«بیا فرار کنیم، جنگیدن دیگه فایده نداره.»
«متأسفم؛ تا این لحظه به اندازه کافی فرار کردم. اما الان یه چیز باارزش دارم که باید ازش محافظت کنم؛ اونم تویی.»
این دیالوگ یکی از صدها ویدیوهایی است که این روزها در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود؛ جایی که فرد، کودکیِ خودش را در آغوش گرفته. ژانری تازه که با کمک هوش مصنوعی ترند شده؛ تصاویری از بغلکردنِ کودک درون یا کسانی که دیگر در این دنیا نیستند، همراه با کپشنهایی پر از ناگفتهها؛ روایتهایی از حسرت، اندوه، غم و گاهی حتی اشک شوق.
هوش مصنوعی این بار به سراغ عمیقترین لایههای انسانی رفته؛ خاطرهسازی و نوستالژی. موضوعی که همیشه برای بیشتر ما جذاب بوده، حالا به ابزاری برای مرور گذشته و آرزوهای ازدسترفته تبدیل شده. کافی است سری به توییتر بزنید؛ پر است از تصاویری که کاربران در آن کودکی خودشان یا عزیزی را که دیگر میانشان نیست را در آغوش گرفتهاند. تراژدی وقتی کامل میشود که هر قاب با قصهای از فقدان همراه است؛ یکی با تصادف، دیگری با کرونا یا بیماریهایی مثل سرطان و نکته قابل تأمل اینجاست؛ همان کاربرانی که هر روز محتوای طنز و روزمره منتشر میکنند، حالا در این ژانر تازه از زخمها و سوگهای عمیقشان مینویسند؛ اعتراف به دردهایی که سالها در سکوت پنهان مانده بود.
سوگِ شرطی و اگرهایی که ادامه دارد
زیر بعضی از این تصاویر، جملههایی میبینی که با بغض نوشته شده: «من و بابام اگه سرطان وجود نداشت» یا «اگه کرونا نبود، تو هنوز زنده بودی» . اینها فقط یک کپشن ساده نیستند؛ رد غمی هستند که هنوز روی قلب آدم مانده. روانشناسها به این میگویند «سوگِ شرطی»؛ وقتی که ذهن مدام گذشته را مرور میکند و میپرسد: «چه میشد اگر…؟»
این یکی از سختترین بخشهای سوگواری است. فرد نه میتواند گذشته را تغییر دهد، نه دلش میخواهد آن را همانطور که هست بپذیرد. و درست همینجاست که هوش مصنوعی وارد میشود؛ دست به کار میشود تا برای اولین بار آن «اگر» ها را به تصویر بکشد. دیدن این قابها برای بعضیها مثل یک مرهم موقت است؛ لحظهای کوتاه که حس میکنی دوباره بعد از مدتها چیزی را لمس کردهای که همیشه از دست رفته بود. اما برای خیلیهای دیگر، همین تصویر میتواند زخمی تازه باشد؛ یادآوریِ تلخِ چیزی که هرگز برنمیگردد.
مرثیهای در عصر شبکههای اجتماعی
یک زمانی برای عزاداری، آدمها به شعر و مرثیه پناه میبردند، به قاب عکسی که روی طاقچه میگذاشتند یا شمعی که در گوشه خانه روشن میکردند. حالا اما همان سوگ قدیمی به فضای مجازی کوچ کرده و نام تازهای پیدا کرده: سوگواری دیجیتال.
کاربر تصویر خیالی پدر، مادر یا عزیزی را که دیگر در این دنیا نیست، با کمک هوش مصنوعی بازسازی میکند و همراهش یک کپشن میگذارد: «بابا… ما حتی با هم عکس هم نداریم.» همین یک جمله ساده، دریچهای باز میکند به اندوهی که شاید سالها در دلش پنهان مانده بود.
اما فرق بزرگ اینجاست؛ این سوگواری دیگر پنهان و در چهاردیواری خانه نمیماند؛ حالا در برابر نگاه صدها و هزاران نفر روایت میشود. همین عمومیشدن دو چهره دارد؛ یک طرف میتواند دلگرمکننده باشد، چون آدم حس میکند تنها نیست. اما از طرف دیگر، همان درد شخصی ممکن است کمکم رنگ ببازد و به یک ترند تکراری در شبکههای اجتماعی تبدیل شود.
کودک درون و وعده به آینده
یکی از پرطرفدارترین شاخههای این موج، عکسهایی است که آدمها در آن «خودشان» را بغل میکنند؛ متنها هم شبیه اعتراف یا گفتوگویی درونی است: «ببخش، مراقب رویاهات نبودم.»، «از این به بعد، تا پیری حواسم بهت هست.»
این تصاویر درواقع به همان چیزی جان میدهند که رواندرمانگرها به آن میگویند «کودک درون». گفتوگویی خاموش که هرکسی در ذهنش با زخمهای قدیمیاش دارد؛ حرفهایی از جنس دلجویی، مهربانی یا قولهایی برای آینده. حالا هوش مصنوعی این مکالمه پنهان را از دل آدم بیرون کشیده و روی صفحه نشان میدهد.
برای بعضیها، این تجربه تکاندهنده است؛ شبیه دیدار ناگهانی با دوستی قدیمی که سالها فراموشش کردهای. همین کافیست تا پردهای از روی احساسات خاکخورده کنار برود. اما برای کسانی که هنوز آماده روبهرو شدن با گذشته یا آیندهی خودشان را ندارند، همین قاب میتواند بهجای مرهم، باری سنگین باشد و زخمی تازه ایجاد کند.
امید و زخم؛ دوگانگی در سوگ
این ژانر بغلکردنِ تصویرِ کودکیِ خود، انگار دو دنیای متضاد را در یک قاب جمع میکند.
یک طرف امید را زنده نگه میدارد: «الان چیزی دارم که باید ازش مراقبت کنم.» و طرف دیگرش زخمی قدیمی که میگوید: «ببخش که مراقب نبودم.»
روانشناسها به این حالت میگویند «دوگانگی در سوگ»؛ همان کشمکش همیشگیِ دل آدم میان رها کردن گذشته و چنگ زدن به آن. هوش مصنوعی این دوگانگی را بیواسطه به تصویر میکشد؛ قابی که هم بوی غم میدهد، هم جرقهای از امید را در دل نگه میدارد.
خطرات روانی؛ وقتی خیال جایگزین واقعیت میشود
با همه اینها، نباید فراموش کرد که این تصاویر تیغ دولبهاند. در ظاهر شاید آرامشبخش باشند، اما میتوانند پیامدهای سنگینی داشته باشند.
اول اینکه، این تصاویر ممکن است روند سوگ را طولانیتر کنند. در روانشناسی، بخشی از سوگواری سالم همین پذیرفتن واقعیت فقدان است. اما وقتی فرد مدام به صحنههای خیالی برمیگردد عملاً در همان مرحله انکار و حسرت باقی میماند. تصویرِ بازسازیشده بهجای اینکه کمک کند دل آرام بگیرد، ذهن را در حلقهای بیپایان از «چه میشد اگر» گرفتار میکند.
دومین خطر، محو شدن مرز واقعیت و خیال است. وقتی عکسهای ساختهشده اینقدر طبیعی و واقعی به نظر میرسند، بعد از مدتی ممکن است فرد خودش هم نداند کدام قاب واقعاً از آلبوم خانوادگیاش بوده و کدام را هوش مصنوعی ساخته است. این بازنویسی حافظه میتواند گیجکننده و حتی خطرناک باشد؛ چرا که آدم به مرور یک تاریخ شخصی ساختگی میسازد و به آن باور پیدا میکند.
سوم، ماجرا به وابستگی اجتماعی گره میخورد. کسی که چنین تصویری منتشر میکند، اغلب منتظر واکنش دیگران است؛ لایکها، کامنتهای همدلانه و پیامهای تسلیت یا همراهی. در اینجا آرامش فرد وابسته به بیرون میشود و همین روند بهبود را مختل میکند؛ چون هر بار برای تسکین، آدم ناچار است دوباره پست بگذارد و دوباره واکنش جمعی بگیرد.
و در نهایت، خطری که شاید پنهانتر اما عمیقتر باشد: عادیسازی رنج. وقتی هزاران نفر تصاویر سوگ خود را در یک قالب مشابه منتشر میکنند، فقدان و درد ممکن است مثل یک چالش یا ترند دیگر مصرف شود. اندوهی که باید حرمت داشته باشد، تبدیل میشود به سوژهای برای اسکرول کردن، ریتوییت یا بازنشر. این روند، هم حساسیت عمومی نسبت به درد واقعی را کم میکند و هم برای صاحبان آن غم، تجربهای از «نمایش رنج» به جا میگذارد.
مرهم یا زخم تازه؟
این ژانر تازه نشان داد هوش مصنوعی دیگر فقط ابزار سرگرمی یا تولید تصویر نیست؛ حالا تبدیل شده به آینهای که آدمها عمیقترین زخمها و حسرتهایشان را در آن بازتاب میدهند. قابهایی که برای بعضیها مثل مرهم عمل میکند؛ فرصتی برای گفتن ناگفتهها و لمس دوباره چیزی که همیشه از دست رفته بود. این تصاویر بهخوبی نشان میدهند ما چطور در عصر دیجیتال برای دردها و رویاهایمان زبان تازهای پیدا کردهایم؛ زبانی که میتواند هم شفابخش باشد، هم آزارنده. شاید پاسخ نهایی به این پرسش که «این ژانر مرهم است یا زخم تازه؟» بیش از هر چیز، به خودِ ما و نحوه مواجههمان با آن بستگی داشته باشد.




پیام شما به ما