در حریم عشق

سفرنامه حج
پنجشنبه 30/2/72 برابر با 29 ذىالقعده 1413
«و للهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البیت من استطاع الیه سبیلاً»
عرشیان بانگ و لله على الناس زنند پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند
از سرپاى درآیند سراپا به نیاز تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند
هنگام اذان صبح بود كه از خواب برخاستم. بعد از اقامه نماز و صرف چایى، كه تا ساعت 6 به طول انجامید، عازم حركت به مسجد محمدى شدم. مراسم بدرقه انجام شد. هنگام جدایى از خانواده و بستگان، لحظاتى بغض گلویم را فشرد و ...
در طى مسیر، احساس دیگرى داشتم، راه خسته كننده دزفول ـ اهواز كه سالهاست از آن مسیر در تردّد و رفت و آمدم بسیار سریع گذشت. در میان راه افرادى صلواتهاى پى در پى مىطلبیدند و از این ثواب بىبهره نمىماندند. در مصلاّى اهواز برخى از آشنایان بودند كه ما را شرمنده الطاف خود كردند. خداوند بار دیگر به خود و دیگران توفیق تشرف عنایت نماید و این آرزو به دل كسى نماند.
بیش از نیم ساعتى در مصلاّ نبودیم كه حركت به فرودگاه آغاز شد. به علت كوچكى فرودگاه اهواز، بدرقه نهایى در مصلاّ انجام مىشد. البته با مختصر تفتیش و كنترل.
اولین سالى است كه حاجیان خوزستانى از اهواز عازم جده مىشوند. تا سالهاى پیش، بیش از 4800 نفر باید از شیراز مىرفتند و این جدا از هزینه و فوت وقت و خطرات احتمالى، مایه دردسر و رنجش براى زائران و هیأت استقبال كننده بود كه در بدر مىشدند و با هزار سختى خود را به شیراز مىرساندند، و اینك گرچه فرودگاه كوچك است، كمبود جا احساس مىشود و مشكلاتى را در پى دارد لیكن بسیار بهتر از سالهاى پیش است. به همین خاطر تابلوهایى نصب كردهاند و در آنها به حاجیان خوشآمد گفتهاند و این اقدام را به فال نیك گرفتهاند.
هواپیماى بوئینگ 707 با حدود 300 نفر مسافرِ دیار دوست، تا ساعتى دیگر پرواز به طرف جده را آغاز مىكند و الآن هنگام ظهر است كه باید 300 نفر نماز ظهر را در اتاقك 9 مترى فرودگاه بخوانند و این، سرعت در عمل را مىطلبد.
در فرودگاه جدّه
ساعت دو و پنجاه دقیقه بود كه هواپیما از باند فرودگاه اهواز به پرواز درآمد و مسیر اهواز ـ جده را در دو ساعت و پنجاه دقیقه پیمود. البته ده دقیقه زمان هم براى فرود در فرودگاه جده سپرى شد. ساحل دریاى احمر و شهر جده با ساختمانهاى بلندش نمایان بود. ساعت پنج و چهل دقیقه بود كه در فرودگاه نشستیم، ساعت را به وقت محلى اعلام كردند كه چهار و چهل دقیقه بود.
فرودگاه جدّه بسیار بزرگ و دیدنى است به خصوص قسمت مخصوص حجاج (مدینة الحاج الجویه) از قسمت شماره 4 كه مخصوص فرود پروازهاى ایرانى است پیاده شدیم. در هواپیما به یك راهرو باز مىشد. بعد از عبور از این قسمتِ سرپوشیده، از پلهها پایین آمدیم، ایستگاه موقتى بود براى تفتیش و نشست اولیه؛ سالنى مجهز و تمیز به ابعاد 20 متر در 30 متر با دستگاه فیلمبردارى و كنترل مخفى كه بر روى دیوار نصب است و بطور خودكار عمل مىكند. در دو طرف سالن صندلیهاى آبى رنگى بود با پلاستیك فشرده، محكم و زیبا كه بر روى هر یك چهار نفر مىنشستند. قسمتى براى آقایان و طرف دیگر خانمها. بالاى در خروجى سمت چپ جمله «خوش آمدید» را به چند زبان نوشته بودند. لولههاى آتشنشانى را بطور مرتب در سقف كشیده بودند. چندین ستون مانند لامپهاى بدون حباب كه به هنگام خطر آب را با فشار قوى پخش مىكنند و براى شستن سالن وسیله مناسبى هستند نصب شده بود.
كمتر از نیم ساعت در آنجا بودیم كه چند نفر، چند نفر به سالن جنبى منتقل شدیم تا گذرنامهها چك شده و برنامه رفتن ما از جدّه ترتیب داده شود، سالن دوم به همان كیفیت سالن اوّل بود، با این تفاوت كه سه الى چهار برابر نمودار مىشد. جوانان سعودى كه اغلب لباس شخصى بر تن داشتند بطور كامل، خود و اسباب و اثاثیه مختصرمان را بازدید كردند یكى از آنها به چند دفتر سفیدم نگاه چپ انداخت و معترض بود. مفاتیح را مىبردند و مُهر نماز را نیز همچنین. بعضىها اهل معامله بودند و مىخواستند زعفران و پسته و خرماى زائران را ببرند. بیشتر از كشورهاى دیگر بودند؛ از دانشجویان و یا كارگران مصر و یمن و ... سیگار بر لب، امر و نهى مىكردند. ردیفى به جلو مىرفتیم و بر گذرنامه ما مُهر ورودى مىزدند و اگر چند كلامى با آنها انگلیسى و یا عربى صحبت مىكردیم لبخندى هم مىزدند. در سردرِ بیرونى سالنى كه ما بودیم نوشته شده بود «4» و بعد مشخص شد كه 15تایى همچون این سالن و آن فرود از هواپیما را دارد.
محوطه بیرون كه سالن انتظار فرودگاه است بسیار زیبا و دیدنى است و عظمت فرودگاه جده را باید در آن جستجو كرد. اكنون كه به آن نگاه مىكنم هوا اندكى تاریك شده است.
فرودگاه مجهّز است به وسایل بهداشتى، اطلاعاتى، حمل و نقل، رستوران، نمازخانه، بازارچه، كیوسك تلفن شهرى ـ دولتى و خیلى چیزهاى دیگر كه فرصت دقت در آنها را نداریم. شایان ذكر است این وسایل طورى جمع شدهاند كه هیچگونه ازدحامى احساس نمىشود و افراد در مقابل ترمینال ورودى خویش مىنشینند تا مسؤولان كاروان بعد از تهیه غذا به حمل و نقل آنها بپردازند. مسؤول اطلاعات و حل و فصل تمام امور در اینجا شركت «مكتب وكلاء موحد» است كه با ساختمانهاى مجهز و مدرن و ماشینهاى پارك شده در اطراف، آماده انتقال حجاج به میقاتهاى جحفه و یا مدینه و ... است.
