• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/09/09 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
سيره فاطمى‏

فاطمه (سلام‏الله‏عليها)، مادر پدر

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى رمضان امسال ما زندگى پيغمبر و اهل بيت پيغمبر را قسمتهايى‏اش را نقل كرديم جلساتى هم مى‏خواهم راجع به حضرت زهرا (سلام عليها) صحبت مى‏كنيم از پيغمبر گفتيم از اميرالمؤمنين هم گفتيم از حضرت زهرا هم مى‏خواهيم بگوييم اما حضرت كنيه‏اش (ام ابيها) است ما همينطور كه در فارسى يك اسم داريم يك فاميل عربها يك اسم دارند يك كينه مثلاً اسم على است كنيه ابوالحسن امام رضا اسمش رضا است كنيه‏اش يا ابالحسن على بن موسى الرضا اباالحسن، ابامحمّد مثلاً كنيه‏ى اسم پيغمبر محمّد است كنيه‏اش اباالقاسم بنابراين كنيه‏ى و افراد هم به احترام با كنيه‏شان صداى‏شان مى‏زنند مثلاً اگر كسى خواسته باشد احترام من را بگيرد با لقب صحبت مى‏كند بنابراين كنيه فاطمه الزهرا ام ابيها است حالا اين خودش يك درس است اُم يعنى مادر ابيها بابا يعنى مادر پدرش به زهرا مى‏گويند مادر پدرش اين چيه قصّه اين پدرش يعنى پيغمبر اسلام آنقدر همّ و غمّ جبهه و جنگ و غصّه داشته كه فاطمه‏الزهرا مى‏آمد تصلّى مى‏داده است دلدارى مى‏داده بابايش را يعنى عين مادرى كه بچه‏اش را دلدارى مى‏دهد اين دختر كوچولو پيغمبر را دلدارى داده است در سن كودكى و لذا مى‏گويند ام ابيها اين مادر پدرش است دختر مى‏تواند به جايى برسد كه يك رهبر انقلاب جهانى يك پيغمبر اولوالعزم را دلدارى بدهد كنيه‏اش ام ابيها معناى ام ابيها يعنى مادر پدرش دليل اين كه مى‏گويند مادر پدر چون زهرا با اينكه دختر است كار مادرى مى‏كرده است دلدارى مى‏داده و عظمت زهرا همين بس كه يك دختر كوچولو 8، 9 ساله بيايد رهبر يك انقلاب را چى، دلدارى بدهد اين يك


عشق حضرت زهرا به پيامبر

دو جوان بود، هيجده ساله بود، بچه داشت، شوهر داشت وقتى بابايش از دنيا مى‏رود خيلى غصه خورد تنگ گوش بابايش، بابايش يك چيزى گفت زد به گريه بعداً يك چيز ديگر گفت زد به خنده گفتند چى بود گريه كردى چى بود خنده كردى گفت گريه‏ام اين بود كه به من گفت من دارم مى‏روم ديدم بابايم از دستم مى‏رود گريه كردم بعد گفت فاطمه جان اول كسى كه به من ملحق مى‏شود تو هستى خنده كردم چقدر بايد آدم معرفتش بالا باشد كه شوهر جوانى و چند تا بچه را امّا ملحق شدن به پيغمبر برايش به قدرى شيرين باشد كه بخندد به كدام دختر جوان خبر مرگ بدهند دختر جوان مى‏خنده خنده به خاطر اين است كه معرفت فاطمه الزهرا عشق فاطمه زهرا به پيغمبر علاقه‏ى به پدر علاقه و اُنس به پدر به قدرى بالا بود پيغمبرشناسى‏اش به قدرى بالا بود كه شوهر و جوانى و عروسى و بچه كوچولو و همه را نديد اما ملحق به پدر برايش شيرين روى كره‏ى زمين كدام كس است كه پدرش را بكنند توى قبر به دختر جوانش هم بگويند تو هم هفته‏ى ديگر مى‏روى بخنده جيغ مى‏زند مى‏ترسد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد مى‏خواهد با شوهرش باشد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد نمى‏خواهد برود توى قبر بابايش مى‏خواهد توى خانه پهلوى بچه‏هايش باشد. اما اين خنده فاطمه الزهرا نشان دهنده‏ى اين است كه چقدر معرفت بالا است آخه ببينيد گاهى وقتها آدم مى‏گويد طلا نمى‏خواهم يا طلايش را مى‏فروشد برود مكّه بعضى‏ها هم هستند كه عوض مكّه طلا مى‏خرند يكى طلا را فداى مكه مى‏كند مكّه را فداى طلا مى‏كند با اين كه شوهرى مثل على بن ابيطالب بچه‏هايى مثل امام حسن و امام حسين امّا عشق به پدر خيلى بالا است قابل تأمل است اين، دختر معرفتش اين قدر بالا باشد معرفت چيز مهمى است زينب كبرى‏ وقتى اسير شد در كربلا بردنش توى كوفه و شام بهش گفتند در چيچيه فرمود هرچه هست زيباست «ما رأيت الّا جميلا» هرچه مى‏بينم جميل و زيباست يعنى چه؟ يعنى امام حسين (عليه‏السلام) را كشتند زيبا بود يعنى اسارت زيباست؟ مى‏دانى چى مى‏خواهد بگويد؟


تلخ و شيرين زندگى زيباست

مثل يك پدرى كه معرفتش بالا است مثل بچه‏اى كه معرفتش پايين است بچه كه كوچولو است معرفتش پايين است حلوا و شكلات و شيرينى پهلويش زيباست فلفل و ترشى پهلوش زيبا نيست امّا پدر بچه وقتى نگاه به سفره مى‏كند هم مرّبا پهلوش زيبا است هم ترشى پهلويش زيباست بچه ترشى پهلوش بده فلفل برايش بده حلوا براش خوبه اما پدربچه مادربچه هم ترشى پهلوش زيباست يعنى يك سفره‏اى كه مى‏بيند هم مربا است هم ترشى است هر دو پهلوش زيباست انسان وقتى شناختش بالا رفت تلخى‏ها هم پهلويش شيرين است بچه كوچولو كه آب داغ توى حمام سرش مى‏ريزى جيغ مى‏زند كف صابون جيغ مى‏زند آب داغ جيغ مى‏زند مشت و مال كيسه‏ى مادرش كه توى حمام دارد غيزش مى‏كند جيغ مى‏زند اما رشدش كه بالا رفت همان آب داغ و همان كف صابون و همان مشت و مال توى حمام برايش زيبا است معرفت كه رفت بالا تلخى‏ها شيرين مى‏شود تمام كسانى كه توى تلخى‏ها جيغ مى‏زنند پيداست اينها معرفتشان، پايين است امام حسين روى دوش پيغمبر بود گفت راضى هستم در كربلا زير سُم اسب هم گفت راضى‏ام روى دوش پيغمبر و زير سم اسب پهلوى امام حسين هر دو شيرين است چون مى‏گويد هر دو را خدا دوست دارد افرادى هستند معرفتشان خيلى بالا است همه تلخى‏ها هم شيرين مى‏بيند مردن شهيد شدن دست از خانه و شوهر و بچه و آخه دختر 18 ساله خيلى جوان است از همه دل كندن مى‏گويد اگر ملحق به تو مى‏شوم پهلويم شيرين است. 3- پس اولين كمال زهرا بگذار بنويسم كه موضوع بحث: سيره‏ى فاطمه زهرا و سلام (اللّه عليها) مادر پدر ام ابيها 2- معرفتى كه از همه چيز دل كندن و به پدر ملحق شدن معرفت خيلى بالا است. 3- اولين گروه مهاجر وقتى پيغمبر هجرت كرد يك چند تا خانم هم چند تا دختر هم هجرت كردند يك پنج نفرى بودند ظاهراً كه اين هم فاطمه جزء اينها بود. شب عروسى پيراهن عروسى‏اش را داد به فقير فاطمه الزهرا بريزوپاشش هم يعنى صدقاتش هم زياد بود من ديشب چند تا نمونه از صدقاتش را برايتان بگويم. وصيتنامه نوشت فرمود


وصيّت‏نامه مالى حضرت زهرا (سلام‏الله‏عليها )

