• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
غين
حرف نوزدهم از الفباى عربى و بيست و دوم از الفباى فارسى است. به تنهائى معنائى ندارد، جزء كلمه واقع مى‏شود در حساب ابجد كنايه از هزار است.
غبر
غبور به معنى ماندن و رفتن است در اقرب الموارد آمده: «غبر غبوراً: مكث و بقى و - ذهب و مضى» و آن از لغات اضداد است. گرد را از آن غبار گويند كه بقيّه خاك پراكنده شده است. [عبس:40]. «غبره» به معنى غبار است راغب گويد: غبره غبارى است كه بر روى چيزى نشيند و آنچه به رنگ غبار باشد. ظاهراً مراد از آيه گرفتگى و غمگينى روى هاست نه اينكه بر آنها غبار نشسته است مثل [قيامة:24]. كه به معنى بسيار عبوس است و مثل [آل عمران:106]. [اعراف:83]. لوط و خانواده او را نجات داديم مگر زنش را كه از بازماندگان بود. در مفردات گفته: غابر كسى است كه بعداز رفتن آنكه با او بود بازماند لفظ «الغابِرينَ» هفت بار در قرآن تكرار شده و همه درباره زن لوط«عليه السلام»است .و «مِنَ الْغابِرينَ» نشان مى‏دهد كه او در عقيده و بت‏پرستى و عدم توحيد در زمره قوم لوط بود كه عذاب شاملش شد و مراد از غابرين بنابر ظهور، بازماندگان در شهراند پس از خارج شدن لوط و اهلش.
غبن
[تغابن:9]. غبن به معنى گول زدن در معامله است خواه در خريد باشد يا در فروش و آن اينكه به قيمت كم بخرد يا به قيمت گران بفروشد در اقرب الموارد گوید: «غَبَنَ فُلاناً فِى‏الْبَيْعِ وَالشِّراءِ: خَدَعَهُ وَ غَلَبَهُ» كلام قاموس نيز نظير آن است. «تغابن» از تفاعل است به معنى مغبون كردن يكديگر. اگر تغابن در آيه بين الاثنين باشد معنى آن چنين است: روزى شما را جمع مى‏كند براى روز جمع (روز آخرت) آن روز، روز مغبون كردن همديگر است ولى اين مغبون كردن چگونه است؟ در الميزان پس از ردّ دو وجه در كيفيّت تغابن فرموده: اينجا صورت سومى است و آن اينكه تغابن ميان گمراه كنندگان و گمراه شدگان اعتبار شود كه متبوعان تابعان را گول مى‏زنند و به اخذ دنيا و ترك آخرت وادارشان مى‏كنند و تابعان متبوعان را مغبون مى‏كنند كه آنها را در استكبارشان يارى مى‏كنند پس هر گروه ديگرى را مغبون مى‏كند و از ديگرى مغبون مى‏شود. و وجه چهارمى است كه در آن زمينه روايت وارد شده و آن اينكه: براى هر بنده در بهشت منزلى است كه اگر اطاعت خدا مى‏كرد به آن داخل مى‏شد و براى هر بنده در آتش منزلى است كه اگر خدا را معصيت مى‏كرد به آن داخل مى‏شد. روز قيامت منازل اهل آتش كه در بهشت است به اهل بهشت داده مى‏شود و بالعكس. پس اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى‏كنند. و از تفسير برهان نقل كرده كه امام صادق «عليه‏السلام» فرمود: قيامت يوم‏التلاق است كه اهل آسمان اهل زمين را ملاقات مى‏كنند. يوم‏التناد است كه اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه: «اَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ‏الْماءِ اِوْمِّمارَزَقَكُمُ اللَّهُ» و يوم التغابن است اهل بهشت اهل آتش رامغبون كنند، يوم الحسرة است يعنى روزى كه مرگ راآورده و ذبح مى‏كنند. ناگفته نماند: باب تفاعل چنانكه اهل لغت تصريح كرده‏اند به معنى مجرد نيز آيد مثل «تعالى اللَّه و تسامى و تبارك» مى‏شود گفت: كه تغابن در آيه از براى مفعول و به معنى مجرداست كه مغبون شدن باشد و چون عمر انسان سرمايه اوست و مى‏تواند با آن از دنيا استفاده كند و آخرت به دست آورد ولى كفّار در آخرت خواهند ديد كه از اين سرمايه جز لذّات زودگذر دنيا چيزى به دست نياورده و واقعاً مغبون شده‏اند و در دنيا به حكم «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُمْ» به غبن خويش متوجه نيستند ولى در آخرت متوجّه خواهند شد، مى‏شود اين مطلب را از [احقاف:20]. استفاده كرد واللَّه العالم. اين لفظ فقط يكبار در قرآن يافته است.
