امام علی (علیه السلام) و اقتصاد اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام علی (علیه السلام) و اقتصاد اسلامی - نسخه متنی

محمد دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مقدّم داشتن يتيمان


حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت به يتيمان حسّاسيّت فوق العاده اى داشت، گاهى يكى از باغات خود را مى فروخت تا تعداد زيادى از يتيمان رابى نياز كند.

يتيمان را در منزل خود جمع مى كرد، وبا دست خود عسل به دهانشان مى گذاشت، كه احساس كمبود نكنند،آنقدر با آنها مهربان بود كه ديگر طبقات مردم مى گفتند:

اى كاش ما هم يتيم بوديم.

ابوالطفيل مى گويد:

رأيتُ عليّاً يدعوا اليتامى فيطعمهم العسل، حتى قال بعض اصحابه لوددتُ انّى كنت يتيماً. [ بحارالانوار ج 41 ص 49. ]

"على عليه السلام را ديدم كه يتيمان را دعوت مى كرد و آنان را با عسل اطعام مى كرد بگونه اى كه برخى از اصحاب امام مى گفتند:

دوست داشتم كه من هم يك يتيم باشم"

مقدّم داشتن نيازمند درمانده


در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اميرالمؤمنين عليه السلام براى زيارت خانه خدا وارد مكّه شد،شبى از شب ها در كنار بيت اللَّه الحرام عربى را مشاهده كرد كه چادر كعبه را گرفته و مى گويد:

خدايا! تو صاحب بيتى، اين خانه مال تو است، و من نيز ميهمان تو هستم و هر ميزبانى از ميهمان خود پذيرائى مى كند، و احترام او را نگه مى دارد، من در خواست مى كنم كه احترام مرا در بخشش گناهانم قرار دهى!

امام على عليه السلام سخنان آن اعرابى را شنيد و تحت تأثير او قرار گرفته، و عمل او را پيش يارانش ستود.

در شب هاى بعد نيز امام على عليه السلام او را مشاهده كرد كه پس از مناجات با پروردگار عالم، به ترتيب از خداى بزرگ و برائت از آتش جهنّم و چهار هزار درهم پول مى خواست.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيش اعرابى آمده و فرمود:

اى برادر عرب! از خدا مغفرت و بخشش گناهانت را در خواست كردى خداوند هم پذيرفت و تو را مورد رحمت خويش قرار داد!

و در شب بعد از خدا بهشت خواستى، برايت وعده كرد، و سپس دعا كردى كه از آتش جهنّم برات آزاديت دهد، آنرا هم داد!!

و امشب چهارهزار درهم پول در خواست كردى، بگو ببينم پول ها را براى چه كارى مى خواهى.

اعرابى گفت:

تو كيستى؟ تو خود را براى من معرّفى كن تا به سئوال تو جواب دهم.

على عليه السلام فرمود:

من على بن ابيطالب هستم.

اعرابى گفت:

سوگند به خدا حاجت من در دست تو است و من مى خواهم با اين پول ها هزار درهم آنرا مهريّه زنم قرار دهم و ازدواج نمايم، و يك هزار درهم نيز قرض دارم،مى خواهم آنرا بپردازم، و چون خانه ندارم، با هزار درهم سوّمى منزل خريدارى كنم، و با يك هزار درهم باقيمانده زندگى نموده وآبروى خود را حفظ كنم.

على عليه السلام فرمود:

اعرابى! حق اين است كه در حاجت خويش انصاف نموده اى، هرگاه از مكّه خارج شدى، به مدينه بيا و خانه على را بپرس تا من اين حاجت تو را روا كنم.

ايّام گذشت و امام حسين عليه السلام روزى در شهر مدينه متوجّه شدكه عربى سراغ خانه على بن ابيطالب عليه السلام را مى گيرد،پيش آمد و فرمود:

اى عرب، من تو را به خانه على عليه السلام راهنمائى مى كنم.

عرب سئوال كرد: تو كيستى؟

امام حسين عليه السلام جواب داد:

من حسين بن على عليه السلام هستم.

سپس به ترتيب از مادر و جدّ و برادرش سئوال نمود،امام حسين عليه السلام نيز به سئوالات وِى پاسخ داد.

عرب گفت:

خير دنيا و آخرت را براى خود فراهم كرده اى، اى آقازاده! پيش مولايم على عليه السلام برو و به او خبر دِه، عربى كه در مكّه به او وعده اى داده اى آمده است.

على عليه السلام از آمدن عرب آگاه شد و به همسرش فاطمه عليها السلام فرمود:

آيا چيزى براى پذيرائى در خانه موجود است؟

حضرت زهرا عليها السلام فرمود: خير!

امام على عليه السلام سلمان را احضار كرد و به او دستور داد؛

باغى را كه پيامبر خدا درختان آنرا كاشته است، به مردم عرضه كن و بفروش برسان.