دقت كنيد من تا ديشب هم خودم بلد نبودم اينهايى كه مى‏خواهم بگويم ديشب ياد گرفتم. وقتى مى‏خواست وصيّت كند آخه ما هِى مى‏گوييم وصيّت كرد، شب خاكم كن شب دفنم كن خوب اينها درست اما وصيتى كه مقدارى كه جنس توى خانه است اينها را بخشى‏اش را بدهيد به زنهاى پيغمبر آخه پيغمبر زنهايى داشت كه پيغمبر از دنيا رفته بود زنهاى بيوه بودند كدام دختر حاضر است با اين كه 5 تا بچه كوچولو دارد وقف بخشى از مالش را به زنهاى پير يا به زنهاى بيوه بدهد فرمود بالاخره اينها زمان پيغمبر زن پيغمبر بودند حالا پيغمبر سايه‏اش بالاى سرشان نيست يك مقدارى بدهيد به زنهاى پيغمبر كه بعضى اين از زنهاى پيغمبر خيلى دل خوشى هم از زهرا نداشتند و گاهى هم زهرا را اذيت مى‏كردند فرمود بهشان بدهيد اين يك 2- معرفت را ببين، ما اگر از كربلا و مشهد و مكه بياييم هرچى هست به بچه‏هاى خودمان مى‏دهيم اصلاً يادمان مى‏رود كه فلان پيرزن فلان 2- فرمود و ابوذر يار بابايم بود در ربضه از دنيا رفت ابوذر يك دختر دارد بخشى از اينها را هم بدهيد به دختر ابوذر اين خيلى قشنگ است‏ها يكى يعنى يك دختر عزيزى كه فراموش شده هيچ كس در تاريخ فكر و ياد دختر ابوذر نيست خود ابوذر را مى‏شناسند اما ابوذر در ربضه از دنيا رفت يك دختر بچه بالا سرش است بخشى‏اش را بدهيد به دختر ابوذر فكر بلند است. 3- بخشى را هم بدهيد به فقراى است جامعه، متولّى اين حركت اميرالمؤمنين اگر على بن ابيطالب شهيد شد امام حسن، اگر امام حسن شهيد شد امام حسين و نسل امام حسين شب عروسى پيراهن عروس براى عروس خيلى ارزش دارد دارند فاطمه را مى‏برند خانه‏ى شوهرش فقيرى مى‏آيد و مى‏گويد من لباس ندارم به زنها مى‏گويد دور من را بگيريد او لباس زيبايى كه مال عروسى است درمى‏آورد مى‏دهد لباس ديگر مى‏پوشد كدام عروس در تاريخ توى راه خانه‏ى شوهر لباس عروسى‏اش را به فقير مى‏دهد پيغمبر گفت دخترم چطور لباس عروسى‏است را دادى گفت چون يك آيه داريم توى قرآن كه مى‏گويد «لن تنالوا البّر حتى تنقتوا حما بحتون» اگر مى‏خواهيد رشد كنيد هرچه را دوست داريد بدهيد اگر يك لباسى را رنگش را نمى‏پسنديد تنگ است گشاد است زشت است از مد افتاده اگر اينها را به فقير دادى كه هنر نيست آبگوشتى كه مسموم است مى‏ترسد بخورد مريض شود مى‏دهد به فقير اين، اگر مى‏خواهيد رشد كنيد آنى كه دوست داريد بدهيد و من ديدم كه شب عروسى پيراهن عروس براى عروس زيباست، سوره‏ى هل اَتى كه مال اهل بيت است يكى از اعضاى اهل بيت فاطمه الزهرا بود سوره‏ى هل اتى را شنيديد من يكبار ديگر بگويم امام حسن و امام حسين كوچولو بودند مريض شدند پيغمبر عزيز و مردم آمدند عيادت اين خودش يك درس است كه بزرگها بروند ديدن كوچولوها يعنى پيغمبر بزرگ مى‏رود عيادت بچه


