• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/09/11 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
سيره فاطمى‏

برنامه دشمن براى خاموش كردن نور پيامبر

اگر خدا به پيغمبر مى‏گويد چراغ است جاى ديگرى مى‏فرمايد كه هيچ كس چراغ خدا را خاموش نمى‏تواند بكند. «يريدون ليطفعوا نوراللَّه» مى‏خواهند نور خدا را خاموش كنند ولى هرچه بيشتر فوت كنند «يريدون ليطفعوا نوراللَّه» حق مى‏ماند. اينجا امسال بحث آمد در خرم آباد ضبط مى‏كنم. توفيقى بود خدمت عزيزان خرم‏آبادى هستيم. من از خرم‏آباد يك خاطره‏اى دارم يك وقتى هم در تلويزيون شايد گفته باشم نمى‏دانم گفته‏ام يا نگفتم، جاى ديگر كه گفتم ولى امروز يك چيزهايى به ذهنم آمد به مناسبت اين هم براى شما بگويم جوانهاى خرّم آبادى و هم همه ى ايرانى‏ها گوش بدهند حدود سى سال پيش برادر من سربازى بود در خرّم‏آباد پادگان بدرآباد، بدرآباد است ديگه، من طلبه نوى بودم. ريش‏هاى مشكى داشتم، طلبه نوى بودم. آمدم خرّم‏آباد دفعه ى اولم هم بود رفتم پادگان دم در پادگان به برادرم گفتم كه مى‏شود بيايم تو، گفت نه بابا اينجا پادگان است شيخ راه نمى‏دهند به آن دژبانى كه دم در وايستاده بود، گفتم آقا مى‏شود من بيايم توى پادگان سخنرانى كنم. گفت بله، گفتم بيايم سخنرانى كنم. گفت مگر اينجا روضه است برو برو آشيخ برو وايستاديم يك سرگردى آمد، بهش گفتيم. گفت آقا شيخ خيلى ساده‏اى بيايى پادگان براى سربازها صحبت كنى همين طور به اين سادگى گذشت. تيمسارى آمد هر درجه دارى آمد ما التماسش كرديم نشد. برادرم هم ترسيد گفت داداش اگر بيايى تو سخنرانى كنى بعد كه تو بروى من را زندان مى‏كنند، ما را به خير تو اميد نيست شر نرسان ما را ديدى برو. گفتم آخه من از قم آمدم تو را ببينم يكى دو تا حديث هم بخوانم. گفت نمى‏شود روى آخوند حساس‏اند گفتم من از آخوندى مى‏روم بيرون لباس كت شلوار مى‏پوشم اگر لباس ساده بپوشم مى‏شود بيايم تو. گفت نه .گفتم مى‏شود سربازها بياند بيرون گفت نه گفتم مى‏شود همشهرى‏ها بياند دم در آخر چند تا كاشونى. گفتم كاشونى‏ها، بگوييد بياند گفت نه نمى‏شود. گفتم مى‏شود اسم سخنرانى را نبرى من بروم يك چيزى بخرم تو برو به همشهرى‏ها بگو برويم يك چيزى بخوريم به هواى چيزى خوردن بياييد. گفت ديگه اون را نمى‏دانم گفتم پس من مى‏روم شهر يك چيزى مى‏گيرم مى‏آيم اينجا تو برو به دو سه تا همشهريها بگو بياند چيزى بخورند، آنوقت همين طور كه چيزى مى‏خورند من يك حديث مى‏خوانم (از لباس آخوندى رفتم بيرون آمدم خرم‏آباد 30، 40 كيلو كاهو گرفتم يك جوى آب تميزى بود، يك نهر آبى بود، چشمه بود، يك چشمه‏اى بود آنجا نشستم يادم نيست كجا بود، نشستم شستم مقدارى هم سكنجبين و كاسه گرفتم و دو مرتبه يك تاكسى بار گرفتم و اين كاهوهاى شسته و اين سكنجبين را بردم آنجا، اين دفعه ديگر آخوند نبودم دژبانم نشناخت من را. برادرمان را خبر كرديم گفتيم كه به سربازهاى كاشانى بگو بيايند كاهو بخورند اصلاً هم نگو برادر من آخوند است، اصلاً نگويى سخنرانى كن بگو آمده كاهو بخوريد. گفت باشد رفت يك هفده نفر از بچه‏هاى كاشان را، نمى‏دانم تو ذهنم هست هفده نفر بود چند نفرى هفده، هيجده نفر، اتفاقاً از بچه‏هاى كاشان كه سربازى بودند، اينها آمدند و من خواستم همين طورى كه كاهو مى‏خورند حديث بخوانم. ترسيدم اين دژبان نگاه مى‏كرد خوب يك كسى سخنرانى كند، اونها هم كاهو بخورند خوب بالاخره مى‏گويد چيه. به اينها گفتم من مى‏خواهم صحبت كنم اما شما نگاه به من نكنيد يك الاغى آنجا بود گفتم چند تايتان برويد آنور الاغ رويتان را آنور كنيد چند تا هم... هر كدامتان يك سمتى بنشينيد كه كج و كور نظامى و صفّى ننشينيد. هر كدام دو تاتان به يك سمتى كاهو بخوريد، الاغ هم وسط باشد. من هم با كاهو ور مى‏روم اما عوضى كه كاهو بخورم يك حديث مى‏خوانم. خر را گذاشتيم جلو يعنى خر را گذاشتيم وسط قرائتى و خر و سرباز هر كدام به يك سمتى نشستند، كاهو شروع كردند خوردن و من لابه لاى كاهو خوردن يك حديث گفتم) اين وضع پادگان ما بود در سى سال پيش در شهر شما كه الان هستم امروز صبح يعنى امروز 1/5 پيش همين امروز صبح شخصى آمد پهلوى من، گفت من اميرلشگرم تقاضا دارم بيايى سخنرانى كنى. گفتم كجا. گفت شما كه آمده‏ايد خرم‏آباد سخنرانى مى‏كنى براى تلويزيون، توى پادگان ما هم بيا. گفتم كجا، گفت من پادگان بدرآبادم تا گفت بدرآباد ياد گفتم عجب (من سى سال پيش مى‏خواستم يك حديث بخوانم مجبور شدم از آخوندى بروم، بيرون كاهو بشورم، هر كدام به يك سمتى بنشينيم با خر و سرباز و قرائتى، همه قاطى شويم يك جورى بايد اين رقمى ما حديث بخوانيم و امروز هم امير لشگر آمده گفته چندين هزار لشگر سرباز بيا حديث بخوان پس خون شهيد مدنى حرام نشد. خون شهداى ما، شهيد مدنى يكى از پايگاههايش خرم‏آباد بود. شهيد مدنى نجف بود، منتهى وقتى مى‏آمد ايران چند روز خرم‏آباد بود، چند روز همدان، مدنى‏ها، صياد شيرازى‏ها، اين عزيزان از ما كه شهيد شدند حرام نشد بنده همان قرائتى هستم اون قرائتى هم بهتر از اين قرائتى است چون اون موقع تازه نفس بودم ديگر وارفته‏ام ولى در عين حال نگاه مى‏كنم اين خون‏ها چه كرد)


استقبال دانشمندان و متخصّصان از امام زمان (عليه السلام)

برادرها به همين دليل كه جايى كه راهمان نمى‏دادند حالا استقبال مى‏كنند داريم امام زمان (عجّل اللَّه تعالى شريف) كه ظهور كند همه درها روى حضرت مهدى باز خواهد شد مخترعين كره ى زمين حديث داريم مكتشفين و دانشمندان كره ى زمين خواهند آمد خدمت امام زمان (عجّل اللَّه تعالى شريف) اسلام خواهند آورد و تمام تخصصشان را خدمت امام خواهند گذاشت همين طور كه در ارتش ما بسيارى از خلبانهايى كه آمريكا تحصيل كرده بودند بسيارى از مسئولين رده بالاى قوه ى نظامى كه تحصيلات عاليه داشتند و قبلاً در اختيار اسلام نبودند خوب مسلمان بودند اما حكومت دست آن‏ها نبود تا امام ظهور كرد آمدند خدمت امام با امام بيعت كردند كه تمام تخصص‏شان را در اختيار امام گذاشتند


سختى و آسايش در كنار يكديگر است

«انّ مع العسر يسراً فانّ مع العسر يسرا» آيه‏اى ديگر داريم «سيجعل اللَّه بعد العسر يسراً» توى قرآن 12 تا «العسر» است، 36 تا «يسر» يعنى مشكلات و آسانى‏ها را پهلوى هم قرار مى‏دهيم مشكلات 13 آسانى‏هاست. 12 تا كلمه «العسر» است يعنى سختى، 36 تا كلمه «يسر» و در تاريخ ما هم همين طور بوده، كربلا يك نصف روزى امام حسين (عليه السلام) زجر كشيد زير سم اسب رفت. خانواده‏اش چى چند روزى اينها اسير بودند اما بعد 1400 سال ماِ مى‏بينيم كه كلماتشان، حرفهايشان اين معناى اين است كه «انّ مع العسر يسراً» خدا انشاءاللَّه قسمت كند برويد مكه نماز جماعت ميليونى مى‏بينيد يك مرتبه ياد خديجه (سلام اللَّه عليها) مى‏افتيد كه عجب يك زن به يك مرد اقتدا مى‏كند. نماز جماعت 3 نفره، على بود از مردها، خديجه بود از زنها، چه طور نماز جماعت 3 نفرى، شده نماز جماعت ميليونى، آدم حالا مى‏فهمد قرآن چه مى‏گويد «و رفعنا لك ذكرك» پيغمبر «و رفعنا لك ذكرك» نام تو را بلند مى‏كنيم نگران نباش «و رفعنا لك ذكرك» . تو نيكى كن و در دجله انداز. خيلى اين دعوتى كه امروز اين امير لشگر از من كرد تا فهميدم مال بدرآباد است يك مرتبه بدرآباد و بدرآباد را پهلوى هم گذاشتم خيلى برايم شيرين بود. نماز نور خداست، خاموش نخواهد شد. ممكن است يك جايى تارك نماز زياد باشد، عوضش يك نمازهاى عاشقانه از كشورهاى ديگر برمى‏خيزد. دوستى را من سراغ دارم يعنى بعداً باهاش دوست شدم نه كه حالا دوست من بود استاد دانشگاه است كمونيست بود، بعد مسيحى شد. مكتب مسيحيت را مطالعه كرد قانعش نكرد، چون در مسيحيت حرفهاى اشكال دار خيلى است. بعد از مسيحيت آمد مسلمان شد در ميان فقهاى اسلامى شافعى، همبرى و مالكى و جعفرى و شيعه‏اى مطالعه كرد همه را. آمد شيعه شد در بين شيعه‏ها آمد ايران رفت خدمت امام عاشق اسلام شد، عاشق امام شد. ايام جنگ بود، رفت جبهه صحنه‏هايى از جبهه را ديد. ساكن اتريش و بچه ى اتريش است. برگشت در آن جا گفت من راه خودم را بعد از چند سال پيدا كردم. بنيان گذار شيعه در آن قبيله شد، قبيله خودش من رفته بودم اتريش، جلسه‏اى داشت همه ى كسانى كه شيعه شده بودند، جمع كرده بودند. چه جوانهايى جه خواهرهايى، چه برادرهايى، چه جلساتى، توى جلسه شان هر كس غذاى خودش را مى‏آورد. چون مى‏گفت بودجه نداريم، هر كسى مثلاً غذاى خودش را مى‏آورد. ايشان صحبت مى‏كرد، بعد همان جا غذا مى‏خوردند حالا كم كم هر سال يك كاروانى از