فضاى این منطقه وسیع به وسیله پوششهاى چادرى مانند مسقّف شده كه بسیار محكم و جالب به نظر مىرسد و به وسیله حفاظهایى قوى و سیمهایى محكم به ستونهاى كنارى بسته شدهاند.
در این سالن انتظار براى هر كشورى جایى براى سلف سرویس دارد. ساعتى قبل براى حمل غذاى شب كه رفته بودیم، جاى بسیار تمیزى است مجهز و كاملاً بهداشتى؛ غذاهاى درست شده را در وسایل یكبار مصرف مىگذارند و با كشیدن زر ورق آلومینیومى بر روى هر كدام، به تعداد افراد كاروان تحویل مىدهند.
سیستم فاضلاب و برق، همه زیرزمینى است و ماشینهاى نظافتچى لحظهاى آرام و قرار ندارند. غرّش هواپیماها لحظهاى بند نمىشود. الآن كه ساعت از 10 شب به وقت محلى گذشته، باید بار و بنه را بر بالاى ماشینها گذاشته براى مُحرم شدن راهى جحفه شویم؛ چرا كه مدینه دوّمى هستیم. گفتنى است كه هواى جده اندكى شرجى است.
جحفه
جمعه 31/2/72 مسیر تا جحفه را با ماشین روباز آمدیم. جحفه در 156 كیلومترى شمال غربى مكه و در كناره دریاى سرخ واقع است. حركت ما به ساعت محلى 12 شب بود. باد مىوزید و ما به زور چرتكى مىزدیم دو ساعت و اندى طول كشید كه در جُحفه بودیم. جُحفه میقات(1) ماست. از ماشین كه پیاده شدیم غسل كردیم، وضو گرفتیم، عریان شدیم و احرام پوشیدیم. لباس احرام دو تكه پارچه ندوخته سفیدِ ساده است كه یكى را به كمر پیچیدیم و دیگرى را بر دوش انداختیم. نمودى داشت از تهى شدن همه منیّتها، تكاثرها، تفاخرها و دنیاطلبىها و نمادى داشت از بهداشت، صفا و صمیمیت، روشنى و نور و لباس روزگار تولد و مرگ. و نمایشى بود از قطع همه چیز براى پیوستن به ابدیت؛ انگار به دارالقرار مىروى و مىگریزى ازین دارالفرار.
در اینجاست كه باید خود را پاك كنى و بیایى، به قول «عینالقضاة»: دَعْ نفسك وَ تَعال. و در اینجاست هر چه تو را به یاد «تو» مىاندازد و نشانت مىدهد كه كیستى و چیستى! بر تو حرام مىشود. به آینه نگاه مكن، بگذار بودن خویش را فراموش كنى؛ عطر مزن اینجا فضا سرشار از عطر دیگرى است، رایحه خدا را استشمام كن، دستور مده، به هوس منگر و سوگند مخور و ...
نماز در میقات با احرام، عرضه خویش است در جامه تازه بر خدا و هر قیام و قعودش پیامى است از سر صدق و صفا و پیمانى است با درگاه رحمان و حركت به سوى كعبه در جامه احرام با فریاد پر جلال و طنطنه تلبیه.
لبّیك اللّهمّ لبّیك، لبّیك لا شریك لك لبّیك، اِنّ الحمدَ والنّعمة لك والملك، لا شریك لك لبّیك.
گفتم خدایا! منِ مسافر، كنون غرق در خلسههاى امل از «فجّ عمیق»(2) تو را مىخوانم و به نداى تعال مَلَكُ العرش لبّیك مىگویم، اكنون در میقاتم با زبان الكن و دیدگان اعمى و گوش اصم خود به سویت مىشتابم اى بىنهایت بخشندگى و عطوفت و مهر و شفقت، منِ سرا پا كژى و نادانى و عصیان و شكمبارگى را دریاب و درهاى فضل و كرمت را به رویم باز نگهدار.مسجد جحفه دو سالن براى غسل كردن داشت، هر سالن دو ردیف دستشویى دهتایى، چهل تا بودند و سالن دیگر چهلتاى دیگر. تمیز بودند و جمع و جور و ازدحامى نبود. سالن مسجد خنك و به وسیله یك موكتِ پرزدارِ خاكسترىِ روشن فرش شده بود و دیوارهاى سفید حالت احرام را بیشتر به ذهن متبادر مىكرد گویى دیوارها هم مُحرمند. بیش از نیم ساعتى در میقات جحفه نبودیم كه حركت به سوى مكه آغاز شد. قسمتى از مسیر رفتن را برگشتیم و خود را به جاده اصلى جدّه ـ مكه رساندیم یادم رفت بگویم جحفه همانجایى است كه پیامبر در حجةالوداع حضرت على (علیه السلام) را به جانشینى خود معرفى كرد. آبگیر مانند بوده به نام «خُم» و گویا الآن هم پایین بودنش محسوس است البته هیچگونه اثرى از غدیر بودنش با آن تصورى كه ما داریم وجود ندارد.
شوق دیدار كعبه هر لحظه افزون مىشود
مسیر را كه به طرف مكه مىآمدیم، لبیكگویان كمتر نمىشدند بعضى در زیر لب مىگفتند و بعضى هم چرتك پاره مىكردند. در خود مىنگریستم و در زیر سقف این آسمان، كه گویى نزدیكتر شده بود، مىاندیشیدم گاهى نیم چرتكى مىزدم و در این عوالم بودم كه سپیده دمید. درست دیروز صبح بود همین موقع كه از دزفول راه افتادیم و اكنون نزدیك مكهایم خدا را شكر. نماز صبح را در بیابانهاى اطراف مكه خواندیم. شوق دیدار كعبه هر لحظه افزون مىشد. هفت صبح مكه بودیم كه متأسفانه به جاى رفتن به مسجدالحرام به هتل رفتیم. من در اتاق اولى؛ كه یك اتاق 4×3 بود همراه 5 نفر دیگر اسكان یافتیم. جز چند نفر كه در طبقه دوم هستند، همگى در طبقه پنجم ساكن شدهایم. به هر كداممان یك پتو، ملحفه و بالش دادهاند پتوهایمان را سهلا نموده، زیرانداز كردهایم؛ چرا كه موكت خشكى در كف اتاق پهن شده است. ساكهایمان را در دو طرف اتاق چیدهایم و مشغول شرح ماوقع از میقات جحفه شدهام باید بگویم جا تنگ است. هواى اتاق نه تنها تمیز و فرحبخش نیست بلكه آلوده هم هست و دستشویى بغلمان این آلودگى را بیشتر مىكند. كولر در آن یكى اتاق است و پنكه در اتاق ماست با آن كه آرام مىچرخد ولى از بادش ناراحتم. قرار است بعد از نهار عازم مسجدالحرام شویم.