نذر عبادى، به جاى نذر مالى

مردم پيشنهاد كردند كه يا على اگر مى‏خواهى بچه‏هايت خوب شوند نذر كن براى بچه‏هايت اميرالمؤمنين هم پسنديد اين خودش يك درس ايت كه اگر مردم يك پيشنهاد حقى كردند از مردم حرف حق را بپذير نذر چيه روزه است گاهى وقتها زنها نذر پولى مى‏كنند و حالى كه شوهرشان پول ندارد مى‏گويد يالّا من نذر كردم بده بابا من چه خاكى بر سرم كنم تو نذر كردى لازم نيست همه‏ى نذرها پولى باشد نذر معنوى روزه بگيريم سه روز امام حسن و امام حسين كوچولو خوب شدند 3 روز روزه گرفتند غذا توى خانه نبود به هر حال گندمى جويى آبى خميرى نانى دم افطار نماز خوانده رفتند افطار كنند ديدند يك كسى در مى‏زند كيه؟ «يطعمون الطعام على حبه مسكيناً» مسكين، مسكين كيه مسكين همان مسكن است مسكن يعنى خانه مسكين كمى است از بى‏پولى مى‏رود توى خانه‏اش مى‏نشيند مثلاً مى‏گويد برويم بيرون مى‏گويد بيايم بيرون چه كنم پول كه ندارم سينما بروم پول كه ندارم بستنى بخورم برويم مهمانى آخه من كه نمى‏توانم بدهم بروم بايد بدهم پس نمى‏روم بخورم تا خجالت پس دادنش را نذاشته، اينها را مى‏گويند مسكين بعضى به خاطر بى‏پولى مى‏رود توى مسكن فقيرى كه مى‏رود توى مسكن مسكين و مسكن ريشه‏اش يكى است يعنى خانه‏نشين در را زدند كيه؟


رسيدگى به محرومان در كنار عبادت خدا

مسكين غذا ندارم همان غذاى افطارش را دادند به مسكين آب خوردند فردا باز روزه گرفتند چون سه روز بايد روزه مى‏گرفتند شب دوم «يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً» شب دوم را زدند يتيم با غذا دادند آب، شب سوم سيد: مرده سه شب اينها غذا نخوردند ديگر پوست به بدن داشت مى‏چسبيد رنگهاى زرد از حال رفته بودند آيه نازل شد «يطعمون»، «ويطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً»، «يطعمون» يعنى كارشان اطعام است آخه يك وقت آدم توى عمرش يك بار كار خير مى‏كند هنر نيست هنر اين است كه آدم كار خير را هر روز بكند ما در ادبيات عرب مى‏گوييم فعل مضارع مال استمرار است يعنى هميشه اينها كارشان بود «يطعمون الطعام» نمى‏گويد «يرسلون الطعام» طعام را مى‏فرستيدند دم در خانه‏ى فقرا اگر برنج و روغن را بفرستى در خانه‏ى فقرا اين خاصيّت را ندارد اگر غذا را پختى دهن فقير گذاشتى ارزش دارد ولذا قرآن مى‏گويد «و باالوالدين احساناً»«بالوالدين» يعنى احسان به والدين را به دست خودت انجام بده اين «باى» باى‏الصاق مى‏گويند يعنى با دست خودت من اگر يك ذره برنج دهن مادرم بگذارم عمل كردم به اين آيه امّا اگر 10 گونى برنج در خانه‏ى مادرم بفرستم اين «باالوالدين احساناً» نيست اين «الى الوالدين احساناً» است فرق است بين «وبالوالدين احساناً» يا «الى الوالدين» الى يعنى به سوى او بفرست (ب) يعنى اين كه «حبه» سه تا معنا دارد «على حبه» يعنى «على حبه‏اللّه» مى‏شود معنى كرد يعنى روى عشق خدا اين كار را كردند «على حبه» يعنى «عل حب الطعام» با اينكه غذا را دوست داشتند گرسنه‏شان بود اين كار را كردند اين «حبه» ضمير «حبه» سه معنا قابل تحمل است يعنى اينكه خدا را دوست داشتند از خود گذشتند فقرا را دوست داشتند از خود گذشتند يعنى يا با اينكه غذا را دوست داشتند و ميل به غذا داشتند لب افطار بود از ميل به غذا گذشتند مسكين هم كه معنا كردم و يتيم هم كه مى‏دانيد اسير هم كه مى‏دانيد برده سه شب... بعد گفت آقا ما هم اگر سه شب با آب افطار كنيم سه شب نانمان را بدهيم به فقير آيه نازل مى‏شود برايمان، مى‏گوييم نه اِ چطور اون آره ما نه مى‏گويم