طرفدارانش را بر مى‏دارد مى‏آورد مكّه. پسرش را فرستاد ايران فارسى ياد گرفته خيلى راحت و پسرش هم الان حجةالسلام شده. غصّه نخوريد فلانى تارك الصلوة شده بايد غصّه بخوريم اما اگر يك آبى اينجا فرو مى‏رود جاى ديگر به صورت يك آب زلال در مى‏آيد، فقط شرمنده خواهد شد كه چطور آن از راه دور گرفت و اين از راه نزديك نگرفت. چطور بعضى‏ها با كتاب قرضى نمره بيست آوردند، بعضى‏ها بابايشان كتاب‏فروش است، توى شهرستان كتابخانه هست، هواى معتدل دارند، باز هم نمره‏شان ضعيف است. از اين امكانات بايد استفاده كنيم (شما مردم عزيز چيزهايى داريد كه استانهاى ديگر همه استانها شرايط شما را ندارند استان شما استان پرآبى است، شما با كمبود آب مواجه نيستيد. چند روز پيش من زاهدان بودم، امسالى كه همه جا باران آمده باز هم آنجا آب را با ماشين مى‏خرند. پرآبى يك نعمتى است مخصوص شما، يك هواى معتدل مخصوص شماست نه يخ بندان بعضى از استانها را داريد نه داغى بعضى از استانها را. معتدل هواى معتدل همه ى خانها تقريباً اسلحه دارد و همه حالت بسيجى دارند. همه ى نژاد انقلابى هستند. زمانى كه استان شما بنى صدر را شناخت و باهاش يرخوردى كرد آن زمان همه ى ايران زنده باد بنى صدر مى‏گفتند. ولى استان شما بنى صدر را قبل از استانهاى ديگر شناخت يعنى فهم مكتبى و انقلابى شما بالاست هوايتان هم معتدل است بنابراين در اين شرايط يك شرايطى است كه بايد فرق بكنيد بچّه‏هاى قم كه در كنار قم هستند، بچّه‏هاى مشهد كه در كنار امام رضا (عليه السلام) هستند بايد فرق بكنند. بچّه‏هاى همدان، بچّه‏هاى استانهايى كه هوايشان سرد است، بايد دو برابر خوزستانى‏ها مطالعه كنند چون آنجا تابستان هم مى‏شود مطالعه كرد خوزستان آتش ازش در مى‏آيد. تابستان هر استانى هر شرايطى دارد، آنوقت خوزستانى‏ها يك شرايطى دارند كه باز همدانى‏ها ندارند. هر كسى از آن شرايطش اگر آن طورى كه بايد استفاده نكند قيامت حسرت خواهد خورد. قرآن براى قيامت خيلى اسم گذاشته «يوم التلاق» «تلاق» با ت دو نقطه يعنى تلاقى «يوم الحساب» «يوم القيامه» اسم توى قرآن زياد است، قيامت يكى از اسم‏هاى قيامت «يوم الحسرة» است يعنى روزى كه آدم حسرت مى‏خورد عجب) هيچ مكتبى زهرا (سلام اللَّه عليها) ندارد و لذا امام در وصيت‏نامه‏اش مى‏گويد «ما مفتخريم كه زهرا (سلام اللَّه عليها) از ماست»، «ما مفتخريم كه امام باقر (عليه السلام) از ماست» «ما مفتخريم كه مذهب فاطمه (سلام اللَّه عليها) از ماست» مذهب فاطمه (سلام اللَّه عليها) را هم برايتان بگويم. فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها) از نظر علمى خبر از آينده داشت و كتابى داشت اين زهرا (سلام اللَّه عليها) سرچشمه علم امامها بود. گاهى مى‏رسيدند خدمت امام صادق عليه‏اسلام. مى‏گفتند آقا آينده چه مى‏شود. امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمود بايد بروم كتاب مصحف را بخوانم، مصحف مادرم است. مى‏رفت باز مى‏كرد مى‏خواند مى‏گفت آينده چنين مى‏شود، چنان مى‏شود. يعنى علم زهرا (سلام اللَّه عليها) سرچشمه علم امام صادق (عليه السلام) هم بود. امام صادق عليه‏السلام علومش از سه چهار چشمه بود، يكى چيزهايى كه خدا بهش القا مى‏كرد، يكى چيزهايى كه از جدش شنيده بود، يكى از چيزهايى كه از كتاب مصحف مطالعه مى‏كرد


