یک شب خواب دیدم که کنار امام ایستادهام و با هم عکس میگیرم. صبح به مادرم گفتم: «کاش امام هنوز پیش ما بودند آن وقت من میتوانستم با امام عکس بگیرم.» مادرم کمی فکر کرد و گفت: «دلت میخواهد با امام عکس داشته باشی؟»
عکس با امام یک شب خواب دیدم که کنار امام ایستادهام و با هم عکس میگیرم. صبح به مادرم گفتم: «کاش امام هنوز پیش ما بودند آن وقت من میتوانستم با امام عکس بگیرم.» مادرم کمی فکر کرد و گفت: «دلت میخواهد با امام عکس داشته باشی؟» گفتم:«بله. مثل خوابم.» مادر گفت: «یک فکر خوب دارم!» مادرم از توی آلبوم عکس یکی از عکسهای مرا برداشت و آن را کنار عکس امام در قاب گذاشت. مادرم گفت: «این هم از عکس تو با امام !» حسین وقتی عکس مرا کنار عکس امام دید گفت: «من! من!» مادرم عکس حسین را هم کنار عکس من گذاشت. عکس من و حسین و امام کنار هم خیلی قشنگ بود. مادرم مرا بوسید و گفت: «امام همیشه پیش ما هستند.» شاهد خردسال گروه کودک و نوجوان سایت تبیان مطالب مرتبط چرا مادرم به دوستش تبریک گفت؟ مسافرت به دریا فرشته ها پیشی! پیشی! عاقل و دانا یعنی چه؟ لیوان را چه کسی شکسته؟ پذیرایی از عزاداران امام حسین گنج مادربزرگ خداوند از همه قوی تر مهمان خجالتی