خدمت، بدون منّت و توقّع

براى اينكه پشت سر اين آيه مى‏گويد «انما» يعنى فقط «انّما» يعنى فقط «انّما نطعمكُم» فقط اطعام مى‏كنيم شما را «لوجه اللّه» ما غرضمان خدا است غرضمان نيست كه آيه در شأن آن نازل شود ما الآن كه اين را مى‏بينيم دهنمان پر از آب مى‏شود مثلاً مى‏بينيم يك آخوندهاى كارش گرفته است مى‏گوييم ما هم برويم آخوند شويم يك كسى كارش گرفته مى‏گويد ما هم اين مغازه را باز كنيم اين كار را بكنيم اگر ديدى شيرينى‏اش را رفتى بخاطر شيرينى رفته‏اى ارزش اين است كه كار را براى خودش قبول كنيم نه به خاطر لذتهايش درس خوب است حالا چه وكيل بشوم چه وكيل نشوم مفيد بشوم چه نشوم اصلاً مدرك به من بدهند محصل خوب محصّلى است كه بگويد «بسم اللّه الرّحمن الّرحيم» دانشگاه مدرك نمى‏دهد دبيرستان ديپلم نمى‏دهد مى‏خواهد بدهد مى‏خواهد ندهد خود علم براى ما ارزش است بخاطر علم رفتى ارزش است اما اگر به دنبال مدرك رفتى كه پشت مدرك هم پست و مقام و پول بود اون براى خودت است براى علم نيست ارزشها اگر چراغ قرمز بود و پليس نبود و سيادى آدم با ادبى هستى اما اگر لب چراغ قرمز پليس جريمه‏ات مى‏كند و سيادى از ترس است چون از ترس ارزش نيست پادگانى ارزش دارد كه سرباز افسر را دوستش داشته باشد ادب است اما اگر راز ترس همچين كرد ارزش ندارد بايد كارها بر اساس عشق باشد نه براساس ترس و پول و اين‏ها، اين‏ها ارزش نيست «انّما نطعمكم لوجه اللّه» فقط اطعام مى‏كنيم براى خدا «لانريد» نه به زمان نمى‏آوريم «لانريد منكم» اراده نداريم از شما مسكين‏ها و يتيم‏ها و اسيرها «لانريد منكم جزاءاً» ما از شما جزاء نمى‏خواهيم «ولا شكورااً» ما از شما تشكر نمى‏خواهيم نه از شما پول مى‏خواهيم كه بعداً جبران كنيد نه مى‏خواهيم جايى نقل كنيد تشكر، آخه گاهى وقت‏ها آدم تشكر مى‏كنيم يعنى يك كارى را مى‏كند ولى مى‏گويد اسم من باشد اگر اسم من نباشد ناراحت است مى‏گويد من اين پنكه را به مسجد مى‏دهم به شرطى كه بنويسيد بانى پنكه محسن قرائتى اين سطل زباله را به شهردارى مى‏دهم به شرطى كه بنويسيد بانى سطل زباله محسن قرائتى نه مى‏گويد من هيچى نمى‏خواهم اسم هم نمى‏خواهم نه به زبان نمى‏آورم «لانريد» عضو غير «لانسئلكم» است در قرآن 2 تا آيه داريم يكى مى‏گويد «ما اسئلكم عليه اجراً» يعنى به زبان سؤال نمى‏كنم اين «لانريد» بالاتر است نه به زبان نمى‏گويم توى دلم هم اراده نمى‏كنم آخه گاهى وقتها آدم به زبان نمى‏آورد اما توى دلش مى‏خواهد توى دلش مى‏خواهد تعريفش را بكنند ولى نمى‏گويد آقا ببخشيد يك خورده از من تعريف كن (خنده