نیمه‌های شب از صدای گریه‌های عیسی از خواب برخاستم. پرسیدم، چرا گریه می‌کنی؟ سرش را در میان زانوانش پنهان کرد و گفت: «تو بخواب،‌ کاری با من نداشته باش». با اصرار بیش از حد من بالاخره علت گریه‌اش را گفت: «حسن هراتی همین حالا شهید شد»

دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۰
 حسن فقط یک‌بار از ته دل خندید
  حسن فقط یک‌بار از ته دل خندید  با تعجب و خنده گفتم: «تو در زاهدان و آقای هراتی در خط مقدم جبهه از کجا می‌دانی که شهید شده است؟». نگاهش را به صورت من دوخت، بغضش را فرو خورد و گفت: «در تمام سال‌هایی که با حسن دوست بودم ندیدم هیچ‌گاه با صدای بلند بخندد، اما امشب در عالم خواب چنان قهقهه‌ای می‌زد که ناگهان از خواب پریدم. یقین دارم حسن در همین ساعت شهید شده است». چند روز بعد خبر شهادت حسن را به ما اطلاع دادند، و من ناباورانه بی‌تابی آن شب عیسی را به یاد آوردم که خود چندی بعد به دیار دوست و ملاقات همراهش شتافت  منبع:فاتحان

پربازدیدها

پربحث‌ها