آراد یک شاعر تبیانی است

بی حضورت

بی حضورت
وقتی نگاهم به تو میلغزد
بی اختیار دلم میلرزد
بی حضورت
حتی وقتی خیالت میآید و نمیرود.

مرا محک میزنی

مرا محک میزنی
نگرانم... نگران
هنوز پس از ثانیههای عاشقی
مرا محک میزنی نه به سنگ محک
به سنگ بی دلیات
مرا ببین بنویس بخوان
چون لبریز از توأم
به جز اسمت و خودت هیچ نخواهی یافت.

دلم آب می رود

دلم آب می رود
نمیدانم دلم چرا آب میرود
بی آنکه نگاهم کنی
حتی وقتی باد شعرهایت را
در گوشم زمزمه میکنند بی حضورت
نکند من نیز دلم را فروخته باشم؟



