کد سوال : 5918
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان>تربيتي و مشاوره
پرسش : قبلا به نماز جمعه و جماعت و... اهميت زياد مىدادم، اما الان بى تفاوتشده ام وگاهى گريه مى كنم كه چرا چنين شدم؟ مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : بىاعتنا شدن به نماز جماعت و بعضى از امور دينى ديگر ممكن است عوامل گوناگونى داشته باشد و از جمله:
1- شما در امورى كه اشاره فرموديد و توفيق انجامش داشتهايد همانند نماز ، شركت در جبهه و ... حتما آرمانهايى را در نظر گرفته بوديد كه چه بسا در اثر نرسيدن به برخى از آن آرزوها دلسردى بوجود آمده است و تارك نماز جماعت و يا... شدهايد. بايد فكر كنيد چنان چه برآورده شدن حاجات به دست اشخاص بوده آن را نبايد به حساب دين و اعمال دينى گذاشت و چنان چه اعتقاد داريد در دست خداست چه بسا در تأخيرش منافعى وجود داشته و دارد. {/B«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللَّهِ»{w8-12w}{I39:53I}/}. از رحمت و فيض الهى هرگز نا اميد نشويد.
2- ممكن است در انتخاب الگو براى ديندارى فرد يا افرادى را انتخاب كردهايد كه بعد از تأمل تضاد در اعمال آنان ديدهايد.
3- هر انسانى ممكن است در شرايط گوناگون حالات مختلفى پيدا كند و هر اندازه انسان از عمق دينى كمترى برخوردار باشد تأثير پذيرى اش از شرايط اجتماعى بيشتر است. ازاينرو گاه به دنبال جو معنوى عابد و زاهد مىگردد ولى بر اثر تغيير آن جو راه ديگر در پيش مىگيرد.
4- عوامل ديگرى مانند غلبه هواهاى نفسانى ، ضعف اراده ، همنشينى با نااهلان ، احساس حقارت در برابر اهل دنيا و ... وجود دارد كه سبب سستى در دين و اهميت ندادن به آن مىشود.
البته شما بايد توجه داشته باشيد كه همين گريههاى خلوت شما نشانه صفاى روح و سلامت قلب است و مىتواند سرمايه خوبى براى اميدوارى به الطاف الهى باشد و بكوشيد كه با كمى استقامت در برگشت به راه سابق شيطان را - كه دشمن قسم خورده آدمى است - از خود دور كنيد. براى علاج اين مسأله توصيه مىشود كه:
1) كتابهايى پيرامون اخلاق تقوى ايمان توحيد معاد فضيلت نماز اول وقت و جماعت فضيلت نماز شب و ... مطالعه كنيد.
2) حتى الامكان بكوشيد در منطقهاى كه هستيد با شخص صاحبدلى - كه براستى داراى تقوا و معنويت است - رابطه برقرار نموده و از او در مسير خودسازى بطور منظم استفاده كنيد.
3) با جديت تمام بكوشيد كه همواره نمازهاى خود را اول وقت و با حضور قلب بخوانيد و اگر مدتى بر خلاف وسوسه نفس چنين كنيد بر قواى شيطانى نفس غالب خواهيد شد.
4) به دعا ، انابه و توسل بسيار اهميت دهيد و مطمئن باشيد كه در اين راستا دستگير شما خواهند بود و بدون عنايت آنها هم كارى از پيش نخواهيد برد.
کد سوال : 5919
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : آيا در احاديث به ازدواج با سادات توصيه شده است وآيا زنان سيده از نظر زناشويي و مسائل ديگر با زنان غير سيده فرق مي كنند ؟
پاسخ : با تبريك به شما به خاطر قدم گذاشتن در راه ازدواج و ازدواج با دخترى سيده.
تنها ملاك ازدواج در اسلام، هم كفو بودن در ايمان است؛ يعنى، مرد مؤمن و زن مؤمن كفو همديگر هستند و رسول خدا(ص) فرمودند: «مؤمنان كفو يكديگرند».
امورى كه در زمينه ازدواج مورد توجه و توصيه قرار گرفته است، داشتن ايمان، تقوا و اخلاق خوب است. البته قرابت پيدا كردن با اهل بيت(ع) چنانچه به قصد مودّت و محبت آنان باشد،مسلما داراى اجر و پاداش و كارى پسنديده است.
خانمهاى سيده از نظر احكام شرعى در مورد عقد و هم چنين زندگى معاشرت و زناشويى تفاوتى با ديگر زنان ندارند، تنها از نظر سن يائسگى با ديگر زنان تفاوت دارند. زنان معمولى در سن پنجاه سالگى يائسه مىشوند و زنان سيده در سن شصت سالگى.
در صورت وصلت با دختر سيده هر قدر شما به خاطر عشق و علاقه به اهل بيت(ع) و حضرت زهرا(س) در مورد همسر خود نيكى كنيد، مسلمادر نزد خداوند و اهل بيت(ع) مأجور خواهيد بود.
کد سوال : 5940
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : ازدواج موقت و بدعت در آن.
پاسخ : نسخ حكم نكاح منقطع و عدم آن يكى از موارد اختلافى بين اهل سنت و شيعيان است. چرا كه گروه اول معتقدند اين تأسيس حقوقى توسط پيامبر اسلام به دستور خداوند متعال قرار داده شد ليكن به جهت گذشتن و سپرى شدن آن وضع خاص توسط خليفهى دوم نسخ گرديد. اين عده در اثبات اعتقادشان به ادلهى سه گانهى قرآن، سنت و اجماع نيز استناد مىكنند. در مقابل، گروه دوم يعنى شيعيان معتقدند حكم الهى قابل نسخ توسط هيچ كسى ديگر نيست و فقط پيامبر مىتواند حكم را نسخ كند و عمر بن الخطاب قادر به چنين عملى نبوده است. فلذا اين عده حكم نكاح منقطع را تا به امروز جارى و سارى مىدانند و در جاى خودش بطور مفصل به ادلهى اهل سنت پاسخ مىدهند.
قانون مدنى ايران نيز چون تحت تأثير فقه شيعه بوده است از ابتداء تا به امروز نكاح منقطع را به رسميت شناخته است. شما هم اكنون در مواد 1075: 1076، 1077، 1113، 1152 مىتوانيد بطور صريح نص قانونى را در اين مورد ملاحظه نمائيد. پس بدين ترتيب نكاح منقطع در قانون مدنى ايران يك تأسيسى است شناخته شده و رسمى و غير قابل خدشه.
عليرغم پذيرش اين نوع نكاح در شرع و قانون همواره بحث بين معتقدان و منتقدان اين نوع ازدواج رواج داشته است. علت هم آنست كه هر گروهى با ديدگاه خاص و از زاويهاى خاص به قضاوت مىنشيند. بنظر مىآيد براى قضاوت نمودن بين اين دو عقيده و اشراف به بحث لازم باشد ادلهى هر گروه را مورد بررسى قرار دهيم:
الف: ادلهى منتقدين نكاح منقطع:
1. عدهاى اين نوع ازدواج را راهى براى سوء استفاده دانستهاند. اين عده هميشه پيرمرد پول دارى را تصور مىكنند كه براى خوشگذرانى، دخترى را صيغه مىكند و بعد از ارضاء شهواتش او را رها مىسازد، يا مرد زندارى كه بىاعتناء به خانوادهاش هر روز بدنبال يك زيباروئى است كه بتواند او را اسير كند و كام گيرد و...
در جواب اين عده همين بس كه، همهى آزاديهاى قانونى و تأسيسهاى حقوقى مىتوانند مورد سوء استفاده قرار گيرند فى المثل حق رانندگى كه يك حق مشروع و پسنديدهاى است توسط يك عدهاى به بدترين نحو مورد استفاده قرار مىگيرد و حتى منجر به وارد آمدن خسارت جانى و مالى مىشود. پس بدين ترتيب بايد گفت حق رانندگى يك امرى مذموم و پليد است در حالى كه چنين نيست. پس ملاحظه مىفرمائيد اگر عدهاى از اين نهاد حقوقى به جهت سوء استفاده بهرهبردارى مىكنند اين امر خدعشهاى به اصل آن نهاد وارد نمىكند بلكه ايراد به خود اين افراد يا گريزگاههاى قانونى و... وارد است.
2. عدهاى ديگر از مخالفين با تشبيه نكاح منقطع به كرايه و اجاره، سعى دارند كه وانمود نمايند زنى كه صيغه مىشود در واقع به اجارهى زوج خويش درآمده است و اينرا خلاف شأن زن مىدانند و اين را سوء استفاده از زن دانستهاند.
در جواب اين عده بايد عرض نماييم كه اولاً آن چه كه خلاف شأن زن است آن است كه زن همچون كالائى بدون هيچ حق و حقوقى و بدون هيچ ضابطهاى مورد بهرهبردارى جنسى قرار گيرد يعنى دقيقا آن چه كه در دنياى غرب اتفاق مىافتد يا آن چه كه در نزد افراد لاابالى و بىبند و بار در مشرق زمين مىگذرد. اين كه زن اين چنين مورد سوء استفاده قرار گيرد، خلاف شأن زن است يا اين كه او به طور قانونى و مشروع با حفظ حقوقش به استمتاعاتش دسترسى نمايد؟
ثانيا: به فرض كه عقد نكاح منقطع در مواردى شبيه عقد اجاره باشد، آيا اين دليل مىشود كه اين دو عقد يكى باشند؟ در حالى كه مىدانيم اين دو عقد در خيلى از اوصافش با يكديگر متفاوتند.
ثالثا: نكتهاى كه مخالفين از آن غفلت ورزيدهاند آن است كه ايشان گمان مىكنند در عقد نكاح منقطع فقط مرد است كه بهره مىبردو زن در اينجا هيچ بهرهاى نمىبرد در حالى كه بهرهمندى ايندو طرفينى است. و همانطور كه زن در مقابل مرد تكاليفى دارد، حقوقى نيز دارد و برعكس.
3. عدهاى ديگر متعه و نكاح منقطع را سدى در جهت تشكيل خانواده مىدانند. چرا كه افراد اگر براى ارضاء نيازهايشان به سهولت دسترسى به ديگرى داشته باشند انگيزهشان براى تشكيل دائمى خانواده كم مىشود. V}(اسماعيل هادى، دورنماى حقوقى ازدواج موقت، ص 90 ـ 75).{v
ما به اين دسته مىگوييم همانطورى كه شما با ديد منفى نگاه مىكنيد و اين امر را سدى براى تشكيل خانواده مىدانيد ما از زاويهى مثبت به اين نهاد مىنگريم و آنرا زمينهساز تشكيل خانوادهى دائمى مىدانيم كه بعدا توضيح بيشترى مىدهيم. بدين ترتيب ملاحظه مىشود مبناى اكثر استدلال مخالفين همان سوء استفادههايى است كه از اين نوع ازدواج مىشود كه در قسمت 1 جواب اين امر داده شد.
ب. ادلهى موافقين نكاح منقطع:
1. عدهاى از موافقين معتقدند كه در اجتماعى كه دسترسى به ازدواج دائم روز به روز مشكلتر مىشود، ازدواج موقت راهكار مناسبى است تا افراد بتوانند در كنار يكديگر به آرامش برسند و بدين ترتيب متعه مانع رواج فساد و فحشاء مىشود.
2. اگر اين نوع ازدواج در غياب نكاح دائم تجويز نشود افراد براى ارضاء روحى و جنسى خويش به روابط آزاد و نامشروع روى مىآورند و بديهى است كه اين روابط آزاد از هيچ انضباط و نظم و تعهدى نمىتواند برخوردار باشد. در حالى كه نكاح منقطع براى طرفين تعهد و مسؤوليت ايجاد مىكند. بفرض زن از زوج مىتواند طلب نفقه كند يا اين كه مشخص كند اگر فرزندى حاصل شد، تكليف او چگونه باشد. كه هر يك از اين مسؤوليتها مىتواند ضمانت قانونى داشته باشد.
اما در مقابل تصور كنيد اگر اين ضوابط موجود نباشد، فرزندى كه حاصل مىشود تكليفاش چيست؟ در اينجا مرد مىتواند اين فرزند را به مرد ديگرى نسبت دهد و از پذيرفتن مسؤوليت او شانه خالى كند. به همين جهت است كه در كشورهاى پيشرفتهى دنيا كانونهائى وجود دارد تا چنين فرزندانى را سرپرستى كند. آيا اين وضع را مىپسنديد؟
3. كسانى كه نمىتوانند بار مسؤوليت پيمان دائم را بر دوش بكشند، عقد منقطع بهترين راه براى ارضاء جنسى آنها است فلذا است كه حسن اين نوع نكاح از ديدگاه برتراند راسل دانشمند معروف انگليسى نيز مخفى نمانده است. او مىگويد: «در عصر حاضر بدون اختيار ازدواج به تأخير مىافتد در حاليكه صد تا دويست سال قبل تحصيلات دانشجو در هر رشتهاى كه بود 18 سالگى تمام مىشد... اما در حال حاضر از سن بلوغ تا 30 سالگى كه فرد آمادگى براى زندگى حاصل مىكند (يعنى 15 سال) مىگذرد كه دقيقا دوران بحران جوانى و نمو غريزهى جنسى است... براى مقابله با اين بحران و پاسخگوئى به نيازهاى جنسى در حاليكه فرد نمىتواند مسؤوليت زندگى دائمى را بپذيرد، چه بايد كرد؟ يا بايد جوانان را از تحصيل محروم كردو آنها را مجبور نمود كه در جوانى ازدواج كنند كه اين معقول نيست يا بايد به آنها اجازه دهيم قواى غريزى خويش را در فاحشه خانهها مصرف نمايند كه اين مستلزم بروز عوارض روحى و امراض مقاربتى است، پس فقط يك راه باقى مىماند و آن ازدواج موقت است.» V}(حسين صفائى، اسدالله امامى، حقوق خانواده صفحهى 22).{v
4. دختر و پسرى كه مىخواهند با يكديگر ازدواج نمايند، لازم است كه هر چه بيشتر و بهتر با خصوصيات يكديگر آشنا شوند در همين راستا نكاح منقطع مىتواند يك دورهى آزمايشى براى ازدواج دائم باشد كه افراد سنتى و مذهبى خيلى خوب از اين نهاد مىتوانند استفاده كنند. اين نوع ازدواج موقت در بين مسيحيان آمريكا نيز مورد توجه قرار گرفته است. V}(سيد رضى شيرازى، بن بستهاى اجتماعى، صفحهى 16).{v
اينك با تمام اين اوصاف خود شما به قضاوت بنشينيد و معايب و محاسن را در دو كفهى ترازو بگذاريد و نظاره كنيد كه كفهى ترازو به نفع كدام گروه سنگين تر است؟
اما سئوال اينجاست كه: با اين همه محاسن و خوبيهائى كه ازدواج موقت دارد و در واقع در غياب ازدواج دائم بهترين راهكارى است كه مىتوان ارائه كرد، پس چرا بازتاب اجتماعى آن پسنديده نيست و جامعه خصوصا بانوان با ديد مثبت به آن نمىنگرند؟ در جواب به اين سؤال مىتوان به علل زير اشاره نمود:
1. سوء استفادهى برخى انسانها از اين نوع ازدواج سبب شده است جلوهاى ناميمون از آن نهاد حقوقى بجاى بماند. و همين مسأله سبب شده كه برخى منتقدين با متذكر شدن اين سوء استفادهها اصل اين نوع ازدواجها را زير سئوال ببرند.
2. يكى از مهمترين علل آن است كه، جامعهى امروزين ما هر بيشتر با فرهنگ غرب آشنا شده است در حالى كه اين فرهنگ يكى از اركانش آنارشيسم و بىبند بارى جنسى است. طبق اين آموزه بهرهمندى هر چه بيشتر و منفعت هر چه بالاتر از جنس مخالف بدون داشتن مسئوليتى در مقابل او مورد تأكيد قرار مىگيرد و رائج مىشود. بديهى است افرادى كه با اين فرهنگ مأنوس مىشوند ياد مىگيرند كه تن به محدوديتى در خصوص روابط جنسى ندهند و خود را محصور به يك نفر ننمايند و در عين حال مسئوليتى نداشته باشند. اين نكته را شما از طيف افرادى كه با نكاح منقطع مخالفت مىكنند مىتوانيد ملاحظه كنيد كه اينها در واقع افرادى هستند كه عمدتا تحت تأثير فرهنگ غرب قرار دارند.
3. يكى ديگر از علل مخالفت عمومى با اين نهاد حقوقى، تبليغات منفى گروهها و افرادى است كه در حول وحوش اين نوع ازدواج مىنمايند. چرا كه عدهاى هستند كه قائل به ارتباط آزاد بين دختر و پسر مىباشند بديهى است اين عده چون منافعشان و يا اعتقاداتشان چنين ارتباطاتى را اقتضاء مىكند، پيرامون اين نوع ازدواج تبليغات منفى مىنمايند.
4. در اين نوع ازدواج گمان بانوان آنستكه هيچ حق و حقوقى ندارند و به تعبيرى ديگر گمان مىكنند كه صرفا استثمار آنها مورد نظر بوده است و چيز ديگرى بدست نمىآورند. و اين امر سبب مخالفت ايشان با اين نوع ازدواج مىشود.
با اين اوصاف ملاحظه مىفرمائيد كه برخى دختران و پسران در عين حالى كه با افراد متعددى ارتباط دارند و روابط نزديكى را نيز با ايشان برقرار مىكنند و احيانا لطمات روحى و جسمى متعددى نصيبشان مىشود اما حاضر نيستند كه در طى يك عقد حقوقى و با ضمانت قانونى با يك نفر ارتباط منضبط و مسؤوليتآور داشته باشند. آيا فكر نمىكنيد كه اين امر علتى جز احساسى برخورد نمودن بامسأله غرائز و ازدواج باشد؟ يا حتى شايد بتوان گفت: مخالفت برخى از ايشان بخاطر هواپرستى و شهوترانى باشد. ممكن است برخى بگويند صيغه بودن براى زندگى آينده يك دختر در صورت مطلع شدن شوهر آيندهاش مىتواند خطرآفرين باشد. كه ما به اين عده مىگوييم ارتباط قانونى با فردى كه معلوم است كيست و از كجا آمده است خطرش بيشتر است يا ارتباط با افراد متعددى كه بدون هيچ ضابطهاى به انجام رسيده و معلوم نيست كه آنها چه كسى بودهاند و از كجا آمدهاند؟
با فوائدى كه از ازدواج موقت برشمرديم بنظر مىرسد براى بسترسازى اين امر بايد به نكات زير توجه نماييم:
1. فعاليت فرهنگى جهت روشن شدن اذهان جوانان با محسنات اين تأسيس حقوقى و اين كه آن چه مخالفين مىگويند در واقع چيزى جز نگريستن به ظاهر ازدواج موقت و برداشتى سطحى از آن نمىباشد.
2. فعاليت فرهنگى در بين خانوادهها تا اولياء بدانند اين نوع ازدواج براى آن كه فرزندانشان در آستانهى ازدواج يكديگر را بهتر بشناسند بهترين روش است و يقينا اولويت دارد بر آشنايىهاى بدون ضابطه و نظارت.
3. فعاليت فرهنگى براى روشن شدن حقوق و تكاليف زوجين در اين عقد، چرا كه آن چه كه در سطح عمومى مطرح است آن است كه پسر در عقد موقت همه كاره است. در حالى كه اين تصور غلط است چرا كه قانونگذار تا حدودى هر يك از شرايط و حقوق و تكاليف را براى زوجين معين نموده است اما اين زوجين هستند كه بدون اطلاع كافى مبادرت به اين ازدواج مىكنند و در اين بين حق يكى از طرفين ضايع مىشود در حالى كه دختران خصوصا با ديد كافى اگر اقدام به اين نوع ازدواج نمايند قادر خواهند بود شروطى را در عقد بگنجانند كه حق خود را تماما استيفاء نمايند از جملهى شروطى كه مىشود مطرح نمود آنستكه شرط كنند در اين ازدواج مباشرت جنسى نباشد و...
4. نمىتوان منكر شد كه قانون در اين زمينه نقصى ندارد. بهرحال ابهاماتى در قانون وجود دارد كه هم سبب مىشود افراد كما هو حقه به حقوقشان دسترسى نداشته باشند و هم اين كه عدهاى سود جو سوء استفاده مىنمايند و از ابهامها، گريزگاه براى خود مىسازند. قانونگذار مىتواند با شفافيت قانون ازدواج موقت خدمت بزرگى در جهت گسترش آن نمايد.
در پايان حديثى را از حضرت على(ع) ذكر مىكنيم: H}«ما كانت المتعه الا رحمه من الله رحم بها امه محمد(ص)؛ {H قانون متعه رحمتى است از طرف پروردگار بر امت محمد(ص)».
راستى چه رحمتى بالاتر از اين كه انسان در ايام جوانى و غروبت خويش بتواند خويشتن را از وسوسههاى شيطانى و آتش شهوت رها سازد و در عين حال دچار عواقب نامطلوب سركوب غريزه جنسى نيز نگردد كه يكى از اين طرق ازدواج موقت است.
يکي از موانع و مشکلات جدي بعد فرهنگي اين مسأله است که متأسفانه در جامعه ما ظرفيت پذيرش چنداني ندارد و لکن مهمتر از آن ريشه اين بر نيافتن فرهنگي است و آن سوء استفاده مردان هوسباز لاابالي، لذا هرگونه قانون اگر بخواهد تصويب شود يا نهادي ايجاد شود بايد در آن ساز و کار جلوگيري از هوسراني و سوء استفاده نيز گرفته شود.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
2/11114 / تعداد سوال: 3/نامه قبلي : / بازيابي : بلي / استخراج كننده : شريعتي / تاريخ دريافت :19/12/81 / تاريخ ثبت :26/1/82 / نام س ك: مهدي بنائي بروجني سن : / جنس : مرد / دين : شيعه / دانشگاه: شهيد رجايي تهران مدرك : / شهر: بروجن / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: تاريخ و سيره - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: در بحار، ج 8 قديم، ص 287 از امام حسين(ع) نقل نموده است كه فرمودند: «محل مقام ابراهيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن را قرار داد كنار ديوار كعبه بود و همچنان در آنجا بود تا آنكه اهل جاهليت آنرا به محلي كه اكنون در آنجاست تغيير مكان دادند. وقتي پيامبر(ص) مكه را فتح كرد آنرا بر محلي كه حضرت ابراهيم(ع) قرار داده بود برگرداند و همچنان در آنجا بود تا عمر بن خطاب به حكومت رسيد و پرسيد چه كسي جاي قبلي مقام ابراهيم را مي داند؟ يك نفر گفت من با طنابي فاصله آن را گرفته ام و اكنون نزد من است. عمر گفت آنرا براي من بياور. آن را آورد و اندازه گرفتند و به جاي اولش كه در زمان جاهليت بود به گذاردند.» اگر چنين است پس چطور به نظر بعضي علما خط محوطه مجاز براي طواف مقام ابراهيم ذكر شده است؟
جواب زرنگار: درباره مقام ابراهيم، جاي اصلي آن و تغييري که در آن داده شده چند قول هست. اين اقوال را مي توان به اين صورت خلاصه کرد:
قول اول: جاي اصلي مقام ابراهيم(ع) کنار ديوار کعبه بود. اهل جاهليت آن را به جاي کنوني منتقل کردند. پيامبر اسلام دوباره آن را به کنار ديوار منتقل کرد و عمر بن خطاب، آن را دوباره به جاي کنوني منتقل کرد. اين قول، از روايات شيعه به دست مي آيد.
در کتاب «الکعبه والحج في العصور المختلفه»، ابوالقاسم زين العابدين، ص 171، به اين قول اشاره کرده و آورده است: يکي از اقوال اين است که حضرت ابراهيم(ع) مقام ابراهيم را به کعبه چسبانده بود و عمر بن خطاب از آنجا به جاي کنوني منتقل کرده است.
قول دوم: جاي اصلي مقام ابراهيم، جاي کنوني بود، در جاهليت از ترس سيل آن را به ديوار چسباندند و در عهد پيامبر و ابوبکر به اين صورت مانده بود ولي عمر بن خطاب آن را به جاي کنوني که جاي اصلي آن بود، منتقل کرد. ابوالقاسم زين العابدين به اين هم اشاره کرده است.
قول سوم: جاي اصلي مقام ابراهيم همين جاي فعلي بود، در جاهليت، در عهد پيامبر، در عهد ابي بکر و در عهد عمر هم در همين جا بود. سيل آمد و مقام را برد و مردم مقام را روبروي در کعبه گذاشتند و عمر بن خطاب به جاي اصلي برگردانيد. ابوالقاسم زين العابدين اين قول را هم آورده است.
قول چهارم: سيل ام نهشل مقام ابراهيم را برد. مردم مقام را به ديوار کعبه چسباندند و عمر آن را به جاي اصلي که همين جاي کنوني است برگردانيد.
قول پنجم: مقام ابراهيم، بين در کعبه و مصلاي آدم بود. پيامبر آن را به جاي کنوني منتقل کرد. در ايام حکومت عمر بن خطاب سيل آن را برد. مردم آن را به ديوار کعبه چسباندند و عمر آن را به جايي که پيامبر در نظر گرفته بود آورد.
قول ششم: ابوالقاسم قول ديگري به اين صورت آورده است که مقام ابراهيم را حضرت ابراهيم به ديوار چسبانده بود و پيامبر اسلام به جاي کنوني تغيير داد(الکعبه والحج في العصور المختلفه، ص 171)
صاحب جواهر هم روايتي از پسران غبسه و عرويه آورده که طبق آن کسي که مقام ابراهيم را در جاي کنوني قرار داده، خود پيامبر اسلام است (جواهر، ج 19، ص 296)
اين قول ها جز قول اول، همه از روايات اهل سنت به دست مي آيد.
امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) فرمود: در عصر رسول خدا مردم به دور کعبه و مقام ابراهيم طواف مي کردند ولي شما الان بين مقام ابراهيم و کعبه طواف مي کنيد. امام اضافه کرد: «حد طواف در آن زمان و در اين زمان يکي است و اين حد عبارت است از جايي که مقام ابراهيم الان در آن است تا کعبه».
--------------------------------------------------------------------------------
6/10728 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :0 / تاريخ ثبت :0 / نام س ك: آقاى بوستانى سن : / جنس : / دين : شيعه / دانشگاه: 0 مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - 0 / نوع ديتا: / گروه: تاريخ و سيره - 0 / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: چرا عمر ازدواج موقت را حرام كرد ؟
جواب زرنگار: آن چه از خود عمر بن خطّاب در اين زمينه آمده چنين است: خوله دختر حكيم نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: ربيعة پسر اميّه زنى را به متعه گرفت و آن زن از آن مرد حامله شد. عمر بن خطّاب در حالى كه خشمگين بود و رداى خود را مىكشيد، از خانه خارج شد و گفت: اين هم متعه. اگر پيش از نهى اين كار را مىكرد سنگسارش مىكردم(الميزان، ج 4، ص 295، به نقل از تفسير الدّر المنثور.
).
سلمة بن اميّه زنى به نام سَلْمى را به مُتعه گرفت، اين زن از او بچهدار شد. اين مرد آن بچه را انكار كرد. اين مسأله به عمر بن خطاب رسيد و عمر بن خطاب مُتعه را تحريم كرد(همان، ص 296 به نقل از الاصابة.
).
امّ عبدالله دختر ابىخيثمه مىگويد: مردى از شام آمد، به خانه من وارد شد و به من گفت: مجرّد بودن بر من سخت است، زنى را برايم پيدا كن تا او را به متعه بگيرم. من او را به زنى راهنمائى كردم. آن مرد نزد آن زن رفت و او را به متعه گرفت و چند نفر شاهد عادل هم براى اين كار در نظر گرفت. مدتى را با آن زن ماند و به شام برگشت. عمر بن خطاب از اين مسأله با خبر شد، كسى را دنيال من فرستاد و من نزد او رفتم. عمر بن خطاب از من پرسيد: آن چه از تو شنيدهام درست است؟ گفتم: بله. گفت: هر وقت آن مرد به مدينه آمد مرا با خبر كن. وقتى كه آن مرد از شام به مدينه آمد، عمر بن خطاب را با خبر كردم. عمر بن خطاب كسى را دنبال او فرستاد و آن مرد نزد عمر بن خطاب آمد. عمر بن خطاب از او پرسيد: چرا اين كار را كردى؟ آن مرد گفت: در زمان پيامبر دست به اين كار مىزدم، پيامبر ما را منع نكرد، در زمان ابوبكر هم چنين مىكردم، او هم منع نكرد. در زمان خلافت تو هم اين كار را مىكردم و تو ما را از اين عمل نهى نكرده بودى. عمر بن خطاب گفت: قسم به آن كه جانم به دست اوست، اگر پس از نهى از متعه، دست به اين كار زده بودى سنگسارت مىكردم. اين را به همه روشن كنيد تا مرز ازدواج و زنا از هم مشخّص شود(همان، ص 296.
).
اين قضايا نشان مىدهد كه نابسامانىهايى در مسأله متعه پيش آمده و موجب مشكلاتى شده بود و عمر بن خطاب براى حلّ اين مشكلات، متعه را تحريم كرده است.
در اين مسأله علماى اهل سنّت و ديگران، ديدگاههايى را اظهار كردهاند. به عنوان نمونه به برخى از اين ديدگاهها اشاره مىكنيم:
1ـ زندگى مسلمانان در زمان عمر بن خطّاب، بسيار مرفّه گرديد، مسلمانان در سايه ثروتهايى كه به دست آوردند، روى به تمتّعات جنسى آوردند و پيامد اين تحوّل اين شد كه بازار متعه رواج يافت و بازار ازدواج دائمى كساد شد. عمر بن خطاب براى حفظ بنيان خانواده، ازدواج متعهاى را تحريم كرد(متعه و آثار حقوقى و اجتماعى آن، نوشتهى دكتر محسن شفائى، ص 167، چاپ ششم، 1352 هجرى شمسى.
).
2ـ در سايهى پيشرفتها و پيروزىهاى نظامى، اسيران فراوانى به جزيرةالعرب آورده شدند. در ميان اسيران دختران زيباروى زيادى وجود داشتند، مسلمانان به جاى ازدواج دائم، با اين دختران ازدواج متعهاى مىكردند و عمر بن خطاب، از اين عمل، مسلمانان را نهى كرد(همان.
).
3ـ مسلمانان به خاطر ثروتهاى فراوانى كه به دست آوردند، به مكه مسافرت مىكردند، در مكه مدتها مىماندند، در اين مدّت به خاطر دورى از خانواده خود، ازدواج متعهاى مىكردند و پس از مدتى به وطن خود بازمىگشتند. پس از ان از اين زنان بچه به دنيا مىآمد، مادران بچهها، اين بچهها را به بيتالمال تحميل مىكردند. عمر بن خطاب متعه را نهى كرد تا بچههاى بىسرپرست، به وجود نيايند(همان.
).
4ـ مسلمانانى كه به مكه مىرفتند، كنيزان را مىخريدند و آزاد مىكردند. پس از آزاد كردن آنها، با آنها ازدواج متعهاى مىكردند و عمر بن خطاب از اين عمل نهى كرد(همان.
).
5ـ نيروهاى رزمى و غير آنان كه به خارج از وطن خود مىرفتند، در ديار غربت، ازدواج متعهاى مىكردند و دير به وطن خود برمىگشتند. زنان اين مسلمانان از دست شوهرانشان به عمر بن خطاب شكايت مىكردند و عمر بن خطاب هم براى اين كه اين شوهران به خانواده خود برسند، نكاح متعهاى را منع كرد و دستور داد بيش از چهار ماه حق ندارند دور از خانواده خود باشند(همان.
).
اينها توجيهاتى است كه از سوى برخى اظهار شده است. نكتهاى كه بايد به آن توجه شود اين است كه علماى اهل سنّت پيرو نهى عمر بن خطاب هستند و كار او را درست مىدانند و برخى از آنان همين الان ازدواج متعهاى را مانند زنا مىدانند و آن را زنا به حساب مىآورند و به خاطر زنا بودن آن را حرام مىدانند(الميزان، ج 4، ص 301، 306 و 310.
). ولى از ديدگاه فقه شيعه، متعه هيچگونه اشكالى ندارد و اگر مرد و زنى به توافق برسند و موانعى در كار نباشد مىتوانند ازدواج مُتعهاى كنند و اگر فرزندى از آنان به دنيا بيايد فرزند اين پدر و مادر است.
براى آگاهى بيشتر درباره متعه ر.ك:
1. الميزان، ج 4، ص 271 به بعد.
2. متعه و آثار حقوقى و اجتماعى آن.
3. الغدير، ج 6.
4. زواج المتعه، نوشته سيد جعفر مرتضى عاملى
--------------------------------------------------------------------------------
3/9456 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: برادر مجيد بختياري سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: كلام و دين پژوهي - -تاريخ - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: دو (متعه )اي كه عمر حرام كرد چيست و چه فرقي با هم دارند؟
جواب زرنگار: دو متعهاى كه عمر به خطاب تحريم كرد عبارتند از متعة الحج و متعة النكاح
معناى متعهى حج و متعهى نكاح.
كلمهى «متعه» به معناى لذت بردن و سود بردن است، (مجمع البحرين و صحاح اللغة). متعة الحج به معناى لذت بردن خاصى است كه در حج است و متعة النكاح به معناى لذت بردن خاصى است كه در نكاح است. متعة النكاح را «متعة النساء» هم مىگويند.
توضيح متعهى حج
كسانى كه دور از مكه هستند مانند مردم ايران، وقتى كه به حج مىروند وظيفهشان اين است كه اول چند عمل انجام مىدهند و پس از انجام آن عمل آزاد مىشوند و پس از آنكه هشتم ذى حجه رسيد دوباره اعمال ديگرى دارند و آنها را انجام مىدهند. در بين اين دو نوع اعمال، اين حاجىها كه از راههاى دور آمدهاند، مىتوانند هر كار لذتبخشى را انجام دهند. اين لذّتى را كه در بين عمره و حج مىبرند، متعة الحج مىنامند.
اعمال عمره تمتّع به اين صورت است: 1. احرام در يكى از ميقاتها 2. طواف خانه خدا 3. دو ركعت نماز طواف 4. سعى بين صفا و مروه 5. تقصير، (تحرير الوسيله، ج 1، ص 405، جواهر 18، ص 3).
وقتى كه اين اعمال را انجام دادى، از احرام خارج مىشوى و حالا مىتوانى هر گونه لذتى خواستى ببرى. پس از انجام اين اعمال همهى چيزهايى كه با احرام حرام شده بود، حلال مىشود.
اگر ده روز مانده به اول ذى حجه به مكه رسيدى و اين چند عمل را در مدت يكى دو ساعت انجام دادى، پس از آن بايد صبر كنى تا هشتم ذى حجه برسد و از آن روز تا هشتم ذى حجه آزاد هستى و مانند خود مردم مكه هستى. مىتوانى زن بگيرى، اگر زن دارى مىتوانى لذتهاى جنسى ببرى و امثال اينگونه لذتها. وقتى كه هشتم ذى حجه رسيد دوباره احرام مىبندى و اعمال حج تمتع را شروع مىكنى. عمر بن خطاب اين آزادى را تحريم كرد و گفت: كسى حق ندارد بين عمره و حج آزاد شود و لذتهاى جنسى و مانند آن ببرد بلكه بايد از اول تا آخر محرم بماند و در پايان اعمال حج، آزاد شود. ولى از ديدگاه مكتب اهلبيت، حاجىهايى كه از راههاى دور مىآيند، بين اين دو مُحِل مىشوند. يعنى از احرام خارج مىشوند و آنچه با احرام حرام شده بود، حلال مىشود.
توضيح متعهى نساء
متعة النساء يا متعة النكاح اين است كه اگر زنى شوهر نداشته باشد بخواهد با مردى بطور موقّت ازدواج كند، اين زن مىتواند با آن مرد ازدواج كند و يا اگر مردى بخواهد با زنى بطور موقت ازدواج كند و آن زن شوهر نداشته باشد، اين مرد مىتواند با آن زن ازدواج كند و وقتى كه آن مدت تمام شد ازدواج پايان مىپذيرد و ديگر به يكديگر مَحرم نيستند. حتى انسان مىتواند با اهل كتاب هم اينگونه ازدواج بكند. از ديدگاه اسلام مرد و زن در اين امر آزادند. عمر بن خطاب اين آزادى را هم تحريم كرد و گفت هيچ زن و
مردى حق ندارند به اين صورت ازدواج كنند. از نظر مكتب اهلبيت اينگونه ازدواج صحيح و هيچ اشكالى ندارد و آن زن موقتا زن اين مرد است و اين مرد موقتا شوهر آن زن است و اگر در اين مدت آن زن حامله شد، بچه، حلالزاده و بچه همين مرد و زن است.
در زمان رسول خدا متعهى نساء حلال بوده و اشكالى نداشت و تحريم عمر بر خلاف سنت رسول خدا بود.
روايات اهل سنت دربارهى متعهى نساء و متعهى حج
از عمر بن خطاب روايت شده كه گفت: «متعتان كانتا على عهد رسول الله و أنا انهى عنهما و اعاقب عليهما: متعة الحج و متعة النساء؛ در زمان پيامبر، دو متعه وجود داشت و من از آن دو متعه نهى مىكنم و هر كس را كه به آن دو متعه مرتكب شود، كيفر مىدهم: متعهى حج و متعهى نساء»، (الغدير، ج 6،
عربى، ص 298، ح 2 به نقل از منابع اهل سنّت).
همچنين عمر گفت: «ثلاث كنّ على عهد رسول الله و أنا محرمهنّ و معاقب عليهنّ: «متعة الحج» و «متعة النساء» و «حىّ على خير العمل» فى الاذان؛ سه چيز در زمان پيامبر وجود داشت و من حرام كنندهى آنها و كيفردهنده آنها هستم: متعهى حج، متعهى نساء و حى على خير العمل گفتن در اذان نماز»، (همان، ص 301 به نقل از منابع اهل سنت».
محمد بن عبدالله بن حارث بن نوفل بن عبدالمطلب مىگويد: در آن سال كه معاويه به حجّ آمده بود، نزد سعد بن ابى وقّاص و ضحاك بودم. آن دو دربارهى متعهى حج با هم گفتگو مىكردند. ضحاك گفت: جز آنكس كه جاهل به دستور خداست، دست به متعهى حج نمىزند.
سعد بن ابى وقاص به ضحّاك گفت: برادرم! بد گفتى.
ضحاك گفت: بد نگفتم زيرا كه عمر بن خطاب از متعهى حج نهى كرده است.
سعد گفت: پيامبر به اين عمل دست زد و ما هم به همراه او چنين عمل كرديم، (الموطّأ، مالك بن انس، ص 233، ح 60، چاپ دار الكتاب العربى، كتاب الحج، سنن نسائى، ج 5 ـ 6، بشرح سيوطى، ص 152، چاپ اول).
در سنن ابن ماجه آمده است: عمر گفت: من مىدانم كه پيامبر و اصحاب آن حضرت به متعهى حج دست مىزدند و لكن من خوشم نمىآيد كه حاجىها در حالى كه با همسران خود ارتباط پيدا كرده، غسل جنابت كردهاند و قطرات آب از سرشان مىريزد، به عبادت خدا مشغول باشند، (سنن ابن ماجه، ج 2، ص 992، ح 2979، سنن نسائى، ج 5 ـ 6، ص 153).
اين روايات مىرساند كه متعهى حج و متعه نساء در عصر پيامبر آزاد بود و پيامبر و يارانش در ايام حج از اين عمل استفاده مىكردند و هم در غير ايام حج از اين عمل استفاده مىكردند. تحريم اين دو كاميابى، بر خلاف سنت پيامبر و يارانش است. مسلمانان حق ندارند بر خلاف دستور خدا و پيامبر خدا عمل كنند.
در صحيح مسلم آمده است: ابن عباس ما را به متعهى حج فرمان مىداد و ابن زبير از متعهى حج نهى مىكرد، (صحيح مسلم بشرح نووى، ج 7ـ8، جزء 8، باب متعهى حج، ص 401، ح 2939).
در سنن نسائى آمده است: ابن عباس گفت: از عمر بن خطاب شنيدم كه مىگويد: سوگند به خدا من شما را از متعهى حج نهى مىكنم و مىدانم كه متعهى حج در قرآن آمده و پيامبر اسلام، آن را پياده كرده است، (سنن نسائى، ج 5ـ6، ص 153).
در سنن ترمذى آمده است: عمر بن خطاب از متعهى حج نهى كرد، (سنن ترمذى، ج 3، ص 184، ح 823). در حديث ديگرى از همين سنن آمده است: عبدالله بن عمر گفت: متعة حج حلال است. مرد شامى گفت: پدر تو كه آن را تحريم كرده است. عبدالله گفت: پدرم از آن نهى كرده و پيامبر به آن عمل كرده است. حالا تو مىگويى من چه كنم؟! نهى پدرم را عملى كنم يا سنت پيامبر را پياده كنم. من سنّت پيامبر را مىگيرم، (همان، ح 824).
در صحيح مسلم آمده است: قيس به نقل از عبدالله مىگويد: به همراه پيامبر در حال جنگ بوديم و زن به همراه نداشتيم. به پيامبر پيشنهاد داديم كه خود را اخته كنيم. پيامبر ما را از اين عمل نهى كرد و اجازه داد موقتا با زنها ازدواج كنيم، (صحيح مسلم بشرح نووى، ج 9 ـ 10، جزء 9، كتاب النكاح، ص 182، ح 3396 ـ 11/1).
ابى نصره مىگويد: نزد جابر بن عبدالله انصارى بودم. يك نفر آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير در متعهى حج و متعهى نساء با هم اختلاف كردهاند. جابر گفت: ما در زمان پيامبر از هر دو متعة بهرهمند مىشديم، سپس عمر از هر دو نهى كرد، (همان، حديث 3403 ـ 17/8).
براى آگاهى بيشتر از اين مسأله مورد اختلاف بين شيعه و سنى به كتاب «الغدير» نوشته علامه امينى مراجعه كنيد. جلد ششم الغدير دربارهى اين مسأله بطور كامل بحث كرده است، الغدير ترجمه فارسى هم دارد .
--------------------------------------------------------------------------------
4/9146 / تعداد سوال: 4/بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: برادر مهدي اشرفي سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: كلام و دين پژوهي - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: چرا در زمان خلفا مردم بدعتهاي را كه عمر و امثال او مي گذاشتند قبول مي كردند و نسبت به حضرت علي (ع ) دشمن داشتند؟
جواب زرنگار: براي روشن شدن پاسخ به مطالب زير دقت فرمائيد: مطلب اول : اينگونه نبوده است كه بدعت هاي پس از وفات پيامبر توسط همگان پذيرفته شده باشد. بر عكس , اين بدعت ها از سوي برخي با مخالفت مواجه مي شده است . اما اين سخن صحيح است كه به هر حال آنچه به عنوان دين رسمي (دين مطابق مكتب خلفا) ترويج و تبليغ مي شد و امروز نيز اكثريت مسلمانان متدين به آن هستند آميخته با اين بدعت هاست . در اينجا به نمونه هايي از مخالفت با بدعت هاي ياد شده اشاره مي كنيم .
1. ازدواج موقت (متعه ) و نيز تمتع زن و شوهر از يكديگر بين عمره و حج تمتع از احكامي است كه در زمان پيامبر اكرم (ص ) و خليفه اول عمل مي شد ولي در زمان عمر ممنوع گشت . در حالي كه در مقابل عمر, بسياري با اين منع مخالف بودند مانند ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاري كه مخالفت او با حرمت متعه در روايات متعددي وارد شده است , (ر.ك : صحيح مسلم , ج 1, ص 395 و حتي عبدالله بن عمر, فرزند خليفه ي دوم نيز متعه را قبول داشت . ر.ك : صحيح الترمذي , ج 3, ص 184; الشهيد الثاني الروضه البهيه في شرح اللمعه الدمشقيه , ج 5, ص 283. و نيز ر.ك : بحارالانوار, ج 30, ص 448 - 452).
2. در روايت است كه مردم در كوفه بر حضرت علي (ع ) اجتماع كردند و از او خواستند امامي براي نماز نافله ي شهر رمضان قرار دهد, حضرت علي (ع ) آنها را از اين كار منع كرد و به آنان گفت كه جماعت نافله رمضان خلاف سنت است . مردم از گرد او پراكنده شدند و خودشان امامي را براي جماعت نافله رمضان قرار دادند. حضرت امير, امام حسن را به مسجد فرستاد تا جلوي جماعت آنان را بگيرد. هنگامي كه امام حسن به مسجد نزديك شد مردم جلوي در مسجد تجمع كرده فرياد »واعمراه « سر دادند, (بحارالانوار, ج 31, صص 8 - 7; الشافي , ج 4, ص 219).
علت اين كه شيعيان - با وجود اعتقاد به بدعت بودن بسياري از رفتارهاي خلفاي سه گانه - دست به يك مبارزه ي همه ي جانبه نمي زدند و پيروي از سياست رهبرشان حضرت امير(ع ) بوده است . شرايط خاص دوران پس از وفات پيامبر اكرم (ص ) اقتضا مي كرد وحدت مسلمانان شكسته نشود و حكومت نوپاي اسلامي در برابر دشمنان داخلي و خارجي تقويت شود. مطلب دوم : در مكتب فقهي اهل سنت نكاتي وجود دارد كه زمينه پذيرش اينگونه بدعت ها را فراهم ساخته است , از آنجا كه اين نكات در مكتب تشيع پذيرفته نيست پذيرش اين بدعت ها براي شما بسيار عجيب جلوه مي كند. در اينجا به چند نكته از اين نكات اشاره مي كنيم :
1. اهل سنت اجتهاد صحابه را در موضوعاتي كه آيه و رواياتي در آن وارد نشده باشد حجت مي دانند و مانند قول و رفتار پيامبر به آن تمسك مي كنند.
2. اهل سنت بدعت را به پنج قسم بدعت واجب حرام مستحب مكروه و مباح تقسيم مي كنند. بخشي از بدعت هاي عمر از سنخ بدعت هاي مستحب است . مانند نماز جماعت نافله ي شبهاي رمضان , (ر.ك : ابن حجر, فتح الباري , ج 4, ص 219; جلال الدين سيوطي , شرح سنن نسائي , ج 3, ص 189).
3. اهل سنت تشريع برخي از احكام به دست پيامبر اكرم را ناشي از وحي الهي نمي دانند لذا كم و زياد كردن در آن را مخالفت با وحي نمي دانند. مثلا" در تشريع اذان , بسياري از آنان معتقدند اذان را خدا به پيامبر وحي نكرد بلكه پيامبر مي خواست مردم را براي نماز خبر كند ولي راه هاي موجود در مكتب يهود و مسيح را (يعني بوق و ناقوس ) نمي پسنديد, در اين هنگام عبدالله بن زيد شكل اذان را خواب ديد و به پيامبر خبر داد و پيامبر هم آن را پذيرفت . بعدا" عمر بن خطاب نيز گفت من هم همان خواب را ديده ام . وقتي از ديدگاه اهل سنت اصل تشريع اذان در زمان رسول الله به خواب عبدالله بن زيد و عمر بن خطاب باشد, اضافه كردن »الصلاه خير من النوم « در اذان در زمان خليفه دوم امر عجيبي نيست , (ر.ك : عبدالحسين شرف الدين , اجتهاد در مقابل نص , ترجمه علي دواني , انتشارات غدير, ص 232).
4. برخي از بدعت هاي عمر كه غيرقابل توجيه (حتي به مكتب اهل سنت ) بود توسط جعل رواياتي توجيه شد. مثلا" نكاح موقت كه به تصريح بسياري از مفسرين و فقهاي اهل سنت مانند بخاري , مسلم , احمد حنبل , طبري , ابو داود, ابن براج , ابن انباري , بيهقي , حاكم نيشابوري , زمخشري , قرطبي , فخررازي , نووي , بيضاوي , ابن حبان , ابن كثير, سيوطي , شوكاني , آلوسي و... در زمان پيامبر مشروع بوده و رواج داشته , توسط عمر ممنوع شد. اين نكاح در قرآن در سوره نسائ آيه 24 وارد شده است و دليلي بر نسخ آن وجود ندارد. برخي براي توجيه منع عمر از نكاح موقت آن آيه را در زمان رسول الله منسوخ مي دانند و براي اين مطالب رواياتي نيز جعل كرده اند, (ر.ك : بحارالانوار, دار الفقه للطباعه و النشر, ج 30, صص 448 - 452).
5. پس از وفات پيامبر فاجعه اي در دين رخ داد كه آثار آن تا امروز نيز باقي است و آن فاجعه , منع كتابت حديث است . در زمان ابوبكر, از سوي خلافت دستور داده شد هر چه حديث از پيامبر اكرم وجود دارد جمع آوري و سوزانده شود و فقط به قرآن تمسك شود. اين محدوديت از سوي دستگاه خلافت (بجز چند سال خلافت حضرت علي (ع ) و آن هم فقط در محدوده ي تحت سلطه ) تا سال 100 هجري (خلافت عمر بن عبدالعزيز) برقرار بود و پس از او بود كه كتابت حديث آزاد شد. در اين نود و چند سال بسياري از اقوال و رفتار پيامبر تحريف شد. مجامع روايي اهل سنت نيز پس از اين دوره نوشته شده است و لذا انباشته از روايات ضعيف و ساختگي است , (ر.ك : رسول جعفريان , تاريخ سياسي اسلام , ج 2, ص 82 و 597; علامه مرتضي عسكري , معالم المدرستين , ج 2, ص 44; طبقات ابن سعه , ج 5, ص 140; فتح الباري , ج 1, ص 218).
6. سلطه ي دستگاه خلافت در ميان مردم باعث پذيرش برخي از بدعت هاي آنان بوده است . مثلا" سلطه اي كه عثمان خليفه ي سوم داشت باعث شد تغييراتي كه در وضوي پيامبر ايجاد كرد مورد پذيرش مردم قرار گيرد. او در جلسات متعددي از مردم اقرار گرفت كه پيامبر اينگونه كه من وضو مي گيرم وضو مي گرفت و همين اقرارها مدرك وضوي پيامبر شد و بعدا" توسط دستگاه اموي همين وضو ترويج داده شد و مخالفين آن جرائت ابراز مخالفت خود را نداشتند. در واقع اهل سنت مانند عثمان وضو مي گيرند در حالي كه تا پيش از خلافت عثمان مسلمانان در وضو اختلاف چنداني نداشتند و اهل سنت از زمان عثمان وضوي خود را عوض كردند, (ر.ك : وضوئ النبي من خلال ملابسات التشريع , علي الشهرستاني , النشر مشعر).
مطلب سوم : در سؤال خود نوشته ايد: »و اينهمه نسبت به حضرت امير(ع ) دشمني دارند« بايد توضيح دهيم كه اهل سنت به دو نكته احساس دشمني با حضرت امير(ع ) را ندارند.
نكته ي اول : از ديدگاه اهل سنت اختلاف چنداني ميان حضرت علي (ع ) و خلفاي پيشين آن حضرت وجود ندارد. سيره حضرت علي كه اهل سنت مي شناسند با آنچه شيعه نسبت به آن حضرت معتقد است بسيار فرق دارد. از ديدگاه آنان (لااقل عوام آنان ) حضرت علي مانند عثمان پاهاي خود را در وضو مي شست ; و مانند عمر نماز نافله ي رمضان را به جماعت مي خواند; و حتي هيچگونه ظلمي از ناحيه ي عمر به فاطمه زهرا و آن حضرت نشده بود تا ميان آنان دشمني باشد. آنان در اين موارد به روايات جعلي تمسك مي كنند, (براي نمونه براي شستن پا در وضو ر.ك : مسند احمد, موئسسه التاريخ العربي , دار احياء التراث العربي , مسند علي بن ابي طالب , حديث 626; البته روايات مسح پا توسط حضرت علي و بسياري از صحابه ي ديگر نيز در مجامع روايي آنان فراوان است ).
نكته ي دوم : اهل سنت اجتهاد را براي صحابه جائز مي دانند و اين حق را براي آنان قائلند, اگر چه اجتهاد و صحابه مخالف صريح سنت پيامبر(ص ) باشد. اين مسأله باعث مي شود اختلاف نظر ميان صحابه , از ديدگاه اهل سنت , امري طبيعي و جائز و مشروع باشد و همين نكته باعث مي شود آنان به دو صحابي كه با هم اختلاف نظر دارند به يك مقدار اعتقاد داشته باشند, (بايد توجه داشت كه شيعه معقتد نيست كه علم حضرت علي (ع ) از روي اجتهاد است بلكه علم او را معصوم از خطا مي داند).
نکته آخر آن که حضرت امير(ع) در موارد گوناگون مستقيم و غيرمستقيم در برابر خلفاي غاصب موضع مي گرفت هر چند که براي حفظ اصل اسلام و بقاي آن دست به شمشير نبرد مگر در عصري که خود خلافت رسمي را بر عهده داشت که با جنگ هايي چون صفين و نهروان و جمل روبرو شد. اما به هر حال حضرت کم و بيش در برابر بدعت ها و خلاف هاي خلفا عکس العمل نشان مي داد و اگر نمي توانست در مقام عمل از آنها جلوگيري کند بدين علت بود که حضرت غريب و مظلوم شده و طبعا اکثريت مردم با آن بزرگوار همراه نبودند و ايشان در حال «تقيه» به سر مي بردند تا اصل قرآن و اسلام از خطر اضمحلال محفوظ بماند. خطبه هاي فراواني که در نهج البلاغه آمده گوشه هايي از دلايل سکوت و رازهاي دل آن حضرت بازگو شده است.
----------
2/1349 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: تاريخ و سيره - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: آيا مدركي از اهل سنت وجود دارد كه عمر لفظ (حي علي خير العمل ) را عوض كرده باشد؟
جواب زرنگار: به كتاب كنزالعمال ج 8 ص 355 مراجعه فرماييد. البته در غير اين منبع در منابع تاريخى ديگر نيز اين مطلب آمدهاست كه عمر به جهت آن كه مسلمانان درشرايطى كه جهاد امر خطيرى بود نماز را بهترين عمل ندانند دستور داد دراذان صبح جمله (الصلوه خير من النوم) اضافه گردد.
--------------------------------------------------------------------------------
کد سوال : 5943
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : سوال:چگونه مي توان ازبدبيني وسوءظن افراد جلو گيري کردوچگو نه مي توان به ديگران خو شبين بود؟
پاسخ : : اين مسأله نيز تابع عوامل مختلفى است، از جمله در اين باره:
1- رفتارهاى ترديدانگيز توسط خود فرد؛ حضرت على(ع) مىفرمايند: اتقوا عن مواضع التّهم؛ از جايگاه تهمت بپرهيز. پس بايد شخص از امورى كه موجب سوء ظن مىشود بپرهيزد.
2- بدبينى ذاتى افراد؛ گاهى افراد به خاطر ابتلاء به بيمارى سوء ظن برداشتهاى نادرست از شخص مىكنند. حل اين مسأله تاحدودى مشكل است.
3- تبليغات سوء؛ گاهى ديگران موجب ايجاد جو بدبينى مىشوند. در اين صورت تنها راه حل روشنگرى است.
نكته ديگر اين كه بايد متوجه باشد كه مقدارى از بدبينىها را بايد به عنوان يك واقعيت - نه حقيقت - پذيرفت، و لذا نبايد از آن خيلى احساس نگرانى كرد. زيرا حساسيت نسبت به آن نه تها دردى را دوا نمىكند، بلكه شخص را رنجور و افسرده مىسازد.
---------------------------------------------------------------------4:
براى جبران سوء ظن بايد استغفار كرد و نيز براى شخصى كه به او سوء ظن شده استغفار نمود، و در صورتى كه فتنهاى ايجاد نشود از او حلاليت طلبيد
در مورد علاج سوء ظن؛ شناخت بيمارى، خود نيمى از درمان است. اگر كسى اين صفت ناپسند را شناخت و معناى آن را دانست، در صدد معالجه آن برخواهد آمد و در اين راه، توفيق خواهد يافت. اما راههاى مبارزه:
الف) مطالعه آيات و اخبارى كه در مذمت سوء ظن آمده است. براى اين منظور به كتابهاى اخلاقى مراجعه فرماييد.
ب ) هرگاه به كسى سوء ظن پيدا كرديد، در عمل هيچ تأثير و نقشى به آن ندهيد؛ بلكه سعى كنيد با فرد مورد سوء ظن، رفتارى آميخته با حسن ظن داشته باشيد. در اين صورت اين خوى ناپسند، ضعيف شده و از بين خواهد رفت.
ج ) هرگاه كه مورد حمله سوء ظن واقع شديد، به خدا پناه ببريد و با استعاذه و استغفار، از او مدد بطلبيد.
عدم اعتماد مولود، بدگمانى به اشخاص است. انسان نبايد به مسلمانان بدگمان باشد و اين روحيه براى آدمى مضرمىباشد، در نتيجه سوء ظن نسبت به ديگران موجب وارد شدن ضررهاى فراوان معنوى و حتى مادى به انسان مىگردد: حضرت على(ع) فرمود: «مراقب باش كه سوء ظن بر تو غلبه پيدا نكند، به درستى كه بدگمانى هيچ رفاقتى رابين تو و دوستت باقى نمىگذارد»، (بحارالانوار، ج 77، ص 207).
در اسلام شديدا از ترتيب اثر دادن به گمانهاى بيهوده و بىاساس منع گشته و از انسانها خواسته شده تا زمانى كهبه مسألهاى يقين و علم پيدا نكردهاند، درباره آن قضاوت نكنيد؛ چرا كه عمل به ظنّ و گمان رابطه بين آدميان را دچارتشويش و سستى كرده واعتماد را در جامعه از بين مىبرد.
حضرت على(ع) فرمود: « سُوءُ الظنّ يُفسِدُ الاُمُورَ و يُبْعِثُ عَلَى السُّرُورِ »؛ گمان بد كارها را فاسد كرده و انسان را بركارهاى زشت وامىدارد (غررالحكم، حرف سين، لفظ «سوء»). حتى در حديثى از رسول اكرم(ص) وارد شده است: «كسى كه به برادر خود سوء ظن داشته باشد به تحقيق به خداوند بدى نموده است، زيرا خداوند فرموده: « اِجْتَنِبُوا كثيرا مِن َالظَّن » از بسيارى از گمانهاى بىاساس دورى كنيد(ميزان الحكمه، ج 5، ص 625).
نكته ديگر اين كه بايد آگاهى سياسى و اجتماعى خود را تقويت كنيد تا بتوانيد از لابهلاى اتهامات تبليغاتى به پايه ويا تعريف و تمجيدهاى جناحگرايانه چهره واقعى اشخاص را تشخيص دهيد و به افراط و تفريط در اين زمينه كشيده نشويد.
قرآن مىفرمايد نسبت به ديگران سوء ظن نداشته باشيد چه اين كه بسيارى از آنها گناه است،(حجرات، آيه13) لذا هر وقت گمان بد نسبت به ديگران به ذهنت خطور كرد اولاً ترتيب اثر به آن نده و ثانيا با يك فكر صحيح ومنطقى به مبارزه با آن اقدام كن و سعى كن به جنبههاى مثبت ديگران بيشتر فكر كن تا به جنبههاى منفى و اينكار نياز بهتمرين دارد؛ يعنى، هر وقت سوء ظن آمد به ذهن شما بلافاصله شما در پى جنبههاى مثبت آن فرد باشد و فكر مثبتدر ذهن خود تكرار كن و اما اين كه فرموديد چه كنم كه خود را برتر از ديگران ندانم؛ در اين باره بايد گفت سراسر دين ومعارف دينى ما دعوت انسان به اعتدال در همه جنبههاى زندگى است؛ يعنى، اجتناب از افراط و تفريط، انسان نه حقدارد خود را كوچك و حقير در مقابل ديگران تلقى كند كه دچار احساس حقارت شود و نه خود را برتر بداند كه دچارتكبر گردد. اما چه كنيم كه خود را برتر ندانيم توجه به اين نكات مفيد است:
1- هر روز چند دقيقه به فكر كردن بپرداز و به نقد رفتارها و افكار خود مشغول شو تا نقايص خودت را پيدا كنى و بفهمى كه چه ضعفها وكمبودهايى دارد.
2- هر وقت حس برترىطلبى به ذهنت خطور كرد، بلافاصله به نقصهاى خود فكر كن.
3- سوء ظن به ديگران نداشته باشد.
4- سعى كن به قناط مثبت افراد توجه كن خصوصا وقتى كه فكر برترىطلبى در شما به وجود مىآيد.
خوشبينى و بدبينى همان حسن ظن و سوء ظن مىباشد. ميزان بدبينى و خوشبينى يقين داشتن به بدى كسى مىباشد؛ يعنى، تا انسان يقين به بدى كسى نداشته باشد حق ندارد به او بدبين شود، بلكه بايد نسبت به او خوشبين باشد. در روايتى على(ع) مىفرمايند: «به كلمهاىكه از (دهان) كسى خارج مىشود و تو برايش احتمال خيرى مىيابى گمان بد مبر»، (ميزانالحكمه، ج 5، ص 623، ر 11226، نشر مكتبالاعلام الاسلامى، چاپ اول، سال 1362 ه.ش) تا براىكلام يا كار كسى احتمال خيرى يافت مىشود نبايد به آن گمان بد برد. يعنى گمان بد و بدبينى وقتى رواست كه انسان يقين به بدى داشته باشد وگرنه بايد خوشبين باشد.
سوء ظن يكى از گناهان و محرمات مىباشد و اگر كسى به صرف ديدن يا شنيدن چيزى به كسى گمان بد ببرد مرتكب حرام شده است. البته تذكر اين نكته لازم است كه درباره پارهاى از مسايل اجتماعى، امنيتى و سياسى كه مربوط به حفظ نظام و مصالح اسلام و مسلمين است،احتياط را نبايد از دست داد. مثلاً اگر با موردى برخورد كرديم كه به گمان ما مركز ترويج فساد و مواد مخدر و... مىباشد اينجا جاى احتمال خير دادن نيست و بايد مورد را از راه قانونى گزارش داد. روايت پيش گفته و مانند آن ناظر به رفتارهاى شخصى افراد مىباشد. در رفتارهاىشخصى و روابط عادى زندگى افراد با يكديگر ملاك و ميزان خوشبينى و بدبينى همان يقين داشتن به بدى افراد است.
سوال: در چه صورتي مي توانم همه را نسبت به خودم خوش بين کنم و سوء ظن ها را برطرف کنم؟
جواب زرنگار: اولاً قبل از هر چيز بايد از مواضع تهمت اجتناب کرده يعني حرکات و سکنات و رفتارهاي خود را به گونه اي شکل دهيم که احتمال برداشت غلط وجود نداشته باشد آنجا که رفتار ما، نگاه و گفتار ما ممکن است باعث شود ديگري سوء برداشت کند و حتي المقدور اصلاح کنيم و يا وارد آن محيط مشکوک نشويم يا از آن رفتاري که داراي دو جنبه متفاوت و متضاد مثبت و منفي است، صرف نظر کنيم.
ثانياً اگر در مواردي شک و ترديد ديگران را برانگيختيم به توضيح و تبيين آن و بيان هدف و انگيزه خود بپردازيم و در صدد رفع شک و ترديد از ذهن مخاطب و يا سوء برداشت ديگري برآئيم. و آن را صاف و روشن بيان کنيم و احتمالات بوجود آمده در ذهن ديگران را صريحاً رد کنيم و انگيزه واقعي و صحيح خود از آن عمل و رفتار را توضيح دهيم.
ثالثاً گاهي اطرافيان و محيطي که در آن قرار گرفته ايم فضاي غيرسالم و ترديد آلود وغيرقابل اعتماد است که در آن صورت بايد محيط را تغيير داد و با خروج از آن محيط، به سوء ظن هاي ديگران خاتمه داد.
لازم به ذکر است گاهي نيز برخي از افراد خود دچار سوء ظن هستند و کمتر به ديگران و اطرافيان خود اعتماد مي کنند و هر چه انسان سعي مي کند حسن ظن او را برانگيزد، نمي تواند اين نه به خاطر رفتار و عملکرد شخص است بلکه ذهن شکاک و داراي سوء ظن طرف مقابل است که فضا را آلوده مي کند. بنابراين بايد او ذهنش را اصلاح کند نه اينکه ما رفتارمان را تغيير دهيم.
نکته ديگر اينکه فرآيند رفتار در گذشته و حال در نگاه ديگران و نوع تلقي آنها از رفتار و انگيزه هاي رفتاري ما نقش زيادي در اين امر دارد. بنابراين بايد به گذشته خود و عملکردهاي قبلي خود توجه کنيم که اگر منشأ سوء ظن ديگران، نوع رفتارهاي گذشته ما بوده، بايد اصلاحي کلي در رفتار و شخصيت و منش خود ايجاد کنيم که اين مطلب نيازمند بحث هاي زيادي است و در اين مختصر نمي گنجد و بايد بيشتر مورد بررسي متقابل قرار گيرد.
خوشبينى و بدبينى همان حسن ظن و سوء ظن مىباشد. ميزان بدبينى و خوشبينى يقين داشتن به بدى كسى مىباشد؛ يعنى، تا انسان يقين به بدى كسى نداشته باشد حق ندارد به او بدبين شود، بلكه بايد نسبت به او خوشبين باشد. در روايتى على(ع) مىفرمايند: «به سخني كه از (دهان) كسى خارج مىشود و تو برايش احتمال خيرى مىيابى گمان بد مبر»، (ميزانالحكمه، ج 5، ص 623، ر 11226) يعنى گمان بد و بدبينى وقتى رواست كه انسان يقين به بدى داشته باشد وگرنه بايد خوشبين باشد.
سوء ظن يكى از گناهان و محرمات مىباشد و اگر كسى به صرف ديدن يا شنيدن چيزى به كسى گمان بد ببرد مرتكب حرام شده است. البته تذكر اين نكته لازم است كه درباره پارهاى از مسايل اجتماعى، امنيتى و سياسى كه مربوط به حفظ نظام و مصالح اسلام و مسلمين است،احتياط را نبايد از دست داد. مثلاً اگر با موردى برخورد كرديم كه به گمان ما مركز ترويج فساد و مواد مخدر و... است. اينجا جاى احتمال خير دادن نيست و بايد مورد را از راه قانونى گزارش داد (ر.ک: ميزان الحکمه، ج 5، ص 628).
روايت پيش گفته و مانند آن ناظر به رفتارهاى شخصى افراد مىباشد. در رفتارهاىشخصى و روابط عادى زندگى افراد با يكديگر ملاك و ميزان خوشبينى و بدبينى همان يقين داشتن به بدى افراد است.
بدبيني نابجا که قرآن نيز مؤمنين را از آن نهي کرده است (حجرات، 12) يکي از بيماري هاي خطرناک اخلاقي و بلکه رواني است که هر کس به آن گرفتار شود، ناراحتي ها، رنج ها، خودخوري ها و دردهاي دشواري در انتظار اوست. اين بيماري گاه چنان شدت مي يابد که شخص مبتلا به هر چه مي نگرد و يا درباره هر چه فکر مي کند، مي کوشد نقص و عيبي در آن بجويد و نيکي هاي آن را از نظر دور سازد و فراموش کند. اگر ساختماني زيبا، کتابي مفيد و ارزنده، گفتار و نوشتاري پرارج يا انساني با ارزش مي بيند، به جاي آن که خوبي هاي آنها را بستايد، وقت و دقت خود را در اين مي گذارد که شايد عيب و نقصي بجويد و آنها را پست و کوچک بشمارد.
سوء ظن زيان هاي فردي و اجتماعي زيادي دارد از زيان هاي فردي آن در صورتي که شدت يابد اين است که سرچشمه ناراحتي هاي روحي و موجب اضطراب و نگراني مي شود، از همنشيني با دوستان و رفت و آمدهاي مفيد گريزان مي شود. به تنهايي و گوشه گيري بيشتر تمايل پيدا مي کند و بدين جهت از نشاط روحي بي بهره مي گردد (بحار، ج 78، ص 209).
عواملي که باعث به وجود آمدن اين بيماري است به شرح زير است:
1. ناپاکي و آلودگي روح انسان، چنانچه گفته اند: کافر همه را به کيش خود پندارد (ر.ک: ميزان الحکمه، ج 5، باب 2478).
2. پيش داوري و بدون تأمل قضاوت کردن.
3. تکبر و خودخواهي: متکبر چون تمايل به برتري خود دارد اگر در غير خودهنري ببيند چون نمي تواند خود را بالا ببرد سعي در تخريب آن مي کند.
4. حسادت: حسود به دليل اين که نمي تواند پيشرفت ديگران را تحمل کند به آن گمان بد مي برد.
5. همنشيني با مردم فاسد و ناسالم: کسي که با افراد فاسد همنشين شود، به رنگ آنها در مي آيد و در نتيجه به انسان هاي شريف که همرنگ او نيستند بدبين مي شود. از اين روي در روايتي آمده است: همنشيني با بدان، بدگماني به نيکان را در پي دارد (بحار، ج 74، ص 197).
براي درمان بدگماني راه کارهاي زير ارائه مي شود، اما قبل از آن توجه شما را به يک نکته ظريف جلب مي کنيم و آن اين که بدبيني اگر صرفا به صورت يک خيال ذهني است که بدون اختيار به ذهن شما مي آيد، راه درمان آن اين است که به آن توجه نکنيد. رسول خدا(ص) مي فرمايد: راه نجات از سوء ظن آن است که آن را تصديق نکند وبه آن ترتيب اثر ندهد (جامع السعادات، ج 1، ص 282).
اما اگر منظور از بدبيني، گمان هاي بدي است که شخص با اختيار خود آن را پرورش مي دهد و در دنياي ذهن و خيال خود آن را دنبال مي کندو حتي سعي مي کند رفتار و کردار خود را براساس آن جهت دهد، چنانچه ما در مقدمه اين پاسخ آورديم، راهکارهاي زير جهت درمان آن پيشنهاد مي شود:
1. تا جايي که ممکن است عوالم به وجود آورنده آن را در خود از بين ببريد، يعني:
- خود را اصلاح کنيد تا در مقام مقايسه ديگران با خود، به فساد و بدي آنها حکم نکنيد.
- شعله هاي تکبر و حسادت را در خود خاموش کنيد يا حداقل به وسوسه هاي آنهاتوجه نکنيد.
- از محيطي که زمينه رشد بدبيني است يعني همنشيني با افراد فاسد، بپرهيزيد و در عوض با افراد خوش باطن و خوش فکر رفت و آمد کنيد.
- از شتابزدگي در داوري بپرهيزيد و تا جايي که ممکن است کارهاي مشکوک ديگران را بر خوبي حمل کنيد.
2. درباره آثار بدگماني، خصوصا آثار معنوي آن تفکر و مطالعه کنيد واز بدگماني هاي گذشته خود توبه کنيد.
3. سعي کنيد با افراد با صداقت برخورد کنيد؛ يعني اگر احساس بدي نسبت به آنها پيدا کرديد، خيلي ساده به آنها بگوييد تا اگر آنها دليل موجهي دارند براي شما بگويند وديگر نيازي به بدگماني نباشد. همچنين اجازه بدهيد ديگران نيز احساسشان را به شما بگويند، حتي گاهي از آنها بخواهيد در مواقعي که علل رفتارهاي شما مشخص نيست از شما پرس و جو کنند و بي جهت به شما گمان بد نبرند، شما نيز اين طور باشيد. به طور مثال اگر کسي رفتار خصمانه اي با شما داشت يا مثلا جواب سلام شما را نداد، دوستانه از او علت کارش را بپرسيد. اين کار باعث مي شود اولا به يکديگر گمان بد نبريد و ثانيا، از علت ناراحتي او مطلع شويد که اگر از جانب شماست يا براي او سوء تفاهمي شده برطرف شود.
سوء ظن داراى چند قسم است و هر يك حكم خاص خود را دارد:
1- شخصى به مسلمانى سوء ظن دارد و بر مبناى اين سوء ظن ترتيب اثر مىدهد و آن را در رفتار و يا گفتار خود آشكار مىكند. اين قسم از سوء ظن قطعا حرام است و مورد اتفاق فقها است.
2- سوء ظن اين گونه باشد كه نسبت به مسلمانى، گمان بدى به ذهن انسان خطور كند (بدون اختيار و ناخودآگاه) و خود شخص از اين حالت ناراحت بوده و ابدا اين گمان را در رفتار و گفتار خود نشان ندهد؛ بلكه در صدد رفع آن برآيد. اين قسم از سوء ظن قطعا حرام نيست؛ چون چنين حالت و خطورى براى ذهن غيراختيارى است و نهى كردن از امر غيراختيارى قبيح است ، (الميزان، ذيل آيه 12، سوره حجرات).
چنان كه خود شما در سؤالتان تندخويى و عصبانيت را جرم و گناه ندانستهايد و همين طور هم هست؛ چون حالت تندخويى در اختيار انسان نيست. البته همين حالات اگر مهار نشود و در رفتار و گفتار بروز كند و موجب هتك حرمت و يا اذيت مسلمانى شود، حرام خواهد بود.
3- انسان نسبت به مسلمانى گمان بدى ببرد و به اين امر عقيده داشته باشد. همچنين بدون يقين حكم به بدى او كند و از اين حالت ناراحت هم نباشد؛ اما اين حالت را در رفتار و گفتار خود بروز ندهد و تنها قلبا از او متنفّر باشد.
اين قسم از سوء ظن مورد بحث است؛ برخى مثل شهيد ثانى و مرحوم مجلسى(ره) اين قسم را حرام مىدانند و سوء ظن را به همين قسم معنا مىكنند ، (مرآة العقول، ج 11، ص 16).
به نظر ما اين قول قوى و محققانه است؛ چرا كه سوء ظن اگر از مرحله عقيده فراتر رود و در گفتار ظاهر شود، غيبت يا تهمت بوده و اين گناه جداگانهاى غير از سوء ظن خواهد بود و اگر در رفتار ظاهر شود، ايذاء مسلمان بوده و گناه ديگرى محسوب خواهد شد.
سوئ ظن نسبت به ديگران موجب وارد شدن ضررهاي فراوان معنوي و حتي مادي به انسان مي گردد: حضرت علي (ع ) فرمود: »مراقب باش كه سوئ ظن بر تو غلبه پيدا نكند, به درستي كه بدگماني هيچ رفاقتي را بين تو و دوستت باقي نمي گذارد«, (بحارالانوار, ج 77, ص 207). در اسلام شديدا" از ترتيب اثر دادن به گمان هاي بيهوده و بي اساس منع گشته و از انسان ها خواسته شده تا زماني كه به مسائله اي يقين و علم پيدا نكرده اند, درباره آن قضاوت نكنيد; چرا كه عمل به ظن أ و گمان رابطه بين آدميان را دچار تشويش و سستي كرده واعتماد را در جامعه از بين مي برد. حضرت علي (ع ) فرمود: »سةوئة الظن أ يةفسثدة الاةمةورب و يةب²عثث ة عبلبي السدرةورث; گمان بد كارها را فاسد كرده و انسان را بر كارهاي زشت وامي دارد«, (غررالحكم , حرف سين , لفظ »سوئ«). حتي در حديثي از رسول اكرم (ص ) وارد شده است : »كسي كه به برادر خود سوئ ظن داشته باشد به تحقيق به خداوند بدي نموده است , زيرا خداوند فرموده : »اثج²تبنثبةوا كثيرا" مثن ب الظذن ; از بسياري از گمان هاي بي اساس دوري كنيد«., (ميزان الحكمه , ج 5, ص 625). پس به مجرد اين كه كلام و يا عملي را از دوست خويش مشاهده كرديم , نبايد آن را بر بدي و سوئ قصد وي حمل نماييم . هم چنين نبايد ديگران را بدون دليل و مدرك , متهم به كارهاي زشت كنيم و... . پيشوايان ديني و امامان (ع ) از ما خواسته اند كه كارهاي برادران مسلمان خود را بر بهترين شكل حمل نماييم و حتي اگر حمل بر صحت و درستي آن مشكل است , تلاش كنيم تا وجه خوبي برايش پيدا كرده واز هرگونه بدگماني تا قبل از مرحله علم بپرهيزيم , (بحارالانوار, ج 75, ص 196). در غير اين صورت هميشه انسان از ديگران و گفتار و كردار آنان وحشت داشته و چنين خواهد پنداشت كه هر عملي كه انجام مي دهند عليه او صادر گرديده است . گفتني است كه اين امر از صفات منافقان است . قرآن كريم در وصف منافقين مي فرمايد: »آنان مانند چوبي خشك بر ديوارند كه هر صدايي بشنوند بر زيان خويش پندارند«, (سوره منافقون , آيه 3). اما راه هاي مبارزه : الف ) مطالعه آيات واخباري كه در مذمت سوئ ظن آمده است . براي اين منظور به كتاب هاي اخلاقي از قبيل : 1- نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي مهدوي كني 2- معراج السعاده مرحوم نراقي 3- اخلاق اسلامي , ترجمه جامع السعادات مرحوم نراقي ب ) هرگاه به كسي سوئ ظن پيدا كرديد, در عمل هيچ تائثير و نقشي به آن ندهيد; بلكه سعي كنيد با فرد مورد سوئ ظن , رفتاري آميخته با حسن ظن داشته باشيد. در اين صورت اين خوي ناپسند, ضعيف شده و از بين خواهد رفت . ج ) هرگاه كه مورد حمله سوئ ظن واقع شديد, به خدا پناه ببريد و با استعاذه و استغفار, از او مدد بطلبيد. شناخت بيماري , خود نيمي از درمان است . اگر كسي اين صفت ناپسند را شناخت و معناي آن را دانست , در صدد معالجه آن برخواهد آمد و در اين راه , توفيق خواهد يافت . اما راه هاي مبارزه : الف ) مطالعه آيات و اخباري كه در مذمت سوئ ظن آمده است . براي اين منظور به كتاب هاي اخلاقي معرفي شده در بالا مراجعه فرماييد. ب ) هرگاه به كسي سوئ ظن پيدا كرديد, در عمل هيچ تائثير و نقشي به آن ندهيد; بلكه سعي كنيد با فرد مورد سوئ ظن , رفتاري آميخته با حسن ظن داشته باشيد. در اين صورت اين خوي ناپسند, ضعيف شده و از بين خواهد رفت . ج ) هرگاه كه مورد حمله سوئ ظن واقع شديد, به خدا پناه ببريد و با استعاذه و استغفار, از او مدد بطلبيد. ضمنا" براي آگاهي بيشتر به كتاب »معراج السعاده , بحث علاج سوئ ظن « مراجعه كنيد.
کد سوال : 5949
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه پوشيدن لباس سياه در ايّام عزاداري امام حسين(ع) چيست؟
پاسخ : درباره پوشيدن لباس سياه در عزاى ابا عبداللّه الحسين(ع) چنين روايت شده است: »وقتى امام حسين(ع) شهيد شد، زنان بنىهاشم لباس سياه پوشيدند و امام زينالعابدين(ع) براى آنها غذا تهيه كرد.« (وسائل الشيعه، ج 2، ص 890( اين روايت به پوشيدن لباس سياه در عزاى ابا عبداللّه(ع) امر نمىكند؛ ولى نشان مىدهد جايز است؛ چون امام زينالعابدين(ع) كردار زنان بنىهاشم را امضا فرموده است. شايد از آن تاريخ اين كار به صورت يك سنت و رسم در آمده است. افزون بر اين پوشيدن لباس سياه در سوگوارىها، در مسيحيت و اقوام ديگر نيز معمول است و از نظر جامعهشناسى سمبلى شناخته شده شمرده مىشود.
70/500013 / تعداد سوال: 91/نامه قبلي : / بازيابي : بلي / استخراج كننده : ديرباز Dirbaz / تاريخ دريافت :18/11/82 / تاريخ ثبت :19/11/82 / نام س ك: پرسشها و پاسخها - دفتر سيزده سن : / جنس : / دين : شيعه / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: كتاب و مجله / گروه: تربيتي و مشاوره - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: تعارض آموزههاى دينى با يافتههاى علمى در پوشيدن لباس سياه و سياه پوش كردن تكايا و محافل چه توجيهى دارد؟ يافتههاى علمى حكايت از تأثير مثبت لباسهاى روشن، در نشاط و شادى و ارتقاى فعاليتهاى انسانى و تأثير منفى لباس سياه در اين امور دارد كه با سنت رايج دينى در محافل مذهبى در تعارض است! به اين تعارض چگونه پاسخ مىدهيد؟
جواب زرنگار: تكيه عمده و اساسى اين سؤال و ابهام ذهنى، تعارض يافتههاى علمى با آموزههاى دينى در پوشيدن لباس سياه و سياه پوش كردن است. در مقام جواب و زدودن ابهام، اولين گام آن است كه آيا چنين تعارضى واقعيت دارد و آيا يافتههاى علمى، پوشيدن لباس سياه را به صورت كلى و در تمام حالات و موقعيت يك پوشش نامناسب مىشمارد؟
واقعيت آن است كه چنين تعارضى، بين يافتههاى علمى و روانشناسى با آموزههاى دينى به چشم نمىخورد ممكن است بعضى بگويند: اين دو مرزهاى مطلقى است كه در پشت آنها ديگر زندگى وجود ندارد و حيات متوقف مىشود و رنگ سياه به معناى انهدام، نيستى و پوچى است و نفى ديگر رنگها مىباشد!ماكس لوچه، ترجمه منيره روانى پور، 1368. در حالى كه اين نظريه، تنها گوشهاى از يافتههاى روانشناسى است.
ياد آورى اين نكته لازم است كه پذيرش «تأثير رنگها» به اين معنا نيست كه رنگها در انسان تأثيرى شديد دارند و سريع بر جهتگيرى ذهنى و رفتارى افراد مؤثر واقع مىشوند؛ مثلاً اگر رنگ آبى تأثير تسكينى و آرامش بخشى دارد، نمىتوان از آن به عنوان يك داروى مسكن براى تسكين سريع استفاده كرد و يا از رنگ قرمز در ايجاد تحريك سريع بهره جست؛ بلكه تأثير پذيرفته شده رنگها، يك تأثير جزئى است كه در مدت زمان طولانى فرصت بروز پيدا مىكند.
گوشهاى ديگر يافتههاى روانشناسى، نشانگر اين حقيقت است كه آن گاه رنگ سياه، مفهوم نيستى و پوچى و پايان يافتن را تداعى مىكند كه به عنوان انتخاب اول و يا يكى از سه انتخاب اول باشد؛ يعنى، در تمام حالات، اولين رنگ انتخاب شده و يا يكى از سه رنگ انتخابى اول براى زندگى (اعم از لباس ...) باشد و اگر رنگ سياه در رتبه هشتم قرار بگيرد؛ يعنى، آخرين رنگ انتخابى در زندگى، رنگ سياه باشد و در موقعيتهاى نادر و استثنايى استفاده شود، يك تمايل طبيعى بهنجار را نمايش مىدهد و نشان دهنده مهار اعمال و تصميم فرد بر كنترل اوضاعهمان. و نشاندهنده مهار اعمال و تصميمات فرد در زمانى است كه بروز اضطراب قطعى است. محروميت از چيزى و يا از دست دادن شخصى و ياموقعيتى، انسان را در لبه يك تعارض غير قابل انكار قرار مىدهد و در اين حالت، وى براى به دست آوردن موقعيت قبلى و كنترل اوضاع، دست به اقدامات كنترلى مىزند.
پوشيدن لباس سياه، حكايت از تدبير انسان در چنين موقعيتى دارد؛ يعنى، از اقدامات مناسب، طبيعى و بهنجارى است كه موجب مىشود انسان بتواند بر اوضاع كنترل داشته باشد؛ زيرا نوعى سكون، سكوت و كاهش تحريك را در پى دارد.اكبر زاده، 1374.
بنابر اين از ديدگاه علمى، پوشيدن لباس سياه و استفاده از رنگ سياه - حتى در غير پوشش - هميشه نامناسب نمىنمايد و به معناى رسيدن به پايان زندگى و خط پايان عمر و تسليم شدن نيست و تأثير منفى و تخريب روانى در پى ندارد. از اين رو پوشيدن لباس سياه در عزا دارىها و براى شخص مصيبت زدهاى كه احساس غمگينى مىكند، يك نوع تسكين است و او را در اضطراب ناشى از فقدان شخص محبوب، به سمت سكوت و سكون دعوت مىكند و افزون بر اين موجب هم سو ساختن احساسات درونى با فضاى بيرون و باعث آرامش مىگردد.رمضانزاده، 1371.
شخص غمزده درآغاز قطع دل بستگى، اگر در فضاى شادى آفرين قرار بگيرد؛ بين حالت درونى خود و وضعيت خارجى، تعارضى مشاهده مىكند و اين هرگز به نفع او نيست. از اين رو بايد به سمت هم سويى و هماهنگ ساختن درون و برون برآيد و انتخاب رنگ سياه در اين موقعيتهاى نادر و استثنايى زندگى (در رتبه هشتم)، چنين تأثيرى دارد. اين رنگ، اگر در رتبه هشتم و انتخاب پايانى قرار بگيرد، بر خلاف رنگ سفيد، سكوت و سكون و عدم ايجاد هر گونه تحريك روانى و جسمانى و كاهش ساير فعاليتها و كندى و منفى را در پى دارداكبر زاده، 1374.. اينها براى انسان مبتلا به رنج فراق و فرو رفته در ورطه قطع دلبستگى مفيد است و به او آرامش و سكون مىبخشد.
پس از ديدگاه علمى، رنگ سياه تأثيرى منفى و نامناسب بر روان و روح آدمى ندارد و در مصايب، كاهش دهنده آلام مىباشد و اين گونه نيست كه علم آن را كاملا طرد مىكند؛ ولى سنتهاى دينى به آن اهميت داده و دينداران را به استفاده از آن توصيه كند!
از جهت ديگر، درباره تعارض موهوم آموزههاى دينى، بايد بررسى كرد كه آيا اسلام براى هميشه و در تمام حالات رنگ سياه را توصيه مىكند و به تعبير روان شناختى، براى اولين انتخابها يا سه انتخاب اول؟! چرا رنگ سياه را برمى گزيند و مسلمانان را نيز به اين انتخاب دعوت مىنمايد؟
بايد گفت كه نگاه آغازين اسلام به رنگ سياه، يك نگاه منفى است و هرگز آن را در حالات عادى و زمينههاى روزمره زندگى، به عنوان يك رنگ برنمىگزيند و آن را رنگ شيطان و فرعون و نماد طغيانگرى، ظلم و ظلمت معرفى مىكند و مىفرمايد: «لباس سياه نپوشيد كه لباس فرعون است».بحارالانوار، ج 83، ص 248.
رنگ برگزيده و انتخاب اول اسلام، رنگ سفيد است كه امام باقر(ع) مىفرمايد: «هيچ لباسى بهتر از لباس سفيد نيست».همان، ج 78، ص 330؛ رىشهرى، ميزانالحكمه، ج 8، ص 472. بعد از رنگ سفيد، رنگهاى زرد و سبز از طرف اولياى دين توصيه شده و رنگهاى برگزيده اسلام است. از نظر اسلام، رنگ زندگى، حيات، حركت و تلاش رنگ سفيد است و آرامش بعد از تلاش و كوشش در رنگ سياه (شب) مىباشد. رنگ سياه (همان رنگ شب)، موجب آرامش مىشود و انسان را از خستگى و رنج روز - كه در پى تلاش و كوشش به آن دچار گشته است - پناه مىدهد و آرام مىسازد.نذير الحمدان، 2002.
خداوند نيز در قرآن، سياهى شب را مايه آرامش و روشنايى روز را زمينه تلاش ذكر كرده است.قصص (28)، آيه 73؛ اسراء (17)، آيه 17؛ فرقان (25)، آيه 47؛ يونس (10)، آيه 67.
رنگ سياه در مكتب اهل بيت(ع)، فقط و فقط در مصايب و سوگوارىها مورد استفاده قرار گرفته است؛ يعنى، يك انتخاب نادر و استثنايى بوده است و نه انتخابى هميشگى. بنابر نقل ابن ابى الحديد، امام حسن(ع) در سوگ اميرالمؤمنان على(ع) جامه سياه برتن كرد و با همين جامه به ميان مردم آمد و براى آنان خطبه خواند.ابنابىالحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص22. درنگاه ابتدايى رنگ سياه، يك رنگ مكروه و ناپسند تلقى مىشود. در نماز، پوشيدن لباس سياه مكروه است.طريقه دار، 1380.
رنگ سياه در رتبه هشتم و آخرين انتخاب قرار مىگيرد؛ آن هم از اين جهت كه به واسطه تأثير روانى آن، موجب سكوت و سكون و آرامش گشته، شخص مضطرب را از مصيبت و حزن به يك آرامش روانى مىرساند و ياحداقل در اين زمينه بسيار تأثير دارد.
33/500007 نامه قبلي : / بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :82 / تاريخ ثبت :82 / نام س ك: پرسش و پاسخ 7 سن : / جنس : / دين : شيعه / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: / گروه: - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: . شيعه در ايام عادى و روزهاى معمول زندگى از پوشيدن لباس سياه پرهيز مىكند؛ اما در دهه اول محرم، آخر صفر، ايام شهادت اميرمؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(س) و نظاير آن، جامه مشكى مىپوشد و در و ديوار و كوى و برزن را سياهپوش مىكند. فلسفه اين سياهپوشى چيست؟
جواب زرنگار: قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اكرم(ص) را بر مسلمانان واجب كردهاند. (شورى (42)، آيه :23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 236.) دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جاى آورد. يكى از مهمترين لوازم دوستى، همراهى و همدلى با دوستان در غمها و شادىها است. از اين رو، احاديث بر برپايى جشن و سرور در ايام شادى اهل بيت(ع) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان تأكيد ورزيدهاند.
حضرت على(ع) مىفرمايد: شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شركت دارند؛ (بحارالانوار، ج 44، ص 287.) امام صادق(ع) نيز فرمود: «شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا، يسوؤهم ما يسوءنا يسرّهم ما يسرُّنا...»؛ (طوسى، امالى، ص 305.) «شيعيان ما پارهاى از خود ما بوده و از زيادى گل ما خلق شدهاند، آنچه ما را بدحال يا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند.»
اين وظيفه عقلانى و شرعى ايجاب مىكند كه در ايام عزادارى اهل بيت(ع) حزن و اندوه خود را در گفتار (اشك و آه و ناله و زارى) (در اين خصوص نگا: چشمه فيض.) رفتار (كم خوردن و كم آشاميدن) ص157-159) اين روايت بايد براى ما تأمل برانگيز باشد و حتى پوشاك (پوشيدن لباسى كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف حكايتگر اندوه و ناراحتى است) آشكار سازيم؛اما چرا لباس و پوشش سياه؟
رنگ سياه، از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر يك از اين خواص، در مورد يا مواردى خاص، به كار مىرود. رنگ سياه از جهتى رنگ پوشش است؛ يعنى سبب استتار و اختفا مىگردد و براى چنين هدفى به كار گرفته مىشود؛ (يوسفى، دكتر غلامحسين، يادداشتهايى در زمينه فرهنگ و تاريخ، ص272و273.)
از جهت ديگر، رنگ هيبت و تشخص است. به همين سبب، لباس رسمى شخصيتها سياه يا سرمهاى سير است. در نقلهاى تاريخى موارد فراوان مىتوان يافت كه براى نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حكومت يا مسألهاى از اين رنگ استفاده شده است. است كه گفت: پيغمبر(ص) هنگام فتح مكه عمامه سياه بر سرداشت و اين لباس هيبت و لباس دولت است.»(ابن اثير، الكامل، ج9، ص114)
يكى ديگر از خواص و آثار رنگ سياه، آن است كه اين رنگ به صورت طبيعى، رنگى حزن آور و دلگير و مناسب عزا و ماتم است. از همين رو، بسيارى از مردم جهان از اين رنگ براى اظهار اندوه در مرگ دوستان و عزيزان خود سود مىجويند. البته انتخاب رنگ سياه در ايام سوگوارى، علاوه بر نكته فوق، علتى منطقى - عاطفى نيز دارد. آنكه در ماتم عزيزان خويش جامه سياه مىپوشد و در و ديوار را سياهپوش مىكند، بااين عمل مىخواهد بگويد و بفهماند: عزيز از دست رفته، مايه روشنى چشم و فروغ ديدگانم بود و دفن پيكرش در دل خاك به سان افول ماه و خورشيد در چاه مغرب، پهنه حيات و زندگى را در چشمم تيره و تار ساخته و زمين و زمان را در سياهى و ظلمت فرو برده است.
اين مطلب شواهد گوناگون دارد. حضرت زهرا(س) هشت روز پس از رحلت حضرت رسول(ص)، بر مزار آن حضرت فرياد برآورد: «اى پدر، تو رفتى و با رفتن تو دنيا روشنىهاى خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشىاش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود[ولى اكنون با رفتن تو] روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شبهاى بس تاريك دارد... و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است...» (بحارالانوار، ج 43، ص 174-180.)
فردوسى نيز، با اشاره به قتل سيامك توسط ديوان، مىگويد:
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه از اندوه گيتى بر او شد سياه
بنابراين، سياه پوشى به دليل رمز و رازى كه در اين رنگ نهفته است، رسمى طبيعى و سنتى منطقى براى نشان دادن حزن و اندوه بوده، ملل و اقوام گوناگون در ايام عزا از آن بهره جستهاند.
براي آگاهي بيشتر ر.ک: فرهنگ البسه مسلمانان، دُزى، ترجمه دكتر حسينعلى هررى، ص342-349.
سابقه سياهپوشى
شواهد فراوانى در متون كهن ايرانى وجود دارد كه سياهپوشى را نشان ماتم و اندوه قلمداد كرده است. شاهنامه فردوسى كه بيانگر فرهنگ و تمدن كهن ايران است، از مواردى كه جامه سياه را نمود عزا و غم تلقى كرده، آكنده مىنمايد. وقتى رستم به دست برادرش، شغاد، ناجوانمردانه كشته شد، با اين بيت روبهرو مىشويم:
به يك سال در سيستان سوگ بود همه جامههاشان سياه و كبود
در عصر ساسانيان، هنگامى كه بهرام گور در گذشت، وليعهدش يزدگرد سياه پوشيد:
چهل روز سوگ پدر داشت راه بپوشيد لشگر كبود و سياه
وقتى فريدون در گذشت نيز بازماندگان و سپاهش جامه سياه پوشيدند:
منوچهر يك هفته با درد بود دو چشمش پر از آب و رخ زرد بود
سپاهش همه كرده جامه سياه توان گشته شاه و غريوان سپاه
اين سياهپوشى تا اكنون در ايران رايج است. (نگا: ياقوت حموى، معجم البلدان، ج3، ص 452؛ مير سيد ظهيرالدين مرعشى، تاريخ گيلان و ديلمستان، ص 223.)
در اساطير يونان باستان آمده است: زمانى كه تيتس از قتل پاتروكلوس به دست هكتور شديداً اندوهگين شد، به نشانه عزا سياهترين جامههايش را پوشيد. اين امر نشان مىدهدكه قدمت رسم سياهپوشى در يونان به عصر هومر باز مىگردد. در ميان عبرانيان (يهوديان قديم) نيز رسم آن بود كه در عزاى بستگان سرها را مىتراشيدند و بر آن خاكستر مىپاشيدند و لباس تيره مىپوشيدند. (باستانى، پطرس، دائرة المعارف، ج 6، ص 710 - 712.)
بستانى، در دائرة المعارف خود، رنگ سياه را مناسبترين رنگ عزا در تمدن اروپاى قرنهاى اخير گزارش كرده، مىنويسد: «طول دوران عزادارى، بر حسب درجه نزديكى به ميّت، از يك هفته تا يك سال طول مىكشد و بيوه زنان دست كم تا يك سال عزا مىگيرند و در اين مدت لباسهاى آنان سياهرنگ و خالى از هر گونه نقش و نگار و زيور آلات است.» (همان.)
در كتابهاى تاريخى گزارش شده است كه عرب، در مواقع مصيبت، جامه خويش به رنگ سياه مىكرد. (اخبار الدولة العباسية، تحقيق دكتر عبدالعزيز دورى و دكتر عبدالجبار مطلّبى، ص 247.) در عصر پيامبر(ص) پس از پايان جنگ بدر كه 70 تن از مشركان و قريش به دست مسلمانان بر خاك هلاكت افتادند، زنهاى مكه در سوگ كشتگان خويش جامه سياه پوشيدند. (ابن هشام، السيرة النبوية، ج 3، ص 10 و 11.)
شعر لُبيد، درباره سياهپوشى زنان نوحهگر، مورد استشهاد بسيار از كتب لغت است:
يخشمن حرّ اوجه صِحاح
فى السُّلُب السّودِ و فى الاَمْساح (ابوالحسنى، على، سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 76و77.)
آن زنان در حالى كه لباسهاى سياه عزا و پلاس مويين بر تن كرده بودند، گونههاى خويش را با ناخن مىخراشيدند.
پس شواهد تاريخى و ادبى نشان مىدهد، رنگ سياه از دير باز در ميان بسيارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است. اين امر به ايران يا دوران اسلام اختصاص ندارد و اعراب پيش از اسلام، ايرانيان و يونانيان باستان در عزا جامه سياه يا كبود مىپوشيدند.
براي آگاهي بيشتر ر.ک: سياهپوشى در سوگ ائمه نور. همان ص 53-93.
سياهپوشى در ميان اهل بيت(ع)
گزارشهاى مستند تاريخى حكايتگر اين حقيقت است كه پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) نيز بر اين سنت منطقى و رسم طبيعى مُهر تأييد گذاشته و خود در عزاى عزيزانشان سياه پوشيدهاند. به روايت ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، امام حسن(ع) در سوگ اميرمؤمنان على(ع) جامه سياه پوشيد و با همين جامه براى مردم خطبه خواند. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 16، ص 22.) براساس حديثى كه اكثر محدثان نقل كردهاند، زنان بنى هاشم در سوگ اباعبدالله الحسين(ع) جامه سياه پوشيدند: «لما قتل الحسين بن على(ع) لبس نساء بنى هاشم السواد و المسوح و كن لاتشتكين من حر و لا برد و كان على بن الحسين(ع) يعمل لهن الطعام للمأتم»؛ (بحارالانوار، ج 45، ص 188؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 890.) «وقتى امام حسين بن على(ع) به شهادت رسيد، زنان بنى هاشم لباسهاى سياه و جامههاى خشن مويين پوشيدند و از گرما و سرما شكايت نمىكردند و پدرم على بن الحسين(ع) به علت اشتغال آنان به مراسم عزادارى، برايشان غذا درست مىكرد.»
مرحوم كلينى چنان نقل مىكند كه سليمان بن راشد از پدرش نقل كرد: امام سجاد(ع) را ديدم كه جبّهاى جلو باز و سياه رنگ و طيلسانى كبود رنگ پوشيده بود.
اين شيوه از سوى ديگر ائمه(ع) و بزرگانى چون امسلمه، مختار ثقفى و سيف بن عميره نخعى كوفى جريان داشته و در عصر غيبت تا كنون تداوم يافته است. (سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 129-155.)
فلسفه سياهپوشى عباسيان
عباسيان كه در طول قيام داعيه خونخواهى شهداى اهل بيت(ع) داشتهاند و وقتى به قدرت رسيدند، دولت خود را دولت آل محمد(ص) و ادامه خلافت على بن ابى طالب(ع) خواندند، لباس سياه را براى نشان دادن تداوم ماتم و اندوهشان در فقدان عزت پيامبر و مصائب اهل بيت(ع) انتخاب كردند. (ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 172؛ حسن، ابراهيم، تاريخ الاسلام، ج1، ص 408 و ج 2، ص 447-448.)
براساس منابع تاريخى، پس از قتل فجيع زيد و يحيى، آتش خشم مردم عليه رژيم اموى زبانه كشيد و در خراسان بزرگ آن روز، شهرى باقى نماند كه مردمش، لباس سياه نپوشيده باشند. قيام ابومسلم و ظهور سياه جامگان عباسى نيز دقيقاً در همين دوره حساس تاريخى صورت گرفت. بنى عباس كه در بحبوحه قيام زيد و يحيى خود و پيروان خويش را از معركه و جنگ بابنى اميه و خطرات ناشى از آن بركنار داشته بودند، اوضاع و شرايط را جهت بهرهبردارى مناسب ديدند و به بهانه خونخواهى شهداى مظلوم كربلا و زيد و يحيى، پرچم سياه و سياهپوشى را ابزار اعلام عزاى شهداى اهل بيت(ع) ساختند و با اين ترفند دوستداران اهل بيت(ع) را پيرامون خود گرد آوردند؛ و براى آنكه اين تبليغ ظاهرى را در اذهان مردم زنده نگه دارند، پس از به قدرت رسيدن، سياهى پرچم و لباس را شعار هميشگى خويش ساختند.
به دليل همين فريبندگى ظاهرى بود كه امام صادق(ع) و ديگر ائمه(ع) به رنگ و لباس سياه خرده مىگرفتند؛ يعنى مخالفت امام در اين موارد، به سياهپوشى رسمى و خاصى كه از سوى بنى عباس تحميل شده و نماد بستگى و اطاعت از حكومت ستمگران به شمار مىآمد، ناظر است نه سياهپوشى در عزا و ماتم؛ به ويژه مصائب اهل بيت(ع). (نگا: سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص195-200.)
سخن پايانى
آنچه به اجمال و اختصار گذشت، نشان مىدهد:
اولاً، سياهپوشى سنت منطقى بشر در طول تاريخ بوده و در ايران باستان، يونان و اعراب رواج داشته است.
ثانياً، سياهپوشى بر مصائب اهل بيت(ع) تداوم همان سيره انسانى است.
ثالثاً، سياهپوشى از سوى عباسيان يا اعراب پس از اسلام به ايران منتقل نشده، از ديرباز در فرهنگ و تمدن ملت ايران ريشه داشته است.
به هر روى، لباس سياه نشانه عشق و دوستى به ساحت امامان پاك و اعلان جانبدارى از سرور آزادگان در جبهه ستيز حق و باطل و اظهار تيره شدن آفاق حيات معنوى است. آنكه در عزاى امامان نور(ع)، خصوصاً سالار شهيدان، جامه سياه مىپوشد، جسمى تيره ولى جانى روشن دارد، در ظاهر سياه است ولى در باطن سپيد.
و چه خوش گفته است شيخ محمود شبسترى در گلشن راز:
سياهى گر بدانى نور ذات است به تاريكى درون، آب حيات است
چه مىگويم كه هست اين نكته باريك شب روشن ميان روز تاريك2/12615 / تعداد سوال: 2/نامه قبلي : / بازيابي : بلي / استخراج كننده : شريعتي / تاريخ دريافت :82/11/17 / تاريخ ثبت :82/11/19 / نام س ك: عزت الله شريفي سن : / جنس : مرد / دين : شيعه / وضعيت : مجرد / دانشگاه: آزاد محلات مدرك : كارشناسي / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: تاريخ و سيره - / تكراري : بلي / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري: 500007/33
سوال: پوشش لباس سياه به نشانه عزا از چه زماني باب شده است آيا ريشه در دين اسلام دارد يا اديان ديگر منشا آن كجا و چگونه به دين اسلام راه يافته است و در سطح بسيار وسيعي به آن عمل ميشود و اگر فوايدي بر آن مترتب است بيان فرماييد.
جواب زرنگار: قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اكرم(ص) را بر مسلمانان واجب كردهاند. (شورى (42)، آيه :23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 236.) دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جاى آورد. يكى از مهمترين لوازم دوستى، همراهى و همدلى با دوستان در غمها و شادىها است. از اين رو، احاديث بر برپايى جشن و سرور در ايام شادى اهل بيت(ع) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان تأكيد ورزيدهاند.
حضرت على(ع) مىفرمايد: شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شركت دارند؛ (بحارالانوار، ج 44، ص 287.) امام صادق(ع) نيز فرمود: «شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا، يسوؤهم ما يسوءنا يسرّهم ما يسرُّنا...»؛ (طوسى، امالى، ص 305.) «شيعيان ما پارهاى از خود ما بوده و از زيادى گل ما خلق شدهاند، آنچه ما را بدحال يا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند.»
اين وظيفه عقلانى و شرعى ايجاب مىكند كه در ايام عزادارى اهل بيت(ع) حزن و اندوه خود را در گفتار (اشك و آه و ناله و زارى) (در اين خصوص نگا: چشمه فيض.) رفتار (كم خوردن و كم آشاميدن) ص157-159) اين روايت بايد براى ما تأمل برانگيز باشد و حتى پوشاك (پوشيدن لباسى كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف حكايتگر اندوه و ناراحتى است) آشكار سازيم؛اما چرا لباس و پوشش سياه؟
رنگ سياه، از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر يك از اين خواص، در مورد يا مواردى خاص، به كار مىرود. رنگ سياه از جهتى رنگ پوشش است؛ يعنى سبب استتار و اختفا مىگردد و براى چنين هدفى به كار گرفته مىشود؛ (يوسفى، دكتر غلامحسين، يادداشتهايى در زمينه فرهنگ و تاريخ، ص272و273.)
از جهت ديگر، رنگ هيبت و تشخص است. به همين سبب، لباس رسمى شخصيتها سياه يا سرمهاى سير است. در نقلهاى تاريخى موارد فراوان مىتوان يافت كه براى نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حكومت يا مسألهاى از اين رنگ استفاده شده است. است كه گفت: پيغمبر(ص) هنگام فتح مكه عمامه سياه بر سرداشت و اين لباس هيبت و لباس دولت است.»(ابن اثير، الكامل، ج9، ص114)
يكى ديگر از خواص و آثار رنگ سياه، آن است كه اين رنگ به صورت طبيعى، رنگى حزن آور و دلگير و مناسب عزا و ماتم است. از همين رو، بسيارى از مردم جهان از اين رنگ براى اظهار اندوه در مرگ دوستان و عزيزان خود سود مىجويند. البته انتخاب رنگ سياه در ايام سوگوارى، علاوه بر نكته فوق، علتى منطقى - عاطفى نيز دارد. آنكه در ماتم عزيزان خويش جامه سياه مىپوشد و در و ديوار را سياهپوش مىكند، بااين عمل مىخواهد بگويد و بفهماند: عزيز از دست رفته، مايه روشنى چشم و فروغ ديدگانم بود و دفن پيكرش در دل خاك به سان افول ماه و خورشيد در چاه مغرب، پهنه حيات و زندگى را در چشمم تيره و تار ساخته و زمين و زمان را در سياهى و ظلمت فرو برده است.
اين مطلب شواهد گوناگون دارد. حضرت زهرا(س) هشت روز پس از رحلت حضرت رسول(ص)، بر مزار آن حضرت فرياد برآورد: «اى پدر، تو رفتى و با رفتن تو دنيا روشنىهاى خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشىاش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود[ولى اكنون با رفتن تو] روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شبهاى بس تاريك دارد... و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است...» (بحارالانوار، ج 43، ص 174-180.)
فردوسى نيز، با اشاره به قتل سيامك توسط ديوان، مىگويد:
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه از اندوه گيتى بر او شد سياه
بنابراين، سياه پوشى به دليل رمز و رازى كه در اين رنگ نهفته است، رسمى طبيعى و سنتى منطقى براى نشان دادن حزن و اندوه بوده، ملل و اقوام گوناگون در ايام عزا از آن بهره جستهاند.
براي آگاهي بيشتر ر.ک: فرهنگ البسه مسلمانان، دُزى، ترجمه دكتر حسينعلى هررى، ص342-349.
سابقه سياهپوشى
شواهد فراوانى در متون كهن ايرانى وجود دارد كه سياهپوشى را نشان ماتم و اندوه قلمداد كرده است. شاهنامه فردوسى كه بيانگر فرهنگ و تمدن كهن ايران است، از مواردى كه جامه سياه را نمود عزا و غم تلقى كرده، آكنده مىنمايد. وقتى رستم به دست برادرش، شغاد، ناجوانمردانه كشته شد، با اين بيت روبهرو مىشويم:
به يك سال در سيستان سوگ بود همه جامههاشان سياه و كبود
در عصر ساسانيان، هنگامى كه بهرام گور در گذشت، وليعهدش يزدگرد سياه پوشيد:
چهل روز سوگ پدر داشت راه بپوشيد لشگر كبود و سياه
وقتى فريدون در گذشت نيز بازماندگان و سپاهش جامه سياه پوشيدند:
منوچهر يك هفته با درد بود دو چشمش پر از آب و رخ زرد بود
سپاهش همه كرده جامه سياه توان گشته شاه و غريوان سپاه
اين سياهپوشى تا اكنون در ايران رايج است. (نگا: ياقوت حموى، معجم البلدان، ج3، ص 452؛ مير سيد ظهيرالدين مرعشى، تاريخ گيلان و ديلمستان، ص 223.)
در اساطير يونان باستان آمده است: زمانى كه تيتس از قتل پاتروكلوس به دست هكتور شديداً اندوهگين شد، به نشانه عزا سياهترين جامههايش را پوشيد. اين امر نشان مىدهدكه قدمت رسم سياهپوشى در يونان به عصر هومر باز مىگردد. در ميان عبرانيان (يهوديان قديم) نيز رسم آن بود كه در عزاى بستگان سرها را مىتراشيدند و بر آن خاكستر مىپاشيدند و لباس تيره مىپوشيدند. (باستانى، پطرس، دائرة المعارف، ج 6، ص 710 - 712.)
بستانى، در دائرة المعارف خود، رنگ سياه را مناسبترين رنگ عزا در تمدن اروپاى قرنهاى اخير گزارش كرده، مىنويسد: «طول دوران عزادارى، بر حسب درجه نزديكى به ميّت، از يك هفته تا يك سال طول مىكشد و بيوه زنان دست كم تا يك سال عزا مىگيرند و در اين مدت لباسهاى آنان سياهرنگ و خالى از هر گونه نقش و نگار و زيور آلات است.» (همان.)
در كتابهاى تاريخى گزارش شده است كه عرب، در مواقع مصيبت، جامه خويش به رنگ سياه مىكرد. (اخبار الدولة العباسية، تحقيق دكتر عبدالعزيز دورى و دكتر عبدالجبار مطلّبى، ص 247.) در عصر پيامبر(ص) پس از پايان جنگ بدر كه 70 تن از مشركان و قريش به دست مسلمانان بر خاك هلاكت افتادند، زنهاى مكه در سوگ كشتگان خويش جامه سياه پوشيدند. (ابن هشام، السيرة النبوية، ج 3، ص 10 و 11.)
شعر لُبيد، درباره سياهپوشى زنان نوحهگر، مورد استشهاد بسيار از كتب لغت است:
يخشمن حرّ اوجه صِحاح
فى السُّلُب السّودِ و فى الاَمْساح (ابوالحسنى، على، سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 76و77.)
آن زنان در حالى كه لباسهاى سياه عزا و پلاس مويين بر تن كرده بودند، گونههاى خويش را با ناخن مىخراشيدند.
پس شواهد تاريخى و ادبى نشان مىدهد، رنگ سياه از دير باز در ميان بسيارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است. اين امر به ايران يا دوران اسلام اختصاص ندارد و اعراب پيش از اسلام، ايرانيان و يونانيان باستان در عزا جامه سياه يا كبود مىپوشيدند.
براي آگاهي بيشتر ر.ک: سياهپوشى در سوگ ائمه نور. همان ص 53-93.
سياهپوشى در ميان اهل بيت(ع)
گزارشهاى مستند تاريخى حكايتگر اين حقيقت است كه پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) نيز بر اين سنت منطقى و رسم طبيعى مُهر تأييد گذاشته و خود در عزاى عزيزانشان سياه پوشيدهاند. به روايت ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، امام حسن(ع) در سوگ اميرمؤمنان على(ع) جامه سياه پوشيد و با همين جامه براى مردم خطبه خواند. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 16، ص 22.) براساس حديثى كه اكثر محدثان نقل كردهاند، زنان بنى هاشم در سوگ اباعبدالله الحسين(ع) جامه سياه پوشيدند: «لما قتل الحسين بن على(ع) لبس نساء بنى هاشم السواد و المسوح و كن لاتشتكين من حر و لا برد و كان على بن الحسين(ع) يعمل لهن الطعام للمأتم»؛ (بحارالانوار، ج 45، ص 188؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 890.) «وقتى امام حسين بن على(ع) به شهادت رسيد، زنان بنى هاشم لباسهاى سياه و جامههاى خشن مويين پوشيدند و از گرما و سرما شكايت نمىكردند و پدرم على بن الحسين(ع) به علت اشتغال آنان به مراسم عزادارى، برايشان غذا درست مىكرد.»
مرحوم كلينى چنان نقل مىكند كه سليمان بن راشد از پدرش نقل كرد: امام سجاد(ع) را ديدم كه جبّهاى جلو باز و سياه رنگ و طيلسانى كبود رنگ پوشيده بود.
اين شيوه از سوى ديگر ائمه(ع) و بزرگانى چون امسلمه، مختار ثقفى و سيف بن عميره نخعى كوفى جريان داشته و در عصر غيبت تا كنون تداوم يافته است. (سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 129-155.)
فلسفه سياهپوشى عباسيان
عباسيان كه در طول قيام داعيه خونخواهى شهداى اهل بيت(ع) داشتهاند و وقتى به قدرت رسيدند، دولت خود را دولت آل محمد(ص) و ادامه خلافت على بن ابى طالب(ع) خواندند، لباس سياه را براى نشان دادن تداوم ماتم و اندوهشان در فقدان عزت پيامبر و مصائب اهل بيت(ع) انتخاب كردند. (ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 172؛ حسن، ابراهيم، تاريخ الاسلام، ج1، ص 408 و ج 2، ص 447-448.)
براساس منابع تاريخى، پس از قتل فجيع زيد و يحيى، آتش خشم مردم عليه رژيم اموى زبانه كشيد و در خراسان بزرگ آن روز، شهرى باقى نماند كه مردمش، لباس سياه نپوشيده باشند. قيام ابومسلم و ظهور سياه جامگان عباسى نيز دقيقاً در همين دوره حساس تاريخى صورت گرفت. بنى عباس كه در بحبوحه قيام زيد و يحيى خود و پيروان خويش را از معركه و جنگ بابنى اميه و خطرات ناشى از آن بركنار داشته بودند، اوضاع و شرايط را جهت بهرهبردارى مناسب ديدند و به بهانه خونخواهى شهداى مظلوم كربلا و زيد و يحيى، پرچم سياه و سياهپوشى را ابزار اعلام عزاى شهداى اهل بيت(ع) ساختند و با اين ترفند دوستداران اهل بيت(ع) را پيرامون خود گرد آوردند؛ و براى آنكه اين تبليغ ظاهرى را در اذهان مردم زنده نگه دارند، پس از به قدرت رسيدن، سياهى پرچم و لباس را شعار هميشگى خويش ساختند.
به دليل همين فريبندگى ظاهرى بود كه امام صادق(ع) و ديگر ائمه(ع) به رنگ و لباس سياه خرده مىگرفتند؛ يعنى مخالفت امام در اين موارد، به سياهپوشى رسمى و خاصى كه از سوى بنى عباس تحميل شده و نماد بستگى و اطاعت از حكومت ستمگران به شمار مىآمد، ناظر است نه سياهپوشى در عزا و ماتم؛ به ويژه مصائب اهل بيت(ع). (نگا: سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص195-200.)
سخن پايانى
آنچه به اجمال و اختصار گذشت، نشان مىدهد:
اولاً، سياهپوشى سنت منطقى بشر در طول تاريخ بوده و در ايران باستان، يونان و اعراب رواج داشته است.
ثانياً، سياهپوشى بر مصائب اهل بيت(ع) تداوم همان سيره انسانى است.
ثالثاً، سياهپوشى از سوى عباسيان يا اعراب پس از اسلام به ايران منتقل نشده، از ديرباز در فرهنگ و تمدن ملت ايران ريشه داشته است.
به هر روى، لباس سياه نشانه عشق و دوستى به ساحت امامان پاك و اعلان جانبدارى از سرور آزادگان در جبهه ستيز حق و باطل و اظهار تيره شدن آفاق حيات معنوى است. آنكه در عزاى امامان نور(ع)، خصوصاً سالار شهيدان، جامه سياه مىپوشد، جسمى تيره ولى جانى روشن دارد، در ظاهر سياه است ولى در باطن سپيد.
و چه خوش گفته است شيخ محمود شبسترى در گلشن راز:
سياهى گر بدانى نور ذات است به تاريكى درون، آب حيات است
چه مىگويم كه هست اين نكته باريك شب روشن ميان روز تاريك
1/9460 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: برادر رضا ستارزاده سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: اطلاعات عمومي - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: در مورد پوشيدن لباس سياه در عزاي مردگان و ريش نگه داشتن در عزا, توضيح دهيد.
جواب زرنگار: در كل پوشيدن جامه سياه مكروه است؛ مگر در سه مورد، كفش، عمامه و عبا. اما پوشيدن لباس سياه در مراسم عزادارى اموات، يك رسم عرفى و اجتماعى است و بستگى به سنت عرفى مردم دارد و درعرف ملتها معمولاً در اين جور مراسم سياه مىپوشند، از نظر شرعى روايتى در اين مورد نداريم. مگر در عزا و ماتم امام حسين(ع) كه رجحان شرعى دارد و همچنين در عزادارى ساير ائمه(ع) نيز راجح و نوعى تعظيم شعائر الهى محسوب مىشود. همچنين در مورد ريش گذاشتن و اصلاح نكردن آن براى مدتى جهت احترام به ميت و بازماندگانش، روايتى وارد نشده است، بلكه از عرفيات است.
1/8422 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: آيت الله خامنه اي - / نوع ديتا: نامه / گروه: احكام - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: از نظر مقام معظم رهبري پوشيدن لباس سياه در عزاداري چه حكمي دارد؟
جواب زرنگار: پوشيدن لباس سياهدر عزاى سالار شهيدان به نظر معظمله مستحب است و خود ايشان هم در ايام عاشورا لباس سياه مىپوشند.
16/6603 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: قرآن و حديث - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: دليل پوشيدن لباس سياه در عزاداري و بوسيدن حرم ائمه و قرآن چيست ؟
جواب زرنگار: در بعضى از روايات (در باب لباس نمازگزار) آمده است: پوشيدن لباس سياه غير از عبا، عمامه و كفش، مكروهاست. در رابطه با پوشيدن لباس سياه در عزاى ابا عبداللّه الحسين(ع) روايت شده است: «وقتى امام حسين(ع) شهيدشد زنان بنىهاشم لباس سياه پوشيدند و امام زينالعابدين(ع) براى آنها طعام تهيه مىكردند»، (وسائل الشيعه، ج 2، ص890). از اين روايت گرچه امر به پوشيدن لباس در عزاى ابا عبداللّه(ع) استفاده نمىشود؛ ولى معلوم مىگردد كه كارجايزى است؛ چون امام زينالعابدين(ع) كار زنان بنىهاشم را نهى نفرموده و امضاء فرموده است و شايد از آن تاريخاين كار به صورت يك سنت و رسم بين شيعه در ايام عزاى ائمه در آمده است و علاوه اين يك سنتى است كه حتى درمسيحيت و اقوام ديگر هم معمول است كه در مجالس عزا، لباس سياه مىپوشند و از نظر جامعهشناسى هم يكسمبل شناخته شده است.
بوسيدن حرم ائمه(ع) از بابت احترام به آنان و تبرك جستن به مرقدهاى شريفشان، به خاطر اثرى است كه بهجهت انتساب آن مكان به امام(ع) پيدا كرده است.
بوسيدن حرم مطهر اهل بيت(ع) و كارهايى از اين دست، بدان جهت نيست كه شيعه براى پيامبر و امامان(ع) درمقابل خدا مقام و ارزش مستقلى را بپذيرد و بدين جهت به آنان احترام بگذارد؛ كه اگر چنين بود، چيزى جز شرك نبود؛بلكه ديدگاه شيعه نسبت به ائمه(ع) اين است كه اين بزرگان در مقابل خداوند متعال، از خود هيچگونه استقلالى ندارندو همه عظمت خود را از اين گرفتهاند كه بندگان شايستهاى براى خدا هستند و در رضاى الهى محو شدهاند. پس چنينانسانهاى بزرگى به خاطر رابطهاى كه با خدا دارند سزاوار احتراماند و احترام به ايشان احترام به خداوند و از برترينعبادتهاى الهى است. احترام شيعه به ائمه(ع) هرگز از نوع پرستش نيست بلكه از انواع عبادت خداست، و بوسيدنحرم و... هم به جهت نسبت و رابطهاى است كه اين حرم با اين بزرگان و در نتيجه با خدا دارد.
ولى گفتنى است كه در تفكر بت پرستان، بتها از احترام مستقلى برخوردارند و بتپرستان به عنوان عبادت درمقابل آنها فروتنى مىكنند. علاوه بر اين كه هر عاقلى مىفهمد كه بتهاى سنگى و چوبى ساخته دست خود انسانشايستگى هيچگونه احترام ندارد.
53/4863 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: اسلام حسين پور سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: احكام - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: آيا پوشيدن لباس سياه در ايام عزاداري مكروه است ؟
جواب زرنگار: دليل بر اطلاق و شمول كراهت نيست ; به ويژه در مواردي مانند عزاداري حضرت سيدالشهدا(ع ) كه پوشيدن لباس سياه نوعي شعار ديني است پوشيدن آن مطلوب است .
1/3487 بازيابي : بلي / استخراج كننده : / تاريخ دريافت :Dec 30 1899 12:0 / تاريخ ثبت :Dec 30 1899 12:0 / نام س ك: حسن فتحي سن : / جنس : / دانشگاه: مدرك : / شهر: / مرجع تقليد: - / نوع ديتا: نامه / گروه: فلسفه احكام - / تكراري : خير / تلفيقي : خير / استخراج: بلي / ركورد تكراري:
سوال: فلسفه پوشيدن لباس سياه در ايام عزاداري امام حسين (ع ) چيست ؟
جواب زرنگار: در بعضى از روايات (در باب لباس نمازگزار) آمده است: پوشيدن لباس سياه غير از عبا، عمامه و كفش، مكروه است. در رابطه با پوشيدن لباس سياه در عزاى ابا عبداللّه الحسين(ع) روايت شده است: «وقتى امام حسين(ع) شهيد شد زنان بنىهاشم لباس سياه پوشيدند و امام زينالعابدين(ع) براى آنها طعام تهيه مىكردند» ، (وسائل الشيعه، ج 2، ص 890). از اين روايت گرچه امر به پوشيدن لباس در عزاى ابا عبداللّه(ع) استفاده نمىشود؛ ولى معلوم مىگردد كه كار جايزى است؛ چون امام زينالعابدين(ع) كار زنان بنىهاشم را نهى نفرموده و امضاء فرموده است و شايد از آن تاريخ اين كار به صورت يك سنت و رسم بين شيعه در ايام عزاى ائمه در آمده است و علاوه اين يك سنتى است كه حتى در مسيحيت و اقوام ديگر هم معمول است كه در مجالس عزا، لباس سياه مىپوشند و از نظر جامعهشناسى هم يك سمبل شناخته شده است.
کد سوال : 5950
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : سوال: چرا اکثراً (در مدارس و بعضي دانشگاه ها و ...) خانم ها را مجبور مي کنند که لباس سياه و تيره بپوشند در حالي که رنگ سياه مکروه است؟
پاسخ : پوشيدن لباس سياه مكروه است . البته كفش , عمامه , عبا و چادر در روايات از اين حكم استثنا شده و كراهت ندارد, (وسائل الشيعه , ج 4, ص 382). در غير موارد ياد شده نيز اگر پوشيدن لباس رنگي غير مشكي موجب جلب توجه نامحرم باشد از اين جهت اشكال دارد.
بنا بر آنچه گفته شد کراهت لباس مشکي نسبت به لباس رسمي و حضور در جامعه نيست لذا در اين باره گفته شده است:
1- «رنگ سياه از جهتي رنگ پوشش است؛ يعني سبب استتار و اختفا مي گردد و براي چنين هدفي به کار گرفته مي شود» (يوسفي، دکتر غلامحسين، يادداشت هايي در زمينه فرهنگ و تاريخ، ص 272 - 273).
2- از جهت ديگر رنگ هيبت و تشخص است، به همين سبب، لباس رسمي شخصيت ها سياه يا سرمه اي سير است. در نقل هاي تاريخي موارد فراوان مي توان يافت که براي نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حکومت يا مسأله اي از اين رنگ استفاده شده است (برهان قاطع، محمد حسين تبريزي، ص 1683).
اما نسبت به پوشش در محيط هاي فردي و خصوصي و به دور از نامحرم سفارش به پوشش به لباس روشن مي باشد.
کد سوال : 5971
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اجتماعي _ فرهنگي
پرسش : +سوال:كيفيت وحكم حجاب ازديدگاه اهل كتاب وچگونگي تشريع آن دراسلام راتوضيح دهيد
پاسخ : : پاسخ از :: آيت الله مکارم شيرازي
از تاريخ استفاده ميشود كه آنها هم نوعي حجاب داشتند. منتها حجابهاي آنان با حجابهاي مسلمين فرق داشته. شايد اينكه در روايات اسلامي داريم كنيزها واجب نيست سرشان را بپوشانند، به خاطر اين بوده كه اينان مسلمان نبودند، تحت حكومت اسلامي آمدند و حجاب را در تمام بدن رعايت ميكنند، منتها در موهاي سر رعايت نميكردند. اين در حالي است كه ما ميبينيم بعضي از اهل كتاب هم پوشش سر را رعايت ميكردند. در مورد حكومت اسلامي كه نسبت به اينها چگونه رفتار كردند، به يقين حكومت اسلامي، فشار زيادي روي اهل كتاب و اهل ذمه نداشته و شايد در ميان آنها زناني بودند كه موهاي خود را نميپوشاندند و در اجتماع ظاهر ميشدند؛ ولي گاهي ميشود اگر تبعيضي ميان زنان مسلمان و غير مسلمان در يك جامعه واقع شود، به عنوان ثانوي، منشأ مشكلات ميشود؛ مثل زنان عصر ما، حكومت اسلامي ميتواند از آنها هم بخواهد براي رعايت احترام جامعه اسلامي و همرنگ شدن با مسلمين و براي اينكه در محيط تبعيضي نباشد، احتراماً ارزشهاي كشوري را كه در آن زندگي ميكنند، رعايت كنند كه يكي از آن ارزشها حجاب است.
(برگرفته از: فرهنگ حجاب؛ بيمها و اميدها، قم: دفتر مطالعات ديني زنان، 138).(
آنچه مسلم است چه در عصر نبى اكرم(ص) و چه در عصر حضرت على(ع)، مسأله امر به معروف ونهى از منكراجرا مىگشته و در حد امكان جلوى بىحجابى و بدحجابى گرفته مىشد. اينكه تا چه حد ممكن بوده، بستگى بهميزان قدرت اجرايى آن بزرگواران داشته است. چه بسا امروزه، قدرت اجرائىمان بيشتر باشد و ابزار، امكانات،وسايل و نيروى انسانى بيشترى در اختيار داشته باشيم.
بايد دانست که حجاب زنان در طول تاريخ با توجه به فرهنگ و رسوم قبايل و ملتها به گونه هاي مختلف رعايت مي شده زيرا زنان به عنوان ناموس خانواده هميشه مورد حمايت و حفاظت بوده اند. آنچه اسلام به آن پرداخته حجاب کاملتر و برتر مي باشد که براي توضيح بيشتر به نكاتى اشاره مىكنيم:
1- به نظر مىرسد حكم ايجاب حجاب در سال ششم هجرت تشريع گرديد. شاهد بر آن، آيات سوره نور است كه داستان معروف افك در آن آمده است. در همين زمان بود كه منافقين و اراذل و اوباش در صدد برآمدند با ايجاد شايعه درباره زنان پيامبر(ص) و با درست كردن مزاحمتها راهى براى زنان آزاده به بهانه كنيز انگاشتن آنها قلوب پيامبر و مسلمانان را جريحهدار بكنند. به دنبال اين اوضاع و شرايط بود كه خداوند آيات مربوط به پوشش را براى بازگويى به امت نازل فرمود.
2- آيات مربوط به حجاب در دو سوره از قرآن (نور و احزاب) آمده است. سوره نور، آيه 30 و 31 كيفيت پوشش را بيان مىكند. ابتدا مىفرمايد: بگو (اى پيامبر) براى مؤمنين و مؤمنات كه نگاههايشان را كوتاه كنند يعنى هنگام نگاه به يكديگر به صورت خيره به هم نگاه نكنند. از نگاه به گونه وراندازى و استقلالى پرهيز كنند. آنگاه به زنان مومن خطاب كرده و مىفرمايد: «وليضربن بخمرهن على جيوبهن»؛ مىبايد روسرى خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند»، (احزاب، آيه 59). هم به اين مطلب اشاره دارد. در اين آيه چنين آمده است: اى پيغمبر... به زنان مؤمن بگو كه جلبابهاي (روسري) خويش را به خود نزديك سازند.
روشن است كه وقتى به زن بگويند روسرىات را به خود نزديك كن مقصود اين است آن را رها نكن، آن را جمع و جور كن و خود را با آن بپوشان. اطلاعات بيشتر درباره كيفيت خاص پوشش را از همان آيه 31 سوره نور كه گذشت بهتر مىتوان استنباط كرد.
3- صاحب كشاف، وضع زنان را در پيش از نزول آيات حجاب چنين شرح مىدهد: زنان، گريبانهايشان گشاد و باز بود، گردن و سينه و اطراف سينههاشان ديده مىشد و داخل روسرىها را معمولاً از پشت سر برمىگرداندند (همانطور كه الان بين مردان عرب متداول است) و قهراً قسمتهاى گردن و بناگوش و سينه ديده مىشد، (كشاف، ج 3، ص 231).
:
حكم پوشش اسلامي با نزول اين آيه از قرآن اعلام گرديد: «قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن علي جيوبهن ...»؛ (سوره نور، آيه 31)
در اين آيه با جمله «و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن» پوشش اسلامي بيان شده است. اين جمله مي گويد: زنان مؤمن روسري خودشان را طوري بكنند كه گريبانشان با اين روسري پوشانده شود و در نتيجه گوشها، گوشواره ها، گردن و سينه پوشانده شود.
در شأن نزول اين آيه در روايت حضرت امام باقر(ع) آمده است: يكي از جوانان مدينه با يكي از زنان مدينه روبرو شد. در آن زمان زنان روسري خود را به پشت گردن مي انداختند. وقتي كه آن زن از كنار اين جوان گذشت، به آن زن خيره شد و از پشر سر به او نگاه مي كرد. اين جوان در پي او راه افتاد و داخل كوچه اي شد و در حال راه رفتن، استخوان يا شيشه به او اصابت كرد و زخمي شد. او پيش خود گفت: بايد خدمت پيامبر اسلام(ص) برسم و داستان را براي او بگويم. آن جوان نزد پيامبر آمد و پيامبر فرمود: چه شده است؟! در اين حال جبرئيل نازل شد و اين آيه را براي پيامبر آورد، (وسائل الشيعه7 ج 14، ص 138، باب 104، ح 4، مقدمات نكاح، تفسير صافي، ج 2، ص 165، چاپ دو مجلدي، تفسير برهان، ج 3، ص 129، چاپ رحلي، الميزان، ج 15، چاپ بيروت، عربي، طبع دوم، ص 116 و تفسير نمونه، ج 14، ص 435)
از اين آيه و حديث، وضع پوشش زنان عرب جاهلي به دست مي آيد. زنان جاهلي، پيراهني مي پوشيدند كه سينه اش باز مي ماند، روسري آنها تنها سر را مي پوشانيد و ادامه روسري از پشت گوشها به پشت گردن انداخته مي شد و در نتيجه گاهي برخي زينتهاي آنها ديده مي شد. آيه شريفه نازل شد و دستور داد كه روسري خود را طوري بپوشند كه گوش، گردن، سينه و زينتهاي آنها ديده نشود و مسلمانان پس از نزول آيه، به آن عمل كردند، (مسأْله حجاب، چاپ 52، 1379، ص 139، تفسير نمونه، ج 14، ص 440، الميزان، ج 15، ص 116، تفسير كشاف، ج 3، ص 231)
زنان عرب جاهلي يك روسوري ديگري هم داشتند كه بزرگتر از روسري معمولي بود. اين روسري از چادر كوچكتر و از روسري معمولي بزرگتر بود. روسري بزرگ مخصوص بيرون بود. استفاده از روسري بزرگ در آن زمان، دو جور بوده است. برخي از آن به عنوان لباس تشريفاتي استفاده مي كردند ولي برخي از زنان به عنوان پوشش استفاده مي كردند همانطوري كه در عصر ما در ايران چادر به دو صورت به كار مي رود. برخي آن را به عنوان پوشش كاملتر به كار مي برند و برخي فقط به عنوان تشريفات به كار مي برند و هيچگونه پوششي به حساب نمي آيد. آيه 59 سوره احزاب نازل شد و به زنان مؤمن دستور داد كه روسري بزرگ را به عنوان پوشش كاملتر به كار ببرند و مسلمانان از آن زمان به بعد چنين كردند. در آيه 59 سوره احزاب آمده است: «... يدنين عليهن من جلابيبهن ...» جلابيب، جمع جلباب و به معناي لباسي است كه از روسري معلمولي بزرگتر و از چادر و عبا كوچكتر است، (مسأله حجاب، ص 174، چاپ 38 و تفسير نمونه، ج 17، ص 426 به بعد)
اين آيه در صدد بيان حكم ديگري در مورد پوشش نيست بلكه اين آيه تأكيد است بر عمل كردن به آيه سوره نور كه حكم پوشش اسلامي را بيان مي كند، (مسأله حجاب، ص 178، چاپ 38 و تفسير نمونه، ج 17، ص 426 به بعد) بنابراين زنان عربي، لباس خاصي داشتند و با نزول حكم اسلامي پوشش، خود را بر اساس پوشش اسلامي پوشاندند و زنان مؤمن اين حكم را خوب مراعات مي كردند و خود را در برابر مردان نامحرم مي پوشاندند.
توجه داشته باشيد كه هدف اساسي اين است كه مردان و زنان طوري عمل كنند كه فساد آور نباشد و آنانكه به حقيقت، دين اسلام را پذيرفتند، آنگونه عمل مي كردند كه دين دستور داده بود. اگر زن يا مرد، پوششي به خود بگيرد كه زبان حال آن پوشش، دعوت به فساد باشد، اين پوشش، اسلامي نيست حتي اگر به صورت ظاهر هم اسلامي باشد همان طوري كه اگر كسي نماز بخواند و هدفش ريا باشد، آن نماز نماز نيست گرچه بصورت ظاهر هم نماز باشد. بر اين اساس هم مردان و هم زنان بايد در پياده كردن پوشش اسلامي به هدف اساسي دين اسلام توجه كنند. البته به اين مطلب توجه بكنيم كه شكل لباس، در عصر ها و زمانهاي مختلف، متحول مي شود ولي آن هدف اساسي همواره ثابت است. اگر لباس، لباس باشد كه دعوت به فساد نكند و آن مواضعي كه بايد پوشانده شود، پوشانده شود، در اين صورت، آن لباس اشكالي نخواهد داشت و چنين نيست كه در همه كشورها و همه شهرها لباس همه مردم يكسان باشد. سليقه ها، عادتها، فرهنگها و شرائط جغرافيائي متفاوت است و به خاطر همين، لباس ها هم متفاوت است.
ترديدي نيست كه حجاب يكي از ضروريات دين اسلام و بي حجابي جزء منكرات شمرده مي شود و آيات و روايات فراواني كه در زمينه فريضه امر به معروف و نهي از منكر آمده، بر اين تأكيد دارند كه بايد با تظاهر گناه و فساد با شرائطش مبارزه شود. يكي از آن ها پديده بي حجابي است. و اين دستور به صورت يك قضيه حقيقي و قانون ملي الاهي بيان شده و همگان را در گستره خود قرار مي دهد، پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نيز از اين قانون مستثني نيستند.
لذا آن چه مهم است رعايت مراتب امر به معروف و نهي از منكر و چگونگي اجراي آن مي باشد كه در زمان پيامبر(ص) و بعد از آن در ميان دين داران معمول بوده است به طوري كه مردم به طور زباني تذكر مي دادند و با بيان آيات و روايات هشدار مي دادند. و اما مرحله نظارت بر توليد كنندگان لباسها و كنترل واردات ژورنال ها و ممنوعيت حضور در برخي مكان ها و ديگر روشهاي باز دارنده به عهده نيروهاي مجاز و انتظامي مي باشد.
در روايتي از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سؤال شد: «براي زنان چه چيز بهتر است؟» در جواب فرمودند: «براي زنان بهترين چيز آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند»، (كشف الغمه، ج 2، ص 23 و 24 و مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 119 و منتهى الآمال، ص 161 به نقل از كتاب چهارده معصوم اثر مؤسسه در راه حق، ص 27).
اين عقيده فاطمه زهرا(س) درباره زنان ميباشد كه در برابر مردان بيگانه و نامحرم چگونه حريم را نگه دارند و از اختلاط و معاشرت و برخورد با مردان نامحرم چگونه پرهيز كنند.
البته روشن است كه اين گونه روايات اين نكته را گوشزد ميكند كه بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض ديد مردان نامحرم قرار ندهند. اين پيام حضرت اوّل در زندگي عملي خود آن بانوي بزرگ تبلور ميكند.
امام موسي بن جعفر(عليه السلام) از پدرانش نقل فرموده است كه امير مؤمنان على(عليه السلام) فرمود: فرد نابينائي اجازه خواست كه به منزل فاطمه(س) وارد شود، آن گرامي خود را از او پوشيده داشت رسول خدا(ص) به او فرمود: چرا خود را پوشيده داشتي در حالىكه نابيناست و تو را نميبيند؟ عرض كرد: اگر او مرا نميبيند من او را ميبينم، و نيز رايحه و عطر را ميبويد و شامهاش سالم است. رسول خدا(ص) فرمود: گواهي ميدهم كه تو پاره تن مني، (بحار، ج 43، ص 91 و رياحين الشريفه، تاليف شيخ ذبيح الله محلاتي، چاپ اسلاميه تهران، ج 1، ص 216 و منتهىالامال، ص 161 و 162 به نقل از همان، ص 26).
پس حضرت عقيده و پيام خود را در برابر برخورد با نامحرمان با سيره عملي خود امضا و ابلاغ مىكند و گرنه ابتلا به گناه از ساحت قدوسي آن بانوي مقدس و معصوم، فرسنگها فاصله دارد به راستي اگر اين يك پيام را زنان جامعه عمل كنند و در برابر نامحرمان از خود نمائي دست بكشند و خود نيز از نامحرم گرائي بپرهيزند، جامعه در چه سطحي از نزاهت و طهارت باقي ميماند؟ البته راجع به عصمت امامان و حضرت زهرا(سلام الله عليها) بايد گفت آنان نيز مانند ساير انسانها در معرض وسوسه شيطان قرار ميگيرند. اما از چنان قدرت ايماني بهرهمندند كه آنان در صدد دفع شيطان بر ميآيند و وسوسه شيطان به آنان راه پيدا نميكند.
--------------------------------------------------------------------------------
-
کد سوال : 5993
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : اينكه اسلام دستور داده، مسافر نماز چهار ركعتىاش را دو ركعتى بخواند و روزهاش را افطار نمايد، مربوط به زمانى است كه سفرها طولانى و با مشقت بوده است؛ اما در اين زمان با توسعه تكنولوژى و پيدايش وسايل پيشرفته و سفرهاى راحت، اين دستور چرا اجرا مىگردد؟
پاسخ : نماز شكسته از احكام امنتاتي و تسهيلي خداوند بر مسافران است زيرا به طور معمول شرايط سفر با شرايط وطن متفاوت است و امكانات تغيير مي يابد. از نشانه هاي شريعت كامل علاوه بر تعبد ، تنوع مي باشد.از آنجا كه مسافران معمولا با فشردگي برنامه ها و عجله روبرو هستند و چه بسا مسائلي پيش بيني نشده براي آنان در طول سفر رخ دهد، لذا خداوند متعال تخفيف در عبادت را به عنوان هديه اي به مسافران به صورت حكمي امتناني تعيين نموده است .
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايند: «ان الله تعالى وضع عن المسافر الصوم و شطر الصلاة ؛ خداوند متعال روزه و مقدارى از نماز را از مسافر برداشته است» V}(كنزالعمال، ج 8، ص 503.)«وضع»؛ يعنى، بارى را از دوش اين افراد برداشت . چنان كه در قرآن مجيد درباره روزه مسافر مي خوانيم :
فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» ===(بقره (2)، آيات 183 - 185.) پس آن كس كه در ماه رمضان در حضر باشد (مسافر نباشد)، روزه بدارد و آن كس كه بيمار يا در سفر باشد، روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرد. خداوند راحتى شما را مىخواهد نه زحمت، هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد و خدا را بر اينكه شما را هدايت كرده، به عظمت ياد كنيد. باشد كه از اين نعمت بزرگ سپاسگزار گرديد».
{Vامام صادق(ع) از پدران خود(ع) و آنان از رسول خدا(ص) نقل كردهاند كه: «انّ الله اهدى الىَّ و الى امتى هدية لم يهدها الى احد من الامم كرامة من الله لنا، قالوا: و ماذاك يا رسول الله؟ قال: الافطار فى السفر و التقصير فى الصلاة، فمن لم يفعل ذلك، فقد رد على الله عزوجل هديته ؛ خداوند متعال هديهاى به من و امتم كرامت فرموده كه به امتهاى گذشته نداده است، عرض كردند: آن هديه چيست؟ فرمود: اجازه افطار روزه و نصف شدن نماز [نمازهاى چهار ركعتى] در مسافرت؛ پس هر كسى چنين نكند هديه خداوند را رد كرده است» V}(وسائل الشيعه، ج 5، ص 540.) {V حضرت على(ع) مىفرمايد: «من قصر الصلاة فى السفر و افطر فقد قبل تخفيف الله عزّوجل و كملت صلاتُهُ ؛ هر كس نماز را در مسافرت شكسته بخواند و روزهاش را افطار كند، تخفيف [و هديه] خداوند را پذيرفته و نمازش به طور كامل ادا است» V}(مستدرك الوسائل الشيعه، ج 1، ص 503.) {V براى اينكه به اين پرسش بهتر پاسخ دهيم، توجه شما را به چند نكته جلب مىكنيم: يكم. گرچه اين روزها، وسايل نقليه و ابزار مسافرت با گذشته فرق كرده است؛ ولى در عين حال هم اكنون نيز مسافرت داراى مسائل غير قابل پيش بيني و تاخيرهاي زيادى است. شما اگر به تجربه خودتان مراجعه كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه اصولاً در سفر - به ويژه در ميان راه - آن آرامش لازم وجود ندارد؛ به ويژه آنكه در سفر با وسايل سريع، دغدغهها بسيار زياد و فرصت اندك است. بنابراين با توجه به مشكلات زياد و عدم آرامش، دستور قصر نماز مسافر صادر شده است.
گفتني است اگرچه با نگاه ابتدايي به برخي از آيات چه بسا شكسته خواندن نماز به صورت تخييري بيان شده است.اما با دقت در تفسير آيه و تبيين آن ازسوي پيامبر و اهل بيت (ع) شكسته بودن نماز متعين و واجب دانسته شده است . در روايتى چنين آمده است: «عَنْ زُرارة و محمد بن مسلم أنّهما قالا: قُلنا لابى جعفر(ع) ما تقولُ: فى الصلوة فى السفر كيف هى؟ و كم هى؟ فقال: ان الله عزوجل يقول: «و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة» فصارَ التقصير فى السفر واجباً كوجوب التمام فى الحضر. قالا: قُلنا له: قال الله عزّوجل: «و ليس عليكم جناح» و لم يقل: افعلوا فكيف اوجب ذلك؟ فقال: او ليس قال الله عزوجل فى الصفا و المروة: «فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوَّف بهما» الا ترون انّ الطواف بهما واجب مفروض لانّ الله عزوجل ذكره فى كتابه و صنعه نبيُّه و كذلك التقصير فى السفر شىء صنعه النبى(ص) و ذكر الله فى كتابه» ===(وسائل الشيعه، ج 5، ص 538.)++ «زراره و محمد بن مسلم (دو نفر از اصحاب امام صادق(ع« مىگويند: به امام صادق(ع) عرض كرديم: درباره كيفيت و مقدار نماز در سفر چه مىفرماييد؟ فرمود: خداوند عزوجل فرموده است: «و هرگاه سفر كرديد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه نماييد». پس كوتاه كردن نماز در سفر واجب است؛ مانند تمام خواندن نماز در حضر (غير سفر). گفتند: ما به حضرت عرض كرديم: خداوند عزوجل فرموده است: «بر شما گناهى نيست» و نفرموده است: «حتماً انجام بدهيد»؛ پس چگونه واجب شده است؟حضرت فرمود: آيا خداوند در آيه اي ديگر نفرموده است «كه براي سعي ميان صفا و مروه بر شما گناهي نيست»! در حاليكه سعي ميان صفا و مروه از واجبات حج و عمره است؟! هم چنين است شكسته شدن نماز در سفر چنان كه پيامبر اين گونه عمل مي كردند.
علاوه بر اين روايات فراوان ديگرى داريم كه از تمام خواندن نماز در سفر [با شرايطش] به شدت نهى نمودهاند كه دو نمونه از آنها در زير بيان مىشود:
1. پيامبر(ص) فرمود: «من صلى فى السفر اربعاً فأنا منه برى» ===(همان، ص 538 و 539.)++؛ «هر كس در سفر نمازهايش را چهار ركعتى بخواند، من در نزد خداوند از او بيزارم».
2. امام صادق(ع) مىفرمايد: «المتمم فى السفر كالمقصر فى الحضر» ===(مجمع البيان، ج 2-1، ص 274.)++؛ «كسى كه در مسافرت نمازش را تمام بخواند، مانند كسى است كه در غير مسافرت، نمازش را شكسته بخواند».
البته لازم به يادآورى است كه در ارتباط با اين موضوع بحث بسيار تحقيقى، تحليلى، جالب و جامعى در كتاب شريف «النص و الاجتهاد» نوشته مرحوم سيد شرف الدين آمده است كه در آن، به بررسى موضوع با استفاده از مدارك برادران اهل سنت پرداخته شده است. ===(النص و الاجتهاد، مورد شماره 72، ص 286.)++
در پايان گفتني است گر چه ممكن است سفر براى برخى هيچ زحمتى نداشته باشد ولى اسلام مصلحت نوعى را در جعل اين گونه احكام در نظر گرفته است و نيز وحدت رويه در انجام تكاليف را ايجاد نمايد.
بايد دانست كه اولا: گرچه اين روزها، وسايط نقليه و ابزار مسافرت با گذشته فرق كرده است؛ ولى در عين حال هماكنون نيز مسافرت داراى محذورات زيادى است. شما اگر به تجارب خودتان مراجعه كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه اصولاً در سفر - به ويژه در بين راه - آن آرامش لازم وجود ندارد؛ به ويژه آن كه در سفر با وسايل سريع، دغدغهها بسيار زياد و فرصت اندك است. بنابراين با توجه به مشكلات زياد و عدم آرامش، دستور قصر نماز مسافر صادر شده است. ثانيا، خستگى ناشى از طول مسافت كه طبعا با وسايل نقليه در روزگاران گذشته دشوارتر بود، يكى از حكمتهاى مهم قصر نماز است و نه آن كه تمام العله باشد و نه در روايتى و نه به هيچ دليل عقلى ما دسترسى پيدا نكرديم كه دليل قصر منحصرا همين امر بوده است تا اشكال مذكور وارد باشد. به عبارت ديگر آنچه که از ظاهر سؤال پيداست اين است که علت شکسته بودن نماز و باطل بودن روزه در سفر به دليل سختي يا مخاطرات سفر بوده که در روزگار فعلي اين علت وجود ندارد پس نبايد معلول آن يعني حکم به شکسته شدن نماز و بطلان روزه نيز باقي بماند و حال آن که پرسشگر محترم بايد پاسخ دهد به کدامين دليل چنين ادعايي مي کند؟ آيا در آيه يا روايت يا حکم يقين عقلي در چنين مورد وجود دارد که ايشان کشف کرده اند؟! واقعيت آن است که ما به علل احکام دسترسي نداريم، حتي در اکثر قريب به اتفاق مواردي که در روايات از باب علت احکام، نکاتي را ذکر مي کنند در واقع حکمت (بخشي از موجبات) احکام است نه فلسفه و علت تامه تا بود و نبود آن، موجب ايجاد يا انتفاء احکام گردد. براي آگاهي بيشتر ر.ک: سيد ابراهيم حسيني، نقش عقل در استنباط قواعد و مقررات حقوقي از ديدگاه اسلام، مجله معرفت، شماره 61.
کد سوال : 5994
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : فلسفه عزادارىچيست؟ آيا امر معقولى است يا خير؟
پاسخ : با توجّه به پديدار شدن رويكردهاى نوين نسبت به تحليل و تبيين مسائل، انسان معاصر در پى كنكاش و كالبدشكافى مسائل، مفاهيم و حقايقى است كه با آنها زندگى مىكرده و نسبت به آنها باورهايى داشته است. در واقع پرداختن به موضوع با نگاهى بيرونى، از ويژگىهاى انسان معاصر است. بر اين اساس، آدمى مىخواهد از بيرون، به مسأله عزادارى بنگرد و آن را مورد بررسى قرار دهد. در حقيقت، عقل وى تا وقتى كه توجيهى مقبول از عزادارى به دست نياورد و يا حداقل آن را خرد ستيز نداند - هر چند خردپذير نباشد - نمىتواند در درون اين پديده قرار گرفته و آن را باور كند.
اين نوع نگاه به مسائل، بسيار مبارك است؛ چه اين كه بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ شيعى، تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد؛ زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. ازاينرو اگر توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد؛ پايههاى باور جوانان و نسل معاصر، نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.
فلسفه و حكمت عزادارى را مىتوان در امور ذيل، رهيابى كرد:
الف. محبت و دوستى: قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اكرمصلى الله عليه وآله و اهلبيتعليهم السلام را بر مسلمانان واجب كرده است(1). روشن است كه دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق، كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جا آورد. يكى از مهمترين لوازم دوستى، هم دردى و هم دلى با دوستان در مواقع سوگ يا شادى آنان است(2)؛ از اين رو در احاديث، بر برپايى جشن و سرور در ايام شادى اهلبيتعليهم السلام و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأكيد فراوان شده است.
حضرت علىعليه السلام در روايتى مىفرمايد: «شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شريكند». «يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»(3) امام صادقعليه السلام نيز فرمودند: «شيعتنا جزء منا خُلِقوا مِن فضل طينتنا يسوؤهم ما يسؤنا و يسرّهم ما يسرّنا»(4)؛ «شيعيان ما پارهاى از خود ما بوده واز زيادى گل ما خلق شدهاند؛ آنچه كه ما را بدحال يا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند».
اين وظيفه عقلانى و شرعى، ايجاب مىكند كه در ايام عزادارى اهلبيتعليهم السلام، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ يعنى، با اشك، آه و ناله و زارى، از نظر خوراك، با كم خوردن و كم آشاميدن مانند افراد غمزده(5) و از نظر پوشاك، با پوشيدن لباسى كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حكايتگر اندوه و ناراحتى است، آشكار سازيم.
ب. انسانسازى: از آنجا كه در فرهنگ شيعى، عزادارى بايد از سر معرفت و شناخت باشد؛ همدردى با آن عزيزان، در واقع يادآورى فضايل، مناقب و آرمانهاى آنان بوده و بدين شكل، آدمى را به سمت الگوگيرى و الگوپذيرى از آنان سوق مىدهد.
فردى كه با معرفت در مجالس عزادارى، شركت مىكند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مىآميزد و در پرتو آن، انگيزهاى قوى در او پديدار گشته و هنگام خروج از مراسم عزادارى، مانند محبى مىشود كه فعّال و شتابان، به دنبال پياده كردن اوصاف محبوب در وجود خويشتن است.
ج. جامعهسازى: هنگامى كه مجلس عزادارى، موجب انسانسازى گشت؛ تغيير درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و آدمى مىكوشد تا آرمانهاى اهلبيتعليهم السلام را در جامعه حكمفرما كند.
به بيان ديگر، عزادارى بر اهلبيتعليهم السلام؛ در واقع با يك واسطه زمينه را براى حفظ آرمانهاى آنان و پياده كردن آنها فراهم مىسازد. به همين دليل مىتوان گفت: يكى از حكمتهاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است.
د. انتقالدهنده فرهنگ شيعى به نسل بعد: كسى نمىتواند منكر اين حقيقت شود كه نسل جديد در سنين كودكى، در مجالس عزادارى با فرهنگ اهلبيتعليهم السلام آشنا مىشوند. به راستى عزادارى و مجالس تعزيه، يكى از عناصر و عوامل برجستهاى است تا آموزههاى نظرى و عملى امامان راستين، به نسلهاى آينده منتقل شود. مراسم عزادارى، به دليل قالب و محتوا، بهترين راه براى تعليم و تربيت نسل جديد و آشنايى آنان با گفتار و كردار اهلبيتعليهم السلام است.
به بيان ديگر فلسفه و حكمت عزادارى بر امام حسينعليه السلام ، مسأله انسانسازى، جامعهسازى و انتقال فرهنگ شيعى به نسل بعد در مجالس امام حسينعليه السلام، قوىتر نيز مىباشد؛ زيرا ماهيت قيام امام حسينعليه السلام و نيز آموزههاى تربيتى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى عاشورا، در تعالى و بالندگى انسان و جامعه چشمگير بوده و عناصر رويداد كربلا، مؤلفههاى اساسى و اصلى را در ترسيم فرهنگ شيعى رقم زده است كه توسط مراسم سوگوارى به نسل بعد منتقل مىشود.
با توجّه به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا، مىتوان عناصر انسانساز، جامعهساز و فرهنگساز را ملاحظه كرد؛ مواردى چون:
عبادت، ايثار، شجاعت، توكل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، نابودى اسلام در شرايط سلطه يزيديان، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ذلّتبار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادتطلبى در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خدا، همراهى شهادتطلبان در مبارزات حقجويانه، حرمت ذلّتپذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه احقاق حق.(6)
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين
بذر همت در جان افشاند، افكار حسين
گر ندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش
اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است
نغمهاى مىباشد از لعل دربار حسين
در عين حال موارد ذيل علاوه بر موارد پيش گفته، مىتوانند حكمت عزادارى بر امام حسينعليه السلام را تبيين كنند:
1. نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان؛
2. عامل تقويت حس عدالتخواهى و انتقامجويى از ستمگران؛
3. زمينهساز اجتماع شيعيان جهت پيروى و دفاع از حق؛
عزادارى در روايات
روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد؛ به سه روايت درخصوص توصيه ائمهعليهم السلام به برپايى مراسم عزادارى براى اهلبيتعليهم السلام بسنده مىكنيم:
1. امام صادقعليه السلام فرمودند: «رحم الله شيعتنا، شيعتنا و اللّه هم المؤمنون فقد و الله شركونا فى المصيبة بطول الحزن والحسرة»(7)؛ «خداوند شيعيان ما را مشمول رحمت خويش سازد. به خدا قسم، شيعيان ما همان مؤمنيناند، آنان به خدا قسم! با حزن و حسرت طولانى خويش [در عزاى ما ]شريك و همدرد مصيبتهاى ما خاندانند».
2. امام رضاعليه السلام مىفرمايد: «من تذكر مصابنا و بكى لما ارتكب منا كان معنا فى درجتنا يوم القيامة، و من ذكر بمصابنا فبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون و من جلس مجلسا يحيى فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب»(8)؛ كسى كه متذكر مصايب ما شود و به جهت ستمهايى كه بر ما وارد شده گريه كند، در روز قيامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و كسى كه مصيبتهاى ما را بيان كند و خود بگريد و ديگران را بگرياند؛ در روزى كه همه چشمها گريان است، چشم او نگريد و هر كسى در مجلسى بنشيند كه در آن مجلس، امر ما را زنده مىكنند؛ روزى كه قلبها مىميرند، قلب او نخواهد مرد».
3. امام صادقعليه السلام به فضيل فرمود: «تجلسون و تحدّثون؟ قال: نعم جعلت فداك، قال: ان تلك المجالس احبها فاحيوا امرنا يا فضيل، فرحم الله من احيى امرنا يا فضيل من ذكرنا او ذكرنا عنده فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفرالله له ذنوبه و لو كانت اكثر من زبدالبحر»(9)؛ «آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهلبيت و آنچه بر آنان گذشته است، صحبت مىكنيد؟ فضيل گفت: آرى قربانت گردم، امام فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد. [اى ]فضيل: هر كس از ما ياد كند، يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد، خدا گناهانش را مىآمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد».
پيشينه عزاداري:
براي اين موضوع نمي توان آغاز مشخصي را تعيين کرد ولي از زماني که بشر احساسات و عواطف خويش را درک و آن را به کار گرفت ،همواره با از دست دادن عزيزان خويش در سوگ و عزاداري بود و اين پديده بسته به ميزان ارتباط و علاقه انسانها به يکديگر و عظمت شخصيت از دست رفته متفاوت بوده است ،البته نوع و قالب عزاداري در ملل و اقوام گوناگون ،مختلف و هر گروهي با الهام از فرهنگ خرد و کلان خويش سعي در بروز و ظهور حزن و اندوه خويش داشته است مثلا به روايت شاهنامه ،آن زماني که خبر قتل فجيع سهراب (به دست پدرش رستم)به گوش تهمينه (مادر سهراب)رسيد،گيسوان برکند،سر و روي بخراشيد ،گريبان دريد،خاک بر سر ريخت و در و ديوار را سياهپوش کرد و جامه نيلگون که کنايه از غم است در پوشيد:
غريو آمد از شهر توران زمين که سهراب شد کشته بر دست کين
به مادر خبر شد که سهراب کرد به تيغ پدر ،خسته گشت و بمرد
بزد چنگ و بدريد پيراهنش درخشان شد آن لعل زيباتنش
برآورد بانگ و غريو خروش زمان تا زمان،او همي شد زهوش
در کاخ بربست و تختش بکند زبالا در آورد و خوارش فکند
در کاخهارا سير کرد پاکي زکاخ وز ايوان برآور خاک
بپوشيد پس جامه نيلگون همان نيلگون غرق کرده به خون
به روز و شب نوحه کرد و گريست پس از مرگ سهراب سالي بزيست
يا بنا بر نقل دائره المعارف بستاني،در اساطير يونان باستان (منظومه ايلياد)آمده است زماني که قيتس پاتروکلوس به دست هکتور شديدا اندوهگين شد،به نشانه عزا،سياهترين جامه را پوشيد .در ميان يهوديان قديم رسم آن بود که در عزاي بستگان خويش سرها را مي تراشيدند و بر آن خاکستر مي پاشيدند و لباسشان در اين گونه مواقع سياهرنگ يا نزديک آن بود(1)
اسلام نيز با صحه گذاري بر عواطف انساني ،مساله عزاداري را نه تنها نفي نکرده،بلکه با تاييد آن را جهت دارو از آفات و نواقص مبرا نمود.معمار و پايه گذار فرهنگ اسلامي يعني حضرت رسول(ص)در سوگ فرزند دلبندش ابراهيم نمودار گشت و هنگامي که ابراهيم در آغوش پدر جان مي سپرد ،حضرت محمد با او چنين گفت :ابراهيم عزيز کاري از ما براي تو ساخته نيست ،تقدير الهي نيز بر نمي گردد چشم پدرت در مرگ تو گريان ،و دل او محزون و اندوهبار است ،ولي هرگز سخني را که موجب خشم خداوند باشد بر زبان جاري نمي سازم .اگر وعده صادق و محقق الهي نبود،که ما نيز به دنبال تو خواهيم آمد ،در فراق و جدايي تو بيش از اين گريه مي کردم و غمگين مي شدم.(2)
عزاداري و سوگواري رسول خدا(ص)به حدي بود که عبدالله بن عوف-که از تيره انصار بود ،از گريه پيامبر تعجب کرد و زبان به اعتراض گشود و گفت:شما ما را از گريه بر مردگان نهي مي نموديد ،اکنون چگونه در سوگ فرزند خويش اشک مي ريزيد ؟پيامبر در پاسخ فرمود:من هرگز نگفته ام که در مرگ عزيزان خود گريه نکنيد،زيرا اين احساسات نشانه دلسوزي و مهرباني و ترحم است ،و شخصي که دلش به حال ديگران نسوزد مورد رحمت الهي قرار نمي گيرد.من گفته ام که در مرگ عزيزان،داد و فرياد نکنيد و سخنان کفر آميز و يا سخناني که بوي اعتراض مي دهد نگوييد و از شدت اندوه،لباسهاي خود را پاره ننمايد(2)
يا در مرگ رسول اکرم (ص) فضه خادمه چنين گزارش مي کند:
زماني که رسول خدا وفات يافت ،کوچک و بزرگ ضجه زدند و گريه ها کردند و اين مصيبت بر نزديکان و اصحاب و دوستان و ياران و خويشان بس شديد و تاثر آور بود و هيچکس را در آن روز نمي توانستي ببيني مگر آنکه گريه مي کرد و يا ندبه مي نمود ولي کسي از اهل زمين نمي تواند گريه کننده اي گريان ترو ندبه زننده اي نالانتر از فاطمه زهرا(س)بيابد دختري که هر آن حزن و اندوهش تجديد گرديده و زيادتر مي شد و گريه اش شديدتر ،مدت هفت روز از رحلت رسول گرامي مي گذشت که در منزل نشسته بود و آن صداي گريه و ندبه اش آرام نگرفت .و اين موضوع در فقدان اهل بيت (ع)و امامان يکي پس از ديگري رايج و دارج بوده است که نقل يکايک آن،حوصله اي بيش از مکان حاضر مي طلبد.
عزادارى در زمان امامانعليهم السلام،براى امام حسينعليه السلام،به نمونههاى از آنچه در تاريخ نقل شده، بسنده مىكنيم:
1. عزادارى بنىهاشم در ماتم سيدالشهدا؛ از امام صادقعليه السلام روايت شده است: «پس از حادثه عاشورا هيچ بانويى از بانوان بنىهاشم، سرمه نكشيد و خضاب ننمود و از خانه هيچ يك از بنىهاشم دودى كه نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آنكه ابن زياد به هلاكت رسيد. ما پس از فاجعه خونين عاشورا پيوسته اشك بر چشم داشتهايم»(10).
2. عزادارى امام سجادعليه السلام؛ حزن امام سجادعليه السلام بر آن حضرت به صورتى بود كه دوران زندگى او، همراه با اشك بود. عمده اشك آن حضرت بر مصايب سيدالشهداءعليه السلام بود و آنچه بر عموها، برادران، عموزادهها، عمهها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا كه وقتى آب مىآوردند تا حضرت ميل كند، اشك مباركشان جارى مىشد و مىفرمود: چگونه بياشامم در حالى كه پسر پيامبر را تشنه كشتند؟!(11) و مىفرمودند: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهراعليها السلام را به ياد مىآورم گريهام مىگيرد».(12)
امام صادقعليه السلام به زراره فرمود: «جدم على بن الحسينعليه السلام هرگاه حسين بن علىعليه السلام را به ياد مىآورد، آن قدر اشك مىريخت كه محاسن شريفش پر از اشك مىشد و بر گريه او حاضران گريه مىكردند».(13)
3. عزادارى امام محمد باقرعليه السلام؛ امام باقرعليه السلام در روز عاشورا براى امام حسينعليه السلام مجلس عزا برپا مىكرد و بر مصايب آن حضرت گريه مىكردند. در يكى از مجالس عزا، با حضور امام باقرعليه السلام كميت شعر مىخواند، وقتى به اينجا رسيد كه: «قتيل بالطف ...»، امام باقرعليه السلام گريه زياد كرده، فرمودند: «اى كميت! اگر سرمايهاى داشتيم در پاداش اين شعرت به تو مىبخشيديم؛ اما پاداش تو همان دعايى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به جهت دفاع از ما اهلبيتعليهم السلام، مورد تأييد روحالقدس خواهى بود».(14)
4. عزادارى امام صادقعليه السلام؛ امام موسى كاظمعليه السلام مىفرمايد: «چون ماه محرم فرا مىرسيد، ديگر پدرم خندان نبود؛ بلكه اندوه از چهرهاش نمايان مىشد و اشك بر گونهاش جارى بود، تا آنكه روز دهم محرم فرا مىرسيد. در اين روز مصيبت و اندوه امام به نهايت مىرسيد. پيوسته مىگريست و مىفرمود: امروز، روزى است كه جدم حسين بن علىعليه السلام به شهادت رسيد».(15)
5. عزادارى امام موسى كاظمعليه السلام؛ از امام رضاعليه السلام نقل شده است كه فرمود: «چون ماه محرم فرا مىرسيد، كسى پدرم را خندان نمىديد و اين وضع ادامه داشت تا روز عاشورا: در اين روز پدرم را اندوه و حزن و مصيبت فرا مىگرفت و مىگريست و مىگفت: در چنين روزى حسين را كه درود خدا بر او باد، كشتند».(16)
6. عزادارى امام رضاعليه السلام؛ گريه امام رضاعليه السلام در حدى بود كه فرمودند: «همانا روز مصيبت امام حسينعليه السلام، پلك چشمان ما را مجروح نموده و اشك ما را جارى ساخته است».(17)
دعبل خدمت حضرت رضاعليه السلام آمد. آن حضرت درباره شعر و گريه بر سيدالشهداعليه السلام كلماتى چند فرمودند؛ از جمله اينكه: «اى دعبل! كسى كه بر مصايب جدم حسينعليه السلام گريه كند، خداوند گناهان او را مىآمرزد. آنگاه حضرت بين حاضران و خانواده خود پردهاى زدند تا بر مصايب امام حسينعليه السلام اشك بريزند».
سپس به دعبل فرمودند: «براى امام حسينعليه السلام مرثيه بخوان، كه تا زندهاى تو ناصر و مادح ما هستى، تا قدرتدارى از نصرت ما كوتاهى مكن». دعبل در حالتى كه اشك از چشمانش مىريخت، قرائت كرد:
أفاطم لوخلت الحسين مجد لا
و قد مات عطشاناً بشط فرات
صداى گريه امام رضاعليه السلام و اهل بيت آن حضرت بلند شد.(18)
7. عزادارى امام زمان(عج)؛ بنابر روايات، امام زمان(عج) در زمان غيبت و ظهور بر شهادت جدّشان گريه مىكنند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سيدالشهداعليه السلام مىفرمايند:
«فلئن اخرتنى الدهور و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محاربا و لمن نصب لك العداوة مناصبا فلاَنْدُبنّك صباحا و مساء و لابكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك و تأسفاً على ما دهاك»(19)؛ «اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و دور ماندم از يارى تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ كنم و با بدخواهان تو پيكار نمايم؛ هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مىريزم و به جاى اشك در مصيبت شما خون از ديده مىبارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين ماجرا مىكشم».
در سوگ تو با سوز درون مىگريم
از نيل و فرات و شط، فزون مىگريم
گر چشمه چشم من، بخشكد تا حشر
از ديده به جاى اشك، خون مىگريم(20)
عزادارى از دوران صفويه:
عزادارى بر امامحسينعليه السلام از زمان شهادت او بوده است؛ ولى تا زمان آلبويه (در سال 352 ق) اين عزادارى مخفى بود. قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسينعليه السلام، علنى نبود و نهانى در خانهها انجام مىگرفت؛ اما در نيمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشكار و در كوچه و بازار انجام مىيافت. عموم مورخان اسلامى - مخصوصاً مورخانى كه وقايع را به ترتيب سنواتى نوشتهاند؛ از قبيل ابنالجوزى در كتاب منتظم و ابناثير در كتاب الكامل و ابنكثير در كتاب البداية و النهاية و يافعى در مرآت الجنان و ذهبى و ديگران - در ضمن ذكر وقايع سال 352 و سالهاى بعد از آن، كيفيت عزادارى شيعه را در روز عاشورا نوشتهاند.
از جمله ابنالجوزى گفته است: در سال 352 معزالدوله ديلمى، دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن كنند. در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نكردند، هريسهپزها، هريسه (حليم) نپختند، مردم آب ننوشيدند، در بازارها خيمه به پا كردند و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آويختند، زنان به سر و روى خود مىزدند و بر حسينعليه السلام ندبه مىكردند.(21)
به قول همدانى: در اين روز، زنان، موى پريشان در حالى كه [به رسم عزادارى ]صورتهاى خود را سياه كرده بودند، در كوچهها به راه افتادند و براى عزاى امام حسينعليه السلام سيلى به صورت خود مىزدند(22)
بنا بر گفته شافعى: اين نخستين روزى بود كه براى شهيدان كربلا سوگوارى مىشد.(23) ابن كثير در ضمن وقايع سال 352 گفته است: كه اهل تسنن قدرت منع شيعه را از اين اعمال نداشتند؛ زيرا شماره شيعه بسيار و نيروى حكومت نيز با ايشان بود.
از سال 352 تا اواسط قرن پنجم - كه آلبويه از ميان رفتند -، در بيشتر سالها مراسم عاشورا به ترتيب مزبور، كم و بيش انجام مىگرفت و اگر عاشورا با عيد نوروز يا مهرگان مصادف مىگرديد، انجام مراسم عيد را به تأخير مىانداختند.(24)
در همين سالها كه فاطميّه و اسماعيليّه، تازه مصر را به تصرف آورده و شهر قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مىيافت. بنا بر نوشته مقريزى: در روز عاشوراى 363، جمعى از شيعه مطابق معمول خود (از اين جمله معلوم مىشد كه مراسم مزبور در سالهاى قبل نيز معمول بوده است)، به مشهد كلثوم، و نفيسه (از فرزندان امام حسنعليه السلام ) رفتند و در آن دو مكان، شروع به نوحهگرى و گريه بر امام حسينعليه السلام كردند. مراسم عاشورا در زمان فاطميان هر سال برپا مىشد: بازارها را مىبستند و مردم دسته جمعى در حالى كه با هم ابياتى در مصيبت كربلا مىخواندند و نوحهگرى مىكردند؛ به مسجد جامع قاهره مىرفتند.(25)
بعد از آن به دليل در انزوا قرار گرفتن تشيع، مراسم عزادارى خيلى علنى نبود، هر چند وضعيت بهتر از قبل زمان آلبويه بود. آنچه از بعضى منابع به دست مىآيد - خصوصاً كتاب روضة الشهداء كاشفى - قبل از زمان صفويه نيز مجالس سوگوارى براى اباعبداللهعليه السلام برپا مىشده است.(26) پس از صفويه به دليل ترويج تشيع، عزادارى شكل عام و علنىترى به خود گرفت.
منشأ زنجيرزنى، سينهزنى، تعزيه و علامت:
«زنجيرزنى»، از هندوستان و پاكستان به ايران آمده است. از آنجا كه برخى به وضع نامناسبى با زنجير عزادارى كرده و موجب زخمى شدن بدن و خون آمدن آن مىگشت، برخى از علما به حرمت آن فتوا دادند؛ ولى اگر اين عمل به شيوهاى انجام شود كه موجب صدمه به بدن و تقبيح عاقلان نگشته و زمينه را براى وهن آموزههاى عاشورا فراهم نسازد، اشكالى ندارد؛ چنان كه در عموم عزادارىهاى ايران در خصوص زنجيرزنى، به دليل رعايت شؤون عزادارى اين نوع سوگوارى رايج است.(27)
اصل سنت «سينه زنى» در ميان عربها رايج بوده و بعدها به صورت موجود درآمده است كه با انتخاب نوحههاى سنگين، حركات دست بر سينه مىخورد. اينگونه عزادارى ابتدا به صورت فردى بوده و زمانى كه سوگوارى علنى و گسترده شد - خصوصاً در زمان صفويه - به شكل گروهى درآمده است.(28)
«تعزيه»، عبارت است از مجسم كردن و نمايش دادن واقعه جانسوز عاشورا. ظاهراً اين نوع عزادارى در دوره كريمخان زند در ايران معمول و در زمان صفويه رايج شد و در زمان ناصرالدين شاه گسترش يافت منشأ آن هم مشاهدات شاه در سفرهاى خود از تئاترهاى اروپا بوده كه اين امر، نمايشدهى را در واقعه عاشورا عينى ساخته است. بايد توجّه داشت كه اجراى تعزيه، مخصوص ايران نبوده و در كشورهاى اسلامى و شيعى ديگرى نيز اين سنت مورد توجّه بوده است و با سبكهاى گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات ديگرى اجرا مىشود؛ از جمله در هند و پاكستان كه رواج بيشترى دارد.(29)
«علامت»، از ابزار و وسايل عزادارى امام حسينعليه السلام است كه در هيئتها و دستههاى مذهبى به كار گرفته مىشود. اين ابزار پس از ارتباط ايران با اروپايىها در عصر قاجار، از آيينهاى مذهبى مسيحيت اقتباس شده است. اين ابزار، نماد و مظهرى است كه گاهى عزاداران را از محتوا و اصل عزادارى و اقامه شعائر دينى بازمىدارد.(30)
شيوههاى عزادارى در زمان صدر اسلام:
يكم. بايد توجه كرد كه شيوههاى عزادارى، غير از ماهيت عزادارى است. در واقع عزادارى يك اصلى است كه به گونههاى متفاوت و در شكلهاى مختلف، ظهور مىكند؛ بنابراين آنها صرفاً يك ابزارند نه بيشتر.
دوم. ابزار و اظهار ماهيت بايد با محتواى عزادارى و مغز پيام متناسب باشد؛ به صورتى كه بتواند با بهترين، شيواترين، نافذترين و نافعترين وجهى، پيام و درس و آموزه را به ديگران منتقل كند. به بيان ديگر، بايد لباسى باشد كه به قامت آن راست آيد؛ نه كوچكتر و نه بزرگتر. اگر كوچك باشد، كه همه پيام را پوشش نمىدهد و اگر بزرگتر باشد، ذهن مخاطب را منحرف مىكند و او را از اصل فهم حقيقت باز مىدارد.
سوّم. مىتوان براى ابلاغ محتواى پيام، از ابزارهايى كه در فرهنگ و تمدن ملل گوناگون وجود دارد سود جست و آنها را به خدمت گرفت؛ چنان كه اسلام زبان اردو را در هند به خدمت گرفت و آن را ابزارى براى صدور اسلام به شبه قاره قرار داد. يا فلسفه را از يونان گرفت و آن را در خدمت آموزههاى وحيانى گذاشت و ... .
چهارم. اسلام به آداب و رسوم ملل تا زمانى كه با آموزههاى اصلى و گوهر اسلام در تضاد و تهافت نباشد، احترام گذاشته و هيچ منعى نسبت به آنها روا نمىدارد؛ مثلاً اسلام هيچگاه براى زبان و رنگ لباس و كيفيت غذاى ملل مختلف، فنون، صنايع و علوم - مادامى كه با روح اسلام منافات نداشته باشد - محدوديتى قائل نيست.
با توجه به آنچه گفته شد، از ديدگاه اسلام «عزادارى و سوگوارى» اهلبيتعليهم السلام، مىتواند در قالبها، فرمها و ابزارى كه در ميان ملل و اقوام مختلف مرسوم بوده، محقق شود و به شيوههاى گوناگون تجلّى يابد.اين تا زمانى است كه قالبها؛ شكلها، شيوهها و گونهها، به اصل پيام و محتوا لطمه وارد نسازد؛ بلكه به بهترين نحو پيام را در ذهن و جان مخاطب جاى دهد. ازاينرو استفاده از شيوههاى عزادارى كه در زمان صدر اسلام نبوده (مانند زنجيرزنى، سينهزنى، تعزيه و ...) نه تنها بدعت در دين نيست؛ بلكه مددكار اسلام بوده و مىتواند در حد خود، شعارهاى عاشورا و اهلبيتعليهم السلام را به گوش انسان معاصر رسانده و قلب او را به سمت باور بدانها سوق دهد.
در هر حال تأكيد مىكنيم كه اينها تنها ابزارند نه بيشتر و بايد همواره جنبه ابزارى آنها حفظ شود؛ نه آن كه خداى ناكرده ابزار بر جان مسأله فائق آيد! ابزار تنها پلى براى گذشتن و رسيدن به بن و مايه مطلب است و هيچگاه هدف اولى نمىباشد. آنچه گاهى مشاهده مىشود، متأسفانه همين قصه تلخ است كه عدهاى از روى نادانى، به ظاهر بيش از باطن اهميت مىدهند و اصل موضوع را مغفول مىگذارند.
1) نگا: شورى (42)، آيه 23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزانالحكمه، ج 2، ص 236.
2) نگا: المحبة فى الكتاب والسنة، صص 169 - 170 و 181 - 182.
3) بحارالانوار، ج 44، ص 287.
4) امالى، ص 305.
5) طبق فرموده امام صادقعليه السلام به معاوية بن وهب، «عزاداران سيدالشهدا در روز عاشورا از آب و غذا دورى جويند تا آن كه يك ساعت از وقت فضيلت نماز عصر بگذرد، و در حد لزوم به غذاى معمول صاحبان مصيبت، سدّ جوع و عطش كنند». [نگا: تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسين بن على، ج 1، صص 157-159].
6) در اين خصوص نگا: فرهنگ عاشورا، صص 268 - 271؛ حسين، عقل سرخ، صص 77 - 119؛ امام حسن و امام حسينعليهما السلام، صص 116 - 121.
7) بحارالانوار، ج 43، ص 222.
8) همان، ص 278.
9) همان، ص 282 و 289.
10) نگا: امام حسن و امام حسينعليهما السلام، ص 145.
11) بحارالانوار، ج 44، ص 145.
12) خصال، ج 1، ص 131.
13) بحارالانوار، ج 45، ص 207.
14) مصباح المتهجد، ص 713.
15) امام حسن و امام حسينعليهما السلام، ص 143.
16) حسين، نفس مطمئنة، ص 56.
17) بحارالانوار، ج 44، ص 284.
18) همان، ج 45، ص 257.
19) بحارالانوار، ج 101، ص 320.
20) مصطفى آرنگ به نقل از اشك حسينى، سرمايه شيعه، ص 66.
21) المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ج 7، ص 15.
22) تكملة تاريخ الطبى، ص 183.
23) مرآت الجنان، ج 3، ص 247. مقصود عزادارى به طور علنى است.
24) النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و قاهرة، ج 4،ص 218.
25) الخطط، مقريزى، 2/289. و نيز رك: النجوم الزاهرة، ج 4؛ ص 126، (بخش وقايع سال 366)؛ اتعاظ الحنفاء، مقريزى، ج 2،ص 67 به نقل از: سياهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 161-162.
26) در اين خصوص نگا: مقالات تاريخى، رسول جعفريان، ج اوّل، صفحات 183 - 185، 201-206.
27) موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 378.
28) موسيقى مذهبى ايران، ص 26.
29) همان، ص 33 - 35 و درآمدى بر نمايش و نيايش در ايران، ص 86، كيهان فرهنگى، مهر 63، ص 27.
30) فرهنگ عاشورا، ص 346.