به دلیل نگرانیهای ایمنی، خبرنگاران کمی در غزه وجود دارند تا هزینههای انسانی جنگ را مستند کنند. در این بین بیبیسی با تعدادی از خانوادهها و شاهدان عینی صحبت میکند که داستانهایی از عزیزانی را که در روزهای اخیر کشته شدهاند، برای ما تعریف میکنند.

یوسف ابوموسی
با مشکلات جدی تأمین برق در نوار غزه، یوسف و دو خواهر و برادر بزرگترش، ژوری ۱۳ ساله و برادر نهسالهاش حامد، هنوز احساس خوششانسی میکردند. پدرشان، محمد ابوموسی، متخصص رادیوگرافی در بیمارستان ناصر در شهر خانیونس، در خانه پنل خورشیدی نصب کرده بود تا بچهها بتوانند کارتونهای محبوب خود را از تلویزیون تماشا کنند. بچهها در ۱۵ اکتبر مقابل تلویزیون نشسته بودند که بهگفته پدرشان، خانه مورد حمله هوایی اسرائیل قرار گرفت. ژوری و حامد بهنحوی زنده ماندند؛ اما یوسف با فروریختن سقف خانه شهید شد. یوسف هفتساله بود. محمد در شیفت ۲۴ ساعته در بیمارستان کار میکرد که همسرش راوان فریادزنان وارد شد و دنبال پسر کوچکشان میگشت. او توانست حامد را پیدا کند و تیمهای امداد هم به بیرونآوردن ژوری از زیر آوار کمک کردند. ژوری از ناحیه سر آسیب دیده بود؛ اما پدر و مادرش میگویند که او در حال «بهبود» است. ویدئویی که راوان را نشان میدهد در بیمارستان دنبال «پسر خوشتیپ و موفرفری» اش میگردد، بهطور گسترده در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد؛ اما محمد بعداً جسد پسرش را در سردخانه بیمارستان پیدا کرد. محمد بهیاد میآورد: «آخرین باری که یوسف را زنده دیدم، درست قبل از رفتن من برای کار بود. تا دم در خانهمان دوید تا من را در آغوش بگیرد.» «بعد از اینکه چند بیسکویت و موز به او دادم، مرا بوسید و خداحافظی کرد. او میخواست دکتر شود. شاید چون همیشه میدید که برای کار به بیمارستان میروم.»

دکتر میدحت سایدم
در غروب ۱۵ اکتبر، دکتر سایدم به استراحت نیاز داشت. این جراح ۴۷ ساله بیش از یک هفته بود که بیمارستان الشفا را در غزه ترک نکرده بود. او به همکارانش گفت که برای شب به خانه میرود؛ اما چند ساعت بعد در یک حمله در خانهاش شهید شد. همکارش، دکتر عدنان آلبرش، توضیح داد: «این مرد آرام، بامزه و مهربان صبح روز بعد به بیمارستان بازگشت؛ اما با بدنی بیجان.» دکتر آلبرش که بیش از ۲۰ سال بود این جراح را میشناخت، اضافه کرد که دکتر بهخاطر تعهد شغلیاش بین ما به «جراح بیامان» معروف بود. دکتر سایدم که از جانبازان اتاق عمل بود، برای پزشکان جوان هم مربی بزرگی بود. دکتر احمد المخللاتی، رئیس بخش جراحی پلاستیک در بیمارستان الشفا، با این نظر موافق است: «اگر هر یک از پزشکان با مشکلی مواجه میشد، میدانستند که دکتر سایدم کسی است که این مسئله را حل میکند. درگذشت او نهتنها برای این بیمارستان، بلکه برای حرفه پزشکی ضایعه بزرگی است.»

نور یوسف الخَرما
بهگفته عمویش، نور دانشآموز هفدهساله در ۱۱ اکتبر در اثر حمله هوایی رژیم اسرائیل به خانه خانوادگی او در شهر دیرالبلاح در ۱۴ کیلومتری جنوب غزه شهید شد. محمد الخرما گفت که خواهرزادهاش میخواسته بهخاطر بمبگذاریها نقل مکان کند و کنار اقوامش در جای دیگری بماند. او گفت: «پدرش از او خواست که در خانه بماند که صبح روز بعد بمباران شد. سرنوشت او اینطور رقم خورد.» نور در کنار برادرزادهاش یزان کشته شد. این دو در اتاق نشیمن مشغول بازی بودند. خواهران بزرگش، اولا و هدی که با مادرشان مشغول تهیه صبحانه بودند، جان سالم به در بردند. نور سال آخر دبیرستان بود و همیشه دوست داشت پزشک شود. عمویش گفت که خانوادهاش کیف مدرسه او را از زیر آوار بیرون کشیدهاند. توی کیف کتاب و دفتر خاطراتش بود که در یکی از صفحات آن نوشته بود: «میخواهم خانوادهام به من افتخار کند و به خواست خدا نمرات عالی کسب کنم.»

