طوفان زدگان خوابها برخیزید ... کشتی نجات را به آب افکندند
من سخت باز کردم انگشت کوچکم را | او رفت و بین دستش دیدم عروسکم را
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً - عاشورای حسینی
فریاد یا محمدا، حسین رسید به کربلا ...
تن او کم شده است | تکههای بدنش … وای … چه بسیار افتاد ...
حاضرم بر سر بازار به خیرات روم | ننشیند پَرِ خاکی به سرِ خواهرِ تو
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و میچینمت به روی عبا تا ببینمت
سم مرکب زتنت ساخته کندوی عسل | چون تو در دشت مشبک بدنی نیست که نیست
بوی حسن گرفته تمامی قتلگاه ...