ماجراى تسبيحات حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها)

اين تسبيحات حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) را برايتان بگويم ماجرايش چيه. در جنگها خوب اسير مى‏گرفتند، بعضى از جنگها زنها شركت مى‏كردند. زن اسير داشتيم، مرد اسير داشتيم يك ذره، يك ذره اسلام شده بود طرفداران اسلام «يدخلون فى دين اللَّه افواجا» گروه گروه فوج فوج مى‏آمدند، مسلمان مى‏شدند. كم كم بازار اسلام گرم شد، تنورش داغ شد. فاطمه الزهرا (سلام اللَّه عليها) هم كم كم كارش زياد شد و بچه‏هايش زياد شدند و بچه‏دارى و خانه‏دارى و آموزش و خسته مى‏شد. كارهاى خانه هم سنگين بود آرد كردن گندم، مال ايشان بود. تهيه نان و غذا مال ايشان بود. شير دادن و تربيت و آمد و رفت زنهاى مدينه و يك روز آمد و گفت بابا جون مى‏شود شما به يك خانمى بگوييد بيايد يك چند ساعت كمك ما بكند يك كلفتى، كنيزى، يك خادمى، يك زنى بيايد توى خانه كمك بكند پيغمبر نگاهى كرد و فرمود شما 34 بار اللَّه اكبر بگو، 33 بار هم الحمداللَّه، 33 بار هم سبحان‏اللَّه. ما كنيز مى‏خواهيم، ايشان مى‏گويد بگو اللَّه‏اكبر. به نظرم پيغمبر مى‏خواهد بگويد فاطمه جان خواهش مى‏كنم از اين حرفها با بابايت نزن. اصلاً جوابش را چيز ديگر جواب داد فاطمه ى زهرا (سلام اللَّه عليها) چيز ديگرى گفت، پيغمبر چيز ديگر جواب داد. شايد مى‏خواسته بگويد از اين حرفها را اينجا نزن. گفت باشد خوب فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها) هم گرفت كه نبايد به پدرش از اين حرفها را بزند. دختر پيغمبر مثل باقى دخترها يك نخ مشكى داشت اين 34 تا گره بهش زد همين طور كه يك سانت يك گره، يك گره، يك گره، 34 تا گره. گفت باشد هر وقت ذكر بگوييم اللَّه‏اكبر، اللَّه‏اكبر، هر يك اللَّه‏اكبر، الحمداللَّه، سبحان اللَّه، كه مى‏گفت يكى از گره‏ها را از زير دستش رد مى‏كرد. ماجرا بود تا جنگ احد پيش آمد، فاطمه الزهرا (سلام‏اللَّه عليها) هفته‏اى دو بار مى‏آمد احد. تقريباً 1 ساعت و نيم راه است يا دو ساعت. سر قبر حضرت حمزه، يك روزى مقدارى خاك قبر را برداشت گل كرد و از گل خاك حمزه عموى پيغمبر، مهره ساخت تويش را خالى كرد، شد تسبيح تربت، منتهى تربت حمزه. سبحان اللَّه، اللَّه‏اكبر، اين شد تسبيح حضرت زهرا، تا كربلا پيش آمد به جاى خاك احد، خاك كربلا و ثواب هزار ركعت نماز دارد


ياد فاطمه (سلام اللَّه عليها)، به دنبال هر نماز

و در تعقيب‏ها هيچ تعقيبى به اندازه ى تعقيب حضرت زهرا (سلام‏اللَّه) عليها ارزش ندارند. همين 34 تا اللَّه‏اكبر يعنى ما با نماز با حضرت زهرا با اين تسبيحش متصل مى‏شويم، مثل اينكه با هر آب خوردنى مى‏گوييم سلام بر حسين، مثل اينكه با هر نمازى در سلام مى‏گوييم «السلام عليك ايها النبى»، مثل اينكه در هر نمازى صلوات بر پيغمبر و اهل بيتش مى‏فرستيم. يعنى ارتباط ما با پيغمبر «السلام عليك ايها النبى»،با اهل بيت پيغمبر تشهدمان صلوات مى‏فرستيم با امام حسين (عليه السلام) به خصوص آب كه مى‏خوريم و سجده خاك كربلا نماز ما همراه با ولايت است ، نماز ما همراه با شهادت است، يعنى حسين (عليه السلام) فراموش نشود، ولايت فراموش نشود، زهرا (سلام اللَّه عليها) فراموش نشود. خيلى مكتب عجيبى داريم، خيلى مكتب عجيبى داريم. شما يك نماز كه مى‏خوانى نماز شما به شرطى قبول مى‏شود كه تغذيه‏هاى شما درست باشد، اگر غذاى شما مشكل داشته باشد در قبولى نماز شما اثر دارد، اگر شما آبروى يك مسلمانى را بريزيد در قبولى نماز شما اثر دارد اگر شما حق فقرا را، زكات ندهيد در نماز شما اثر دارد يعنى اين نماز خواسته باشد پرواز كند شرايطش اين است كه آبروى مردم محفوظ بماند غيبت نكنيم، شكم فقرا سير بشود زكاتت را بدهى تغذيه ى خودت درست باشد. خط فكرى‏ات، ولايت رهبرى‏ات ولايت اميرالمؤمنين را داشته باشى يعنى قبولى نماز چنان، نماز قبولى‏اش بند شده به كارها كه يك نمازگزار واقعى اگر يك نماز درست بخواند همه كارهايش اتوماتيك خودش هم درست مى‏شود، توى نماز ما از طريق تسبيحات حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) با حضرت زهرا آشنا مى‏شويم. فاطمه الزهرا (سلام اللَّه عليها) خيلى مقام داشت. در زمان فاطمه الزهرا (سلام اللَّه عليها) فدك منطقه ى بسيار وسيعى بود درآمدى داشت كه اين درآمدش را پيغمبر وصيت كرده بود مال زهرا و فكر زهرا، خود زهرا كه زندگى‏اش ساده بود. على بن ابيطالب كه زاهدترين فرد بود. فدكى كه دادند مال زندگى شخصى زهرا (سلام اللَّه عليها)نبود. من در جلسه قبل گفتم يك بار مقدارى يك مقدار گردنبند، يك خورده نقره بود گردنبند نقره را پيغمبر در گردن زهرا سلام‏اللَّه عليها ديد، چيزى نگفت ولى عبوس كرد. فورى حضرت زهرا در آورد، گفت بده به فقرا