غُثاء
«غُثاءُ السَّيْلِ وَ غُثاءُ الْقَدْرِ» عبارت است از خاشاك سيل و كف ديگ كه به اطراف آن ريخته و از بين مى‏رود. چيزهاى ضايع و غيرقابل اعتنا را با غثاء مثل مى‏زنند. [مؤمنون:41]. آنها را فرياد به حق گرفت و خاشاكشان كرديم [اعلى:4-5]. خدائى كه چراگاه را روياند و آن را خاشاك و تيره و كرد. اين لفظ دوبار بيشتر در قرآن نيامده است.
غدر
ترك كردن. به ترك عهد نيز غدر گويند و از آن گفته‏اند فلانى غادر (ناقض عهد) است (مفردات) [كهف:47]. آنها را در آخرت جمع مى‏كنيم و احدى را ترك نخواهيم كرد [كهف:49]. اين چه كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگ را نگذاشته مگر آنكه شمرده است. اين لفظ تنها دوبار در قرآن آمده است.
غدق
[جن:16]. در مجمع و اقرب گفته: «ماء غدق» به معنى آب كثير است. در صحيفه سجاديه دعاى نوزدهم آمده است: «وَنْشُرْ عَلَيْنا رِحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ الْمُغْدَقِ» در نهايه گفته: مغدق به فتح دال بارانى است كه قطرات آن درشت باشد يعنى اگر در طريقه حق مستقيم بودند هر آينه از آب كثير آبشان مى‏داديم. و چون مابعد آيه «لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ» است بعيد نيست كه مراد از «اَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» وسعت رزق باشد كه آب كثير سبب سعه رزق است اين لفظ تنها يكبار در قرآن آمده است.
غُدو
غُدوه(به ضم غين) و غَداة به معنى بامداد است يا از اول صبح تا طلوع شمس در قاموس و اقرب آمده: «اَلْغُدْوَةُ وَالْغَداةُ: البُكْرَةُ اَوْ مابَيْنَ صَلوةِ الْفَجْرِ وَ طُلُوعِ الشَّمْسِ» [انعام:52]. آنان را كه پروردگار خويش را بامداد و پسين ياد مى‏كنند از خود مران. غُدوُّ بروزن غُلُّو جمع غُدوه و غدوات جمع غداة است. [نور:36]. خدا را در آن خانه‏ها بامدادان و پسينان مردانى تسبيح گويند. غدوّ مفرد نيز آمده است مثل [غافر:46]. يعنى:صبح و عصر در معرض آتش قرار گرفته شوند از مفرد بودن «عَشِىّ» مى‏دانيم كه «غُدُّو» مفرد است. غّد: فردا. اعم از آن كه فرداى حقيقى باشد مثل [يوسف:12]. يا مطلق فردا كه زمان آينده است مثل:[لقمان:34]. [قمر:26]. [حشر:18]. [آل عمران:121]. و چون بامداد از اهل خويش آمدى تا براى مؤمنان مواضع قتال آماده كنى. گفته‏اند آيه در باره خروج حضرت رسول «صلى‏اللَّه‏عليه وآله» براى جنگ احد است و نيز گفته‏اند آن حضرت براى «اُحُد» بعد از نماز جمعه از مدينه خارج شد حال آن كه آيه خروج بامدادى را مى‏رساند. در اقرب الموارد گفته: اصل آن در بامداد خارج شدن است سپس در مطلق رفتن به كار رفته در هر وقت كه باشد مى‏شود آيه را مطلق بيرون شدن دانست. [قلم:25]. بامداد خارج شدند حال آنكه فقط به منع مستمند قادر بودند. و چيزى از باغشان نمانده بود.