همان روز، ساعت دو بعد از ظهر بود كه مسجدالحرام بودیم. خلوت به نظر مىرسید. گویا بعد از اداى نماز جمعه مردم در خانهها ماندهاند. شهر هم خلوت بود و تردّدى دیده نمىشد. فقط ماشینهاى آخرین سیستم را مىدیدم كه پشت سر هم پارك شده بودند و صاحبانشان با خیال راحت غنودهاند. تقریبا در ضلع غربى؛ یعنى قسمت بابالملك پیاده شدیم. از بیرون، مسجدالحرام را دور زدیم تا به قسمت ورودى صفا ـ مروه رسیدیم. از در بابالسلام (صفا ـ مروه) وارد مسجدالحرام شدیم، همین كه چشمم به خانه كعبه افتاد یكّه خوردم. صحن مسجدالحرام كمى خلوت بود از پلّهها به سرعت پایین آمدیم، كمى جلوتر بىاختیار به سجده افتادیم، حالت بهتزدهاى داشتیم بعد از اندكى برخاستم و به محل شروع طواف كه سنگ مرمر سیاه ضلع حجرالأسود است رفتم، ابتداى طواف از نزدیك حجرالأسود است. طواف كننده، بعد از استسلام (اداى احتلام و سلام) از سنگ مرمر سیاه، كعبه را در سمت چپ خود قرار مىدهد و به طواف مىپردازد، آن هم در بین كعبه و مقام ابراهیم و به سوى ركن عراقى كه در جهت شمال است حركت مىكند بعد حجر اسماعیل ـ هاجر را دور مىزند و از ركن شامى كه در غرب است مىگذرد و به ركن یمانى كه در قسمت جنوبى است مىرود كه خلوتترین قسمت طواف هم هست، سپس دوباره به مبدأ طواف؛ یعنى حجرالأسود كه در مشرق قرار دارد باز مىگردد و دور دوم را كه شدّت ازدحام در اوائلش و هجوم جمعیت زیادتر است آغاز مىكند و همینطور این مسیر چرخشى را هفت بار تكرار مىكند. گویى هفت طواف، نمودى از مقامات هفتگانه سلوك است. توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكّل و رضا.(3)
طواف بر نقطه عشق
طواف خیلى راحت بود، مىگفتند به این خلوتى سابقه نداشته. سیل سپیدى یكدست و یكرنگ، همه طائف و ذاكر و همه در حال گردش و حركت. فقط براى اقامه نماز عصر لحظهاى طواف را قطع نمودیم.
كعبه نقطه عشق است و تو نقطه پرگار؛ در این دایره به دور او مىچرخى خود را در او ذوب شده مىبینى. در او محو شدهاى، مىچرخى، مىگردى و خود را به كلّى از یاد بردهاى، نه تنها حواست به كسى و چیزى نیست كه خود را فراموش كردهاى. غوطه مىخورى، بىخودىوار در این امواج متلاطم، در چند جاى طواف بغضم تركید و مختصر اشكى و نالهاى از سر درد و درخواستهایى كه خداوند به حق فضل و كرمش از ما بپذیرد و ما را مورد حمایت و لطف خویش قرار دهد.
بعد از طواف نوبت نماز طواف است آن هم درست پشت مقام ابراهیم.
مقام ابراهیم قطعه سنگى بوده با اثر دو رد پا بر آن؛ حالا در یك محفظه شیشهاى نهادهاند. گویند ابراهیم بر روى این سنگ ایستاده و بناى كعبه را با خلوص نیت بالا برده است واقعا به قول مولانا:
كعبه را گر هر دمى عزّى فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود
دو ركعت نماز به یاد ابراهیم:
آن كه شالوده این خانه بریخت آن كه بتهاى كهن را بشكست
بخوان: «واتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّى.»
و بكوش تا ابراهیموار زندگى كنى گویى فریاد ابراهیم، این معمار كعبه و احیاگر سنت حج، هنوز هم بلند است و مىشنوم كه مىگوید:
«و ما أنا من المشركین» ؛ «و انّى لا اُحبّ الآفلین.»
بعد از نماز طواف بود كه احساس لذّت كردم وقتى كه فهمیدم سعادتمند بودهام كه راهى مكه شدهام و این كم سعادتى نیست تا زمانى كه در این اقیانوس غوطهور نشدهاى شكرگزار این خوان الهى نمىشوى گفتم خدا را هزاران هزار مرتبه شكر، الحمدلله
سعى
از اعمال بعدى عمره تمتع، سعى بین صفا و مروه است. الآن اتوبان مسعى دو طبقه است به درازى 420 متر. آثار صفا و مروه از بین رفتهاند و در ابتدا و انتهاى دو كوه صفا ـ مروه قسمتى از تپههاى صفا و مروه را گذاشتهاند كه در قسمت صفا، این آثار بجا مانده بیشتر است.
هاجر مادر اسماعیل آنگاه كه شویش ابراهیم او را در این وادى «غیر ذى زرع» در جوار «بیت مُحرّم»(4) تنها مىگذارد او بىدرنگ به سعى مىپردازد و با دو پاى خویش، این مسیر را خستگىناپذیر در جستجوى آبِ حیات مىپیماید و او بعد از آن همه تلاش از جایى كه فكرش را نمىكند فوران آب را مىبیند.
حال به یاد هاجر و تلاشها و مجاهداتش هفت بار باید این مسیر را از صفا به مروه پیمود. بر بالاى آثار بجاى مانده از صفا و مروه نیز مىرفتم و از سنگهاى تیز و خاراى آن با جستنهاى هاجروار خویش بیقرارى خود را نشان مىدادم چند دور با گروه رفتم. خیل جمعیت هر لحظه زیادتر مىشد. بیقرارى درون مرا به تكروى و غوطه خوردن در این امواج انسانى كشاند بیخودىوار حالتهاى هروله را مىرفتم. دعا مىكردم. مىخواندم. زیر لب زمزمه مىكردم. به عربى و به فارسى، به ناله و به فریاد. هر چه در چنته داشتم رو كردم.
به «یا محسن قد أتاك المسىء» كه رسیدم بغضم شكست، نالهام حزینتر شد و اشكم سرازیر گشت. بیقرارتر گام برمىداشتم اشكها بود كه سرازیر مىشد. همه دعا مىخواندند؛ زرد مالزیایى، سیاه سودانى، سفید اروپایى و ... سعى مىكردند. نهایت این بیخودى را در حالت هروله(5) و در ابتدا و انتهاى مسعى داشتم كه اندكى سربالایى است و باید دور بزنى و برگردى، حجاج دیگر كشورها را مىدیدم كه در موقع برگشت و شروع دوباره از صفا به طرف خانه كعبه لحظهاى مىایستادند و با تكبیر و تواضع خاصى سعى را ادامه مىدادند و این شور وَجْدم را افزونتر مىكرد.
پس از سعى در بالاى مروه منتظر ماندم تا بقیه همراهان بیایند. بعد از تقصیر، كه كوتاه كردن قسمتى از موى سر و ناخنهاست، به بیرون صفا و مروه رفتیم محوطهاى باز با چند هزار مترى مساحت كه به وسیله سنگ مرمر سفید پوشیده شده. تا چند سال پیش این محوطه كه اكنون استراحتگاه مناسبى بعد از سعى در بیرون مسجد است جزء بازار بوده و قسمت كنار كوه ابوقبیس هم پاركینگ وسایل نقلیه؛ اما اكنون به وسیله در و پنجرههاى فلزى جزء مسجد است و وسایل نقلیه براى رفت و برگشت از تونلهاى ساخته شده استفاده مىكنند. قدرى ماندیم تا نفسى تازه كنیم كه بىاختیار به یاد زمزم افتادم و پرسان پرسان به طرف چاه زمزم رفتم؛ در صحن مسجد است. آبى به سر و صورت زدم و به سرعت بازگشتم. از سعیم خوشم آمد، از طوافم نیز رضایت دارم تا آنجا كه توان معرفتى، جسمانى و روحى بود، حق مطلب را ادا كردم. خداوند خود تفضّل خیر كند و خوبیهایش را زیادتر نماید كه او به هر كارى تواناست؛ «و أنَّهُ على كلّ شىء قدیر.»
هنگام برگشت، احساس سبكى مىكردم آن حالت پكرى صبح رفته بود. سر شوق بودم و طراوتى درخور احساس مىكردم كه از فیوضات الهى و توان معرفتى حج بود خداوند همه رفتگان ما را غریق رحمت كناد!
بعد از شام؛ حاج آقا؛ یعنى روحانى كاروان با بلندگو اعلام كرد: «برادران و خواهران براى سخنرانى در پشت بام هتل حضور یابند.» چند بارى تكرار كرد و تقریبا همه راهى شدند. قرار بر این است كه هر شب برنامه سخنرانى دایر باشد و بینش معرفتى ـ عبادى به زائران داده شود. كاروانِ ما دو روحانى دارد؛ یكى همشهرى ماست كه معین كاروان است. خوش سخن و با سواد است. تازه لباس پوشیده و در دادنِ بینش معرفتى ید طولایى دارد. روحانى اصلى از حوزه علمیه قم و مشهدىالأصل است. به گفته خودش هشتمین بار است كه به حج مشرّف مىشود. جوان متواضع و خونگرم است. معمولى سخن مىگوید و نسبت به كم و كیف مناسك آشناست.
روحانى اصلى سخن از طواف مستحبى، نماز طواف و فضیلت نگاه كردن به مسجدالحرام و این كه در طواف همه را شریك كنید؛ به خصوص مادر امام رضا(علیه السلام) و مادر امام زمان (عج) را، كه یك دفعه منقلب شدم، چون گفت: آنها مشكلات گره خورده و ناراحتیها و گرفتاریهایى كه با دست برطرف نمىشود را مرتفع مىكنند و حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل كرد كه فرمودند: هر كس با اینها (اهل سنت) نماز بخواند گویى در صف اول نماز با رسولالله بوده است.(6) او گفت در مساجد جایى براى زنان نیست چون در اعتقاد اهل سنت مسجد زن، خانه اوست؛ «مسجد المرأة البیت.»
ساعتى از نیمه شب گذشته بود كه به طبقه فوقانى مسجدالحرام رفتم، چقدر وسیع و زیبا و دیدنى است. الآن از طبقه سوم به صحن مسجدالحرام نگاه مىكنم بارگاه الهى چون روز منوّر و درخشان است. نیم ساعتى است كه بالا هستم. جمعیت موج مىزند و عجیب صحنه با عظمتى است. در قسمت مشرف به حجرالأسود هستم. اطراف حجرالأسود با ورق نقرهاى، جدار بیرونش سپیدى خاصى دارد و منظره بدیع و دلكشى را ایجاد كرده كه كاملاً مشهود است. و سپیدى نقره بر سیاهى سنگ كاملاً مىچربد. بوسیدن حجر لذّت خاصى دارد ولى مگر مىشود! امّا هر چند هم شلوغ باشد كسى نمىتواند دست از آن بردارد. نگاهش تأثر مىآورد و عظمت و عشق و جمال و جبروت را مىبینم.
آدم در این مسجد احساس عجیبى دارد. همین كه نشستى، گویى هیچ اضطراب و دلهرهاى ندارى. تصوّر مىكنى خانه خدا خانه خود است و جایگاه دل تو، در جوار حق، گذشت زمان مطرح نیست، گویى در لازمانى! آدمى به واسطه آن نفخه الهى است كه جز بارگاه الهى، مأمن و ملجائى براى تسكین آلام و دردهاى خویش نمىیابد. گویى این «نى»هاى بریده شده از اصل خویش اكنون به نیستان (جوار حق) مىشتابند و حكایت وصل را مىسرایند و «ینیفرم»ها و صوتهاى آهنگین و محزون آنهاست كه همه را در خود فرو برده و بىخیال از وجود غیر به وجد آورده است ما «نى»هایى هستیم كه اكنون در خانه دوست به نیستان رسیدهایم و حال سینهاى شرحه شرحه از فراق، از هجر و بیتاب وصل را مىخواهد كه این لذت بزرگ و سعادت شگفت را بفهمد و دریابد. افسوس بر این فكر و احساس محدود و قلم قاصر و شكسته كه توان گام زدن در وادى عشق و شور و مستى را ندارد؛ ما كجا و ثناى او كجا؟!
وقت اذان است، اذان اول از بلندگو پخش شد، درست یك ساعت قبل از اذان صبح؛ به خاطر برخاستن از خواب و اداى نافله شب. بعد از «حى علىالفلاح» مىگفت: «الصلاةُ خیرٌ من النوم» نماز بهتر از خواب است! همه مشغول نماز شدهاند و این تا یك ربع مانده به چهار ادامه داشت.
اذان صبح از بلندگوهاى مسجدالحرام پخش شد، جماعت متحرك طواف كننده از محیط به سمت مركز، شروع كردند به آرام شدن و به صورت صفهایى دایرهوار حلقه زدند و به محض این كه تكبیر گفته شد، تمام مسجد صف شد و سرتاسر رواقها و بام و صحن مسجد، بزرگترین جماعت بشرى زیر این آسمان و دور این خانه، الله اكبر، چه نماز پرشكوهى! چه صلابت و عظمتى!
امام جماعت قرائت دلنشینى داشت، حمد را زیبا تلفظ مىكرد و ضالّین آن را كشید كه آمین كشیده نمازگزاران به دنبال داشت و امّا من «الحمدلله ربّ العالمین» را كه مجوزش را داریم، گفتم. نماز كه تمام شد از همان گوشه مقابل حجرالأسود صفها در هم شكست. امام جماعت كه عگال سرخ بر سر داشت، عگال سرخ بر سران، او را بردند. بار دیگر طواف آغاز شد. صفوف مجاور هم به سرعت برخاستند و به طواف پرداختند. حال كه دارم آن ابّهت و جلال را به تصویر مىكشم، به بیان زیبا و ظریف مولوى در داستان رقوقى افتادم كه با تعابیر بدیع نماز جماعت را صحنه قیامت مىداند و حالات بندگان را در قیام و قعود و تشهد و سلام زیبا و سمبلیك سروده است. در این نماز جماعت با گفتن «الله اكبر» حالتى از خجلت و شرم و تسلیم محض را داریم و ضعف و لابه ما در ركوع، تسبیح و شرمسارى ما در سجده كه به رو مىافتیم و تضرّع را به نهایت مىرسانیم، كاملاً مشهود است و در پایان كه با گفتن السلام علیكم و رحمة الله ... به جانب چپ و راست مىنگریم گویى از انبیا و اولیا و صالحان و شاهدان انتظار كمك و یارى داریم.(7)
خدایا! در آن روز وانفسا كه «لا ینفع مال ولا بنون الاّ من أتى الله بقلبٍ سلیم»(8) است، اطمینان، امید، اعتماد، توكل و علاقه خاطرم به لطف و رحمت تو است.(9)
یكشنبه 2/3/72 امروز بعد از استراحت صبح در هتل ماندم هم به خاطر جمع و جور كردن نوشتههاى روز قبل و هم براى نوشتن دیدههاى خود در مسجدالحرام. تصمیم گرفتم چیزهایى را كه در این دو روز دیده بودم بنویسم.
كعبه
ساختمان چهارگوشه مسقفى است كه نماى ظاهرى آن از سنگ مرمر قدیمى سبز، مایل به خاكسترى ساخته شده و به وسیله پردهاى سیاه كه حاشیه فوقانى و میانى آن قلاّبدوزى است پوشیده شده. بناى آن بر روى پایهاى از سنگ مرمر به ارتفاع 30 سانتىمتر گذاشته شده كه در طرف حجر با سطح زمین زاویه شیبدارى دارد. بلندى خانه كعبه پانزده متر است. درِ خانه كعبه در ضلع شرقى، مقابل مقام ابراهیم قرار دارد، مطلاّ است و دو مترى از سطح زمین بالاتر است. در قسمت پایین آن حك شده: «هدیة خادم الحرمین الشریفین ملك خالد بن عبدالعزیز آل سعود.»
صحن مسجدالحرام از سنگ مرمر سفید پوشیده شده است به طورى كه همه سنگها رو به قبله قرار گرفته است.
حجرالأسود یك و نیم مترى از سطح زمین بالاتر و تقریبا بیضى شكل است. اصل سنگ سیاه و نقطههاى قرمز دارد و با روكشى از سنگ مرمر برّاق محافظت مىشود. این سنگ آسمانى تاریخچهاى شگفتانگیز دارد. در احادیث آمده: «الحجر الأسود یمین الله فى أرضه.»
«حجر اسماعیل» دیواره كوتاهى است هلالى شكل رو به كعبه به بلندى یك و نیم متر و به ضخامت یك متر كه میزاب یا ناودان طلا رو به حِجْر قرار گرفته و آبش داخل آن مىریزد. اینجا مدفن هاجر، اسماعیل و بعضى از انبیاست.
آب زمزم، نماى قدیمش حوضچهاى سه طبقه بوده با سنگ مرمر سبز به عمق سى متر. دهنه چاه پیش از این وسط صحن بوده اما اینك آن را به كنارى كشیدهاند پلكانى دارد عریض با دو قسمت مجزا براى مردان و زنان. ده پله كه به پایین مىروى سالن وسیعى است با پنج ستون مرمرى هلالى شكل و بر روى هر كدام بیست شیر آب. ته شبستان چاه اصلى زمزم است كه امروزه در محفظه شیشهاى حفظ مىشود و آب با دستگاه و سیستم دقیق كامپیوترى، با لولههاى پنج اینچ به هر دو طرف مىریزد.
دیدم كه بعضى به طرف چاه نماز مىخوانند! در این سرزمین خشك و سوزان با این تپههاى سنگى و خارا، این چاه نعمتى است گرانقدر و شایسته تقدیس و احترام گفته شده كه این آب غمها را برطرف مىكند و بر سر و صورت ریختن آن مستحب است. منبعى است كه هر چه مصرف مىشود، تمامى ندارد!
پرسشى كه در ذهن آدمى ایجاد مىشود این كه آبهاى مصرف شده به كجا مىریزد؟ با توجه به این كه مسجدالحرام نسبت به اطراف پایینتر است؟ باید بگویم كه مأموران نظافتچى مسجدالحرام بسیار زیادند و شركت دلّه مسؤولیت نظافت و رساندن خدمات رفاهى به حجاج را به عهده دارد و افرادش بىوقفه با آمادگى تمام در تلاشند.
از خدمات اوّلیه كه صورت گرفته، مرتب كردن مسیر مسعى است. آن را با ظرافت خاصى پوشاندهاند. الآن دو طبقه است. ارتفاع طبقه اول 12 متر و طبقه دوم 9 مترى مىباشد. عرض مسعى به 20 متر مىرسد؛ با راه رفت و برگشت. در وسط آن راهى جداگانه براى عبور وسایل معلولین قرار دادهاند كه آن نیز دوطرفه است. حركت از جانب صفا آغاز و در مروه پایان مىیابد. محلّ هروله با مهتابیهاى سبز رنگ مشخص است.
بیرون صفا و مروه محوطه وسیعى است. بخشى از كوه ابوقبیس را برداشته و بر آن محوطه افزودهاند. اینجا نیز با سنگ مرمر سفید پوشیده شده است.
از دیگر مطالب گفتنى درباره مسجدالحرام، امكانات رفاهى و سیستم پیچیده كامپیوترى براى فیلمبردارى است كه در همه جاى مسجد نصب شده است. البته این وسایل نباید طورى چشمها را خیره كند كه آدمى را از هدف اصلى بازدارد.
خداوند كعبه را در آن سرزمین خشك بنا كرد تا مردم را از زرق و برق مادّیات و تجمّلات دنیوى دور سازد. ساده بودن بیت و دور بودنش از زینتهاى آنچنانى ما را با گذشته افتخارآمیز تاریخمان بیشتر پیوند مىدهد.
از چیزهاى جالبى كه درباره مسجدالحرام گفتهاند و در سفرنامه ابنبطوطه نیز آمده، این است كه بر خلاف اماكن مقدس، كبوترى در فضاى حرم پرواز نمىكند. مىگویند هیچ مرغى روى كعبه نمىنشیند مگر آن كه مرضى داشته باشد و همین كه آنجا نشست یا شفا مىیابد و یا در همان حال مىمیرد. من كبوترى نه تنها در صحن كه در رواقها و ایوانهاى اطراف مسجد هم ندیدم.ظهر براى اقامه نماز به مسجد محل رفتم. مسجدى است مختصر و كوچك با شماره 403. اهل سنت براى نماز جماعت اهمیت بسیار قائل مىشوند و شاید این در مكّه بیشتر نمایان باشد. مىگویند اگر مردم نیایند جریمه دارد. پیش از این خوانده بودم كه مردم را وادار مىكنند به نماز و حتى گاهى كتك مىزنند لیكن الآن وضع قدرى فرق كرده است. اهل بازار به هنگام نماز، مغازههاى خود را به سرعت تعطیل مىكنند و به نماز مىروند بعضىها هم خود را مخفى مىكنند! در هر حال هنگام نمازهاى پنجگانه، كار و كسب تعطیل است. امامان جماعت از دولت حقوق مىگیرند. خیلى معمولى مىآیند و بعد از اقامه نماز بدون هیچگونه مصافحه و برخورد با مردم مىروند. مردم هم هیچگونه قداست و ارزش معنوى برایشان قائل نیستند. سن امام جماعت از بیست تجاوز نمىكرد. او كه از حوزه درس امام شافعى بود نمازش را با یك چهره بسیار جدى و عبوس، دستها بر سینه و پاى باز به فراخى سینه(10) و بسیار آرام خواند. فقط الله اكبر را بلند مىگفت. بعد از نماز آهسته ذكرهایى گفتند و به سرعت پراكنده گشتند.
روحانى كاروان در وصف حطیم ـ بین حجرالاسود و در كعبه ـ و نماز در حجر اسماعیل گفت و ما پس از شنیدن سخنانش روانه مسجدالحرام شدیم، به خصوص كه از صبح هم نرفته بودیم؛ شبهاى حرم صفاى دیگرى دارد. این بار از قسمت بابالندوه كه حجر اسماعیل مقابلمان بود وارد شدیم. ورود به محوطه طواف از اینجا تا حدّى راحتتر است. بیش از نیمدایرهاى به محلّ شروع طواف فاصله داشتیم كه سرانجام خود را به میان جمعیت رساندیم.
طواف، این نماز متحرك كه توقف و ایستادنى در آن نیست را آغاز كردیم از همان مبدأ حركت ـ سنگ مرمر سیاه كف صحن كه حجرالاسود را به گوشه صحن مسجدالحرام متصل مىكند ـ الله اكبر گفتیم. انسان در آن هنگام حالتى دارد كه به وصف نمىآید. وجود آدمى شور است و احساسات و عشق ...
طواف كه به پایان رسید، بیرون آمدم نماز طواف را ـ كه مستحب بود ـ خواستم در حجر اسماعیل بخوانم(11) به هر زحمتى بود خود را به داخل حجر رساندم و مشغول نماز شدم، چند دو ركعتى براى خود و دوستانى كه التماس دعا گفته بودند و رفتگان و شهدا و به خصوص عزیزانم كه اكنون در این عالم نیستند و در جوار قرب حق مسكن گزیدهاند، خواندم. اشكها بود كه سرازیر مىشد یك دو ركعتى هم به یاد و به علاقه و به نیابت از طرف ... تا الطاف خفیه حق شامل حالش شود و ما را بیش از این منتظر نگذارد و ...
حال كه دارم آن لحظات سراسر از معنویت و اخلاص را مىنویسم، پردهاى از اشك بر چشمانم حلقه زده. بعد از حجر اسماعیل به طرف حجرالاسود رفتم جمعیت امان نمىداد. به زحمت دستم به قسمتى از حجر رسید. در همان لحظه با گریه و انابه از خداوند خواستم كه دستم را در آتش جهنم نسوزاند و مورد مهر و شفقت خویش قرار دهد. اما به این حدّ قانع نشدم و به قسمت حطیم آمدم استغاثه و دعا را مناسب دیدم، همانند بچهاى كه از پدر و مادرش چیزى طلب مىكند، خواهشم را با صاحبخانه در میان گذاشتم اصرار پشت سر اصرار، درخواست پشت سر درخواست، با زبان مادرى با یلایلا با ... هیچوقت خود را اینگونه ندیده بودم، از همانجا در میان هجوم مشتاقان حجر، دست راستم را به حجرالاسود رساندم. در میان حَجَر و هجوم جمعیت قرار گرفتم. بیم آن داشتم كه خطرى متوجّهم شود، از این رو بالاى قسمت شیبدار 30 سانتى (شاذروان) رفتم كم مانده بود كه نَفَسم بند آید. مىخواستم بیفتم كه آخرین تلاشم را كردم و دستم را به حجرالاسود رساندم. بیعتى بود با حق و راه او و این كه همواره بر این راهِ مطمئن و استوار بمانم؛ دیگر رمقى در بدنم نبود. موج جمعیت حركتم داد و 10 متر آن سوى مقام ابراهیم برد!
ظهر از مسجدالحرام راهى خانه شدیم و همه چون سیل به دامنه ـ مسجدالحرام ـ سرازیر گشتیم. جاى تأسف است كه در اقامه نماز موفق نبودیم و در اجراى به هنگام این سنت محمدى تلاش نكردیم؛ این ضعف ما شیعیان است كه چرا اینگونهایم؟! علت كجاست؟ حیف است كه آدمى در خانه كعبه باشد و اینگونه كاهل نماز! در حالى كه برادران اهل سنت، هنگام نماز با رغبت و شوق در جماعت حضور مىیابند.
در صف نماز، نفر جنب چپىام مسلمانى بود از اندونزى از نژاد زرد و نفر دست راستیم سیاهپوستى بود از آفریقا و من هم مخلوطى از سفید و زرد و سیاه چند رگه گندمگون، هیچ حرفى نزدیم و نمىدانستیم كه بزنیم ولى احساس نزدیكى و اخوت حس كردیم كه ناشى از اعتقاد مشترك، عمل مشترك و ... بود تقبّلالله گفتم و آنها خوشحال جواب دادند، جزوه دعاهاى مناسك حج را مىخواندند؛ دعاى سعى، دعاى طواف و ... بعد از نماز هوا گرمتر شده بود و از جمعیت طواف كننده كاسته مىشد. فرصتى است براى ما خوزستانیها كه چند ركعتى نماز در حجر اسماعیل بخوانیم، ستونى حركت كردیم و خود را به حجر اسماعیل رساندیم، گرچه داخل شلوغ بود اما جایى براى خویش دست و پا كردیم و مشغول شدیم، قدرى به گریه و ناله گذشت و استغاثه و قدرى هم به نماز خواندن براى این و آن.
برگشت ما از حرم پیاده و با تشنگى و گرسنگى همراه بود ولى به خاطر همان چند لحظه حجر اسماعیل ارزید. خداوند خود راههاى امن و استوار خویش را برویمان گشاده نگهدارد و آثار معنوى و روحانى حج را تا آخرین لحظات عمر همراهمان بگرداند و لحظهاى ما را به حال خویش وامگذارد و این قبیل توسلات ما را به شایستگى بپذیرد و مورد اجابت خویش قرار دهد؛ انك ولىّ النعم و انك على كلّ شىء قدیر.
در راه چندین زن عرب را دیدم كه دختران سفید هفت هشت سالهاى را با خود همراه داشتند و كالسكه خرید اجناس پر از احتیاجات غیر مفید روزانه، مقنعهشان را مانند گلى در پشت سر گره مىزنند و روبندى بر روى آن مىگذارند. مانتوى بلندشان سیاه رنگ بود و نسبت به حجاب خشك و شدید و عبوس زنان نگهبان در حرم ظرافت و انعطافى بیشتر داشت. زنان آفریقایى ولنگار و لاقید به نظر مىرسند اما نمىدانم چرا از حجاب مالزیاییها خوشم آمد، شاید به علت ظرافت و هنرى است كه در حجاب آنهاست.
حجاب ایرانیها هم در لباس احرام مناسب است، هم برجستگى و ظرافت نژاد زرد را داراست و هم با فرهنگ و خُلق و خوى ایرانى سازگار است و در مجموع معتدل، ملایم و منطبق با شرع است.
چند بچه عرب را دیدم كه آب مىفروختند و سر و وضعى نامناسب داشتند، فقیر و با فرهنگى پایین، گویا از مناطق فقیرنشین جنوب شهرىها؛ این چند روز گدایانى را دیده بودم كه در كنار مسجدالحرام مانده غذاها را مىبردند و از ماشینهاى سعودى نان و ماست مىگرفتند مسلم است در مقابل این رفاهى كه در شهرها شاهد آنیم تهیدستانى هستند كه در همین گوشه و كنار شهر زندگى مىكنند و براى تأمین مایحتاجشان در اطراف مسجدالحرام گرد آمدهاند! نفت را فقط صرف ظواهر مىكنند. در این كشور بسیارند افرادى كه با وسایل بدوى و عشیرهاى در بادیههاى عربستان روزگار پرمشقّتى را سپرى مىكنند و از امكانات مدرن شهرى كاملاً به دور و بیگانهاند.
حكومت عربستان آمارى از تعداد زاد و ولد و گزارشى از موقعیت فرهنگى جامعه خویش و میزان باسوادها و بیسوادها در دست ندارد و اصلاً هنوز تعداد جمعیت شهرى و روستایى ـ عشیرهاى خود را نمىداند ...!
از سیاست فاصله بگیریم و كمى هم به مناسك و احكام بپردازیم، چند روز است كه دو روحانى كاروان اصرار دارند كه حمد و سوره را حداقل به خاطر طواف نساء هم كه شده براى زائران كاروان بخوانند. معضل عجیبى است طواف نساء! اگر اشتباه بخوانى مثلاً «س» را «ص» تلفظ كنى یا «ط» را «ت» بگویى مىدانى چه مىشود؟ واویلا است! اگر مجرد باشى نمىتوانى زن بگیرى و در صورت تأهل كه پناه بر خدا ...!
بحث پیرامون این قضیه به اتاق ما هم سرایت كرده و پچ پچ راه افتاده است. استاد صفرعلى كه مرتبه دوّم تشرّف او به حج است، از كم و كیف آن آگاهى بیشترى دارد و مىگوید: «اگَ ایطور خُونى مارْ غُلُوم اَدَسْتِ رُووَ!»
هر دفعهاى چند نفر نزد آقا مىروند و او با صداى بلند و واضح و تأكید بر جاهاى حساس، قرائت را تصحیح مىكند؛ «... رَبِّىَ الاَْعْ اَعْ اَعْلى و بِحَمْدِه»، «سُبْحانَلْ نَلْ نَلْلهِ وَالْحَمْدُ لِللْ لِلْلهِ ولا ...» و همینطور كلمات مسألهدار دیگر.
بیشتر، از این گوش وارد و از گوش دیگر خارج مىكنند و یادگیرى نمىبینیم. سنین عمر از بیست و چند سالگى كه گذشت تار آواهاى گلو آنقدر ستبر مىشوند كه دیگر محال است بتوان حرفها را مانند عربها تلفظ كرد، البته براى ما چندان مشكل نیست، چون در مخارج حروف دست كمى از عربها نداریم، دردسر ما بیسوادى و دقّت نكردن است و مشكل براى آن ترك آذرى است كه «اِنَّ الْهَمْتَ وَنِّهْمَةَ!» نگوید و «سُبْهانَ الله!» و «رهمن الرّهیم!» نخواند.
امروز با خستگى و مریضحالى گذشت، مزاج یُبْسَم هم كه قوز بالا قوز شده، این همه پرتقال و خاكشیر! بیشتر شكمم را بند كرده، دارد كلافهام مىكند، هر چه مُسْهِل مىخورم بهبودى حاصل نمىشود. شب گذشته به درمانگاه جدیدالتأسیس شماره 5 ایران رفتم، طبقه دوم ساختمانى را اجاره كردهاند و دو پزشك خوش برخورد و خوش تیپ مریضها را مىبینند. مراجعه كنندگان هر یك دردى داشتند؛ سرماخوردگى، گرمازدگى، حسّاسیت و ... از میان داروها قرصهاى ادولت كُلْد، آنتى هستامین، آموكسى سیلین و شربت اِسپكتورانت نصیب من شد. از تلاش منظم و آرام و بىسر و صداى بهدارى خوشم آمد، سرى به بهداشت و درمان سعودیها هم زدیم كه این همه تعریف مىكنند و از شأنش مىگویند! من كه چیزى ندیدم! گاهى با بىانصافى تمام، زحمات و ارزشهاى خودمان را نادیده مىگیریم و باورمان مىآید كه مرغ همسایه غاز است. با همه كمبود دارو و پزشك، درمانگاههاى ایرانى خوب مىرسند، كم متخصص نداریم. به بیماران بسیارى از كشورهاى دیگر برخوردم كه سراغ بهدارى ما را مىگرفتند. از آنها به خوبى استقبال مىشود. بدون حقالزحمه معاینه مىشوند و حتى دارو نیز، بى آن كه وجهى دریافت كنند، در اختیارشان قرار مىگیرد.
مشكل اصلى در آنجا مُسرى بودن دردهاست، بسیار سریع به دیگران سرایت مىكند.
كار خدمه كاروان امروز سنگین بود چادرها را در منا و عرفات تحویل گرفتهاند و قدرى هندوانه «هفوفى» خریدهاند براى روز چادرها. اما هنوز غذایمان همان غذاى وارداتى است؛ پرتقال مصر، موز كلمبیا، آب پرتقال و بیبسى جدّه با كارخانه آمریكا، برنج هندى، مرغ فرانسوى، گوشت نیوزیلندى، چاى سیلانى، قند بلژیكى، پیاز هندى و ...!
از امروز بعد از ظهر حركت به سوى عرفات شروع شده و هوا بدجورى دم كرده است. روز بادبزنهاست. ساعتى قبل یك دوش گرفتم و احرام را پوشیدم و در پشت بام هتل مكه رو به قبله نشستهام. آسمان مكه ابرهایش سفیدى خاصّى دارد سرخى عجیبى در گوشه آسمان مىبینم كه از نورافكنهاى «منا» است ماه در آسمان آنقدر بزرگ شده كه در مقابل ستارگان كم رونق اظهار خودنمایى و تفاخر مىكند در این هوا كه گاه گاهى نسیمى مىوزد در خویش مىنگرم چه كردهام؟ چه باید مىكردم كه نكردهام؟ چه باید بكنم و همت و توفیق از صاحب بیت بخواهم كه همواره یار و یاورم باشد و مرا بىاُنس و اُلفتش هرگز نگذارد و تفضّل نماید كه عرفات را درك كرده، توبه ما را بپذیرد و حوائجمان را برآورد.
خدایا! بر رنجها و دردهاى كهنه و زخمهاى ریش ما مرهم احسان و لطف و انعام بنه.
خدایا! پرتوى از شعاع معرفت دیار محشرگونه عرفات را در دلهایمان بتابان و آرامش و سكینهاى نازل كن تا فقط رضایت تو را بجوییم و تو را ببینیم و لحظهاى بىتو نباشیم.
خدایا! تو آگاه به ذات الصدورى، تو علیمى، تو خبیرى، تو سمیعى، تو سزاوار ثنایى، تو غفارالذنوبى، تو ستّارالعیوبى، تو كاشفالكروبى، تو نعمالطبیبى، تو نعم الحبیبى، تو نعم المجیبى، غیر از تو كسى نیست. وجود تویى، هستى تویى، مایه امید تویى، روضه رضوان تویى و ...
اى خداى پاك و بىانباز و یار دستگیر و جرم ما را درگذار
بازْ خَرْ ما را از این نفس پلید كاردش تا استخوان ما رسید
حرمت آن كه دعا آموختى در چنین ظلمت چراغ افروختى
دستگیر و ره نما توفیق ده جرم بخش و عفو كن بگشا گره
عرفات
ساعتى از نیمه شب گذشته بود كه سوار ماشینهاى روباز شدیم و حركت آغاز گردید. نزدیكى مسجد جن نیت احرام داده شد؛ «احرام مىپوشم براى حج تمتع از حَجّةالاسلام واجب قربةً الى الله» و بعد لبیك و این بار روحانى كاروان وسواس بیشترى به خرج مىدهد. فریاد لبیك اللّهمّ لبیك ... تا عرفات همچنان بلند بود. سه ساعت از نیمه شب گذشته بود كه به عرفات رسیدیم و منطقه داخل آن را دور زدیم، ماشاءالله به این عظمت! مىگفتند صحرایى است به درازاى 12 كیلومتر و پهناى 6 كیلومتر و در فاصله 22 كیلومترى شمال مكه بر سر راه طائف واقع شده. اكنون وصل است به شهر و كاملاً پوشش جنگلى پیدا كرده و دور نیست كه این صحراى سوزان و لمیزرع، به جنگلى سرسبز و گردشگاهى فرحبخش تبدیل شود! با این كه شب بود اما نورافكنهاى عرفات روز را تداعى مىكردند. بیش از یكهزار پایه سیمانى به بلنداى 30 متر و بر بالاى هر كدام 15 ردیف سهتایى نورافكن و 200 الى 300 هزار چادر و تقریبا همین مقدار اصله درخت «تیم». محل رویش این نوع درختها صحراهاى آمریكا بوده كه با یك طرح و نظم خاصى، در محورهاى معینى كاشتهاند، تا چند سال دیگر عرفات به یك پیكنیك روز تعطیلى تبدیل خواهد شد من مخالف سرسبزى نیستم ولى پیشرفت و توسعه این افكار دیر یا زود ما را از هدف اصلى و سمبلیك این مناسك دور مىكند. آن صفا و سادگى صحراى عرفه بوده كه معرفت و شناخت را به وجود آورد. مسلّما وقتى گردشگاه و محلّ تفریح شد ما را به عالم بالا و سیر الىالله پرتاب نمىكند؛ امكانات بسیار زیادى را در عرفات مىبینم كه كارهایى خارقالعاده و شگفت آورند اما براى حج و حجاج سمّ قاتل و كشندهاى كه بنیانهاى استوار این سنت ابراهیمى را سست مىكنند و یك نماى ظاهرى و فریبندهاى كه از محتوا خالى است نشانمان مىدهند. واقعا چه احتیاجى است به باران مصنوعى پودرگونه؟! چه ضرورتى است این همه كانتینرهاى مبرّد كه علاوه بر «میاه نقیّه» انواع میوه، ماست، خرما و ... را به این سو و آن سو مىپراكنند؟! این همه اسراف و تبذیر براى چه؟! اینگونه كارها را باید در مقایسه با هدف اصلى سنجید و دید كه چند درصد ما را به آن نزدیك مىكنند. در طرح هدفها و برنامههاى حج به اشتباه نرفتهایم؟! این كجا و حج ابراهیمى كجا ...؟!
شب بود كه رسیدیم، كاروانها یكى پس از دیگرى مىآمدند و در چادرها مستقر مىشدند. گروهى به خواب و استراحت مىپرداختند و بیشترشان به صحبت و عبادت. فضایى ملكوتى در چادرها احساس مىشد و نسیمى از عطر دلانگیز راز و نیازهاى شبانه به مشام مىرسید. هر كس با خود نجواهایى داشت و این تا اذان صبح ادامه داشت ...
پىنوشتها:
1 ـ «میقات» از «مِوْقات» و اسم مكان و زمان است. در معنا وقت بیرون آمدن از مادیت و سیر به سوى معنویت است.
2 ـ فج عمیق، در معنا راه دور، قسمتى از آیه 25 سوره حج. به تفسیر مرحوم علامه طباطبایى به جلد 28 صفحه 240 المیزان مراجعه شود.
3 ـ منازل و مراحلى را كه عارف براى رسیدن به مقصود در طریقت طى مىكند مقام گویند و به نقل از ابونصر سراج در اللّمع از هفت مقام نام مىبرد.
4 ـ قسمتى از آیه قرآنى و اشاره است به آن. سوره ابراهیم : 37
5 ـ وَهَرْوِل هرولةً مِن هواكَ و تبرّیا من جمیع حَوْلكَ و قوّتك .
6ـ «من صلّى معهم فى الصّف الأول كان كمن صلّى خلف رسول الله فى الصّف الأوّل.»
7 ـ برگرفته از داستان رقوقى از دفتر سوم مثنوى مولوى، ابیات 2140 به بعد، چاپ دكتر استعلایى.
8 ـ برگرفته از مناجات حضرت على (علیه السلام) در مسجد كوفه.
9ـ برگرفته از دعاهاى ابوحمزه ثمالى.
10 ـ در حدیث رسول خدا خوانده بودم كه پیامبر مسلمانان را در حین نماز از «صفد»؛ فاصله انداختن و از هم بازنهادن دو استخوان قوزك پا نهى فرمودند از این رو با روشى كه اینان مىخوانند هیچگونه مطابقتى ندارد. عوارف المعارف سهروردى، ص133.
11 ـ فقط طواف واجب نمازش پشت مقام ابراهیم است.
منبع:
مجله میقات حج، ش 17 ، محمدتقى نعمتزاده .