• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
1381/09/28 ÏÑíÇÝÊ ÝÇíá
سيره امام حسن مجتبى (عليه السلام)

رعايت نوبت در امور اجتماعى

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» «الهى انطقنى بالهدى‏ والهمنى التقوى‏» ماه رمضان امسال گذشته، سيره اهل بيت را ما گفتيم مقدارى از زندگى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه الزهرا (سلام اللَّه عليها)، به امام حسن (عليه السلام) رسيديم، از امام حسن (عليه السلام) خاطراتى براى شما مى‏خواهم بگويم، آشنا بشويد با امامان معصوم ما، عرض كنم كه، يكى اينكه «كان النبى و علىٌ و فاطمهٌ و الحسن و الحسين فى بيتٍ» يك شب پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا(سلام اللَّه عليها) و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) در خانه‏اى بودند و امام حسن (عليه السلام) كوچولو بود، آب خواست، امام حسن (عليه السلام) گفت: آب، «فقام رسول اللَّه فى جوف الليل»، توى دل شب بود، بلند شد و ظرف آبى آورد، «فسقاه»، آمد آب را بدهد به امام حسن (عليه السلام) «فسئله الحسين»، امام حسين (عليه‏السلام) گفت، من، تا امام حسين (عليه السلام) گفت من فَاَباه، گفت: نه به تو نمى‏دهم قبل از حسن، اول حسن (عليه السلام). گفتند يا رسول اللَّه حسن را بيشتر دوست دارى. گفت: نه، حسن را بيشتر دوست ندارم، براى من هر دو نفر يكجور هستند، امانوبتى است. اول حسن گفت آب، اول بايد آب را بدهم به او، اين مراعات نوبت خودش يك مسئله است، يك قصه براى شما بگويم، پيامبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) ظرف آبى را به ايشان دادند ميل فرمود، مقدارى آب در ظرف بود، يك بچه گفت آقا اين باقى آب را به من بده بخورم براى تبرّك، تا حضرت رفت بدهد به اين بچّه، يك مشت پيرمرد بودند، گفتند يا رسول اللَّه به من بده، گفت: اول ايشان گفت، اگر ايشان اجازه داد مى‏دهم به شما. گفت آقازاده اين پيرمردها آب را مى‏گويند به ما بده، اول شما گفتيد، شما اجازه مى‏دهيد اول بدهم به اينها، پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم)از بچه اجازه گرفت براى اينكه نوبت بچه از بين نرود. يك چيزى براى شما بگم، اگر يك بچه كوچولو آمد يك جايى نشست توى مسجد، بالاترين شخصيت مملكتى، وارد بشود، اين كوچولو را بلنداش كند، خواسته باشد جاى او نماز بخواند، نمازش باطل است. چون اين بچه را با زور بلندش كرده‏اند، نگو خوب آقا پس چطور به ما مى‏گويند برپا، توى دبستان مى‏گويند برپا، خوب برپا با زور پس چطور، حتى اگر بلند نشد توبيخ اش مى‏كنند، توى دبستان مى‏گويند برپا، توى ارتش مى‏گويند برپا ،توى $ اين قصه برپا چيست؟ برپا آيه قرآن داريم اگر كسى توى تلويزيون توانست بگويد آيه برپا چيست يك جايزه خوب به ايشان مى‏دهم. آيه برپا اين است «و اِذا قيل لَكُم انشَزوا فَانْشَزوا يَرفع اللَّه الَذين آمَنوا و الذين اوتوا العِلم درجات» اذا يعنى چه؟ هنگامى كه، قيل ، هنگامى كه گفته شد، لكم هنگامى كه گفته شد به شما انشزوا،انشزوا يعنى برپا، وقتى گفتند پا شويد، فانشزوا، پاشويد، چه خبر است كه پاشوم، نمى‏خواهم پاشوم، نمى‏خواهم پاشوم


قيام به احترام دانشمندانِ با ايمان

مى‏گويد بابا«يرفع اللَّه الذين آمنوا»«رفع» بالا برده خدا مؤمنين را، آنهايى را كه اهل علم هستند بالا برده، بالا برده به چه چيز، به چند درجه، آمنوا يك درجه ،اوتوا العلم چند درجه، چون يك مؤمن وارد شد يا چون يك دانشمند وارد شد، انشزوا، فَانشَزوا، برپا، برپا، اين آيه برپا، يعنى يك آدم مؤمن وقتى وارد شد، بايد پا شود، حتى اگر جا بود هان، مثلاً من نشستم، مسجد هم بزرگ است، جا دارد، سالن هم بزرگ است، اما اگر يك مؤمن وارد شد يك تكانى بخور، يااللَّه، يك كسى آمد كنار حضرت بنشيند، حضرت پا شد. گفت آقا پا نشويد جا هست، گفت: مى‏دانم جا هست، من بايد به تو احترام بگذارم يعنى ولو شما تشنه‏ات نيست، من كه آب مى‏خورم، ادب اقتضاء مى‏كند كه بفرمائيد، بفرمائيد، ولو نمى‏فرمائيد، ولى من بايد ادب خودم را مراعات كنم، يكى از چيزهايى كه الان دارد شُل مى‏شود يك خورده، يك خورده كه نه، بعضى جاها خيلى خورده، بعضى جاها يك خورده بعضى جاها خيلى خورده كه شُل شده، مسئله ادب است، مسئله ادب، تحصيلات بالا است اما ادب بالا نيست، مثلاً بچگى‏اش احترامش به پدر و مادر بيشتر از بزرگى اش است. بچگى اش احترام به پدر و مادر بعضى‏ها بيشتر است، البته بعضى‏ ها هم نه بالعكس است، هرچه باسوادتر مى‏شوند، ادبشان به استاد بيشتر مى‏شود، خوب، «و اِذا قيل لَكُم انشَزوا» «و اذا قيل لكم انشَزوا فَانْشَزوا»، وقتى مى‏گويند انشَزوا، برپا ، فَانْشَزوا پا شويد چرا پشت سرش مى‏گويد «يرفع اللَّه الذين آمنوا» بالا برده است خدا مؤمنين را، اصلاً مقام مؤمنين بالاست، بعد مى‏گويد «و الذين اوتوا العِلم درجات» اونى كه باسواد است مى‏گويد درجات، مؤمن را نمى‏گويد درجات، درجات را به «اوتوا العِلم» چسبانده است، مى‏گويد «الذين» ببين «الذين» تكرار شده است، حالا اين آخوندى است، حالا بد نيست كه يك خورده ياد بگيريد، ببينيد، اينجا يك «الذين» است، اين يك «الذين»، اين هم يك «الذين»، مى‏دانيد تكرارش چى چى است؟


علم و دانش، ملاك برترى و درجه

اگر اين «الذين» نبود همچنين مى‏گفت «يرفع اللَّه الذين آمنوا و اوتوا العِلم درجات»، يعنى براى كسى بپا خيزيد كه هم ايمان داشته باشد و هم دانشمند باشد، اما اول گفته است پا شويد براى كسى كه ايمان دارد، اين يك حساب دارد، دو بار، «الذين» تكرار شده، گفته «و الذين اوتوا العِلم درجات»،يعنى اينكه ايمان دارد چند درجه، كسانى كه ايمان دارند، دو مرتبه كسانى كه سواد دارند منتها كسانى كه سواد دارند چند تا درجه، درجات را چسبانيده به علم، درجات را به ايمان نچسبانيده، معلوم مى‏شود ايمان يك درجه است، يعنى كسى كه ايمان داشته باشد يك درجه دارد و اگر كسى تحصيل كرده باشد چند درجه دارد. حالا خوشا به حال كسى كه هم ايمان داشته باشد، هم تحصيل داشته باشد، خوب، چه دين خوبى داريم، چه دين خوبى داريم. توى كتابهاى ديگه، توى مكتبهاى ديگه اينطور نيست هان! حتى قبل از اين جمله مى‏فرمايد «و اذا قيل لكم تفصحوا فى المجالس فَاَصفحوا» وقتى يك كسى وارد شد با چشمانش دنبال جا مى‏گردد، نگاهش نكن ،پاشو جايش بده. چهار زانو بنشين، بعد مى‏گويد جايش دادى «يفصح اللَّه لكم»، خدا هم به تو جا مى‏دهد يعنى اگر تو، يك كسى كه وارد شد با چشمانش دنبال جا مى‏گردد، اگر تو يك خرده جمع و جور نشستى گفتى بفرما، خدا، تو به او گشايش دادى، خدابه تو گشايش مى‏دهد. مراعات نوبت، خوب، امام حسن (عليه السلام) داريم زندگى امام حسن (عليه السلام) را مى‏گوييم، در بچّگى آيات را مى‏شنيد، مى‏آمد به مادرش زهرا (سلام اللَّه عليها) نقل مى‏كرد، يك روز همينطور كه داشت براى مادرش حرف مى‏زد، زبانش لكنت پيدا مى‏كرد. گفت چرا امروز زبانم مى‏گيرد. گفت پشت پرده يك كسى است، پرده را كنار زدند، ديدند حضرت على (عليه السلام) است، حضرت على (عليه السلام) گوش ايستاده بود كه ببيند پسرش چگونه سخنرانى مى‏كند، بيان بچه، خوب، يك صلوات بفرستيد


پذيرش خواست خداوند، نه خواست خود

به امام حسن (عليه السلام) گفتند كه ابوذر يك عقيده‏اى دارد. گفتند چه عقيده‏اى دارد. فرمود ابوذر «يقول؛ الفقر اَحَبُ الىَّ مِن الغنى»، من فقير باشم بهتر از اين است كه پولدار باشم «والسّقم احب الىَّ من الصحة» مريض باشم بهتر از اين است كه سالم باشم، امام حسن (عليه السلام) فرمود، خيلى خوب خدا رحمت كند، رحم اللَّه ابوذر، خدا رحمت كند ابوذر را، ما اينطور نيستيم، خدا هر چه بخواهد ما هم همان را مى‏خواهيم، آخر بعضى‏ها، ساده زندگى كردن هم، ببينيد خدا اگر دوست دارد ساده، ساده، مثلاً روز عيد فطر خدا مى‏گويد بايد بخورى، حالا ببينيم ما كه سى روز روزه گرفتيم، حالا بگذار امروز هم روزه بگيريم، مى‏گويد غلط است، به چپ چپ، به راست راست، گفتم بخور، بخور. گفتم نخور، نخور، يعنى همانى كه گفتند اضافه نكنيد، يك عده زمان پيغمبر رفتند توى زندگى آنها كه با زنها همخوابى نمى‏كردند، شبها نمى‏خوابيدند، همه‏اش روزه مى‏گرفتند، حضرت فهميد، مردم را جمع كرد، فرمود ؛ اين چه زندگى است، چرا اين رقمى زندگى كرديد. (الان هم همينطور است، مثلاً بعضى‏ها ژنده پوش مى‏كنند، مثلاً لباس مى‏خرد، بعد با سنگ پا زانويش را، شلوارش را چيز مى‏كند، حالا مثلاً كهنه پوشيدن چه كمالى است زلفهايش زا وِل مى‏كند، يك چيزى شده مثل پوستينى كه، بعضى آدمها كه راه مى‏روند، مثل پوستينى كه وارونه شده، بعضى آدمها كه راه مى‏روند مثل اينكه يك پوستين است راه مى‏رود توى خيابان، يعنى پشم آلو، خوب اين چه قيافه‏اى است، حديث داريم يا زلف را روغن بزن يا تيغ بزن، اگر هم حال ندارى سرت را تيغ بزن، يا تيغ يا روغن، اين ژوليدگى در اسلام نداريم). فرمود هر چه خداوند مى‏خواهد، گاهى توى خانه مى‏گوينه آقا ببين يكى دو تا تخم مرغ برايم بس است، باباجون من الان تخم مرغ ندارم، توى خانه هيچ موقع به صاحبخانه نگوئيد چى مى‏خواهم، حضرت وقتى مى‏خواست مهمان بشود به صاحبخانه مى‏گفت من مى‏آيم، من مى‏آيم به خانه به شرط اينكه هر چه در خانه دارى برايم درست كنى، كباب است، كباب درست كن مى‏خوريم، گاهى اوقات سر يك سفره‏اى يك كسى مى‏گويد ببخشيد آقا نمك مى‏خواهم، نمك بياوريد، بابا نمك نيست، سائيده نيست، نمكدان گمشده، صاحبخانه زَجر مى‏كشد، تقاضاها ببينيد هرچه آسان است، ببينيد چى چى آسان است، گاهى وقتها آدم صدى دارد ولى پنج تومانى ندارد، فرمود ابوذر، بابا، با خدا شرط نكنيد، به شرط اينكه، به شرط اينكه، بعضى‏ها مى‏گويند كه، حالا يك قصه‏اى هم براى شما بگويم، حالا خواهم گفت، امام حسن (عليه السلام) بچه دار شد، يك كسى آمد و گفت: اميدوارم يك پسر فارس، فارس يعنى يك اسب سوار آخر يك اسب سوار در آن موقع، مثلاً اينكه مى‏گويند يك نوزاد به به انشاءاللَّه كه دكتر بشود، مهندس بشود، امام حسن (عليه السلام) فرمود يعنى چه؟ اين كلمه غلط است، بگو ان شاء اللّه سالم باشى يك، خير ببينى دو، حالا دكتر شد، شد، نشد، نشد، اينقدر آدمها دكتر نيستند، آيت ا$ نيستند، تاجر و مهندس هم نيستند، اما سر تا پايشان خير است. اينقدر آدمها هم هستند لقهباى كت و كلفتى دارند، بسيار خيرشان كم است. مثل اينكه بگوئيم ان شاء ا$ يك مغازه دو نبش پنج دهنه سوپردولوكس، ممكن است در همين مغازه صاحبش ورشكست بشود، ممكن است يك مغازه‏دار در كوچه هم دخترهايش را شوهر داده، هم پسرهايش را داماد كرده، هم كربلا رفته است، به كسى هم بدهكار نيست و هم مردم هم دوستش دارند. آن آقا دو نبش است، سوپردولوكس است، همه‏اش هم چكهايش بر مى‏گردد. همه هم فحش اش مى‏دهند اينقدر ماشينهاى آرام، سفرهاى خوب و خوشمزه‏اى با خانم مى‏روند و اينقدر ماشينهاى سوپردولوكس كه داخل ماشين قُرقُر مى‏كنند، بعداً هم ماشين توى دره مى‏افتد شما چه كار داريد، تعيين نكنيد براى خدا، خدايا مى‏خواهم همچين بشود، همچين بشود، بگو، خدايا به من «آتنا، رَبَنا آتنا فَى الْدُنيا حَسَنه و فِى الآخره حَسنه و غنا عذابَ النَّار». بگو خدايا من با اين ازدواج كنم خوب ميشه، چى مى‏دانى خوب ميشه يا نه؟ نه اگر اين شغل را بگيرم خوب ميشه. به امام حسن (عليه السلام) گفتند كه ابى ذر مى‏گويد خدايا، اين طور باشد، اين طور باشد، فرمود: من نميگم اينطور باشد. ميگم خدايا هر چى كه تو دوست دارى، قلب مرا راضى كن به رضاى خودت


رعايت حقوق خالق و خلق

خوب، از امام حسن (عليه السلام) پرسيدند كه سياست چيست؟ «سئل بعض الناس الحسن عن السياسه» فرمود: سياست اين است كه «اَن تَراعى حقوق اللَّه و حُقوق الاحياء و حقوق الاموات.» سياست يعنى حق هر كس را بهش بدى، البته سياست به زبان امام حسن (عليه السلام). امروز سياست به معناى است در دنيا. اما حق خدا، آن كارى كه گفته بكنى انجام بدى و آن كارى كه گفته انجام ندهيد، انجام ندهى. حق مردم اين است واجبات برادرت را انجام بدهى و از خدمت به مردم كمش، نگذارى و حق مرده‏ها اين است كه خوبى هاشون را بگى، بدى هاشون را نگى، خلاص. يك روز معاويه در يك مجلسى گفت كه بنى هاشم سخى اند. امام حسن (عليه السلام) فرمود، اين كلك معاويه است، مى‏خواهد بگه، يعنى اگر ما حقشان را گرفتيم چيزى نميگن. مثل شما مى‏روى خونه يك كسى ميگى، الحمداللَّه شما كه سخى هستى، بيار بخوريم. يعنى مى‏خواهى يك چيزى را كِش برى. حضرت غذا مى‏خورد، لقمه نانى به حيوان مى‏داد. فرمود: من خجالت مى‏كشم، من غذا بخورم و حيوانى به من نگاه كند و من به او غذا ندهم. امروز دنيا حمايت از حيوانات دارد. رئيس جمهور آمريكا مى‏گويد امروز هر كجاى دنيا كه من گفتم فلانى را بزنيد شما بزنيد، (در همان دنياى ديوانه خانه، دنياى توّحش، واقعاً هيچ گرگى اينطور نيست. گرگ ميگه اگر كسى بيايد بغلم پارش مى‏كنم. مار ميگه اگه كسى بيايد بغلم ميزنمش. ايشون ميگه اگه يك كسى آن طرف دنيا هم من گفتم بزنيد، بزنيدش. اين از گرگ و مار بدتره. آن وقت يك همچين دنيايى سربه سر مردم مى‏گذارن به اينكه ما حمايت از حيوانات مى‏كنيم). بمباران يك شهر و حمايت از حيوانت! اصلاً هيچ وقت تاريخ دنيا اينقدر كه الان دروغ ميگن. دروغ گو توش نبوده حمايت حيوان. (اما حمايت حيوان را از اسلام بگم. اسلام ميگه اگر همه حاجى‏ها دوشنبه رفتند مكّه، يك حاجى يكشنبه رسيد، يك خورده زودتر، اين حاجى كه يك خورده زودتر اومد مكّه ديگه گوش به حرفش نديد، چرا؟ براى اينكه حاجى كه زودتر اومده مكه، معلوم ميشه اسب و شترش را دوانده و حمايت حيوان را نكرده و حيوانش را خسته كرده و كسى كه حتى در راه مكه حيوان را خسته كند، معلوم ميشه كه سنگدل است و ديگه امضاش از اعتبار افتاده. زنده باد اسلام. حيف نيست. تمدن كه ما ميگيم، اصلش تمدن و مدنيّت، هر چى هست تو قرآن و حديثِ. تمدنى جايى ديگه نيست. سوپر دولوكسند، اما خيلى كثيف‏اند.) فرودگاه فرانسه بودم، پاريس يك كسى گفت ديدى چقدر تميزن، چقدر شهر لوكسِ. گفتم نه براى اينكه اينجا پنجاه ميليون جمعيت دارد، چهل و پنج ميليون سگ. سگهاشون هم مثل سگهاى ما نيستن كه ولگرد باشن. سگهاشون تو همون خونه و آشپزخانه و اتاق. مثلاً تو آسانسور كه سوار ميشى، چهار تا آدمن، سه تا سگ. همه هم بچه سگ نيستندها. حالا بازم رحمت به گور بعضى ايرانى‏ها، بچه سگ دارن. سگ‏ها قدِ گاو دارن. اونوقت اين سگها را كه مى‏برن، اين سگها از خودشون نجاستى دور مى‏كنن. گفتم شما نجاست سگ را بديد آزمايشگاه، تمام زباله‏هاى ايران را هم بديد آزمايشگاه، آنوقت ببينيد تهران گثيف‏تر يا اونجا. مگر هر جايى كه يك برج آينه‏اى است بايد گفت سوپر دولوكس. مراعات بهداشتى كه اسلام كرده، احدى نكرده، هزار و چهارصد سال پيش پيغمبر لباسهايش را توى ديگ مى‏جوشاند كه ضدعفونى بشه. هزار و چهار صد سال پيش فرمود پياز نخور، اگر مى‏خواهى برى مسجد. بوى پياز ممكن است يك تو را اذيت كند. هزار و چهار صد سال پيش دهها رقم غسل مستحبى اسلام گفت كه انسان بدنش را بشوره غير از غسل واجب. هزار و چهار صد سال پيش پيغمبر (صلّى اللّهُ عليه و آله و سلّم) چوب مسواكش پشت گوشش بود. مثل نجارهايى كه قلم و مداد را ميگذارن اينجا. وقتى از دنيا رفت بدنش را بلند كردن، ديدند زير متكايش چوب مسواكه و فرمود: اگر سخت نمى‏شد بر مردم، مسواك را واجب مى‏كردم و فرمود: ظرف را نشسته نرويد بخوابيد، شب بشوريد و بخوابيد و فرمود: وقتى شستيد دمر بگذاريد و فرمود: روى آن پارچه بيندازيد و فرمود: با يك حوله دوتو صورتش را خشك نكند و فرمود: با يك آب وان و خزينه و حوض دو غسل نكنند. ما چيزى كسى تا حالا برامون نگفته. هرچى ناب داريم از اسلام داريم. منتهى حيف كه عمل نشد به اسلام. دارم زندگى امام حسن (عليه السلام) را ميگم. شخصى خدمت امام حسن (عليه السلام) آمد و فرمود: يك دشمنى به من رو كرده كه به صغير و كبير رحم نمى‏كند. فرمود، كيه دشمن تو؟ فرمود: فقر. پنج هزار درهمش داد. فرمود: گاهى كه از اين دشمن‏ها به تو حمله كرد، بازم بيا ما هستيم. امام حسن (عليه السلام) خيلى ياد مرگ بود. گاهى گريه مى‏كرد مى‏گفتند بابا تو امام حسنى. سيد شباب اهل الجنة. مال شيعه‏ها نيست، مال سنى هاست. سنى‏ها گفتند: پيغمبر (صلّى اللّهُ عليه و آله و سلّم) فرمود حسن و حسين آقاى جوانان بهشت اند. «حسين منى و انا من حسين» اين مال شيعه نيست، مال سنى هاست. سنى‏ها نقل كردند كه پيغمبر (صلّى اللّهُ عليه و آله و سلّم) فرمود: من از حسينم و از حسين از من است. بابا پيغمبر (صلّى اللّهُ عليه و آله و سلّم) راجع به تو، شما ديگه چرا گريه مى‏كنى. فرمود: آخه مردن سخته، فراق سخته


همنشينى با فقيران و رسيدگى به آنان

از يك راه مى‏گذشت امام حسن (عليه السلام). فقرا نشسته بودند و گفتند بفرما. تا گفتند بفرما، اما حسن (عليه السلام) رفت پهلوشون نشست و فرمود:(ان اللّه لا يحب المستكبرين» اگر كسى به شما تعارف كرد و شما چندشت شد، پيداست مستكبرى. خوشا به حال كسى كه خاكى باشد. گفته بفرما، بفرمايد. روز فتح مكه پيغمبر (صلّى اللّهُ عليه و آله و سلّم)سوار الاغ شد يك كسى گفت: آقا بَدِه. مثل اينكه يك امام جمعه سوار دوچرخه بشه. خيلى بد و زشته. بابا روز فتح مكه، روز حكومت توست. روز پرستيز، فرمود: اين الاغ خيلى جون دارد، تو هم بيا سوار سود دو پشته سوار شيم. بزرگ‏ترين روزش هيچ. ما آقا اگر خواسته باشيم يك جايى برويم، تو يك مجلس بنشينيم. يك مرتبه ببينيم بچه‏ها اومدن پيشم، عجب جايى نشستيم، پاشيم بريم يك جاى ديگر بنشينيم‏ها. اين ، يعنى شا هم همينطوريدها. يعنى اگر، حالا ليسانسيم، فوق ليسانسيم، حجةالاسلاميم، يك جايى بنشينيم اين طرف و اون طرفمون بچّه بنشيند،... مقام معظم رهبرى رفت براى بچّه‏ها نماز خوند توى مدرسه، تلويزيون هم نشون داد. من بعداً خدمتشون رسيدم، فرمود: از نمازهاى لذيذى كه من خوندم اون نماز بود كه با بچّه‏ها خواندم.ما فكر مى‏كنيم اگر پيشنماز حاجى‏ها باشيم آقاييم. اگر پيش نماز بچه‏ها باشيم سبكه. گاهى وقتها مثلاً خجالت مى‏كشيم با هم غذا بخوريم. حيف، اول انقلاب روزهاى خوبى بود هر چى از انقلاب رد شديم، خدا لعنت كند منافقين را، يك عده از شخصيت‏ها را ترور كردند و بعد مسأله حفاظت پيش آمد، بين مسئولين و مردم جدايى افتاد و گرنه من با چشم خودم ديدم كه مقام معظم رهبرى و جناب آقاى رفسنجانى با هم توى صف بودند. روزهاى اول انقلاب هم توى صف بودند. نفرات اول مملكت توى صف بودند. ترور و مرود شد. گفته دكان نانوايى نرويد، سنگكى نرويد و گرنه نشد. اگر مى‏گذاشتند كه واقعاً زندگى مخلوط بود). حضرت وقتى مى‏نشست چنان گرد مى‏نشست كه يك غريبه وقتى وارد مى‏شد مى‏گفت ايكم رسول اللّه . الان مى‏گوييم نه ايشون مدير كلِّ، اتاقش بايد 60 متر باشد، اوشون رئيس سازمان، بايد 65 متر باشد، اوشون مشاور وزير، بايد 70 متر باشد، اون معاون وزير بايد 75 متر باشد، اون وزير بايد 80 متر باشد. ما رفتيم به سمتى كه اون صفاى اسلام...، اگر اسلام ناب را همانطورى كه...، يك ذره، يك ذره هم اينطور شديم‏ها، يك كسى يك فرش آورد، براى امام گفت دلم مى‏خواهد روى اين فرشِ نماز بخوانى، باز كردند و امام رفت بخواند، گفت حالا ما روى موكت، روى فرش خودمان نماز مى‏خوانديم. بعد در يك ماجراى ديگه امام فرمود: آدم اين رقمى شاه ميشه، اول قباش، انگشترش، فرشش، لوستر، يك گل اينور، يك گل اينور، بعد ميگن.... بچه‏ها روى خاك نشسته بودن، به امام حسن (عليه السلام) گفتند بيا، آمد و رفت كنار خاك نشست، فرمود: «ان اللّه لا يحب المستكبرين». يك جا داريم كه امام (عليه السلام) داشت عبور مى‏كرد بچه‏ها نون خالى مى‏خوردند .گفتند: بسم اللّه. امام حسن (عليه السلام) رفت و نون خالى اينها را خورد، بعد گفت: حالا شما برويم خانه ما، همه اينها را برد خانه، هم لباسشون داد و هم غذا. بعد گفت: بچه‏ها شما از من بهتريد براى اينكه شما كه نون خالى داريد. هيچى غير نون خالى نداشتيد، اما من غير از اين لباس و غذا كه دادم هنوز باز چيزى دارم. يعنى شما هر چى داشتيد داديد ولى من هر چى داشتم ندادم. حديثش هم اين است: «الفضل لهم، لانّهم لم يجد و اغير ما اطعمونى و نحن نجد اكثر منه». (احقاق الحق). تكرار مى‏كنم حديث قشنگى است. گاهى يك مادر صد تومان ميده به پسرش، اما هر چى دارد همينه. مادر وقتى به شما شير داد، بيش از شير چيزى ديگه نداشت كه بده. عصاره بدنش را داد، اما شما وقتى حالا دو هزار تومان به مادرت مى‏دهى كه فكر مى‏كنى خيلى لوطى هستى، مارد هر چى داشت داد، تو از پولهايت فقط دو هزار تومان دادى، كسى نيستى. امام حسن (عليه السلام) آمد برود بچه‏ها نون خالى مى‏خوردند، دعوت كردند، رفت نان خالى خورد. بعد بچه‏ها را برد، هم لباسشون داد، هم غذاى خوبشون داد. بعد فرمود: بچه‏ها «الفضل لهم» يعنى بچه‏ها از من بهترن، براى اينكه بچه‏ها هيچى ديگه نداشتند غير از نان خالى، اما من با اينكه غذا و لباس مفصل دادم، باز هم يك چيزهاى ديگه دارم. اينها جلوترند. اگر يك فقير يك قرآن بدهد به يك فقير، يك ميليونر، صد ميليون، باز يك قرآن او بهتره، چون او جز يك قرآن نداشته، اما اون غير صد ميليون باز هم داره. خوب، شخصى يك منزل خريده بود، منزل قشنگى ساخت. امام حسن (عليه السلام) آمد منزلش را ديد و فرمود «اَخربت دارك»، خانه خودت را خراب كردى، چون با پول حلال اين خانه را نساختى و «و عَمَّرت دار غيرك» ولى خانه بچه هات را خوب ساختى. خونه قشنگى ساخته بود، گفت: وللّه آخرتت كه خراب شد، اما اين براى بچه هات خونه خوبيه، خونه بچّه هات خوب شد اما خونه خودت ... حالا فكر مى‏كرد كه ميگه به به، ماشاءاللّه، چه خانه‏اى... فرمود: بله خانه شيكيه، اما اين خونه به چه قيمتى؟ با چه گناهى، با چه وامى، با چه ربايى، مى‏دانى از چقدر آدم... يك كسى مى‏گفت من از همه بانكها وام گرفتم جز بانك خون. شما «اخربت دارك». خانه قيامتت را خراب كردى. يك كسى يك ساختمان بلند مى‏ساخت. حضرت آمد برود گفت: «رفع الطين وضع الدين، طين يِفى گِل»، يِفى گِلها را برده بالا، وضع الدين، دينش را آورده پايين. مثل منارهايى كه مى‏سازيم، منار مى‏سازيم هشتاد متر، مؤذن اصلاً وجود ندارد، يعنى اصلاً بلال نيست ،منار هست، «رفع الطين وضع الدين، اخربت دارك و عَمَّرت دار غَيرِك


صبر و حلم امام حسن (عليه السلام) در طول زندگى

امام حسن (عليه السلام) وقتى از دنيا رفت، مروان آمد تشييع جنازه‏اش، بهش گفتند: مروان، اين را هم سنى‏ها نقل كردند، اهل سنت ميگه: گفتند كه «تحمل اليوم جنازته»، آمدى تشييع جنازه، «و كنت بالامس تجرعه الغيظ»، مى‏دانى چقدر امام حسن (عليه السلام) را سوزاندى، چون مروان در هر جمعه كه خطبه مى‏خواند به على بن ابيطالب (عليه السلام) ناسزا مى‏گفت و امام حسن (عليه السلام) هم پاى خطبه‏ها نشسته بود و فحش به اميرالمؤمنين (عليه السلام)، پدرش را گوش مى‏داد. امام حسن (عليه السلام) را سوزاندى، حالا چرا آمدى تشييع جنازه. گفت، نتوانستم نيايم، حلمى كه حسن (عليه السلام) داشت مساوى است با همه كوههاى دنيا. امام حسن (عليه السلام) فرمود: اگر كسى در اين گوشم فحش بدهد، بيايد در اين گوشم عذرخواهى كند، من حلالش مى‏كنم. يك آن نمى‏گذارم كينه يك مسلمان در دلم باشد. خوب داريم سيره امام حسن (عليه السلام) را مى‏گوييم، زمان، تمام شد. ان شاءاللّه جلسه بعد هم سيره خواهيم گفت. خدايا! ما را نسبت به خودت و اوليائت و پيروى ما را از خودت و اوليائت روز به روز بيشتر بفرما. معرفت، محبّت و عشق ما نسبت به اوليائت روز به روز بيشتر و نسل ما را عاشق اسلام و اهل بيت و قرآن قرار بده. قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه شريف) را از ما راضى بفرما. «والسلام عليكم و رحمة اللّه»