لورین عزام ابوحلیمه
لورین در آخرین تماس خود با نامزدش خالد المصری گفت که از جابهجایی از جایی به جای دیگر برای پیداکردن جای امن از جنگ خسته شده است. این زن ۳۰ ساله بهتازگی به اردوگاه پناهندگان نصیرات در مرکز نوار غزه رسیده بود تا پیش عمهاش بماند. لورین از دو حمله جان سالم به در برده بود؛ از جمله در حمله ۱۶ اکتبر به ساختمانی که با والدینش در شهر غزه در آن زندگی میکرد. ساختمان با خاک یکسان شد ولی لورین زنده ماند. خالد به یاد می آورد: «او به من گفت میخواهد دوش بگیرد، نماز بخواند و استراحت کند.» به گفته نامزد او که در قبرس زندگی و کار میکند، او در اتاقی مشغول نماز بوده که خانه بمباران میشود: «او در حال نماز کشته شد.» لورین و خالد ازدواج خود را چند بار به دلیل وضعیت ناپایدار غزه به تعویق انداخته بودند. آنها در نهایت قصد داشتند در دسامبر ازدواج کنند و به قبرس بروند. خالد مصیبتزده گفت: «او حالا برای همیشه استراحت میکند. قبلاً هم لباس سفید میپوشید؛ اما الان دیگر یک کفن سفید پوشیده است.»

فکریه حسن عبدالعال
مردم منطقه رضوان شهر غزه هرگاه به لباس رسمی و مجلسی زنانه نیاز داشتند، مستقیماً سراغ «فکریه حسن عبدالعال» میرفتند. نوین دختر فکریا میگوید: «یادم هست زمانی که خانهمان پر از عروس و ساقدوشهایی بود که به خانه مادرم میآمدند.» این خیاط ۶۵ ساله همراه دو خواهر و برادرش، دو فرزند و دو نوهاش در ۲۳ اکتبر، وقتی خانهای که در آن پناه گرفته بودند، بمباران شد، شهید شدند. نوین که در خانه یکی از دوستانش پناه گرفته بود، میگوید که فکریه خود را برای خانوادهاش وقف کرده بود و مجالس هفتگی بزرگی را میزبانی میکرد. نوین میگوید: اما روحیهاش به شدت تحت تأثیر شدتگرفتن درگیریها قرار گرفته بود و در آخرین تماس تلفنیمان به من گفت: «من بسیار خسته از جنگی بیپایان هستم.»
مازن و احمد ابوعاصی
مازن ۱۷ ساله و احمد ۱۳ ساله دو برادری بودند که در حمله وحشیانه به بیمارستان الاهلی در ۱۷ اکتبر کشته شدند. عرفات ابومَسی، پدر مازن و احمد، گفت که این دو برادر «بسیار نزدیک به هم و با هم صمیمی بودند»؛ اما شخصیتهای بسیار متفاوتی داشتند. عرفات و همسرش هشت سال تحت درمان IVF قرار گرفته بودند تا مازن را داشته باشند که حالا دبیرستانی شده بود و دلش میخواست دندانپزشک شود. او میگوید: «مازن باهوشترین فرزند من بود و احمد قویترین و شجاعترین فرد خانواده بود و کارآفرین.» عرفات گفت: «او اسباببازی و وسایل مدرسه را در غرفهای کوچک نزدیک خانهمان میفروخت.» تنها فرزند او اکنون فرج سهساله است که بهگفته عرفات مدام گریه میکند و میپرسد خواهر و برادرش کجا هستند. عرفات میگوید: «به او گفتم که خداوند آنها را برای ماندن در بهشت انتخاب کرده است. این مکان برای دو جوان باهوش من جای بهتری است.»

سلام میما
سلام میما، روزنامهنگار فلسطینی ۳۲ ساله، در ۱۰ اکتبر بر اثر حمله هوایی اسرائیل به خانهاش در جبالیا واقع در شمال غزه کشته شد. شوهرش، دختر دوسالهشان شام، پسر هفتسالهشان هادی و دیگر اعضای خانواده نیز کشته شدند و فقط پسر پنجسالهشان، علی از آن خانواده باقی ماند. سلام یکی از ۴۶ روزنامهنگاری بود که از زمان آغاز درگیری اسرائیل و حماس تا ۳۱ اکتبر، کشته شدند.

صفا نزار حسونا
این داروساز ۲۶ ساله در ۱۷ اکتبر در یک حمله هوایی در شهر رفح در جنوب کشته شد. او در کنار دختر سهماههاش الیانا و همسرش خوابیده بود. عموی صفا، عمر حسونا که یک پزشک بازنشسته در انگلیس است، گفت که والدین صفا توانستند از حمله جان سالم به در ببرند؛ اما از مرگ دخترشان در شوکاند و ویران شدهاند. عمر خواهرزادهاش را برای آخرین بار در ژانویه و در تعطیلاتش در غزه دیده بود. او میگوی: «صفا مؤدب، مفید و محبوب همه بود. من یک خواهرزاده دوستداشتنی را از دست دادهام. مرگ او ناعادلانه است؛ همانطور که کشتار همه غیرنظامیان در غزه ناعادلانه بوده است. من ترجیح میدهم در حال حاضر در غزه با آنها باشم. اینجا خیلی ناامید هستم.»




