . "ای همیشه نام تو بر جهان تابان " ، صدای زنگ " كاروان " توست ، كه می لرزاندمان . دست به استغاثه برداشته ایم و می شنویم ، صدای گام های خودمانی تری را ، كه از روحمان ، به خودمان ، آشناتر است . و" پرستار " همان ترجمه عشق ، هجای نور و تندیس الفت و انس . كه روحی پرستاره دارد و دلی سر ریز از باران ستاره . همیشه با غربت و غریبی نا آشناست . چون همیشه زینب ( س) را دارد . و تو ، همیشه بر پلكانی از نور ، در فراسوی افق ، پرستار را نظاره می كنی . تا ابد . تا آنجا كه همیشه نور است و روشنی . « بتول جعفری »

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها