خونین شهر آسمان ایستاده است بر ستون های بلند دود و آفتاب تاریک می گسترد نعره های ناگهانی تانک ها بر استواری دیوارهای سنگ رسوب می کند و غرش گلوله ها دروازه های تاریک آسمان را می گشایند. دیگر گلی نمانده است جز خار بوته های آتش که افراشته اند در سرتا سر شهر و جوانه های زخم که شکفته اند براندام های مرگ *** بردوش لحظه ها جنازه ها می گذرند و زنی جوان بغض نهفته اش را آرام می بارد: پلک کدام پنجره را بگشوده ام که چشم انداز تباهی را پایانی نیست؟ *** می ایستم درعبور ثانیه ها و آوار عمر را می گریم. "ترنج تیمور"