حضرت سلمان فوراً باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و پول هايش را به امام على عليه السلام داد،حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مبلغ چهارهزار درهم آن را به اعرابى داده و چهل درهم نيز به عنوان هزينه راه مرحمت فرمود و چون مستمندان مدينه از فروش باغ آگاه شدند به حضور على عليه السلام آمده و درخواست كمك كردند.

مولاى متّقيان پول هاى باقيمانده را به فقراء داد و حتّى يك درهم باقى نماند!

حضرت زهرا عليها السلام از قضيّه آگاه شد، و سئوال نمود:

يا على! بهتر نبود مبلغى را نيز براى فرزندان و خانواده خود در نظر مى گرفتى؟ من و بچّه هايت گرسنه ايم.

على عليه السلام فرمود:

در برابر مستمندان حيا كردم، و از مذلّت و خوارى سئوال آنان احتياط نمودم.

در اين لحظات جبرئيل امين به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسيده و سلام خدا را به او ابلاغ كرد و اضافه نمود كه خداوند مى فرمايد:

'سلام مرا به على عليه السلام برسان، و به فاطمه عليها السلام بگو: بخشش على مورد قبول من است.'

رسول خدا به خانه على عليه السلام و زهرا عليها السلام آمده و سلام و پيغام پروردگار عالم را به آنان ابلاغ كرد كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از پيشنهاد و مطرح كردن سئوالش عذر خواهى نمود.

آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم هفت درهم به حضرت زهرا عليها السلام داد تا آنرا به على عليه السلام برساند كه در مخارج منزل مصرف كند.

على عليه السلام پول ها را دريافت نمود و با فرزند بزرگش امام حسن عليه السلام به بازار آمد تا براى گرسنگان خانواده اش خريد نمايد، ولى در طول راه انسان مستمندى پيش آمد و گفت:

چه كسى به من بيچاره قرض مى دهد؟

مولاى متّقيان اين هفت درهم را نيز با مشورت فرزندش امام حسن عليه السلام به او داده و دست خالى به خانه برگشت!!

در اين فكر بود كه از چه كسى قرض كند؟

ناگاه عربى ظاهر شد، در حالى كه عنان شترش را در دست داشت، گفت:

يا على، اين ناقه رااز من خريدارى كن.

امام على عليه السلام فرمود:

پولى ندارم كه ناقه را از تو خريدارى نمايم.

عرب گفت:

مانعى ندارد، من به طور نسيه آن را به تو مى فروشم.

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

به چه مبلغ مى فروشى؟

عرب گفت:

به يكصد درهم.

امام على عليه السلام فرمود:

فرزندم حسن! ناقه را بگير.

امام حسن عليه السلام ناقه را تحويل گرفت.

هنوز چند قدمى برنداشته بودند، عرب ديگرى ظاهر شد كه شبيه اعرابى قبلى بود، ولى از جهت لباس و ظاهر فرق داشت و خطاب به حضرت على عليه السلام گفت:

آيا ناقه را مى فروشى؟

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

مى خواهى با اين ناقه چه كار كنى؟

عرب گفت: در اوّلين جنگى كه رسول خدا به پيكار دشمن مى پردازد، شركت نموده و از اين ناقه استفاده مى كنم.

امام على عليه السلام فرمود: در اين صورت اگر راضى شويد من اين ناقه را بدون قيمت به شما مى به خشم.

عرب گفت: نه خير، من قيمت آنرا حاضر كرده ام، و آنرا مى خرم، بگو ببينم به چه مبلغى آنرا خريدارى نموده اى؟

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

به يكصد درهم خريدارى نمودم.

عرب گفت:

من حاضرم آنرا به يكصد و هفتاد درهم بخرم.

امام على عليه السلام فرمود:

فرزندم حسن! پول ها را تحويل بگير و ناقه را تحويل بده.

امام حسن عليه السلام پول ها را گرفت، على عليه السلام فرمود:

بيا تا پول هاى عرب قبلى را بپردازيم.

و همچنان در دنبال او بودند كه با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ملاقات كردند، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم خوشحال و متبسّم بود، كه على عليه السلام از خوشحالى آن حضرت تعجّب كرد و از علّت آن جويا شد.

رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

'على جان! تو به دنبال عربى هستى كه به تو ناقه فروخته است، و مى خواهى پول هاى او را بپردازى، در حالى كه فروشنده ناقه، جبرئيل و خريدار ناقه، ميكائيل بود،و ناقه از ناقه هاى بهشت برين است، و پول هاى آن مربوط به خداوند رب العالمين و جلّ جلاله مى باشد.

على! پول ها را در زندگى خود خرج كن و هرگز از تنگدستى و فقر وحشت نداشته باش.' [ بحارالانوار ج 41 ص 44 - و - مدينه المعاجز ص 15. ]

/ 120