فدك پشتوانه اقتصادى اهل بيت (عليهم السلام)

زهرا (سلام اللَّه عليها) زندگى‏اش زاهدانه و اميرالمؤمنين زاهدانه بود. اما فدك بايد دست اين زاهد باشد كه خرج فكرشان بكنند، چون بالاخره اسلام خرج دارد. نبايد گفت آقا براى خدا، ابوالفضل هم كه براى خدا جنگيد اسبش جو مى‏خواهد يعنى بايد يك امكانات مادى فكر را دنبال كند اموال خديجه كمك كرد به فكر پيغمبر، ولى فدك را گرفتند. گفتند چرا مى‏گيريد يك حديث دروغين ساختند غصب فدك. حالا ما سيره را هم سيره ى فاطمى اونى كه پشتوانه ى مالى بود فدك بود درآمد سرشارى داشت منطقه بزرگى بود كه اين درآمدش خرج تفكر علوى بشود. آمدند گرفتند فاطمه الزهرا سلام‏اللَّه عليها (يك پارچه‏اى دور سرش پيچيد به زنها گفت بزنيد من مى‏خواهم يك سخنرانى بكنم كه اين سخنرانى نيست است مى‏خواهم حكومت را ببرم روى هوا، حكومتى كه رهبرش على ابن ابيطالب نباشد صد هزار نفر در غدير خم گفتند شاهد بودند كه گفتند على چطور شد كه حكومت را آدم دو شاهد داشته باشد دادگسترى حقش را مى‏گيرد چرا شوهر من صد هزار شاهد داشت نتواند حقش را بگيرد) يك سخنرانى كرد كه در حديث و تاريخ آمده آنقدر مردم توى مسجد گريه كردند كه در طول تاريخ مسجد نبوى هيچ وقت به اندازه آن روز گريه، يك سخنرانى كرد حدود چهل و پنجاه آيه ى قرآن توى سخنرانى‏اش گفت كودتا كرد بعد گفتند چرا حق شوهرم را غصب كرديد گفتند حديث داريم «نحن» ما «معشر انبياء» ما گروه انبياء «لا نوّرث» ارث نمى‏گذاريم. بنابراين پيغمبر ارث ندارد، هر چى هست مال همه ى مسلمانها است جالب اين است كه اين «نحن معشر انبياء» قرآن است يا حديث، حديث است چطور شد كه ما حديث رفتيم بخوانيم شما گفتيد «كفانا كتاب اللَّه» حديث نخوانيد «كفانا كتاب اللَّه» كتاب خدا كافى است، حديث را نخوانيد، ها چطور شد ما كه رفتيم يك حديث بخوانيم گفتيد قرآن هست، حديث نخوان منتهى براى گرفتن فدك خودشان حديث خواندند. يعنى با حديث دروغين فدك را گرفتند و ما حديث راست رفتيم بخوانيم گفتند نه حديث نخوان يك بام و دو هوا «كفانا كتاب اللَّه» كتاب خدا كافى است. ضربه ى علمى شد چون همه ى حرفها كه در قرآن نيست، در قرآن كه نگفته نماز صبح دو ركعت است در قرآن فقط مى‏گويد «اقيموا الصلوة» نماز بخوانيد و اما دو ركعتى‏اش توى حديث است در قرآن مى‏گويد «و ليطوفوا بابيت العطيف» طواف كنيد اما هفت بار يا هشت بار توى حديث است ما هزاران مسئله‏اى واجب و مستحب داريم كه اصلاً در قرآن وجود ندارد. قرآن يك كتاب قانون اساسى است. توى قانون اساسى كه همه تبصره‏ها نيست قانون اساسى كه چند بند كلى