سنت ادبیات پلیسی نداریم
همراه با کاوه میرعباسی درباره ادبیات پلیسی در ایران و رمان «سین مثل سودابه»

«سین مثل سودابه» رمانی است نوشته کاوه میرعباسی که اخیرا از طرف نشر افق منتشر شده است؛ این رمان، یک رمان پلیسی- معمایی است با کارآگاهی بهنام فردوس قاسمی که شخصیتش الهامگرفته از فیلیپ مارلو، کارآگاه رمانهای ریموند چندلر، است. البته بهگفته میرعباسی، سین مثل سودابه بخش اول یک هفتگانه است و در بخشهای دیگر گویا شخصیت کارآگاه تغییر خواهد کرد و در قالب کارآگاههای معروف دیگری فروخواهد رفت. از طرفی شخصیتهای سین مثل سودابه و روابط بینشان برگرفته از داستانی معروف در ادبیات کلاسیک ایران، یعنی داستان سیاوش از شاهنامه فردوسی، هستند.
آنچه میخوانید گفته های کاوه میرعباسی است، هم درباره رمان «سین مثل سودابه» و هم درباره ادبیات پلیسی در ایران و اینکه آیا میتوان در ادبیات داستانی ما پیشینهای برای داستان پلیسی پیدا کرد و چرا چنین پیشینهای اگر هم هست آنقدر نیست که به یک سنت در ادبیات داستانی ایران تبدیل شده باشد.
هفتگانه سودابه
«سین مثل سودابه» یک هفتگانه است و این کتاب که الان چاپ شده جلد اول آن است. اما درعینحال کتاب فعلی، کتابی است مستقل که با جزییاتی که در آن آمده، به جلدهای بعدی مربوط میشود. طرح اولیه من این بود که هر هفت روایت در یک جلد بیایند. بعد دیدم این با توجه به حجم کتابها عملی نیست. اول با ناشر صحبت کردیم و میخواستیم هر هفتجلد را با هم منتشر کنیم ولی خب مشکلاتی که باعث شد همین یکجلد بعد از هفتسال که از نوشتنش میگذرد چاپ شود، این کار را هم غیرممکن کرد. من این کتاب را تابستان85 شروع و تابستان86 تمام کردم و میبینید که در پاییز93 چاپ شده.
آن چیزی که هفتگانه سودابه را متفاوت میکند این است که این مجموعه، یک مجموعه سریالی نیست بلکه کاری است که در موسیقی به آن میگویند واریاسیون در یک تم. یعنی سودابه در هر هفت کتاب مقتول است.
درواقع من میخواستم این هفتگانه یکجور دیالوگ باشد با کل ادبیات پلیسی جهان. برای همین اشارهها و ارجاعات در آن کاملا عامدانه است و هدف کلی من این بود که در قالب این هفتگانه با کل ادبیات پلیسی وارد دیالوگ شوم و در هر جلد، کارآگاه فردوس قاسمی را در قالب یک کارآگاه معروف و یک نوع از ادبیات پلیسی ببرم که اولیاش الگوبرداری از رمان نوآر آمریکایی و به ویژه کارهای چندلر و ماجراهای فیلیپ مارلو است. حتی شروع این رمان دقیقا مثل شروع رمان «بدرود عزیز دلم» است که تنها رمان چندلر است که به فارسی ترجمه نشده. بعضی عناصرش را هم از رمان «بانوی دریاچه» چندلر برداشتهام که خیلی سال پیش با ترجمه خود من منتشر و سال90 هم تجدید چاپ شد. اما در جلد بعدی، حال و هوای داستان، حال و هوای داستانهای آگاتاکریستی خواهد بود و کارآگاهش هم گرچه باز فردوس قاسمی نامیده میشود ولی این بار فردوس قاسمی ویژگیهای هرکول پوآرو را دارد و در واقع کاراکترش عوض میشود. منتها از آنجا که ماجراهای هرکول پوآرو بهروایت اول شخص نیستند و اگر اول شخصی هم هست راوی خود کارآگاه نیست اینجا هم روایت، سوم شخص خواهد بود. جلد سوم، الگوبرداری از رمان پلیسی فرانسوی است و آنجا شخصیت داستان شبیه کمیسر مگره است. در چهارمی هم فردوس قاسمی شبیه چارلی چان است و همینطور الی آخر تا اینکه میرسیم به جلد هفتم که جلد هفتم حکایت دیگری دارد. بنابراین آنچه را در مورد پستمدرنیسم و بینامتنیت می گویند، قبول دارم.
ما در اینجا سنت ادبیات پلیسی نداریم، چون اصلا کارآگاه خصوصی نداریم. برای همین گفتم منبع الهام را بر واقعیت داستانی قرار دهم. یعنی فکر کردم به قول میلوش فورمن به یک جور توافق هنری با خواننده برسم. یعنی به مخاطب میگوییم بیا قبول کنیم که این امکانپذیر است. من هم به نوعی چنین کاری کردم. یعنی با اینکه ما در ایران کارآگاه خصوصی نداریم به طور تلویحی با مخاطب توافق کردم که بیا قبول کنیم که ما کارآگاه داریم. اگر دقت کنید فردوس قاسمی فقط با عنوان کارآگاه قاسمی معرفی میشود و زیاد روی اینکه کارآگاه خصوصی است یا نه، تاکید نمیشود. درواقع یک جور پذیرش تلویحی است که ما کارآگاه داریم و عمدتاً هم دیدهام که خوانندهها این را قبول کردهاند و با آن کنار آمدهاند.
پیشینه رمان پلیسی جنایی –معمایی در ایران
پیشینه رمان پلیسی و از جمله رمان پلیسی جنایی -معمایی تقریبا در ایران وجود ندارد و فقط چندتا از کارهای زندهیاد اسماعیل فصیح تا حدودی در این ژانر میگنجند که البته آنها هم پلیسی صرف نیستند. شاید از «شهباز و جغدان»، که پیرنگش کاملا از «ترکه مرد» دشیل همت گرفته شده، بتوان بهعنوان پلیسیترین کار فصیح نام برد. اما شکل موفقتر رمان جنایی- معمایی ایرانی را در رمان«درد سیاوش» فصیح میبینیم؛ که البته آنجا هم کارآگاه در حقیقت فقط دارد پیگیری میکند اما برای کشف راز مرگ سیاوش هیچ ترفندی به کار نمیبرد تا مثلا با استنتاج بر مبنای شواهد به قاتل برسد. فقط میرود سراغ آدمهای مختلف و آنها خودشان تمام داستان را برایش تعریف میکنند.
امیدوارم این حرفی که میزنم حمل بر چیزی نشود اما میتوانم با اطمینان بگویم بهجز آن کارهای فصیح که یکمقدار جنبه معمایی دارد، «سین مثل سودابه» اولین رمانی است که در این ژانر نوشته شده. البته یککارهای پراکندهای هم شده که بیشتر با یکجور رودربایستی همراه بوده. چون نزد خیلی از نویسندگان ما هنوز نوعی پیشداوری منفی در مورد رمان پلیسی وجود دارد و بعضیها هم که آمدهاند و تلاشهایی در این زمینه کردهاند به دلیل همان رودربایستی و پیشداوری منفی، آن جذابیتها و کششهای رمان پلیسی را به عمد از داستان کنار گذاشتهاند. البته این آثار، کارهای ارزندهای هستند اما در ژانر رمان پلیسی- معمایی نمیگنجند.
یک شرط اولیه این کار پیداشدن نویسندههایی است که ادبیات پلیسی را جدی بگیرند و یک شناخت جدی از این ژانر داشته باشند. این شناخت هم با خواندن ترجمهها غیرممکن است حاصل شود چون بخش بسیار اندکی از رمانهای پلیسی به فارسی ترجمه شده. ادبیات پلیسی در جهان قدمت خیلی زیادی دارد و خاستگاه اولیهاش هم کشورهای انگلوساکسون بودهاند. من خودم بعد از اینکه بومیکردن این ادبیات دغدغهام شد میتوانم بگویم تقریبا با جریان کلی ادبیات پلیسی غرب، یعنی آن جریان اصلیاش، آشنایی پیدا کردم؛ اما خب در همان اروپا یکسری کشورها دیرهنگام سراغ ادبیات پلیسی آمدند. مثل کشورهای اسکاندیناوی که الان دیگر یک جریان خیلی خوب پلیسینویسی دارند. یا مثلا در کشورهای آسیایی، چینیها الان یکسری کارهای پلیسی خیلی خوب دارند. اخیرا هم از وجود یکی، دوتا پلیسینویس ترک خبردار شدم که یکیشان البته آلمانی ترکتبار است ولی ماجراهایش در ترکیه میگذرد و من دنبال کتابهایش هستم. اما الان به طور مشخص کارهای یک پلیسینویس چینی به اسم کیو چیئولانگ را دنبال میکنم که البته به انگلیسی مینویسد و در سطح جهان خیلی مطرح شده و کارآگاهی دارد به اسم «رفیق چن» که سربازرسِ ویژه است.