غرب
دور شدن. در قاموس گفته: «اَلْغَرْبُ: اَلْمَغْرِبُ وَ الذِّهابُ وَالَّنَحّى» در اقرب الموارد گفته «غَرَبَتِ النُّجُومُ غُرُوباً: بَعُدَتْ وَ تَوارَتْ» در مجمع فرموده: اصل غرب به معنى تباعد و حد است «حّد» را ديگران نيز گفته‏اند. على هذا غروب آفتاب و غيره را به علت دور شدن از افق و پنهان شدن غروب گفته‏اند. [كهف:17]. چون آفتاب غروب مى‏كرد از آنها به طرف شمال ميل مى‏كرد. [ق:39]. مَغرِب: محل غروب [بقره:115]. آيه شامل تمام زمين است زيرا چون زمين را به شرق و غرب تقسيم كنيم جز خطّى موهوم كه فاصل آن دو است چيزى نمى‏ماند. راجع به آيه [رحمن:17]. و [معارج:40]. رجوع شود به «شَرَقَ» و راجع به آيه [كهف:86]. رجوع شود به «طلع» و «حماء». در كريمه [اعراف:137]. مراد زمين شام و فلسطين است به قرينه «الّتى بارَكْنا» كه در چند آيه در وصف سرزمين شام آمده است مشارق و مغارب مفيد آن است كه تمام آن زمين به دست بى اسرائيل افتاده است. در آيه [نور:35]. گفته‏اند مراد آن است كه شجره زيتون در شرق و غرب باغ نيست تا آفتاب فقط در نصف روز بر آن بتابد و نصف روز در سايه باشد بلكه در محلى است كه خورشيد پيوسته بر آن مى‏تابد، خوب مى‏رسد روغنش صاف و عالى مى‏شود كه «يَكادُ زَيْتُها يُضى‏ءُ وَلَوْلَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».
غُراب
زاغ. پرنده‏ايست شبيه به كلاغ داراى منقار و پاهاى سرخ. هاكس در قاموس گويد: از كلاغ بزرگتر است. در تورات نيز آمده است [مائده:31]. آيه درباره كشتن و دفن كردن پسر آدم برادرش است. اين لفظ فقط دوبار در قرآن مجيد آمده است.
غرابيب
[فاطر:27]. غرابيب جمع غربيب به معنى بسيار سياه است و «سود» جمع اسود است فراء گفته آن در اصل «سود غرابيب» است يعنى سياه‏هاى بسيار سياه ولى مجمع ترجيح مى‏دهد كه «سود» تأكيد غرابيب باشد يعنى از كوه‏ها تكه‏هاى سفيد و سرخ است به رنگهاى مختلف و نيز از آنها تكه‏هاى بسيار سياه هست.
غرر
غَرَّ وَ غُرُور (به ضم غين) و غِرَّة: فريب دادن. تطميع به باطل. «غَرَّ فُلانٌ فُلاناً غَرّاً وَ غُرُوراً وَ غِرَّةً: خَدَعَهُ وَ اَطْمَعَهُ بِالْباطِلِ» [جاثية:35]. زندگى دنيا شما را فريفت. [حديد:14]. آرزوهاى باطل شما را فريفت. غَرور: (به فتح غين) فريب دهنده. راغب گفته: غرور هر آن چيزى است كه انسان را فريب دهد از مال، جاه، شهوت و شيطان و گاهى آن را شيطان تفسير كرده‏اند كه اخبث فريبكاران است [لقمان:33]. زندگى دنيا شما را فريب ندهد و شيطان شما را به خدا جرى نكند. در اقرب الموارد گويد: «ماغَرَّكَ بِفُلانٍ» يعنى چطور بر او جرئت كردى؟ غرور به فتح اول سه بار در قرآن آمده و مراد از آن شيطان يا هر فريبنده است [فاطر:5]. [حديد:14]. على هذا بهتر است «غَرَّكُمْ» را در اين آيات به مناسبت «باء» جرئت معنى كنيم و نيز در آيه زير: [انفطار:6]. بنابر آنكه از اقرب الموارد نقل شده «غَرِّكَ» در معنى لازم به كار رفته كه جرئت باشد زيرا لازمه فريفته شدن جرئت به خداست يعنى اى انسان چه چيز تو را بر عصيان پروردگار كريمت جرى كرد؟ آمدن لفظ «ربّك» و «الكريم» براى اتمام حجت است يعنى نمى‏بايست به آنكه پرورش دهنده تو و تواناست مخالفت كنى. اينكه گفته‏اند: آمدن «الكريم» تلقين جواب از جانب خداست يعنى كرمت مرا مغرور كرد ظاهراً مطلب صحيحى نيست. [آل عمران:185]. در اينگونه آيات ممكن است غرور به ضم اول مصدر از براى مفعول باشد يعنى: زندگى دنيا جز متاع فريفته شدن نيست يا از براى فاعل يعنى: متاع فريبنده همچنين در [ملك:20]. نيستند كفّار مگر در فريفته شدن.
