شبها، وقتی مدینه در سکوت فرو میرفت، حسین علیهالسلام از پشت دیوار، میان نور کمسو و لرزان چراغ نفتی، مادر را میدید که از درد پهلو خمیده بود. دلش میخواست بدود و خودش را در آغوشش بیندازد، اما دیدن چهرهی نیلگونِ مادر، رمقِ رفتن را از او میگرفت. همانجا پشت دیوار، اشکهایش را با آستین پاک میکرد و آرام میگفت: «کاش این درد، سهم من بود مادر...»





پیام شما به ما