در اتاق یك مشاور ازدواج؛ یك دكتر روانشناس جاافتاده با موهای گندمی و لبخندی كمرنگ. می گفت آن زوج «بدتركیب»، تركیب خوبی برای ادامه زندگی نبودند چون بعد از 5سال فهمیده اند كه به درد هم نمی خورند.

سه‌شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۰
جنگ رؤیایی، صلح زمینی
جنگ رؤیایی، صلح زمینی در اتاق یك مشاور ازدواج؛ یك دكتر روانشناس جاافتاده با موهای گندمی و لبخندی كمرنگ. می‌گفت آن زوج «بدتركیب»، تركیب خوبی برای ادامه زندگی نبودند چون بعد از 5سال فهمیده‌اند كه به درد هم نمی‌خورند. فهمیده‌اند دو دنیای متفاوت دارند و بهتر است از هم جدا شوند و هر كسی راه خودش را پیش بگیرد. ناخودآگاه داشت كمی از اسرار آنها را لو می‌داد! جلسه مشاوره ما با بازجویی درباره اطلاعات شخصی و خانوادگی شروع شد. با سؤال از سن و درس و مشق و وضعیت مالی و حقوق ماهانه و میزان رضایت از شغلی كه داریم. سؤال‌هایی یكسان از هر دوی ما كه طبعا جواب‌های متفاوتی داشت. پرسید: چطور آشنا شدید، چرا فكر می‌كنید به درد همدیگر می‌خورید و از آینده زندگی‌تان چه انتظاری دارید؟ گفتم: دوستی مشترك، ما را به هم معرفی كرده است و با كمی پرس‌وجو و جلسه‌های آشنایی فهمیده‌ام كه او همان كسی است كه می‌خواستم. پرسید: چه می‌خواستی؟ سؤالی كه از وقتی ماجرا جدی‌تر شده بود تا دلتان بخواهد به آن فكر كرده بودم. به همه ‌‌چیزش؛ به‌صورت و لباس و حجابی كه همسر آینده باید داشته باشد تا آرام و عمیق بودن و نزدیك بودن عقیده‌های مذهبی. از نزدیكی سطح مالی خانواده‌ها و جغرافیای زندگی تا شباهت علاقه‌ها و تصوراتی كه از یك آینده خوب داریم. روزهای قبل از مشاوره تقریبا همه اینها را از هم پرسیده بودیم و تصویر نسبتا روشنی از هم داشتیم؛ از اینكه الان چند درصد شبیه چیزهایی هستیم كه در سر طرف مقابل می‌گذشت. همیشه واقعیت با ایده‌آل‌ها تفاوت دارد. همیشه چیزهایی هستند كه می‌لنگند اما امتیازهایی هم هست كه می‌توان بقیه خواسته‌ها را با رضایت، قربانی آنها كرد. روزهای قبل از مشاوره انگار پایمان را گذاشته بودیم زمین و داشتیم وضعیت موجود را چك می‌كردیم. طبق آن ایده‌آل‌ها و رؤیاهای قبل از آشنایی. كنار بعضی خواسته‌ها، تیك خورد و كنار بعضی‌ها نه. نمره میانگین چك‌لیست‌های ما چیزی شد حدود 80-70درصد. برای ما نمره قابل‌قبول و حتی خوبی بود و رفته بودیم كه نمره میانگین را با آقای مشاور چك كنیم. یك دور تند برای او وضعیت زندگی مجردی‌مان را در سال‌های قبل توضیح دادیم و او هم از تجربیات شخصی و توصیه‌هایش برای آینده گفت؛ از اینكه خودش و همسرش هم موقع ازدواج كار می‌كرده‌اند اما بهتر است در یك محل كار، همكار نباشیم؛ از اینكه بچه‌هایش حالا خیلی وقت است قدكشیده‌اند و مستقل شده‌اند و بهتر است ما هم حداكثر 3سال پس از ازدواج بچه‌دار شویم كه آینده زندگی مشتركمان تضمین شود. بعد از 2‌جلسه 45دقیقه‌ای آقای مشاور یك حكم یك كلمه‌ای داد؛ «خوش‌بینم». خیال‌مان راحت شد؟ بله. از قبل جوابش را حدس می‌زدیم اما حداقل برای خانواده‌های نگران‌مان این حكم لازم بود؛ انگار كسی نقطه پایانی گذاشته باشد روی تحلیل‌های چندماهه ما؛ روی آن ایده‌آل‌هایی كه در سر ما می‌گذشت و واقعیت‌هایی كه روبه‌روی ما بود؛ جنگی كه در ازدواج، به صلح تبدیل می‌شود؛ به یك رضایت دو طرفه شیرین. همشهری انلاین

برچسب‌ها

پربازدیدها

پربحث‌ها