غَرْف
(بر وزن فلس) اخذ كردن. «غَرَفَ الْماءَ بِيَدِهِ: اَخَذَهُ: بِها» در مفردات آمده: غرف برداشتن و اخذ شى‏ء است و غرفه به ضم اول به معنى برداشته شده است. [بقره:249]. اغتراف مثل غرف به معنى اخذ است «غرفة» را به فتح اول و ضم آن خوانده‏اند ولى به ضم اول مشهور است در صورت اول مفعول مطلق است و در صورت دوم مفعول به «اغترف». و به معنى مغروف است يعنى: هر كه از آن نهر نخورد او از من است مگر آنكه كسى مقدارى با دست خود اخذ و تناول كند «اِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ» استثنا است از «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ» در صدر آيه. ناگفته نماند: آيه شريفه چنين است فَلَّمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ اِنَّ اللَّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى وَ مَنْ لَمْ‏يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى اِلَّا مَنِ‏اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ اِلَّا قَليلاً مِنْهُمْ» به موجب اين آيه لشكريان طالوت به سه قسمت منقسم مى‏شدند اول كسانى كه از او نبودند و آنها نوشندگان از نهراند و آنان كه از از او بودند كه مطلقا از نهر نخوردند ولى آنان كه اغتراف كردند حالشان معلوم نيست زير از نوشندگان خارج شده و به نخوردگان نپيوسته‏اند و اگر جمله «وَ مَنْ لَمْ‏يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى» نبود اغتراف كنندگان به موجب استثناء از او بودند و ظاهراً همان‏ها بودند كه گفتند «لاطاقَةَ لَنا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» و نخوردگان گفتند: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فَئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ‏اللَّهِ». [فرقان:75]. طبرسى رحمه‏اللَّه غرفه را درجه رفيعه معنى كرده و فرمايد آن در اصل بنائى است بالاى بنائى و به قولى غرفه عالى‏ترين و نيكوترين منازل بهشت است چنانكه در دنيا عالى‏ترين مساكن است. اهل لغت غرفه را بناى عالى و مرتفع گفته‏اند جمع آن در قرآن غرفات به ضم اول و دوم و غرف (بر وزن صرد) آمده است. [عنكبوت:58]. حتماً حتماً غرفه هائى از بهشت برايشان مهيا مى‏كنيم. [سباء:37]. اللهم اجعلنا منهم بمحمدو اله صلواتك عليهم اجمعين.
غَرَق
(بر وزن فرس) فرو رفتن در آب و نعمت (مفردات) [يونس:90]. تا چون غرق او را دريافت گفت: ايمان آوردم كه معبودى نيست جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند. [بقره:50]. تمام الفاظ اين ماده در قرآن مجيد به معنى غرق در آب به كار رفته جز در دو آيه زير: [نازعات:1-2]. «غرقاً» بر وزن فلس به معنى شدّت است گويند: «غَرَّقَ وَ اَغْرَقَ فِى الْقَوْسِ» يعنى كمان را به غايت شدت كشيد. «غَرْقاً» صفت مصدر محذوف است يعنى:«وَالنَّازِ عاتِ نَزْعاً غَرْقاً» قسم به كشندگان كشيدن شديد معنى آيه در «دبر» ديده مى‏شود.
غرم
(بر وزن قفل) ضرر مالى. در مجمع فرموده: غرم و مغرم نائبه‏ايست عارض به مال بى آنكه صاحبش خيانتى كرده باشد و اصل آن به معنى لزوم است. قول راغب نيز چنين است [توبه:98]. «مغرم» چنانكه گفته شد مصدر ميمى است به معنى غرامت يعنى بعضى از اعراب باديه نشين انفاق خويش را غرامت مى‏پندارند. ايضاً در آيه [طور:40]، [قلم:46]. يا از آنها مزدى براى رسالت مى‏خواهى كه از غرامت، سنگين و ناتوانند. غريم: به داين و مديون هر دو اطلاق مى‏شود چون هر يك در دادن و گرفتن ملازم همديگرند، بعضى در وجه تسميه گفته‏اند: داين ملازم مديون است كه حق خويش را بگيرد و دين ملازم مديون است. ولى غارم به معنى قرضدار و مديون مى‏باشد [توبه:60]. كه مراد از غارمين قرضدارانند. [فرقان:65]. غَرام به معنى ثابت و لازم است در مجمع فرموده: غرام اشد عذاب است و آن عذاب لازم و شديد مى‏باشد گويند: «فلان مغرم بالنساء» يعنى فلانى به زنان ملازم است و به مفارقت آنها صبر ندارد. معنى آيه چنين است: آنان كه گويند: خدايا عذاب جهنم را از ما كنار كن كه عذاب آن لازم و پيوسته است نظير [مائده:37].
غرو
چسبيدن. «غَرَى السَّمَنُ قَلْبَهُ غَرْواً: لزق به وغَطَّاهُ» پيه به قلبش چسبيد و آن را پوشاند. مجمع تصريح مى‏كند كه اصل كلمه به معنى لصوق و چسبيدن است در نهايه آمده: «فَكَاَنَّما يَغْرى فى صَدْرى» گويا به سينه‏ام مى‏چسبد [مائده:14]. «اَغْرَيْنا» به معنى القاء و انداختن است به طورى كه بچسبد و جدا نشود يعنى دشمن و كينه را تا قيامت ميان آنها انداختيم از آيه روشن مى‏شود كه نصارى تا قيامت خواهند ماند حتى در زمان حضرت ولى عصر «عليه‏السلام» (به طور اقليت) و نيز پيوسته با هم دشمن خواهند بود. چون اختلاف مذهبى دارند و آن پيوسته موجب عداوت و كينه است. [احزاب:60]. «اغراء» در آيه به معنى خواندن به اخذ شى‏ء است تا تحريض و ترغيب (مجمع) گويند: «اغراه به: اولعه به وحّضه عليه» «مرجفون» به معنى شايعه پراكنان است كه با اخبار دروغ مردم را متزلزل مى‏كنند ظاهراً آيه درباره مردمان مزاحم به زنان و شايعه پراكنان است يعنى: اگر منافقان و مريض قلبان از مزاحمت زنان بس نكنند و اگر شايعه پراكنان از ارعاب دست برندارند تو را بر آنها برمى انگيزيم (و دستور اخراج يا قتلشان را به دست تو صادر مى‏كنيم) سپس در مدينه جز اندكى با تو مجاورت نكنند (فقط فاصله دستور و اخراج يا قتل را در مدينه مى‏مانند). از اين ماده فقط دو كلمه فوق در قرآن وجود دارد.
غَزْل
(بر وزن فلس) تابيدن و تابيده. مصدر و اسم هر دو آمده است به عبارت ديگر: آن پنبه را به صورت نخ در آوردن است «غَزَلَتِ الْمَرْأَةُ الْقُطْنَ وَالصُّوفَ غَزْلاً: مَدَّتْهُ و فَتَلَتْهُ خيطاناً» [نحل:92]. و چون آن زن نباشيد كه رشته خويش را از پس تابيدن پنبه و قطعه و قطعه كرد. «اَنْكاثاً» جمع نكث به معنى قطعه‏ها است يعنى «نَقَضَتْ غَزْلَها وَ جَعَلَتْهُ اَنْكاثاً» به ملاحظه آيه ماقبل «وَاَوْفُوا بِعَهْدِاللَّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَلاتَنْقُضُوا الْاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها...» آيه فوق مثلى است درباره وفاى به عهد يعنى در عهد و پيمان خويش ثابت قدم باشيد و مثل آن زن نباشيد كه مى‏رشت و پنبه مى‏كرد. اگر به عهد خدا وفا نكنيد قول شما بى‏فايده و بى‏اثر خواهد بود مثل عمل آن زن و در آن صورت بی‏اعتبار خواهيد بود. در مجمع نقل شده: آن زن سفيهى بود از قريش با كنيزانش تا نصف روز مى‏رشت آنگاه مى‏گفت: آنچه رشته‏اند پنبه كنند و اين عادت او بود و نامش ريطه دختر عمروبن كعب بود و به وى سفيه مكه گفتندى. چنانكه از كلبى نقل شده و به قولى مثلى است كه خدا به ناقض عهد زده. به نظر نگارنده مثل بودنش بهتر است و اشاره به زن بخصوصى نيست و چون رشتن در آن روزگار كار زنان بود لذا در مثل زن ذكر شده است. واللَّه‏العالم. در تفسير عياشى از امام صادق «عليه‏السلام» منقول است: چون مسلمانان به كلمه اميرالمؤمنين به على «عليه‏السلام» سلام دادند رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» به اول فرمود: برخيز به على به لفظ اميرالمؤمنين سلام كن. گفت: آيا دستور خدا و رسول است فرمود: آرى. سپس به دوم فرمود: برخيز به على به امارت مؤمنين سلام كن. گفت آيا دستور از خدا و رسول است؟ فرمود آرى. سپس به مقداد، ابوذر و سلمان چنين دستورى داد اول و دوم چون از محضر آن حضرت خارج مى‏شدند مى‏گفتند: نه به خدا هرگز به او با چنين لفظى سلام نخواهيم داد خداوند نازل فرمود: «وَلاتَنْقُضُوا الْاَيمانِ بَعدَ تَوْكيدِها وَ قَدْجَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيكُمْ كَفيلاً (بِقَوْلِكُمْ اَمِنَ اللَّهِ رَسُولِه‏) اِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ماتَفْعَلُونَ وَ لاتَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها...» (به اختصار) اين لفظ تنها يكبار در كلام‏اللَّه مجيد به كار رفته است.
غزو
خروج به جنگ. «غَزَى الَْعَدُوُّ غَزْواً: سارَ اِلى قِتالِهِمْ وَ انْتِها بِهِمْ فى دِيارِهِمْ» يعنى به جنگ دشمن و به غارت آنها در ديارشان بيرون شد. غازى: جنگجو و كسى كه براى جنگ بيرون رود جمع آن غزاة و غزى...است [آل عمران:156]. درباره برادرانشان كه مسافرت كرده (و مردند) يا جنگجويان بودند (و كشته شدند) گفتند: اگر پيش ما بودند نمى‏مردند و كشته نمى‏شدند. اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.
غسق
[اسراء: 78]. راغب غسق را شدت ظلمت گفته و گويد «غَسَقُ اللَّيْلُ: شِدَّةُ ظُلْمَتِهِ» در نهج البلاغه خطبه 48 آمده: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّما وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ» حمد خدا را هر وقت كه شبى درآيد و تيره شود. ولى مجمع، قاموس و اقرب آن را تاريكى اول شب گفته‏اند به هر حال معنى آن تاريكى است خواه شديد باشد يا خفيف. معانى ديگرى نيز از قبيل پر شدن و سيلان دارد طبرسى اصل آن را جريان با ضرر گفته است يعنى: نماز را از ظهر تا تاريكى شب (نصف شب) به جاى آور همچنين نماز فجر را به جاى آور. رجوع شود به «دلوك» كه معنى آيه در آنجا توضيح داده شده. [فلق:1-3]. «غاسق» را شب تاريك، ماه گرفته شده و هجوم كننده با ضرر گفته‏اند در نهايه و كشاف هست: عايشه گويد: رسول خدا «صلى اللَّه و عليه و آله» دست مرا گرفت به ماه اشاره كرده فرمود: «تَعَوَّذى بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ هذا فَاِنَّهُ الْغاسِقُ اِذا وَقَبَ وَ وُقُوبُهُ دُخُولُهُ فَى‏الْكُسُوفِ وَاسْوِدادُهُ». ناگفته نماند: «الفلق» اعم و شامل هر شكافته شده است و نيز «مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» اعم و شامل همه مخلوقات است، بايد «غاسق» را نيز اعم گرفت تا در رديف ماقبل بوده باشد چنانكه «النَّفَّاثاتِ» در مابعد نيز اعم است. لزومى ندارد كه آن را شب تاريك معنى كنيم و اگر شب و غيره بالخصوص مراد بود لازم بود «الغاسق» گفته شود بهتر است آن را هاجم با ضرر، چنانكه طبرسى فرموده يا هاجم مخفى معنى كنيم زيرا غسق به معنى تاريكى است و آن توأم با پنهانى و خفا است و از مطلق غاسق به خدا پناه برده نشده بلكه با قيد «اِذا وَقَبَ» ميليونها دردها، ميكروب‏ها، سرطان‏ها، طاعون‏ها، تصادفات، ضررها و غيره هست كه همه مخفى و بى خبر به انسان هجوم مى‏كنند و انسان آن وقت متوجه مى‏شود كه وارد شده و كار خود را كرده‏اند جلوگيرى از آنها فقط با پناه بردن به خداست كه قادر بر دفع همه آنهاست معنى آيات چنين مى‏شود: بگو پناه مى‏برم به پروردگار فلق (مخلوق) از شر هر آنچه آفريده و از شر مهاجم پنهانى كه داخل شود. رجوع شود به «فلق». *** [نباء:24-25]. [ص:57]. غساق فقط دو بار در قرآن مجيد به كار رفته و روشن است كه از طعام اهل آتش مى‏باشد طبرسى رحمه‏اللَّه آن را چرك بدبو گفته و علت تسميه را جريان چرك ذكر كرده است گويند: «غَسَقَتِ الْقُرْحَةُ» يعنى چرك زخم جارى شد. راغب گويد: آنچه از پوست اهل آتش متقاطر شود. بعضى‏ها غساق را آب كدر و كثيف گفته‏اند و چون غساق در آيه مقابل «شراب» آمده ممكن است مراد از آن آب كثيف باشد.
غَسل
(بر وزن فلس) شستن. در قاموس گويد: آن به فتح اول مصدر و به ضم آن اسم است (از اغتسال) در اقرب الموارد هر دو را مصدر خوانده و قول قاموس را به لفظ «قيل» آورده ايضاً در قاموس گفته گاهى مصدر آن به ضم اول آيد. [مائده:6]. روى‏ها و دست‏هايتان را تا مرفق‏ها بشوئيد. اغتسال: شستن بدن «اغتسل الرجل: غسل بدنه» [نساء:43]. و نه جنب تا غسل كنيد مگر به صورت عبوركنندگان رجوع شود به «عبر». مغتسل: به صيغه مفعول محل شستشو ايضاً آبى كه با آن شستشو كنند. [ص:42]. راه برو با پايت اين آب شستشو است، خنك و خوردنى است مى‏شود مغتسل را محل شستشو نيز گرفت رجوع شود به «ايوّب». غسلين: [حاقة:35-36]. در مجمع گفته: غسلين چركى است كه به وسيله سيلان از ابدان اهل آتش شسته و ريخته مى‏شود. در اقرب الموارد گويد: ياء و نون برآن اضافه شده چنانكه در «عفرين» بقيه سخن در «ضريع». ناگفته نماند: ظاهراً غسلين عبارت اخراى غساله است كه به معنى آب ريخته شده از محل شوئيده مى‏باشد و آن يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است.