دارد، منتهى هر بندى‏اش مفصلش اهل بيت است. اگر همه ى حرفها در قرآن بود كه حضرت نمى‏گفت «كتاب اللَّه و عترتى» كتاب و اهل بيت. ديگر اهل بيت نمى‏خواستيم قرآن باز مى‏كرديم همه چيزى توش بود. قرآن كليات را مى‏گويند جزئياتش با اهل بيت است. فدك را گرفتند و اين يك سرمايه كلانى بود و فاطمه الزهرا سلام‏اللَّه عليها سخنرانى كرد چه سخنرانى، بعد توى سخنرانى‏اش ناله‏ها زد يك ناله هايى زهرا زد كه مسجد رفت روى هوا. گريه‏اى از مردم گرفت. به خليفه ى اول گفت چطور شد تو از پدرت ارث ببرى، من از پدرم ارث نبرم مگر قرآن نمى‏گويد «و ورث سليمان داوود» داوود پيغمبر بود قرآن مستقيم مى‏گويد «و ورث سليمان داوود» يعنى حضرت سلميان از حضرت داوود ارث برد. اصلاً زندگى پيغمبران هم مثل زندگى ما است مثل اينكه بگوييم شما پيغمبرى نبايد بخورى غذا $ شما پيغمبرى نبايد بچه‏ات را دوست داشته باشى. مسائل عاطفى، مسائل غريزى، مسائل فطرى، مسائل حقوقى كه فرقى بين پيغمبر و غير پيغمبر نمى‏كند كه به هر حال خيلى زهرا (سلام اللَّه عليها) حالا با همه ى عظمتش با يك دست آسياب سنگين داشت گندم آرد مى‏كرد بچه‏اش هم شير ميداد يك روز پيغمبر آمد ديد كه زهرا دارد با يك دست گندم آرد مى‏كند با يك دست بچه‏اش را شير مى‏دهد بعد آنوقت تازه ذكر خدا را هم مى‏گويد. يعنى پيغمبر گريه كرد. فرمود فاطمه جان اين تلخى‏هاى دنيا را با شيرينى‏هاى آخرت عوض نكنى «و لوسف ربّك فنرضى» نابينا آمد توى خانه ى زهرا (سلام اللَّه عليها) فرمود وايسا. گفتند يا زهرا نابينا است، چشم ندارد كه شما چادر سر مى‏كنى. فرمود بالاخره من عطر زدم. چشم ندارد، ولى ممكن است بوى عطر من در نابينا اثر بگذارد ممكن است او از راه بينى، بوى عطر از من مى‏آيد چشم ندارد، ولى او «هو يشّمّ» شبهاى جمعه تا صبح احياء مى‏گرفت و اما حسن عليه السلام مى‏گفت گوش دادم از سرشب تا صبح به مسلمانها دعا كرد. گفتم مادر جان يك دعا هم به خودت بكن فرمود: «الجار ثم الدّار» اول بايد به مردم دعا كرد آيه نازل شد كه «لا تجعلوا دعاء الرسول البينكم كدعاء بعضكم بعضاً» به پيغمبر محمّد نگوييد، بگوييد يا رسول اللَّه. فاطمه (سلام اللَّه عليها) هم مى‏گفت يا رسول اللَّه. بابايش گفت نه تو يا رسول اللَّه نگو تو بگو يا ابه، من همين كه تو به من بگويى بابا، اين كلمه بابايى كه تو به من مى‏گويى براى من شيرين تر است كه تو بگويى رسول اللَّه. اين مال عموم مردم است تو به من بگو بابا. بگو رد شويم يازده فرزند معصوم به قدرى عزيز است كه همه ى امامان افتخار مى‏كردند به فاطمه (سلام اللَّه عليها)، حتّى


فاطمه (سلام اللَّه عليها) الگوى امام زمان (عليه السلام)

حضرت مهدى (عجل اللَّه تعالى شريف) حديث داريم فرمود من از مادرم الگو مى‏گيرم الگوى من زهرا مادرم است يك جمله‏اى دارد حضرت مهدى (عجل اللَّه تعالى شريف) كه الگوى من مادرم است. امام حسين عليه السلام در كربلا فرمود من مادرم زهرا (سلام اللَّه عليها) است، افتخار مى‏كنم، شما به من مى‏گوييد بيايم بله قربان به يزيد بگويم، مى‏دانيد مادر من كيه، من شير زهرا خوردم كسى كه شير زهرا مى‏خورد به يزيد بله قربان بگويد، حواستان كجاست من مادرم زهراست، يعنى كسى كه شير زهرا را بخورد زير بار طاغوت نمى‏رود. امام سجاد عليه السلام در مسجد شام تو سخنرانى‏اش گفت من افتخار مى‏كنم مادرم زهرا است. همه ى امامان ما به زهرا افتخار مى‏كردند و ما هم افتخار مى‏كنيم كه علاقمند زهرا (سلام اللَّه عليها) هستيم. خدايا با آبروى زهرا (سلام اللَّه عليها) دين و دنياى ما، آبرو و عزّت و رهبر و دولت و امت و ناموس و نسل و انقلاب ما را حفظ بفرما. آمين «والسّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» «اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم»


فاطمه (سلام اللَّه عليها)، شب قدر پيامبر

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجِّل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى رمضان امسال گفتيم نگاهى داشته باشيم به سيره‏ى اهل بيت نه به طور كلّى به طور عبورى جزئى و مرور جلساتى راجع به پيغمبر اسلام صحبت كرديم جلساتى راجع به اميرالمؤمنين و جلساتى راجع به حضرت زهرا سلام اللَّه عليها راجع به حضرت زهرا يك مقدارى مطلب ديگر هست مى‏خواهم بگويم. پيغمبر ما وارث همه ى انبياء است وارث آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى، خاتم النبيين و وارث همه ى انبياء پيغمبر ما و زهرا تنها وارث پيغمبر ما، به يك معنا مى‏شود گفت زهرا وارث تمام انبياء است چون پيغمبر، زهرا وارث پيغمبر ماست تنها وارث است و پيغمبر ما هم وارث همه ى انبياء است اين مقام مهمّى است رواياتى داريم كه « ان اللَّه ليغضب لغضب فاطمه و يرضى و لرضاها» رضاى زهرا سلام اللَّه عليها رضاى خدا است، غضب زهرا (سلام اللَّه عليها) غضب خداست، خيلى مقام است. مريم، حضرت مريم مادر يك عيسى است و فاطمه مادر يازده عيسى، وجود فاطمه وجود استثنايى است. «فطم» يعنى جداست فاطمه سلام اللَّه عليها يعنى يك زن جدا، يك زن استثنايى، دور است از همه يك زن نمونه. حديث داريم هر كس فاطمه را عميق بشناسد شب قدر را درك كرده. كى مى‏خواهد بگويد حديث من تا الان كه ريشم همه سفيد شده نمى‏فهمم يعنى چه؟ چقدر بايد يك انسان جوهر و مقام و مايه داشته باشد كه آنقدر با كمال باشد كه اشرف هستى پيغمبر اسلام دستش را ببوسد. بوسيدن دست، پيغمبر به خاطر اين نيست كه دخترش است دستش را مى‏بوسد، توى دين اسلام اين حركتها براى خويش و قومها نيست همين پيغمبر به عمويش مى‏گويد خدا مرگت بده «تَبَتْ يَدا ابى الَهب» بريده باد دست ابى لهب، خوب ابى لهب هم عموى پيغمبر است. اگر مسئله‏اى فاميلى باشد انسان هم بايد يك حسابى براى عمويش باز كند. در دين اسلام ملاكها ارزش است نسبتها و فاميليها حرف بعد را مى‏زند خدا به نوح مى‏گويد «انه ليس من اهلك» اگر همه مردم غرق شوند پسر تو هم بايد غرق بشود. گفت « ان نبلى من اهلى» بابا پسر پيغمبر است. فرمود پسر پيغمبر هم خطش كج شد بايد غرق بشود، يعنى در دين ما دينى است كه سلمان فارسى جزء اهل بيت باشد «السلمان منّا اهل الْبَيت». شيعه و سنى اين حديث را نقل كردند كه سلمان ايرانى جزء اهل بيت مى‏شود، پسر نوح كه اهل بيت است از اهل بيت خارج مى‏شود. خط كش ما خط كش فاميلى نيست خط كش ارزشها است. دست بوسى فاطمه الزهرا (سلام اللَّه عليها) يك چيزى نيست كه حالا بابا است دست بچه‏اش را مى‏بوسد يعنى حمل يك مسأله عادى ببخشيد، حمل يك بسترى عاطفى نبايد كرد چون حالا بالاخره بابا است دستش را مى‏بوسد. قرآن به پيغمبر مى‏گويد تو نور هستى «انا ارسلناك شاهداً» من تو را شاهد قرار دادم بعد مى‏گويد «و سراجاً» من تو را نور قرار دادم. پس پيغمبر نور خداست، چون قرآن مى‏گويد « انا جعلناك شا هداً و» بعد مى‏گويد «سراجاً» سراج يعنى چراغ