حضار) نمى‏گويد به زبان اما توى دلش مى‏خواهد تعريف كند دو تا آيه داريم توى قرآن انبياء و پيغمبران توى قرآن مى‏گويند «ما اسئلكم» ما سؤال نمى‏كنيم از شما به شما نمى‏گوييم پول بدهيد مزد تبليغمان اما اهل بيت ما مى‏گويند به زبان نمى‏آوريم هيچى توى دلمان هم «لانريد منكم» خيلى فازش مهم است‏ها ادبيات عرب اين ارزشش به همين است، ببينيد اين ارزشش به همين است كه كلماتش يك خورده جابه‏جا بشود يكوقت «باالوالدين» مى‏گوييم يك معنا دارد آن يكى چى بود «الى الوالدين» يك معناى ديگر دارد يعنى يك خورده كم و زياد مى‏شود مثل راديو كوچك‏ها هستند كه يك طرفش را تكانش مى‏دهى اردو مى‏خواند يك خورده تكان مى‏دهى عربى مى‏خواهى يعنى يك ذره موجش برود ادبيات عرب جورى است كه با يك «واو» با يك «غاء» با يك كلمه با يك الف و لام فورى معنايش زمين تا آسمان فرق مى‏كند يعنى وقتى مى‏گويند «جِنازه» يك معنا دارد وقتى مى‏گويند «جَنازه» يك معناى ديگر دارد جَ، جِ «جِنازه» به صفحه‏ى زير مى‏گويند تابوت زير چون زير است مى‏گويند «جَ»، «جَنازه» به آن مرده توش مى‏گويند «جَ» چون مرده بالاست اين را مى‏گويند «جَ» چون تابوت زير است مى‏گويند «جِ»، «جِ» زير است حال آن زيرى است «جَ» آن بالا است مى‏گويند «جِنازه» يك چيز است «جَنازه» ادبيات عرب اين طورى است كه يك ذره پس و پيش بشود معنايش فرق مى‏كند خيلى معنايش فرق مى‏كند آيه‏ى 100 سوره‏ى بقره را علامه طباطبايى مى‏فرمايد 1 ميليون و 200 هزار رقم معنا دارد به همين خاطر اميرالمؤمنين فرمود قرآن دريايى است كه عمقش كشف نشده حيف ما كه جامعه را هى مى‏بريم به سمت چيزهاى الك دولك هنوز مزه‏ى قرآن را جامعه‏ى ما نچشيده خواص ما هم هنوز بعضى‏هايشان مزه‏ى قرآن را نچشيده‏اند فكر مى‏كنيم قرآن همين است كه مى‏گوييم «بكَ بااللّه» همين كه استخاره مى‏كنيم همين كه مى‏گوييم به قرآن قسم همين كه روى كيف عروس مى‏گذاريم همين كه بالاى سه مسافر مى‏گذاريم همين كه «ان يكاد»ش را به بچه آويزان مى‏كنيم عقرب نگزدش همين (آيةالكرسى) را به شاخ گلو مى‏بنديم شيرين زياد شود همين قرآن را يك كتاب ساده مى‏دانيم قرآن سيماى علم خداست خداى بى‏نهايت عملش بى‏نهايت است قرآت تجلّى‏گاه خداست «لانريد ما اسئلكم» اين چيه، اين چيه اين مى‏گويد به زبان نمى‏گوييم اين مى‏گويد به دل نمى‏گوييم «انما نطعمكم لوجه اللّه»، «لانريد منكم جزاءاً و لاشكوراً»، «لانريد» خيلى مهم است خوب يكى از اينهايى كه نانشان رإ؛ّّ دادند اميرالمؤمنين بود يكى هم حضرت زهرا يك خاطره بگويم يك صلواتى بفرستيد (صلوات حضار


