در اینجا خاطرهای شنیدنی از علامه طباطبایی رحمه الله علیه، روایت خواهیم کرد که در جریان مکاشفهای واقعی رخ داده و اهمیت لباس روحانیت از نگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام را به تصویر میکشد.
نقل این خاطره دست کم دو فایده دارد:
یکی آگاهسازی برخی بیخبران نسبت به نگاه اولیای دین به لباس روحانیت و دیگر پشتگرمی و ایجاد انگیزه برای آن دسته از طلابی که احیاناً مورد بیمهری واقع شدند.
این خاطره را مرحوم موسوی همدانی، مترجم تفسیر المیزان از قول مرحوم علامه طباطبایی نقل کرده که با اندکی تلخیص بیان میکنیم:
«زمانی که من در نجف بودم مبلغی به صورت ماهیانه از تبریز ارسال می شد و چون با مراجع نجف ارتباطی نداشتم، درآمدی غیر از همین مبلغ که از تبریز می آمد، نداشتم. یکی، دو ماه این مبلغ از تبریز نرسید و من هر چه پول داشتم، مصرف کردم و روزی در منزل که پشت میز کوچکم به مطالعه نشسته بودم و مطلبی بسیار دقیق و حساس را بررسی می کردم، به ناگاه فکر بی پولی حواسم را پرت کرد و رشتة افکارم گسسته شد، هنوز لحظاتی بیش نگذشته بود که صدای در را شنیدم، برخاستم و درب منزل را باز کردم. شخص بلند قدی با محاسن حنایی و لباس بلند و عمامه در مقابل در ایستاده بود و به محض باز کردن در سلام کرد. گفتم علیکم السلام. جملۀ استاد مطهری هم قابل تأمل است که میگفت: «من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست
گفت: «من شاه حسین ولی هستم، خداوند عزّ و جل مرا فرستاده تا به تو بگویم که این هیجده سال کی تو را گرسنه گذاشتم که حالا به فکر بی پولی و گرسنگی افتادهای؟ مطالعهات را رها کرده و به فکر فرو رفتهای؟» این گفت و خداحافظی کرد و رفت. در را بستم و به پشت میز بازگشتم. در همین لحظه بود که سرم را از روی دستم برداشتم و نفهمیدم که چگونه در حالی که من نشسته بودم و سرم روی دستم بود به حیاط رفتم و در را باز کردم و با او صحبت کردم. فهمیدم این صحنه را پشت همین میز به من نشان دادند.
«من بارها تجربه کرده ام هرگاه عمامه بر سر دارم مشمول عنایات ویژهی امام عصر هستم چند سئوال برایم مطرح شد. اول اینکه من خواب رفتم یا بیدارم. دوم اینکه خداوند فرموده است در این هیجده سال، منظور از هیجده سال چیست؟ آیا مدت اقامت در نجف است که این زمان بیش از ده سال نیست، آیا مدت زمان تحصیل من است؟ که بیش از سیوپنج سال است که من تحصیل می کنم. پس قضیه چیست؟ پس از اندکی تأمل متوجه شدم که هیجده سال قبل ملبس به لباس روحانیت شدم.
سوال سوم که این شخص خود را معرفی کرد ولی من فردی با این نام را نمی شناختم. لذا این سئوال بی جواب ماند و آن را فراموش کرده بودم تا آنکه به حسب عادتم در نجف که به قبرستان وادی السلام می رفتم، در تبریز نیز به قبرستان رفته و قرآن می خواندم. یک روز به قبری برخورد کردم که با قبرهای دیگر تفاوت داشت و نشان می داد که قبر شخصیت بزرگی است و وقتی که نوشته های سنگ قبر را خواندم نام شاه حسین ولی را مشاهده کردم و نام آن شخص را به یاد آوردم. تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از تاریخی بود که در نجف به منزل ما آمده بود. (۱)
واعظ مشهور، حجت الاسلام سید حسین حائری نیز میگوید:
«من بارها تجربه کرده ام هرگاه عمامه بر سر دارم مشمول عنایات ویژه امام عصر هستم و در پاسخگویی به سئوالات، آمادگی بیشتر دارم لذا اگر در منزل باشم و کسی از نزدیکان سئوالی بپرسد یا تلفنی، از من درخواست مشاوره شود اول عمامه بر سر می گذارم سپس پاسخ نهایی را می دهم.»
این جملۀ استاد مطهری هم قابل تامل است که میگفت: «من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست.» (۲)
پینوشتها:
۱. به نقل از: آینۀ عرفان، ص ۹.
۲. حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۸۹.



