کفش به اين گروني نخر به جاش...


چند شب پيش يکي از اقوام عينک آفتابي 300 هزار توماني خريده بود و کلي هم کلاس مي گذاشت.
بهش گفتم: مي دوني چند ميليون نفر در ايران، در آمد ماهيانه شان از اين يک قلم "کلاس" جنابعالي کمتر است؟؟
گفت:مگه من مسئول فقر اونا هستم! دارندگي و برازندگي.
همون موقع ياد يك مطلب جالب از دکتر پيتر سينگر افتادم كه براتون نقل کنم.
دکتر سينگر در حالي که در خيابون شماره 5 نيويورک قدم مي زنه (يکي از مناطق اعيان نشين نيويورك) مي رسه به يه کفش فروشي. پشت ويترين کفش فروشي تعدادي کفش مي بينه که قيمت هر کدومشون از مبلغ اجاره خونه ي يک فرد عادي آمريکايي بيشتره.
دکتر سينگر مي گه: سي سال پيش يه مقاله نوشتم که در اون مقاله يک سوال ساده مطرح کرده بودم: تصور کنين دارين از کنار يه برکه رد مي شيد و عمق آب برکه تا زانو يا کمر شماست. در همين حين متوجه مي شيد که بچه اي در آب برکه در حال دست و پا زدن و غرق شدن هست. شما به اطراف نگاه مي کنيد و متوجه مي شيد که پدر و مادر بچه يا هيچ کس ديگري براي نجاتش حضور نداره و فقط شما هستين که مي تونين جون اين بچه رو نجات بدين. البته براي نجات دادن بچه هيچ خطري شما رو تهديد نمي کنه. تنها مشکل شما اينه که يه جفت کفش بسيار ارزش مند پاتون هست (با اشاره به کفش هاي پشت ويترين). و اگر اقدام به نجات بچه بکنيد، کفشتون از بين مي ره .سينگر مي گه: "خوب، واضحه هر موقع اين مثال رو براي مردم مي زنم، همه بلافاصله مي گن: اينجا ديگه کفش ها مهم نيست. وظيفه ي هر کسي هست که اين بچه رو نجات بده. اين واضحه"
و من در جواب مي گم: بسيار خوب، با شما موافقم. بياين يک لحظه بيشتر فکر کنيم؛ در دنياي امروز، مي دونين که اگر به قيمت اين کفش ها (پشت ويترين) به سازمان هاي جهاني حمايت از فقرا کمک کنين، و يا حتي خودتون مبلغ رو به دست يک کودک فقير برسونين، مي تونين جون يک يا چند بچه رو نجات بدين. همون طور که مي دونين ساليانه هزاران کودک به دليل مشکلات پيش پا افتاده مثل نداشتن آب آشاميدني جون خودشون رو از دست مي دن. به جاي خريدن اين کفش شما مي تونين جون يک بچه رو نجات بدين و دکتر سينگر ادامه مي ده: و به همين دليل من دوست دارم در خيابون شماره 5 نيويورک قدم بزنم و در مورد فلسفه اخلاق فکر کنم.