گذشت از زيورآلات و توجّه به محرومان

در جنگ خيبر ظاهراً خبير بود كه غنايم جنگى است مسلمانها افتاد بالاخره مسلمانها كه پيروز مى‏شوند يك چيزهايى بدست مى‏آورند توى جبهه است ديگر بزن بزن است يكى يكى را كشت اسبش مال اون مى‏شود شمشيرش مال اون مى‏شود اينها را مى‏گويند غنايم جنگى در غنايم جنگى تقسيم كردند يك مقدار چيزى هم به حضرت على افتاد حضرت على آنى كه بدست آورد خانه را به فاطمه زهرا فاطمه زهرا هم بالاخره دختر جوانى و رفت دو تا النگوى نقره گرفت يك گردنبند نقره گرفت يك پرده‏ى قشنگ هم گرفت آويزان كرد چون شوهرش هم مسافرت بود پدرش هم نبود گفت وقتى شوهرم مى‏آيد فاطمه را با يك گردنبند ببينيد با يك پرده ببينيد پيغمبر آمد تو ديد زهرا گردنبند و... هيچى نگفت چون حلال است ديگر غنايم جنگى مال مسلمان‏هاست حضرت على هم توى جبهه بوده اون هم به اندازه‏ى همه مسلمانها سهم دارد خوب سهم را داده به خانمش چيزى نگفت اصحاب هم لب در منتظر بودند نمى‏دانستند پيغمبر رفت توى خانه‏ى فاطمه زهرا زود مى‏آيد بيرون وايسند تا با هم بروند مسجد تو راه مسجد... بالاخره پيغمبر يك مدتى ماند و بعد آمد ولى هيچ نگفت فاطمه فهميد كه پيغمبر خيلى خوشش نيامد گفت به خاطر رضاى بابايم گردنبن را باز كرد دستبند هم باز كرد پرده را هم باز كرد داد به حسن و حسين گفت زود برويد بدهيد به مسجد يكمرتبه ديدند كوچولوها دويدند توى مسجد گفتند مادرمان گفته است كه شما مثل اينكه خوشت نيامد از اينكه دختر پيغمبر زينت داشته باشد مال شما تقسيم كن ميان فقرا، پيغمبر سه مرتبه فرمود: «فداها ابوها» بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» جايش آنجا بود اين نقره را قطعه قطعه كرد مسلمانهايى كه از مكّه هجرت مى‏كردند مى‏آمدند مدينه چيزى نداشتند چون يا فقير بودند يا اگر هم چيزى داشتند مشريكن مكّه نمى‏گذاشتند جنس‏ها... مى‏گفتند خودتان مى‏خواهيد برويد برويد اموالتان بايد توى مكه باشد شما توى مكه تجارت كرده‏ايد پولدار شده‏ايد حالا مى‏خواهيد پولها را ببريد مدينه نمى‏گذاريم مى‏خواهيد برويد برويد اما اموالتان ولذا هر كس مى‏آمد مدينه فقير بود كنار مسجد هم يك سكو بود تقريباً نصف اين سالن يك سوم اين سالن الان هم هست آن صفجه مى‏گويند «صفّه» همه آنجا مى‏نشستند بعد نماز كه مى‏خواندند يكى مى‏گفت آقا تو ناهار بيا خانه‏ى ما اون مى‏گفت تو برويم خانه ما تو برويم يك چيزى امروز هست بورسى است كه مى‏گويد من خرجت را مى‏دهم برو دانشگاه وقتى مهندس شدى عوض چهار سالى كه درس خواندى خرجت را دادم چقدر 8 سال براى من كار بكن اين را مى‏گويند بورسى است يعنى در دانشجويى من خرج تو را مى‏دهم وقتى مهندس شدى تو براى من كار بكن اين بورسى، بورسيه مى‏گويند ديگه اين را آنجا بود مى‏گفتند آقا ماده تا ميش مى‏دهيم به تو تو برو چوپانى كن زاد و ولدش مال تو ميش اصلى‏اش را به خودم برگردان اين يك همچين قراردادى را مى‏گذاشتند ولذا اينهايى كه از مكه آمدند دست خالى بودند يا مهمان مى‏شدند يا بورسيه مى‏شدند يا مى‏گفتند چوپانى‏اش از تو بچه‏اش از تو، حضرت آمد ديد كه يكى از اينها لباسش خيلى كوچك است واقعاً لباسى كه همه‏ى بدنشان را بپوشد ندارد پرده را