«بوکمال» پایتخت داعش بود و برای نابودی کامل این گروه تروریستی لازم بود که بوکمال تمام و کمال خالی از داعشی‌ها شود. برای عملیات آزادسازی این شهر، حاج قاسم خودش به شخصه فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت و پا به میدان گذاشت. عملیاتی مهم و استراتژیک که در نهایت منجر به مخابره پیامی خیلی مهم به جهان شد.

برزویه صدری
چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۰
این صدای انقلاب اسلامی ایران است!

 روزهای منتهی به آبان ماه سال ۱۳۹۶، حاج قاسم سلیمانی فرماندهی مبارز میدانی با داعش در بوکمال در شرق استان دیرالزور سوریه را برعهده گرفته بود، آن‌زمان تفکر داعش این بود که حمله‌ها از سمت المیادین به جنوب بوکمال خواهد بود و به همین دلیل هم تمام نیروها و ادوات جنگی خودشان را حوالی این منطقه پیاده کرده بودند. آن‌ها می‌دانستند حاج‌قاسم در منطقه حضور دارد.
 

حاج قاسم با همان نبوغ نظامی که داشت یک شب بدون اینکه فرماندهان درجه ۲ و ۳ بدانند آن منطقه را کلاً تخلیه نظامی کرد و دقیقا از زمینی که شهید حججی به شهادت رسید یعنی بادیه شام که به خاطر عدم جان پناه خطرناک بود، به صورت ضربتی از پشت به بوکمال حمله کرد. از همان‌جا بود که کمر داعش را شکست. هیچ‌کس این تاکتیک نظامی به فکرش نمی‌رسید، حتی اگر هم می‌رسید، ریسک انجام این عملیات را قبول نمی‌کرد.

نیروهای مقاومت از ایستگاه ۳ به بوکمال یورش بردند، این ایستگاه گاز از عراق تا سوریه ادامه داشت. در این بین داعشی‌ها که از پشت به کردها می‌رسیدند، نمی‌توانستند به آن‌جا بروند، بنابراین آمریکا وارد عمل شد و فرماندهان اصلی داعش را هلی‌بُرن کرد.

اما این تاکنیک نظامی چه بود؟
ماجرا این‌طور بود که درهم شکستن داعش فقط بوکمال مانده بود، این منطقه هفت هشت لایه پدافندی داشت و فقط یک مسیر باریک تا المیادین داشت. ارتش چندملیتی مقاومت، بوکمال را رسما محاصره کرده بود. رزمنده‌ها از پاکستان، افغانستان، ایران، سوریه، عراق، لبنان و حتی یمن بودند.

حاج قاسم شب با یکی از فرمانده‌های جوانش جلسه داشت، از آن‌ جلسه‌ها که نتیجه‌اش روز بعد برای همه دنیا مشخص شد. روز بعد فرمانده جوان صبح اول وقت به همراه نیروهای پاکستانی زدند به دل ماجرا. آن‌ها در قالب تیم رزمی- اطلاعاتی با اختفا و استتار، حاشیه فرات را گرفتند و جلو رفتند. کسی نباید متوجه نفوذ آنها به پشت خطوط پدافندی داعش می‌شد. از طرف دیگر هم باید هوای پشت سرشان را هم داشتند که نکند یک‌وقت دشمن متوجه شود و از پشت به آنها شبیخون بزند. آن‌ها تنها به دل دشمن زده بودند و باید حواس‌شان ششدانگ جمع می‌بود.

در این بین هم فرمانده جوان تصمیم گرفت هر چند کیلومتر یک نفر را دیده‌بان بگذارد و حواسش باشد حداقل از پشت تامین شوند که کمین نخورند، به همین دلیل نفر به نفر از نیروهای همراه فرمانده کم می‌شود. سر شب که تا حد زیادی از ساحل فرات را جلو رفته بودند، رسیدند به وسط شهر. گرسنگی و خستگی فشار آورده بود، اما فرمانده جوان و همراهانش دست به اموال و خانه مردم هم نزد. سلیمانی بارها و بارها تاکید کرده بود اموال مردم، امانت است.

سر شب یعنی کمتر از یک روز از رفتنشان گذشته بود که سردار سلیمانی با فرمانده جوان ارتباط می‌گیرد و او مختصات نقطه استقرارش را می‌دهد. مختصات خیلی عجیب است و سردار هم تعجب می‌کند، طبق اعداد آنها تا نیمی از شهر را از سمت شمال رفته و به آن نفوذ کرده بودند. به قدری این موضوع عجیب بود که سردار تصور کرد فرمانده اشتباه می‌کند و چند مرتبه‌ای به او تذکر داد که بیشتر دقت کند.

اما فرمانده جوان حرفش همان بود و به نظر می‌رسید موضع درست است. حاج قاسم تیر آخر را زد. اگر پاسخ فرمانده جوان درست بود یعنی آنها واقعا الان پشت مواضع پدافندی دشمن بودند و در قلب ابوکمال. حاج قاسم با کد سراغ مسجد جامع اصلی شهر را گرفت که از مراکز اصلی شهر هم محسوب می‌شد. پاسخ فرمانده جوان درست بود. آنها به نیمی از شهر نفوذ کرده بودند.

«تو باعث افتخار ما و اولین ایرانی هستی که پایش را داخل قلعه داعش گذاشته!» سردار سلیمانی این‌ها را پشت بی‌سیم گفت و بعد مختصات دقیق مسجد جامع شهر را به او گفت تا خودش را به آن‌جا برساند. فتح مسجد، فتح بوکمال بود.

فرمانده می‌دانست که تیم چند نفره رزمی آن‌ها در فاصله هزار متری هستند، اما برای طی کردن این هزار متر لازم بود که همه در سکوت باشند و با دقت جلو بروند. چون جنگجویان ارتشی همه‌جا بودند و به راحتی می‌توانستند آن‌ها را دقیقا در وسط بوکمال محاصره کنند. البته که در آن لحظه برای فرمانده جوان ما بیشتر از اینکه جان خودش مطرح باشد، ناامید نشدن حاج قاسم از او بود. احتمالا آن شب برای او و چند نفر رزمنده غیرایرانی‌اش که تا قبل از سپیده صبح موفق شدند خودشان را به مسجد برسانند به اندازه هزار شب گذشته است.

آنها موفق شدند و خودشان را به مسجد رسانند، البته که همه‌چیز همین‌قدر بی‌سروصدا نبود و نزدیکی مسجد درگیری پیدا کردند و این‌طور شد که داعشی‌ها از وجودشان خبردار شدند. فرمانده ایرانی و چند رزمنده غیرایرانی همراهش داخل مسجد جامع و اصلی شهر بوکمال، پایتخت داعش بودند. شنود بیسیمی روی مکالمات داعشی‌ها نشان می‌داد که برای آنها هم مسجل شده که مسجد به تسخیر نیروهای مقاومت درآمده. آرام و با همان لهجه‌شان به همدیگر خبر می‌دادند که «رافضی‌ها مسجد را گرفته‌اند!» از آن طرف فرمانده جوان و نیروهایش هم می‌دانستند که خودشان هستند و احتمال سیل عظیم داعشی‌ها که به سمت مسجد سراریز می‌شوند. اما بازهم فرمانده بیشتر ازاینکه شهادت خودش مساله‌اش باشد، نگران ناامید شدن حاج قاسم از فتح بوکمال بود. پشت بیسیم به حاج قاسم اطلاع داد که به مسجد رسیده.

در همین حین که ترس و تاریکی راه خودش را پیدا کرده بود، فرمانده متوجه شد تصور داعشی‌ها از نیروهای داخل مسجد نه چند نفر ساده که چندصد نفر است! همین موضوع هم باعث شد در دل فرمانده و نیروهایش امید روشن شود. حالا یک تصمیم خطرناک گرفت. مناره مسجد، بلندترین و مرتفع‌ترین بنای شهر بود. حاج قاسم هم شش هفت کیلومتر آن‌سوتر در حاشیه شمالی ابوکمال، باتری ماشین به بلندگوی سر مناره مسجد وصل بود، آن‌را روشن کرد. میکروفون به دست ایستاده بود و یاد شهید محلاتی افتاد، وقتی اولین جمله‌ای که در شب ۲۲ بهمن بعد از فتح رادیو، پشت میکروفن گفته بود.   در سکوت نیمه شب در قلب بوکمال و از مناره بلند مسجد جامع جایی که آخرین مقر داعش بود، صدای بلندی فضای شهر را پُر کرد. صدایی که تا کیلومترها آن‌سوترهم رفت و به گوش حاج قاسم هم رسید: «این صدای انقلاب اسلامی ایران است!»

حالا دیگر همه یقین کرده بودند که نیروهای حاج‌قاسم به قلب شهر نفوذ کرده‌اند! در واقع هم حاج‌قاسم کاملا مطمین بود، هم این تصور را برای داعشی‌ها به وجود آورد که یک گردان چندصدنفری به قلب آن‌ها نفوذ کرده و دیگر کار تمام است! فرمانده هم از موقعیت استفاده کرد و نیروهایش را به حیاط مسجد فرستاد تا با تیراندازی هوایی جشن پیروزی بگیرند. با این‌کار داعشی‌ها با این نگاه که نیمی از شهر فروریخته، به نیمه دیگر آن عقب‌نشینی کردند! این‌طور بود که یک شکاف بزرگ امنیتی میان نیروهای داعش در بوکمال افتاد و نیروهای مقاومت با استفاده از آن تا پایان روز بعد بخشی از شهر را به تصرف خود درآورده بودند. در نهایت فقط چند روز لازم بود تا همه شهر به تصرف حاج‌قاسم و نیروهای چندملیتی مقاومت دربیاید.
حالا دیگر کار تمام بود؛ حاج‌قاسم دست به قلم شد و پیامی را برای قلب مقاومت در تهران نوشت و در آن رسما مُهر تایید بر پایان حکومت سرطانی داعش زد.

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها