آیتالله حائری شیرازی علاقهی زیادی به گفتن از زندگی خود ندارد؛ ازاینرو هر مقدار هم پرسشها دربارهی زندگی ایشان است، پاسخهای ایشان در راستای رشد و تربیت طلبهها است...

مدرک برای طلبه؛ کاه یا گندم؟! (1)
گفت و گو با آیت الله حائری شیرازی
مصاحبه از: رضا تاران
آیتالله حائری شیرازی علاقهی زیادی به گفتن از زندگی خود ندارد؛ ازاینرو هر مقدار هم پرسشها دربارهی زندگی ایشان است، پاسخهای ایشان در راستای رشد و تربیت طلبهها است...
آیتالله حائری شیرازی علاقهی زیادی به گفتن از زندگی خود ندارد؛ ازاینرو هر مقدار هم پرسشها دربارهی زندگی ایشان است، پاسخهای ایشان در راستای رشد و تربیت طلبهها است. هوا گرم است و آیتالله کهنسال شخصاً شربت خنک میآورد. در خانهی قدیمی ایشان واقع در قمنو، 90 دقیقه پای صحبتهای استاد مینشینیم و او، نکتههایی کلیدی را برای طلبهها یادآوری میکند:
- با تقدیر و تشکر از استاد معظم که این فرصت را در اختیار مخاطبان ما قرار دادند. حاجآقا اگر موافق هستید به عنوان پرسش نخست، خاطرتان هست که چه شد که به حوزه تشریف آوردید؟
من چون فرزند مجتهد بودم، در خانواده تشویق میشدم به اینکه روحانی باشم؛ منتها گاهی میشد که در ضمن مسائل اجتماعی، مثلاً میخواستم پیغامیبرای کسی ببرم، وقتی احساس میکردم آنگونه که در شأن یک روحانی است برخورد نکرد باعث میشد نگاهم به روحانی شدن تضعیف شود. تا اینکه دیپلم ریاضی گرفتم و برای شرکت در کنکور دانشکدهی فنی و دانشسرای عالی به تهران آمدم. اما مشکلاتی پیش آمد که به دانشگاه نرفتم.
آن دوران به فکر این بودم که مستقل باشم تا حکومت نتواند استقلال مرا به خطر بیندازد. احساس میکردم که این حکومت با انسانهای مستقل مشکل دارد و من اگر بخواهم کارمند دولتی باشم، هر زمان میتوانند مرا منفصل کنند و از خدمت بازدارند. دنبال یک کاری میگشتم که آزاد باشد و نتوانند برکنارم کنند؛ هرچه فکر کردم جز روحانیت راه دیگری ندیدم. به برادرم گفتم که من میخواهم آخوند بشوم. ایشان هم گفت بنویس که کسی محرکت نبوده و خودت میخواهی تصمیم بگیری و روحانی شوی. من هم مسۆولیت قبول کردم و نوشتم که خود، این راه را انتخاب کردهام و حدود سالهای 35 بود که به حوزه رفتم.
من آنچه دیدم جنبه ظاهری ماجرا بود که حکومت کاری کرد که دیدم این شغلها تأمینی ندارند و هرگاه بخواهند، میتوانند برکنارم کنند. این ظاهرش بود، یک باطنی هم دارد و آن اینکه در آن زمان دو اتفاق برای من افتاد؛ یکی اینکه جوانی بود که شنیده بود من فرزند روحانی هستم و چون پدرم معروف بود، شبههای برای آن جوان پیش آمده بود و او پیش من آمد و شبههی خود را مطرح کرد. این شبهه مانند خوره به جان این جوان افتاده و ذهنش را مشغول کرده بود. من که مطالعات دینی داشتم به سۆال آن جوان پاسخ دادم. او آدم متدینی بود که یک زخم عمیقی در اعتقاداتش وارد شده بود. زخم، پانسمان شد و این خون، بند آمد و آن جوان نفس راحتی کشید و گویا روح او التیام یافت و این مسأله برایم مهم بود و فکر میکردم توانستم به کسی کمکی کرده باشم.
یک اتفاق دیگر هم زمانی بود که با اتوبوس به شیراز میآمدم. داشت وقت نماز صبح میگذشت و نماز قضا میشد؛ اما اتوبوس توقف نکرد. من همهی توانم را جمع کردم و به رانندهی اتوبوس گفتم مرا پیاده کن؛ میخواهم نماز بخوانم. نزدیک طلوع آفتاب بود که مرا پیاده کرد. یک مقدار آب باران در چالهای مانده بود، من با همان وضو گرفتم، قبله را هم نفهمیدم کدام طرف است، نماز خواندم؛ نمازی که نه وضویش دقیق بود و نه از جهت قبله مطمئن بودم. اما خوب انگیزهام درست بود و میخواستم مخالفت خدا را نکرده باشم.
وقتی کسی را برای یک راهی و کاری گزینش میکنند، سپس شیاطین شیطنتهایشان را میکنند تا زمینهی آن راهی که خدا انتخاب کرده فراهم شود. خدا از کار شیطان بهره میگیرد؛ چون شیطان نمیداند دارد چه میکند؛ اما خدا میداند چه میکند. شیطان همیشه میخواهد ضربه بزند؛ اما درنهایت به نفع مۆمن تمام میشود. چون شیطان وقتی کیدش را به کار میبرد، انسان به مانع برخورد میکند و وقتی انسان برای رسیدن به خدا و در راه خدا به مانع برخورد کرد، مجبور به تلاش میشود، تقلا میکند و انرژی متراکمش در راه خدا آزاد میشود. اگر موانع شیاطین نباشد، انسان انگیزههای قوی برای عبور پیدا نمیکند؛ درحقیقت شیطان زمینهی عبور از موانع را فراهم میکند. خدا در وجود انسان، حجت باطنی قرار داده تا از آن برای رسیدن به خدا استفاده کند؛ اما شیطان مانع ایجاد میکند. اگر انسان استقامت کند، عبور از موانع انجام میشود. ارزش عبور از موانع با عبور بدون مانع، زمین تا آسمان فرق میکند. دیدید وقتی میخواهند تکاورها را تربیت کنند، برنامهی عبور از موانع برایشان در نظر میگیرند. اما سرباز معمولی را روی زمین آسفالت آموزش میدهند؛ بدون اینکه مانعی در نظر داشته باشند. پس این موانع میتواند زمینهی رشد انسان باشد.
- حضرتعالی به کدام مدرسهی علمیه وارد شدید و اوایل دوران طلبگی چگونه بود؟
اولش سرگردان بودم؛ یعنی مدارسی که میرفتم، استاد حسابی نبود یا اینکه یک روز استاد بود و یک روز نبود. خیلی به من سخت میگذشت و چند مدرسه عوض کردم؛ چون همکلاسیهای من در حوزهی علمیه با مدرک ششم ابتدایی طلبه شده بودند و من دیپلم ریاضی گرفته بودم و سنم از آنها بیشتر بود. بالآخره به مدرسهی آقاباباخان آمدم. آشیخ محمدعلی که آنجا شخص تعیینکنندهای بود، پذیرفت مدتی به من درس بدهد. این آقا در کار حوزه، یک آدم منقطع الی الله بود و این مسألهی کمال انقطاع، بسیار مهم است. من کمی از بحثم را اختصاص دهم به این مسألهی کمال انقطاع که از نظر من خیلی مهم است. کمال انقطاع در زیارت مناجات شعبانیه است: « الهی هب لی کمال الانقطاع الیک » (خدایا مرا نسبت به خودت منقطع کامل کن)؛ کاملاً از دیگران بریده باشم و منقطع به سوی تو شده باشم. آدم منقطع، همیشه موحد است؛ دیگر پراکندگی ندارد. این کمالالانقطاع خیلی موفقیت ایجاد میکند. یک سال درس خواندن با کمال انقطاع به اندازهی ده سال درس خواندن معمولی و متعارف جواب میدهد . آقای شیخ محمدعلی خودش کاملالانقطاع بود؛ یعنی هموغمش این بود که طلبه تربیت کند. حالا مردم بدانند که ایشان این کار را میکند یا ندانند، اصلاً به فکر این حرفها نبود؛ فقط هدفش این بود که طلبه تربیت کند و به عرصه برساند. خود ایشان برایم تعریف کرد که به آقای مکارم گفته بود ناصر! من پنجساله تا آخر سطح را برایت تمام میکنم. الآن برای طلبهها تعجبآور است که کسی در پنج سال تا اتمام سطح پیش برود. بعد درعینحال هم مثل طلبههای معمولی تمام نکرد، وقتی از ایشان سۆالاتی میکردند، بسیار خوب هم پاسخ میداد. به من هم گفت من سهساله سطح شما را تمام میکنم. این ویژگی ایشان بود؛ نیم ساعت با آدم صحبت میکرد؛ مثلاً میگفت: اگر سر آستینت در راه طلبگی پاره شد، ناراحت نمیشوی؟ بیایی آخوند بشوی، گرسنگی دارد؛ تشنگی دارد؛ کمبود دارد؛ این چیزها را دارد. خودت را برایش آماده کن! گاهی به آدم خفت میدهند؛ گاهی تحقیر میکنند؛ زحمت میکشی، توجه نمیکنند و برای کارت ارزش قائل نیستند . نیم ساعت از این حرفها میزد؛ چون خودش کاملالانقطاع بود، در این نیم ساعت، طلبه خیلی متأثر میشد. بعد از این نیم ساعت صحبتِ آشیخ محمدعلی، طلبهای که با ایشان قرار بسته بود، حوصلهی هیچ چیزی جز درسخواندن نداشت؛ نه حوصلهی روزنامه، نه حوصلهی مجله، نه حوصلهی رادیو، نه حوصلهی پای منبر کسی رفتن، نه حوصلهی کتابهای غیردرسی، حتی حوصلهی دید و بازدید در حد ضرورت را بهزور داشت؛ یعنی شش دانگ در درس میافتاد.
- چگونه چنین انقطاعی کیفیت درسخواندن را بسیار تقویت میکند ؟
این شدنی است که طلبهای که یک سال به صورت کاملالانقطاع درس خوانده از کسی که چندین سال معمولی درس خوانده، سرتر باشد. خدا رحمت کند برای آقای ارسنجانی چنین مسألهای اتفاق افتاد و او هم تحت تأثیر آشیخ محمدعلی روی دور افتاده بود؛ سال دوم طلبگیاش از کسانی که هفده سال سابقهی طلبگی داشتند، بالاتر بود. من خودم پایهی یک را چهارماهه تمام کردم و در آخرش هم همان درس را در پایان سال اول تدریس میکردم؛ این شدنی است. عمده، این مسألهی کمال انقطاع است که در تحصیل درس حوزوی تأثیر دارد؛ در تحصیل درس جدید تأثیر دارد؛ در کار تأثیر دارد؛ در سربازی تأثیر دارد؛ در پیکار و مبارزه تأثیر دارد؛ « ایاک نعبد و ایاک نستعین » همان کمالالانقطاع است. واقعاً شاگردهای آشیخ محمدعلی پس از این نیم ساعت صحبت ایشان، روزی هجده ساعت کار میکردند؛ خسته هم نمیشدند. استاد میدوید، شاگردان هم میخواستند به پای ایشان برسند. روزی ده تا تدریس میکرد؛ با آن سن و سال بالایی که داشت، اصلاً احساس خستگی نمیکرد؛ احساس نشاط میکرد؛ طلبه یعنی همین.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: ماهنامه حاشیه شماره 15 (به نقل از پایگاه خبرگزاری حوزه)
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان
-
[placeholder]