مى‏خواهم/ واپسين سخنم/ اين باشد كه/: به عشق تو ايمان دارم.

پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۰:۰۰
به عشق تو ایمان دارم
به عشق تو ایمان دارم چند شعر از رابیندرات تاگور * مى‏خواهم واپسین سخنم این باشد كه: به عشق تو ایمان دارم. شعری از مجموعه‌ی «باغبان» با کوزه‌ی پرآب به بغل از راه کنار رود‌خانه می‌گذشتی. چرا تند رو به من برگشتی و از پشت پرده‌ی لرزان‌ات نگاه‌ام کردی؟ آن نگاهِ زودگذر از آن تاریکی به من افتاد، مثل نسیمی که روی موج‌ها چین و شکن می‌اندازد و تا ساحل ِ پُرسایه می‌رود. آن‌گاه به سوی من آمد، مثل آن پرنده‌ی شام‌گاهی که شتابان از پنجره‌ی باز اتاق ِ بی‌چراغ به پنجره‌ی دیگری پرواز ‌می‌کند و در شب ناپدید می‌شود. تو پنهانی مثل ستاره‌ای پشت تپه‌ها و من ره‌گذری در راه‌ام. اما چرا تو موقعی که کوزه‌ی پرآب به بغل داشتی و از راه کنار ِ رود‌خانه می‌گذشتی یک لحظه ایستادی و به صورت‌ام نگاه کردی؟ ترجمه ع.پاشایی دزد خواب كه خواب از چشمان كودك دزدید؟ باید بدانم. مادر كوزه را تنگ در بغل‏گرفت و رفت از روستاى همسایه آب‏بیاورد. نیمروز بود. كودكان را زمان بازى به‏سرآمده بود، و اردك‏ها در آبگیر، خاموش بودند. شبان در سایه انجیربُن هندى به خواب فرو شده‏بود. دُرنا آرام و مؤقر در مرداب ِانبه‏استان ایستاده‏بود. در این میان دزد خواب آمد و خواب از چشمان كودك ربود و جَست و رفت. مادر چون بازگشت كودك را دید كه سراسر اتاق را گشته‏است. كه خواب از چشمان كودك ما دزدید؟ باید بدانم. بایدش یافته دربند كنم. باید به آن غار تاریك كه جوباره‏ئى خُرد از میان سنگ‏هاى سائیده و عبوسش به نرمى روان‏است نگاهى‏بیافكنم. باید در سایه خواب آلوده بَكوله‏زار جست‏وجوكنم، آنجا كه كبوتران در لانه‏هاشان قوقو مى‏كنند و آواز خلخال‏هاى پریان در آرامش شب‏هاى ستاره‏ئى به‏گوش‏مى‏رسد. بیگاهان به خاموشى زمزمه‏گر جنگل خیزران كه شبتابان روشنى خویش را به‏عبث در آن تباه‏مى‏كنند نگاهى خواهم افكند و از هر آفریده كه ببینم خواهم پرسید «آیا كسى مى‏تواند به من بگوید كه دزد خواب كجا زندگى مى‏كند؟» كه خواب از چشمان كودك دزدید؟ باید بدانم. اگر به چنگم‏بیفتد درس خوبى به او خواهم‏داد. به آشیانش شبیخون خواهم‏زد كه ببینم خواب‏هاى دزدى را كجا انبارمى‏كند. همه را غارت كرده به خانه مى‏آورم. دو بالَش را سخت مى‏بندم و كنار رودخانه رهاش‏مى‏كنم كه با یكى نى در میان جگن‏ها و نیلوفرهاى آبى، به‏بازى، ماهى‏گیرى‏كند. شامگاهان كه بازار برچیده شود و كودكان روستا در دامان مادران‏شان بنشینند، آن‏گاه مرغان شب ریشخندكنان در گوش او فریادمى‏كنند: «حالا خواب كه را مى‏دزدى؟» ترجمه ع.پاشایی در سکوت شب پنداشتم، سفرم پایان گرفته است، به‌غایتِ مرزهای توانایی‌ام رسیده‌ام. سد کرده است راه مرا، دیواری از صخره‌های سخت. تاب و توان خود از دست داده‌ام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است. اما ببین، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من. و اگر واژه‌های کهنه بمیرند در تنم، آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته، گُم شود از دیدگان من، باری چه باک، رخ می‌نماید، گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم ترجمه خسرو ناقد *به مناسبت تولد رابیندرات تاگور مطالب مرتبط: نگهبان بزرگ هند رابیند رانات تاگور خدا هنوز از انسان نا امید نشده! گفتگو با خدا مرغان آواره ترجمه و تاثیر شعر فارسی در شبه قاره جواب سوال را در اینجا بیابید! تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها