خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشمهایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا تخته را بهتر ببینی.» رضا گفت: «خانم! من دوست دارم اینجا پیش محسن باشم.» خانم مربّی گفت: «معلوم است که محسن را خیلی دوست داری؟»
شوخی زیادی ممنوع خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشم هایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا تخته را بهتر ببینی.» رضا گفت: «خانم! من دوست دارم اینجا پیش محسن باشم.» خانم مربّی گفت: «معلوم است که محسن را خیلی دوست داری؟» رضا گفت: «آخه محسن خیلی خوب است. هی شوخی میکند و مرا میخنداند.» با این حرف، همهی بچه ها خندیدند. خانم گفت: «عجب! حالا با کی شوخی میکند؟» رضا گفت: «با همه! با بچهها، با همسایه های مهد، با صاحب مغازه ی رو به رو! خانم! ما خیلی از دست محسن میخندیم.» خانم از محسن پرسید: «ببینم آقا محسن! رضا راست میگوید؟ تو با همه شوخی میکنی؟» محسن گفت: «بله خانم! آخه ما دوست داریم همه بخندند.» خانم گفت: «ببینید بچهها! شوخی خوب است؛ اما اندازه دارد. آدم نباید با همه شوخی کند. شوخی گاهی به دعوا کشیده میشود. گاهی هم مردم را ناراحت میکند. پیامبر اسلام فرمودهاند: «شوخی زیاد، آبرو را میبرد.» خانم مربّی آن روز خیلی صحبت کرد. وقتی صحبتهایش تمام شد، رضا و محسن تصمیم گرفتند که از این به بعد به اندازه شوخی کنند. رشد نوجوان تنظیم: بخش کودک و نوجوان ********************************************* مطالب مرتبط سفید مانند لباس فرشته ها خوراکی شریکی جرقه ی شیطانی نمازدر مسجد جایزه ی بچه های راستگو می خوام بگم قوقولی قوقو درخت شکلات



