محبت به فرزند
(يك مورد ديگر يك بچهاى را آوردند سلام عليكم صلوات بفرستيد (صلوات حضار) يك بچهاى را آوردند كه حضرت مثلاً توى دل حضرت اذان در گوش آن بگوييد مثلاً بچه متبرك شود بچه ظاهراً ادرار كرد تا ادرار كرد مادرش جيغ كشيد فرمود چرا جيغ مىزنى خوب اين جيغ تو در روح بچه اثر دارد خوب آخه دامان پيغمبر آلوده شد فرمود: آلوده شد مىشورم شما حق ندارى جيغ بزنى بخاطر اينكه دامان پيغمبر آلوده شد اين هم مورد ششم مورد هفتم يك يهودى آمد به پيغمبر گفت: السام عليكم عوض اينكه بگويد السلام عليكم جملهاى گفت كه معناى بدى دارد آيشه ناراحت شد گفت آقا جوابش را بدهم گفت نه جوابش داده شد گفتم و عليكم يك روز پيغمبر اكرم يكى از فرزندانش را روى دامنش بچه كوچكى بود مىبوسيد و يك مردى از اشراف جاهليت آمد گفت كه چه خبر است حالا تو يك بچه دارى آنقدر مىبوسى من ده تا پسر داشتم هيچ كدام را تا حالا نبوسيدم فرمود چه قلب سنگينى دارى «ملا يرحم لا يرحم» تو سنگدل هستى
حفظ حقوق فرزند در وقف و وصيت
يك روز شخصى و صيت كرد كه انبار خرمايش را بعد از مرگش بدهند به فقرا حضرت رسيد و يكى از اين دانههاى خرما را برداشت و دست گرفت فرمود اگر اين يك دانه خرما را دست خودش مىداد ارزشش بيش از اين بود كه تمام انبار خرما را بعد از مرگش بدهند اين پيداست كه بعد از اسلام نظرش اقتصادى نيست اگر اسلام فقط اقتصادى بود يك انبار خرما از نظر اقتصادى شكمهاى بيشترى را سير مىكند تا يك دانه خرما بحث اين است كه تو هم سخاوت دارى يا نه؟ آدم با دست خودش كه مىدهد روحيه سخاوت هم در آن زنده مىشود بعد از مرگ كه مىدهد گر چه شكمها سير شد اما اين شكمهاى سير سخاوت آن را ديگر شكوفا نمىكند چون مرد پس اينكه كه آدم كارها را بايد با دست خودش انجام مىدهد اميرالمؤمنين مىتوانست حكومت دست او بود مىتوانست نماينده بگيرد نماينده او به فقرا چيزى بدهد اما شخصاً در خانه فقرا بعضى كارها را مىگويند خيلى خوب ما نمىفرستيم بعضى افراد نمايندهاى نيست اين كار شدى در آن است كه با دست خودش بايد انجام شود يك خاطره ديگر داريم سيره پيغمبر را مىگوييم يكى از مسلمانها از دنيا رفت و پيغمبر نماز خواند و پرسيد گفت اين آقايى كه از دنيا رفت كه من نماز خواندم مالى براى بچههايش گذاشتند يا نه گفت نه گفت بسيار آدم خوبى بود تمام اموالش را وقف كرد اگر به من مىگفتند من نماز نمىخواندم كسى حق ندارد همه اموالش را وقف كند وقتى مرد يك خيابان گدا راه بياندازد بايد يك مقدار از اين پولها اصلاً اگر كسى خواست باشد بيش از يك سوم از مالش را وصيت كند بايد وارثين اجازه بدهند چون گاهى وقتها پدرها پيش خود من آمدهاند بعضى از اين پدرها مثلاً پدرها با بچهها دعوايشان مىشود مىگويد نمىخواهم يك ذره از مال من به بچه هايم برسد آمدهام تمام اموالم را وقف كنم خوب آقا درست نيست حالا شما قيض كردى از بچههايت انتقام بگيرى كه بعد از مرگ بچههايت چيزى سهمشان نشود اصلاً گاهى وقتها پول پدر بچه را عوض مىكند يك چيزى برايتان بگويم يك تاجرى در تهران بود يك بچه خيلى هرزهاى داشت بچه نااهلى داشت پير شده بود وفكر كرده بود كه در آستانه مرگ است و همه پولهايش خواهد افتاد به بچه نااهل نقل شد كه ايشان آمد قم خدمت آيت الله بروجردى و گفت كه من آقا پول دار هستم وضعم هم خوب است پير شدهام در آستانه مرگ هستم پسرم هم نااهل است مىخواهم تمام اموالم را وقف كنم يا به شما هديه كنم خوب اموالش را داد و رفت و بعد مدتى هم بنده خدا مرد اين پير مرد، اين پسر هرزه پاشد آمد قم گفت من پسر فلانى هستم مىخواهم يك كلمه به آقا بگويم بروم خوب چون پدرش پول خود را به آقا داده بود وقت دادند رفت پيش آقا گفت آقا سلام و عليكم من همان پسر هرزه هستم هر چه بابام گفته است درست گفته شما پولهاى بابايم را به من بده من آدم خوبى مىشوم گفتند آقا گفت هم خوب بشو گفتند اين فاسق است درباره فاسق هم بايد تحقيق كرد شما به گفته يك آدم هرزه اطمينان نكنيد تجديد نظر كنيد شما آقا ايشان معلوم نيست كه راست بگويد معلوم نيست به قولش وفا كند آقا فرموده بود كه ما مىخواهيم با اين پول چه كار كنيم مىخواهيم يك مدرسه علميه بسازيم مدرسه فيضيه بعد توى اين مدرسه فيضيه آدمها را تربيت كنيم كه مثلاً عالم بشوند اين عالم برود مثلاً محرم ماه رمضان يك جايى تبليغ كند 21 باشد ايام محرمى باشد عاشورايى باشد يك نفر هرزهاى يا يك آدمهايى ديگر بيايند توى مسجد و احتمالاً اين آدم هرزه تحت تأثير سخنران قرار بگيرد و آدم خوبى شود پس بايد ببينيد ما بايد چقدر راه برويم تا يك آدم درست شود مدرسه بسازيم طلبه تربيت كنيم اعزام مبلغ كنيم به روستاها و شهرها ماه رمضان و محرم مىشود آدمها بيايند در آدمها يك هرزهاى پيدا شود آن هرزه تحت تأثير قرار بگيرد آن آدم خوب شود ماكه آن قدر پيچ به آن مىدهيم اول پول را بدهيم من از همين امروز عازم، خوب مىشوم ديگر لازم به مدرسه علميه هم نيست شما كه مىخواهيد بعد از اين همه مقدمات يك آدم خوب درست كنيد اين از حالا آدم خوب مىشود (هيچ پولى به آن نده گاهى وقتها اصلاً اين اطعامها خيلى مهم است عاشورا اگر پلو آن را حذف كنيم امام حسين هم مىشود مثل اما جواد بايد اين اطعامها باشد اين افطارىها باشد اين موجها بايد باشد كسى نگويد كه آقا مثلاً حالا پول اين اطعام را كتاب مىخريديم پول انى اطعام را چيزى مىخريديم مسئله اطعام خيلى مهم است وقتى قرآن دعوت مىكند مسئله شكم را پيش مىكشد مىگويد«فليعبدو» چرا «طعمعم من جوع و امنهم من خوف» امنيت و اقتصاد نقش دارد در اينكه مردم قرآن وقتى مىخواهد بگويد يك كار خوب بكنيد اول مىگويد «كلوض الطيبات» بعد مىگويد «وعملوالصالحات» از غذاهاى طيب بخوريد بعد عمل صالح انجام دهيد) فرمود اگر به من مىگفتيد كه اين آقا مرده اموالش را همه وقف كرده براى كار خير به بچه هايش نداده است من براى اين نماز نمىخواندم يعنى توجه به نسل آينده
رحمت و محبت نسبت به مردم
پيغمبر سوز داشت خيلى آيات سوز داريم عفوهاى پيغمبر سوز پيغمبر «حريص عليكم» پيغمبر حرص مىزد سوز خيلى مايه است خدا به موسى مىگويد موسى مىدانى چرا تو را پيغمبرت كردم مىگويد نه مىگويد در تو يك سوزى بود كه در ديگران نبود ما طلبه نويى بوديم قم حضرت امام روى منبر فرمود ديشب تا صبح 1 ساعت بيشتر نخوابيدم و از سرشب تا صبح به علماى شهرستانها نامه مىنوشتم با دست خودم سوز «لعلك باجهدو نفسك» آنقدر آيه داريم كه پيغمبر آنقدر حرص نخور مسوز، رحمت قرآن مىفرمايد «فيما رحمة الله لنت لهم» آن رحمتى كه از طرف خداست بخاطر آن رحمت دور تو جمع مىشوند اگر خشن بودى «لوكنت غليظ القلب لانفضوا من حولك» تو اگر خشن بودى از دور تو پرت مىشدند مسئله رحمت «و ما ارسلناك الى رحمة الالعالمين»اصلاً قرآن داريم كه مىگويد پيغمبر تا تو در ميان مردم هستى من اينها را عذاب نمىكنم «و ماكان الله ليعضكم و انت فهيم»و انت فهيم انت فهيم تا مادامى كه تو در مردم هستى من به اينها قهرم غضب نمىكنم
مبارزه با خرافات
مبارزه با خرافات مربى پيغمبر يك چيزى آويزان مىكرد به پيغمبر گفت اين چه چيز است كه به من آويزان كردى؟ فرمود اين را آويزان كردم كه حفظت كند فورى كند و دور انداخت گفت حافظ من خداست از اين هم معلوم مىشود كه كسى بخواهد در آينده كارش خوب شود بايد آثارش در جوانىاش باشد جوآنهامن نمىدانم اثرى در بزرگوارى در وجودتان هست يانه آدمى كه مىخواهد فردا دست به كارهاى بزرگى بزند بايد آثار كار بزرگ در وجودش باشد يعنى اگر امروز كه داريد مىرويد يك پوست خيار ديديد در خيابان با نوك انگشت كنار زدى فرداهم شهردار خوبى مىشوى چون هنوز شهردار نشده بانوك انگشت كوچهها را تميز مىكنى مىگويى اين پوست خيار است مىگويم ممكن است يك مسلمان بيافتد در آثار نظافت شهر در انگشت پايت بود فرداهم شهردار شوى موفق مىشوى (من رفتم خدمت آيت الله بهاء الدينى گفتم ما هر چى از امام ديديم پيرى ديديم شما از جوانىها چيزى نديدى به ما بگويى؟ گفت چرا برايت مىگويم گفت امام 22 ساله بود از خمين آمد قم 80, 70 سال پيش بزرگترين شخصيت مملكت كه قم در آن زمان فلانى بود 75 سالش بود يك چرندى را باقرند گفت چون چرندى كه مىگويند حرفهاى بيخودى كه مىزنند ناآگاهانه است اگر ناآگاهانه است آدم بايد قورتش بدهد «و الكاظمين الغيظ» كظم و غيظ كند «اذا خاتبهم الجاهلون قالو سالاماً» قرآن مىگويد وقتى آدم جاهلى يك چيزى گفت قورتش بده برخورد نكن گاهى قرض و مرضها روى حرفها رو قرض و مرض است نيست؟ با طراحى نيش مىزند طراحى كه نيش مىزند بايد آدم حسابش را چيز كند معاويه نيش مىزد روى نقشه يك بار عقيل وارد شد عقيل برادر حضرت على «عليه السلام» بود كه ُُُُ گفت چى است گفت عقيل آمد گفت خوب بيايد گفت اين عمويش ابولهب است «تبت يدا ابى لهب» مىخواست على و برادر على را بكشند گفت اين عمويش ابولهب است يك مرتبه عقيل عم پادش زد گ ُُُُ معاويه و «و امرأته و همالته الهتب» چون اگر او عموى من است «همالله الهبت» هم عمه تو است و اينها گاهى وقتها بايد متلك گاهى روى ناآگاهانه است آدم متلك ناآگاهانه را كظم و غضب مىكند اما روى قرض آيت الله بهاءالدينى مىگفت شخصيتى چند ساله؟ 75 ساله يك متلكى گفت يك چرندى گفت روى قرض آن 75 سالش بود با قرض متلكى گفت امام هم 22 سالش بود از خمين آمده بود مىگفت چنين زد توى گوش اين كه عينك آن 4 قطعه شد من هم همان جا ايستاده بودم ديدم اين صحنه را بعد امام كه از پاريس آمد به دولت بختيار گفت من توى دهن اين دولت مىزنم كسى كه در پيرى مىگويد من توى دهن مىزنم بايد رگ زدنش را در جوانى خيلى از جوآنهابى خاصيت هستند اين پرفسور هم بشود پرفسور بى خاصيت است بعضىها وجود جوهر ندارند افرادى كه جوهر دارند حسابشان جدا است آدمهايى كه جوهر داردندها صبح كه مىرود دكان نانوايى مىگويد حالا كه من جوان هستم نانوايى هم كه خلوت است چهار تا پيرمرد كه در كوچه ما است 4 تا نان بخرم يكى يكى دستشان بدهم اصلاً در را كه مىزند مىگويد آقا من صبحها كه مىروم نان بگيرم دوتا نان هم براى شما مىگيرم انگار كه من پسر شما هستم چشمش كور شود برود سالمندان كميته امداد هست بنياد 15 خرداد هست سازمان بهزيستى هم هست مگر من نوكر آن هستم اصلاً اگر اين رحم كند به پير مرد ممكن است كه اين پير مرد هم يك مشكلى از اين پسر حل كند آن مىگويد به من چه آن هم مىگويد به من چه قرآن بخوانم قرآن مىگويد «بعضكم من بعض» من از شما، شماهم از من هستيد يعنى اگر من دلم براى شما بسوزد شما هم يك جايى جبران مىكنى برعكسش اگر يك توطئهاى كنيم «من حضر بعر لااخه وقع فيه» اگر يك كسى طراحى كند براى اينكه يك كسى را سرنگون كند خودش به همان بلا مبتلا مىشود يعنى هر كس چاه بكند خودش مىافتد توش شما اگر روى كلك يك شن انداختى توى ديگ آش اين ظرف ديگ را توى هزار تا كاسه مىكند توى همان كاسهاى كه به تو مىدهند شن مىرود زير دندان خودت يعنى خداوند چنان طراحى مىكند كه آن طراحى شيطنت تو برمىگردد به خودت امروز كلاه بردارى كردى؟ كفاشى كفاشهاى من را كوكهايش را درشت زدى سرابندى دوختى فردا هم بنا خانه شما را سرابندى آن هم بخارش را سرابندى اگر ببينى كه همه سرابندى كلاه مىگذارى)
پيغمبر ما 40 سالگى مىخواهد بتها را بشكند آثار بت شكنى در بچگىاش است مربى چيزى به او آويزان مىكند مىگويد اين چى است به من آويزان كردى مىگويد حافظت است مىگويد حافظ من خداست كسى كه مىخواهد بت را بشكند آثار بت شكنى در وجودش هست
محبت با اسيران
محبت به اسير اين را مىگويند رحمت است در جنگ خيبر خوب يك عده اسير شدند و دوتا زن هم اسير شدند اين زنها را به يكى از اصحاب گفتند ببرش پهلوى پيغمبر اين مىخواست شيرين كارى كند اين دوتا زن اسير را از بقل كشته مردهايش عبور داد كه اين زنها كشته مردها را ببينند و جيغ بزنند وقتى آورد پيش پيغمبر گفت حضرت فرمود كه شما چرا صورتتان خراشيده است چون زنها تا كشته برادرشان را ديدند بر روى صورتشان خاك ريختند تو صورتشان حضرت فرمود چرا قيافه شما اين طور است؟ مرد گفت آقا من يك شيرين كارى كردهام گفت اين زنها را وقتى مىخواستم بياورم خدمت شما راهشان را گرداندم از يك راهى آوردم كه مثلاً آن كشته مردشان را ببينند و جيغ بزنند فرمود خوب مگر تو رحم بلد نيستى حالا گيرم زن كافر است و گيرم اسير شده مگر مىشود زن كافر را دلش را بسوزانى خيلى كار بيخودى كردهاى ( خوب يك صلوات بفرستيد (صلوات حضار) خدا با پيغمبر يا ابراهيم توى قرآن داريم يا موسى داريم يا يحيى داريم يا عيسى داريم اما توى قرآن يا محمد نداريم همه پيغمبرها را با اسم صدا مىزند پيغمبر ما را با لقب صدا مىزند «يا ايها النبى الرسول يا ايها المزمل يا ايها المدمل» اين هم كه باقى پيغمبرها را با اسم صدا مىزند پيغمبر ما را با اين باز پيدا است كه حسابش جداست عرض كردم هزار مرتبه توى قرآن پيغمبر ما مخاتب قرار گرفته هزار بار ضمير و مخاتب داريم كه قرض از شخص پيغمبر ماست حدوداً بخشىاش را عرض كردم «قريتك يا بك لسانك وجهك عينك يدك ظهرك قومك قرينك وجهك صدرك» خيلى پيغمبر در قرآن مخاتب قرآن قرار گرفته است حدود 200 مرتبه ربك داريم توى قرآن كه اكثر ربك يعنى پروردگار توست ربكم مىگويد ربك البته ربك توى قرآن زياد داريم اما حدود 200 مرتبه ربك توى قرآن داريم كه اكثر شخص پيغمبر است مورد عنايت خداونداست در قرآن قسم زيادى داريم اما يكى از قسمها را مىگوييم عظيم است و آنجايى كه مىگويد: «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه اقسم لو تعلمون عظيم» قسم ببيند خدا به خيلى چيزها قسم خورده است حدود 40 تا قسم توى قرآن است چند تايش مال چيزهاى زمينى است چندتايش چيزهاى آسمانى است يك قسم آن بزرگ «بمواقع النجوم» يعنى مدار ستارهها نمىگويد قسم به خورشيد و الشمس يعنى قسم به خورشيد ولى وقتى مىگويد قسم به تمام مدارهاى ستارهها يعنى قسم به همه كهكشانها بعد مىگويد اين قسم بزرگى بود «و انه تقسم و تعلمون عظيم»خداوند مدار ستارهها را مىگويد بزرگ «زلزلة الساعة شئى عظيم» است «و انك على كل عظيم
معرفى چراغهاى هدايت
سيره پيغمبر، پيغمبر خبر از غيب مىداد نمونههاى زيادى است كه پيغمبر از آينده خبر مىداد در مديريت پيغمبر ببينيد، ببينيد اگر شما جاده را حساب كنيد پيغمبر اسلام اينجا بود براى اينكه بعد از خودش مردم خط را گم نكنند دهها سال مديريت را به عهده دارد دهها سال بعد از خودش طراحى كرد ديد گيج شديد پاى لامپها وايسيد گاهى مىرويد مشهد به خانمها مىگويند اگر گم شديد مىآييد زير نقار خانه مىآييد زير ساعت مىآيد پاى نقارخانه مىآييد پاى اين چراغ يعنى يك جايى را معين مىكنيد كه هر جا گم شديد مىآييد آنجا بايستيد تا هم ديگر را پيدا كنيد پيغمبر فرمود اگر گم شديد اگرگيج شديد كه حق با چه كسى است بياييد پاى چراغ بايستيدها يك چراغ روشن كرد به نام فاطمه فرمود «فاطمه بعضة منى» فاطمه جگر گوشه من است من «من آذاها غن آذانى» اذيت فاطمه اذيت من است رضاى فاطمه رضاى من خداست يعنى اگر گيج شديد حق با چه كسى است ببينيد فاطمه طرفدار چه كسى است خوب فاطمه بعد يكى دوماه شهيد شد بعداز فاطمه كى؟ يعنى اگر نمىدانيد حق با على است يا غير على ببينيد فاطمه طرفدار چه كسى است بعداز فاطمه آمد سراغ ابى ذر فرمود روى كره زمين هيچ كس راستگوتر از ابى ذر نيست «ما اذلة الذراء ذمى لهجة اسدق فمن اذيقه»صاحب لهجه صادقتر از ابى ذر نيست بعضى اگر گيج شديد كه حق با چه كسى است ببينيد ابى ذر كجا ايستاده است چراغ دوم ابىذر است يك بار ابىذر آمد در جلسه معاويه ديد همه سران مملكت هم هستند قه قه خنديد گفتند چرا مىخندى گفت از پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم» شنيدم كه هر وقت مسئولين حكومت از دودمان بنى اميه بودند خاك توى سر مردم كند بدترين رژيم است معاويه خيلى برخورد، ابى ذر يكى از اصحاب پيامبر با اين حديثش رژيمش رفت روى هوا، گفت: ابىذر كى شنيده اين حديث را؟ يا بايد شاهد بياورى يا معلوم مىشود اين حديثها را به هم مىبافى تا آبروى رژيم ما را ببرى يالا شاهد ابىذر هم شاهد شايد على، حضرت على خيلى با پيامبر بوده احتمال مىدهم او شنيده حضرت على آمد الان اگر ما جزء حزبمان و جناح سياسى باشيم بايد حضرت على از ابىذر حمايت كند فرمودند من اين حديث رانشنيدهام جان ابىذر در خطر است گفت يا بايد شاهد بياورى يا سرت را قطع مىكنيم ،حضرت ديد جان طرفدار خودش كه ابىذر طرفدار آن حضرت بود، خوب خودش در خطر است دروغ هم بايد بگويد، دروغ مصلحتآميز گفت نه خير من اين حديث را نشنيدهام تا تصميم خطرناك را گرفت كه اورا بكشد گفت خوب يه چيز شنيدهام كه پيامبر «صل الله عليه و آله و سلم» فرمود: ابىذر هيچ وقت دروغ نمىگويد. اين را شنيدهام كه ابىذر دروغ نمىگويد. يه لامپ روشن كرد لامپ ابىذر فرمود هر وقت مشكل شد كه حق با كيست برويد پاى چراغ ابىذر، ابىذر در ربذه از دنيا رفت باز براى دهه سوم يه لامپ روشن كرد به نام عمار فرمود: عمار بنيه طرفدار كيست هر كس عمار را كشت معلوم مىشود گروه باطلى است در جنگ صفين لشگر معاويه عمار را كشت پس معلوم مىشود كه ما باطليم چون قاتل عمار معاويه پس باطلند خيلى خوب قاتل عمار على است كه اورا به جبهه آورد اگر نمىآورد شهيد نيم شد بابا دفاع بايد كرد قاتل كيست عمار هم شهيد شد بعد فرمود: حسن و حسين امامان «قاما اوقعدا»، حسين متى و انا من حسين، اگر گيج شديد يزيد روى كار آمد ببينيد امام حسين چيه اين طراحى كه پيامبر كرد لامپهايى را روشن كرد كه به مردم بگويد من كه از دنيا رفتم اگر با موجى خواستيد خط را كور كنند. خواستند رقيبى بتراشند، خواستند شما را گيج كنند پنج لامپ در پنج برهه از زمان زدهام، زهرا، اگر شهيد شد ابىذر است، در ربذه از دنيا مىرود عمار، در جنگ صفين شهيد مىشود امام حسين (عليه السلام) است تا پنجاه سال بعد از خودش فرمود هر وقت گيج شديد پاى اين لامپها، اين طراحى پيامبر براى اينكه خط گم نشود.
خدايا تو را بحق محمد و آل محمد روز به روز معرفت مارا نسبت به پيغمبر و اهل بيتش عشق ما را محبت ما را مودت ما را اطاعت ما را نسبت به اين خاندان بيشتر بفرما. آمين
كسانى كه ما را با اسلام با قرآن با پيغمبر و اهل بيت آشنا كردند و الان نيستند آنها را با محمد و آل محمد مهشور و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. آمين
قلب آقا امام زمان را از ما راضى بدار، آمين والسلام عليكم و رحمة الله و بركاة
(اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم )
گذشت از خطاكار
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
اللهم صل على محمد و ال محمد و عجل فرجهم اللهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى
رمضان امسال را داريم با زندگى پيغمبر آشنا مىشويم چه جورى زندگى مىكرد لباسش، پوشاكش، خوراكش، خوابش بيدارىاش، جنگش، صلحش، رفتش، برگشتش سيره پيغمبر را چرا چون قرآن به ما مىگويد: «ولقد كان لكم فى رسول الله اسرة حسنة» مثل پيغمبر باشيد مثل پيغمبر باشيد حالا مقدار زيادى 40, 50 نكته راجب زندگى پيغمبر در جلسات قبل گفتيم در اين جلسه چندتا نكته ديگر داريم عفو پيغمبر موضوع بحث: سيده پيامبر اكرم و اهل بيت او صل الله عليه و آله عفو حضرت موارد زيادى هم از عفو داريم و شما و من كه امت پيغمبر هستيم، ماهم بياييم امتمان را ببخشيم چند نمونه آنهارا من نوشتم اينجا يكى كه مردى را نزد حضرت بردند گفتند اين شخص مىخواسته شما را بكشد فرمود خيلى خوب يم خواسته بكشد نكشته كه توى دلش بوده كه مرا بكشد ولى حالا كه نكرده من بخشيدمش آزادش كردم خيلى است دوم وحشى قاتل بگوييد حمزه آمد پهلوى حضرت گفت من مسلمان شدهام عموى شما را در جنگ احد كشتم مرا ببخش گفت خيله خوب تو را هم بخشيدم سوم يك زن يهودى يك غذاى مسموم براى پيغمبر فرستاد سمى توى غذا ريخت و آورد پهلوى حضرت، حضرت غذا را نخورد و فرمود: تو را بخشيدم چهارم در جنگ احد دندان پيغمبر شكسته شد داشت خون از لب و دندان آمد گفتند يا رسول الله نفرين كن فرمود نه من به اين مردم نفرين نمىكنم دعايشان مىكنم «اللهم عهد قومى فانهم لايعلمون» خدايا اينها را ببخش اينها نمىدانند چه پيغمبرى داشتيم چندم؟ پنجم يك كنيزى خدمت حضرت آمد و سه مرتبه اين لباس پيغمبر را به تندى كشيد حضرت فرمود خانم چه مىكنى؟ گفت كه من يك مريضى در منزل دارم به من گفتند اگر كه يك نخ از لباس پيغمبر بياورى شفا پيدا مىكنى من مىخواهم يك نخ از لباست بكشم بيرون پيغمبر ما يك دختر ديگرى داشت كه قبل از حضرت زهرا از دنيا رفت اين دختر به نام زينب بود شوهرش هم در مكه بود شوهر كافر بود وقتى آمد مدينه اجازه نداد دختر پيغمبر بيايد به مدينه شوهر كه داماد پيعمبر است كافر بوددر جنگ اسير شد وقتى اسيرشد دختر پيغمبر يك مقدار طلاهاى خديجه را داشت گردنبند و اينها را فرستاد مدينه كه اين را بگير شوهر من را آزادش كن حضرت تا نگاهش به گردنبند خديجه خورد ياد خديجه افتاد و منقلب شد و گفت من بالاخره اين اسيرى حق همه مسلمانها است به مسلمانهاگفت من از خمم گذشتم شماهم اگر مىگذاريد اين را آزاد كنيد اين مردم سالارىها رهبر پيغمبر فرمود من يك سهم دارم من از سهم خودم را مىبخشم شما هم مىبخشى گفتم مىبخشيم مىبخشيد و برگرداند و بالاخره بعد هم اين هم شوهر مسلمان نشد و ملحق شد و اجازه هجرت هم داد و چون قبلاً اجازه نمىداد هجرت كند