خب اینها همه برای کسی که میخواهد رمان پلیسی بنویسد آموزندهاند. من خودم الان که دیگر با جریان اصلی ادبیات پلیسی آشنا هستم، میخواهم ببینم دیگرانی که سنت این نوع ادبیات را نداشتهاند چطور ترفندهای پلیسی را با ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی کشورهای خودشان میآمیزند. در «سین مثل سودابه» این کار را در سطح ادبیات انجام دادم و الان امیدوارم بتوانم این پیوند را در سطح اجتماعیاش ایجاد کنم.
کسی خیلی بهطور جدی سراغ این ژانر نرفته است
دلایلش متعدد است. یک دلیلش این است که کلا ادبیات داستانی دیرهنگام و از بیرون به ایران آمد و خود داستان در معنای غربیاش هنوز در اینجا نوپا است. الان در غرب تکلیف ژانرها کاملا مشخص است اما در ادبیات فارسی هنوز به تنوع ژانر نرسیدهایم و هیچ ناشری نیست که بگوید من میتوانم کتابهایم را برحسب ژانر دستهبندی کنم. در حالی که این برای ناشران غربی یک امر بسیار عادی است. مثلا شما کاتالوگهای هرناشر معتبر خارجی را که نگاه کنید، میبینید آثارشان برحسب ژانر طبقهبندی شده. اما در ایران هنوز هیچ ناشری نیست که بتواند آثارش را ژانربندی کند و این یک مساله کلیدی است. اینجا هنوز جای خیلی از ژانرها خالی است و در آنها طبعآزمایی نشده و ما در ایران اصلا تنوع ژانر نداریم. در عرصه ترجمه هم میبینید که این تنوع وجود ندارد. حالا ادبیات پلیسی قدری خوشاقبالتر بوده و بیشتر ترجمه شده اما خیلی از ژانرها هنوز اصلا ترجمه نشدهاند. در عرصه تالیف هم که اصلا تنوعی وجود ندارد. همین ادبیات داستانی دهه80 را که نگاه کنید، میبینید یک وجه غالبش ادبیات آپارتمانی است که رنگی عاطفی- اجتماعی دارد و خیلی هم تکراری شده و یکسری هم ادبیات مردانه فردمحور درونگرا داریم و جز اینها تقریبا چیز دیگری نیست (البته استثناها به کنار، که همیشه وجود دارند ولی نقش تعیینکننده ایفا نمیکنند). در واقع آن ژانرهایی که خمیرمایه اصلی و موتور حرکتشان تخیل است اینجا زیاد پا نگرفتهاند. میشود گفت یکجور تخیلگریزی شدید در ادبیات ما وجود دارد که این با آثار داستانی قدیم ما که خیلی پرماجرا بودند در تضاد است. در حالی که میشد آن سنت را ادامه داد و مثلا از روی داستانهایی مثل «دارابنامه» و «سمک عیار» و «هزارویکشب» یک ژانر ادبیات فانتزی خیالپرورانه به وجود آورد. آثاری که آمیزهای باشند از تاریخ و افسانه. الان در غرب کتابهای زیادی در این ژانر نوشته شده که یک نمونهاش که گل کرده «بازی سریرها» است. اما در اینجا کسی سراغ نوشتن این نوع داستانها نمیرود. یک دلیلش هم شاید این است که ادبیات ما هنوز حرفهای نشده و ما در اینجا نویسنده حرفهای نداریم. حجم رمانهای ما خیلی کم است و تعداد نویسندگان زندهای که تعداد آثارشان به تعداد انگشتان دوتا دست برسد به تعداد انگشتان دودست هم نیست. یعنی نویسندگی در ایران هنوز جنبه تفننی دارد و خب تیراژ و حجم مطالعه هم پایین است و تمام اینها باعث میشود از خیلی جهات کمبودها و خلأهای خیلی جدی داشته باشیم.
منبع: شرق