داد به آن گفت اين پرده را مثلاً دور خودت بگير اون دستبند هم نقره را قطعه قطعه كرد به هر يك از اينها يك قطعه نقره داد به اين چند تا كه بودند و سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» بعد فرمود دختر پيغمبر نمى‏خواهم طلا و نقره داشته باشد البته طلا و نقره حرام نيست‏ها به مقدار معقولش طبيعى است اما دختر پيغمبر است در شرايطى كه ما جوانهايمان مردم مى‏آيند به عشق دين ما شهيد مى‏شوند عده‏اى هجرت مى‏كنند گرسنه كنار مسجد هستند توى اين شرايط دختر پيغمبر نبايد داشته باشد حالا يك وقت شرايط عادى است خوب در شرايط عادى حسابش جدا است ولى در اين شرايط دختر پيغمبر نبايد داشته باشد اين نقش فاطمه الزهرا فاطمه فرمود سه چيز را دوست دارم: 1- قرآن 2- بابايم را 3- كمك به فقراء، اين سه چيز را دوست دارم قرآن برنامه‏ى زندگى است 3 چيز را دوست دارم يكى قرآن قرآن برنامه‏ى زندگى است يكى پدرم الگوى زندگى است يكى فقراء كمك به فقراء كه شريك كردن ديگران در زندگى من سه چيز را دوست دارم قرآن را دوست دارم يعنى برنامه‏ى زندگى پدرم را دوست دارم يعنى الگوى زندگى كمك فقراء را دوست دارم يعنى شريك كردن ديگران در زندگى در سخترين شرايط پنج تا بچه تربيت كرد و در جنگ خندق فاطمه الزهرا حضور داشت آنجا يك مسجدى هم به فاطمه زهرا هست در احد با دو آمد خودش را به پدر رساند اين مقدار كه در اين 10، 10 دقيقه با حضرت زهرا آشنا شديم. خدايا با داشتن اين الگوهايى كه عرض كردم روى كره‏ى زمين نداريد عروسى را كه تو راه عروسى پيراهنش را بدهد به فقير روى كره‏ى زمين نداريم كسى را كه عشق به پدرش جورى باشد كه شوهرش و بچه‏هايش را رها كند و ملحق شود به بابايش و اولين كسى كه بعد از پيغمبر از دنيا مى‏رود... يعنى همه چيز را نمى‏خواهم تو را نمى‏خواهم نداريم كسى را كه اينقدر نسبت به بابايش دخترها وقتى عروس مى‏شوند يادشان مى‏رود پدر و مادر و پسرها وقتى داماد مى‏شوند پدر و مادر را فراموش مى‏كنند مى‏گويد من همه را تو را مى‏خواهم اين مهم است نداريم در تاريخ كسى كه سه شب با آب افطار كند و بعد هم بگويم «لوجه اللّه» فقط براى خدا از شما اراده‏ى تشكر هم نداريم ما يك همچين الگوهايى داريم حيف نيست توى خانه‏ها به جاى فاطمه و زهرا اسم ديگر را روى دخترت بگذارى حيف نيست كه افتخار نكنيم كه دخترمان فاطمه باشد دخترمان زهرا باشد حيف نيست كه دخترهاى دبيرستانى ما يك كتاب راجع به حضرت زهرا مطالعه نكرده باشند اينها تازه يك ذره‏اى بود كه گفتم جلسه‏ى بعد هم راجع به زهرا مى‏خواهم صحبت كنم. خدايا به حق آبروى زهرا دخترهاى ما را الگويشان را زهرا پسرهاى ما را الگويشان اميرالمؤمنين قرار بده. آمين معرفت ما را نسبت به اين عزيزمان بيشتر بفرما. آمين نكته‏ى نويى كه توى جلسه گفتيم اين بود كه چطور زينب كبرى گفت هرچه مى‏بينم زيبا مى‏بينم با اين مثل حل شد مثل پدر و مادرى كه ترشى پهلويش زيباست هم شيرينى ولى بچه كه معرفتش كم است فقط شيرينى برايش زيباست گاهى با يك مثل يك معناى بزرگى براى انسان حل مى‏شود. «والسلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته» «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم»