بیت المال در نهج البلاغه نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

بیت المال در نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین نوری همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


من نفروشى يا نبخشى زبيده "زن هارون" سه بار طلاق داده شود، جعفر گفت: زن من از من سه بار طلاق داده شود اگر كنيزك را بفروشم يا ببخشم، سپس از حالت مستى بيرون آمدند و دانستند كه دچار دشوارى مهمى گشتند و حيله يى براى چاره ى آن نيافتند رشيد گفت: اين اتفاقى هست كه جز، ابويوسف از آن توانا نيست پس وى را بخواهيد! شب از نيمه گذشته بود كه ابويوسف را خواستند و ابويوسف با وحشت از رختخواب برخاست و گفت در اين وقت مرا نخواسته است جز اينكه كار مهمى در اسلام روى داده است، سپس به تندى از منزل بيرون آمد و سوار بر اسبش شد و به غلام خود گفت خورجين را با خود همراه بياورد در آن مقدارى جو بريز، و آنگاه كه من به دارالخلافه داخل شدم و تو نيز داخل شدى مقدارى و جلوى چارپا بريز كه با آن مشغول باشد تا ما بيرون بيايم، زيرا علفى كه اين چارپا خورده او را امشب كافى نيست. غلام گفت: شنيده و اطاعت مى كنم. آنگاه كه قاضى ابويوسف بر هارون وارد شد، هارون براى وى از جاى برخاست و وى را بر سرير خود در پهلوى خود نشانيد، در حالى كه بر آن سرير جز هارون كسى نمى نشست، هارون به ابويوسف گفت: من تو را نخواسته ام جز براى كار مهمى و آن اين است و ما از چاره آن ناتوان گشتيم، ابويوسف گفت: اى اميرمومنان اين كار بسيار آسانى است، اى جعفر! نصف آن كنيزك را به اميرالمومنين بفروش و نصف ديگر را ببخش و در اين صورت هر دو از سوگند خود بيرون مى آييد، هارون از اين گفته خوشحال شد و هر دو اين كار را انجام دادند، هارون گفت: كنيزك را حاضر كن در
همين وقت، زيرا علاقه من به كنيزك بسيار شديد است، كنيزك را حاضر ساختند، هارون به قاضى ابويوسف گفت: مى خواهم همين آن با او نزديكى كنم و طاقت بردبارى ندارم كه زمان استبرائش برآيد، در اينجا چاره اى براى من بينديش، ابويوسف گفت: بنده اى از بندگان اميرالمومنين- هارون- را كه آزاد شده است بياوريد! بنده اى حاضر ساختند، ابويوسف به هارون گفت: به من اجازه بده كه كنيزك را به او تزويج كنم سپس اين بنده، كنيزك را پيش از آنكه دخول بكند طلاق بدهد، در اين صورت نزديكى با اين كنيزك در همين آن براى تو حلال مى شود بدون اينكه استبراء شده باشيد، هارون از اين حيله بيش از نخست در شگفت شد و گفت: به تو اجازه دادم اين كار را بكنى، قاضى عقد نكاح را خواند و آن بنده نيز قبول كرد، سپس قاضى به آن بنده گفت: كنيزك را طلاق بده! بنده گفت: اين كنيزك زن من شد و من او را طلاق نمى دهم و گفت: كار بيش از پيش دشوار شد، قاضى به هارون گفت: اين بنده را به مال متمايل كن، هارون به آن بنده گفت: اين كنيزك را طلاق بده و من در عوض به تو صد دينار مى دهم، گفت: اين كار را نمى كنم، هارون گفت: دويست دينار مى دهم، گفت: نمى كنم هارون پول را بالاتر برد تا هزار دينار رسيد ولى آن بنده نپذيرفت و به قاضى گفت: آيا طلاق زن من به دست من است يا به دست اميرالمومنين- هارون- و يا به دست تو؟ قاضى گفت: به دست تو است، آن بنده گفت: به خدا سوگند من هرگز اين كار را نمى كنم! خشم هارون فزونى
يافت و قاضى به او گفت: ناراحت نباش زيرا كار بسيار آسان است، كنيزك را آزاد كن، سپس اين بنده را به كنيزك تمليك كن، هارون اين كار را كرد، و قاضى به كنيزك گفت: بگو قبول كردم، كنيزك گفت: قبول كردم، سپس قاضى گفت: حكم به جدائى ميان شما را داده ام، زيرا اين بنده داخل ملك كنيزك شده است و نكاح باطل گشت، در اينجا هارون در برابر قاضى ابويوسف ايستاد و گفت: مانند تو در اين زمان بايد قاضى بشود !

هارون دستور داد چند طبق طلا بياورند، طلاها را آوردند و هارون آنها را در پيش قاضى ابويوسف ريخت و به او گفت: آيا ظرفى به همراه دارى؟ قاضى گفت: خورجين استر همراه هست، هارون خورجين را خواست و آن را نيز پر از طلا كرد قاضى ابويوسف طلاها را گرفت و از دارالخلافه بيرون رفت وقتى بامداد پديد آمد به دوستانش گفت به سوى فراگرفتن دانش برويد تا اينچنين بياموزيد زيرا من اين دارائى فراوان را با دو يا سه مسئله بدست آوردم. [ اعلام الناس ص 107 -108. ] اين بود سرگذشت دانشمندان در برابر فرمانروايان كه گروهى آزاده بودند و عزت نفس را از دست ندادند و ناچار به سختى و شدائد روزگار روبرو بودند و گروه ديگر تن به پستى و ذلت داده و صاحب زندگى اشرافى و مرفه بودند.

عكس العمل آگاهان


توده مردم دلمرده و ناتوان در برابر كارهاى نامطلوب و ستمگريهاى خلفا و فرمانروايان عكس العملى نداشتند و همواره
در حال سكوت با تمام محروميت هاى اقتصادى و اجتماعى بسر مى بردند و خود را بدست سرنوشت سپرده بودند و اين به خاطر آن بود كه روح اسلامى در آنها مرده بود و از اهداف بلند و انقلابى سياست اسلامى غافل مانده بودند. البته براى تخدير افكار آنها عوامل گوناگونى بكار بود كه از همه مهمتر خيانت دانشمندان خودفروخته بود كه فروغ آگاهى و جنبش را در آنها خاموش كرده بودند و بدلهاى مرده آنان رمق نمى دادند. اما از ميان همين توده خاموش بى تحرك عده اى در عين خفقان و مقررات سخت و خطرناك ظالمانه در يك شعاع كوچك در حال مبارزه و پيكار زيرزمينى بودند. اين گروه مردمان بيدار و هوشيارى و آگاه از زمان بودند كه آزادگى و شرافت نفس آنان مانع از آن مى شد كه آن همه فساد و حركات ضد اسلامى و حيف و ميل ها و عياشى هاى رجال را تحمل كنند و دست روى دست بگذارند. اين گروه در واقع از طرف امامان معصوم و پيشوايان حقيقى اسلام رهبرى و حمايت مى شدند البته تاكتيك صحيحى را كه ائمه هدى و شاگردان مبارزشان براى مبارزه انتخاب كرده بودند و با توجه به شرائط سخت آن روز بسيار موثر و سازنده بود اينان ابتداء مى كوشيدند ملت را بيدار كنند و اعمال ضد اسلامى و ضد بشرى خلفا و عمال آنها را به آگاهى آنها برسانند و جامعه را از بى تفاوتى بدر آورند زيرا خلفا با عنوان كلمه مقدس جانشينى پيغمبر يك مقام بلند روحانى و معنوى كاذب براى خود ايجاد كرده بودند كه سخت عوام فريب بود و سپس در زير چتر پيشوائى اسلام آنچه منكرات و قوانين ضد اسلامى بود به اجرا در مى آوردند و ستاد فقها و علماى دربار هم
روى تمام جنايات آنها برچسب شرعى و قانونى مى زدند و ملت هم در يك حالت بهت و سرگردانى گمان مى كردند آنچه صورت مى گيرد شرعى و به صلاح امت است قدرت نظامى و منابع ثروت ملى هم كه در اختيار خلفا بود و مى توان گفت آنها در سايه زر و زور و تزوير جامعه را در سكوت و سازش قرار داده بودند و اينها هم خود را به قضاى ستمگران سپرده بودند.

امامان پاك و ياران مبارزشان ابتداء لازم ديدند به يك صورت آرامى كارهاى خلفا را فسق و فجور و مخالف با اسلام معرفى كنند تا مردم متوجه اين حقيقت شوند و بدانند زمامداران آنها بيراهه مى روند و با اسلام و مصالح ملت بازى مى كنند وقتى مردم درباره اين حالت كه هر چه خليفه مى كند اسلامى و مذهبى است به شك و ترديد افتادند آن هاله قدس و معنوى از اطراف خلفا كنار مى رود و مردم براى جنبش و احقاق حق و دفاع از مقررات اسلام آماده مى شوند. از اينرو مى بينيم كه شاگردان ائمه خود و يا افرا مردم را وادار مى كنند كه از ائمه صورت شرعى اعمال خلفا را بپرسند و اين روايات را به سرعت در بين مردم تكثير بدهند.

'عن ابراهيم بن ابى البلاد قال قلت لابى الحسن الاول عليه السلام جعلت فداك ان رجلا من مواليك عنده جوار مغنيات قيمتهم اربعه عشر الف دينار و قد جعل لك ثلثها فقال لاحاجه لى فيها ان ثمن الكلب و المغنيه سحت [ وسائل الشيعه ج 12 ص 87 حديث 4 باب 16. ] عن ابراهيم بن ابى البلاد قال: اوصى اسحاق بن عمر بجوار له مغنيات ان تبيعهن "يبعن" و يحمل ثمنهن الى ابى الحسن عليه السلام قال ابراهيم فبعت الجوارى بثلاثماه الف درهم و حملت الثمن اليه فقلت له ان مولى لك يقال له اسحاق
بن عمر اوصى عند وفاته ببيع جوار له مغنيات و حمل الثمن اليك و قد بعتهن و هذا الثمن ثلاثماه الف درهم فقال لاحاجه لى فيه ان هذا سحت و تعليمهن كفرو الاستماع نهن نفاق و ثمنهن سحت'. [ وسائل الشيعه ج 12 ص 87 حديث 5 باب 16. ]

'ابراهيم بن ابى البلاد مى گويد از حضرت موسى بن جعفر "ع" پرسيدم؟ يكى از دوستان شما كنيزكان آوازه خوان دارد كه ارزش آنها به 14 هزار دينار مى رسد و او 1/3 ارزش اين كنيزكان را به شما اختصاص داده است حضرت در پاسخ فرمودند من نيازى به پول آنها ندارم زيرا قيمت سگ و كنيزان و آوازه خوان حرام است ابراهيم... مى گويد اسحاق بن عمر وصيت كرد كه كنيزكان آوازه خوان او را بفروشند و بهاى آنها را نزد امام موسى بن جعفر بفرستند ابراهيم مى گويد من آن كنيزكان را به قيمت 300 هزار درهم فروختم و پول ها را نزد حضرت بردم و به ايشان وصيت اسحاق را كماكان گفتم...

حضرت فرمود من نيازى به اين پولها ندارم زيرا بهاى اينها حرام است و تعليم اينگونه كنيزكان موجب كفر مى شود و شنيدن آوازه آنها نفاق مى آورد و قيمت آنها حرام است'.

در اين دو روايت و نظائر آن امام پول كنيزكان آوازه خوان را با پول سگ برابر دانسته و شنيدن آواز آنها و خريد و فروش آنان را حرام كرده است، اين گفتار كه عينا بر خلاف روش فرمانروايان فاسد بود نقش موثرى در آگاهى مردم داشت.

زيرا گفتار و رفتار پيشوايان الهى سرمشق بزرگى براى آزادمردان و مسلمانان شريف بود كه بر اساس آن براى كوبيدن افكار ضد اسلام در صدد مبارزه با آن گونه فرمانروايان فاسد بر مى آمدند و ناگزير انقلاب ها و نهضت ها و قيامهاى ملى بوجود
آمد كه شرح بسيارى از اين انقلاب ها را ابوالفرج اصفهانى در كتاب "مقاتل الطالبيين" به تفصيل بيان كرده است انقلاب زيد بن على بن حسين، انقلاب يحيى بن زيد، انقلاب عيسى بن زيد و امثال آن كه از تشكل يك عده مردم آزاده بر پا شد حاكى از آن است كه هميشه دسته سومى از امت اسلامى بوده اند كه تن به خودفروشى و ذلت و استثمار نداده و همانند دانشمندان فرومايه تسليم اميال شيطانى جباران نگرديدند و نيز همانند زهاد گوشه گير و صوفى صفتان بى تفاوت در كنجى ننشسته و غافل از وضع ملت و حكومت تنها به نفس خويش بينديشند بلكه پرچم انقلاب و نهضت را بر دوش كشيده و بر ضد فرمانروايان ستمگر اموى و عباسى مردم را به مبارزه دعوت كرده و راهنمائى مى نمودند

/ 15