غشى
پوشاندن و فراگرفتن. «غَشِيَهُ الْاَمْرُ: غَطَّاهُ» امر او را فراگرفت. [ابراهيم:50]. آتش رويشان را فراگيرد. [ليل:1]. سوگند به شب آنگاه كه فراگيرد. غشاوه: چيزى كه با آن پوشانده شود (پرده) [جاثية:23]. بر گوش و قلب او مهر زد و بر چشمش پرده‏اى قرار داد. رجوع شود به «ختم». غاشِية: فراگيرنده و پوشاننده. [يوسف:107]. مراد از غاشيه نقمت و عذاب فراگيرنده است. قيامت در [غاشيه:1]. از آن غاشيه خوانده شده كه عموم را فراگيرد و احدى از آن مستثنى نيست مثل [كهف:47]. اين بهتر از آن است كه گوئيم اهوال قيامت همه را فراگيرد زيرا درباره اهل رحمت آمده: [انبیاء:103]. غَواش: جمع غاشيه است (فراگيرنده‏ها). [اعراف:41]. براى آنها از جهنم بستر و از بالايشان فراگيرنده‏ها است يعنى آتش از بالا و پائين آنها را احاطه كرده نظير [زمر:16]. غواش در اصلى غواشى است مثل ضوارب. تغشيه: پوشاندن و نيز پوشانيدن چيزى بر چيزى مثل [انفال:11]. آنگاه كه خواب مختصر را بر شما مى‏پوشاند يعنى شما را به خواب مى‏برد تا آرامشى از ناحيه خدا باشد و مثل [نجم:54]. كه يك مفعول دارد يعنى آن را فراگرفت آنچه فراگرفت. اغشاء: مثل تغشيه است نحو [اعراف:54]. كه دو مفعول دارد يعنى خدا شب را بر روز مى‏پوشاند و مثل [يس:9]. كه داراى يك مفعول است يعنى: آنها را پوشانديم پس نمى‏بينند. استغشاء: پوشاندن «اِسْتَغْشى ثَوْبَهُ وَ بِثَوْبِهِ:تَغَّطى بِهِ» يعنى خود را با لباسش پوشاند و به قول راغب لباس را براى خود غاشيه وپرده قرار داد [نوح:7]. انگشتان رابه گوشها نهادند تا كلام حق را نشنوند و لباسشان را به سر كشيدند تا گويند حق را نبينند. گوئى آن كنايه از اعراض است مثل:[هود:5]. بدان آنها سينه خود را منحرف مى‏كنند از اينكه كلام حق در آن جاى گيرد و آنگاه كه لباسشان را به سر مى‏كشند. تغّشى: فراگرفتن. گاهى آن كنايه از مجامعت است مثل [اعراف:189]. چون با او مقاربت كرد حملى خفيف برداشت، غشيان المرئة نيز بدان معنى است. [محمّد:20]. مغشى عليه كسى است كه بى حس شده و عارضه فكر و شعورش را پوشانده است. يعنى مثل كسى كه از مرگ بيهوش شده به تو مى‏نگرند آيه [احزاب:19]. نيز مثل آن است يعنى چشمشان در كاسه سر ميگردد مثل شخص بيهوش شده از مرگ.
غصب
گرفتن چيزى به ناحق. «غَصَبَهُ غَصْباً: اَخَذَهُ قَهْراً وَ ظُلْماً» [كهف:79]. در پس آنها شاهى بود كه هر كشتى را به ناحق مى‏گرفت. اين كلمه فقط يكبار در كلام‏اللَّه مجيده آمده است.
غصّه
گلوگير. آنچه در حلق ماند راغب گويد: «الغصّهة: الشجاة التى يغصّ بها الحلق» شجاة چيزى است مثل استخوان و غيره كه در گلو ماند يعنى: غصه چيز گلوگيرى است كه حلق با آن گرفته و بسته شود [مزّمل:12-13]. راستى در نزد ماعقوبتها، آتش، طعام گلوگير و عذاب دردناكى هست. در نهج البلاغه خطبه 5 فرموده: «هذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغُصُّ بِها آكِلُها» خلافت آبى متغير و لقمه‏ايست كه خورنده با آن گلوگير شود. اين كلمه در كلام‏اللَّه فقط يكبار يافته است.
غضب
خشم. راغب گفته: غضب جوشش و غليان خون قلب است براى انتقام. اقرب الموارد عين عبارت راغب را در معنى آن نقل كرده است [اعراف:154]. چون خشم موسى فرونشست الواح را گرفت. [شورى:37]. چون به خشم آمدند مى‏بخشند. غضبان: خشمناك .صفت مشبهه است [اعراف:150]. چون موسى خشمناك و اندوهناك بسوى قوم خود برگشت . مغاضبه: در قاموس و اقرب مراغمه و نيز به غضب آوردن يكديگر معنى شده «غَاضَبَهُ مُغاضَبَةً: راغَمَهُ غاضَبْتُ فُلاناً: اَغْضَبَنى وَ اَغْضَبْتُهُ» ايضاً در اقرب به خشم آوردن گفته است درباره آيه [انبیاء:87]. گفته‏اند: رفيق ماهى (يونس عليه‏السلام) رفت در حاليكه بينى قوم خويش را به خاك مى‏ماليد. و گفته‏اند: رفت در حاليكه آنها را به غضب مى‏آورد چون در غيبت او از حلول عذاب مى‏ترسيدند. ممكن است مفاعله به معنى مجرد باشد كه آن هميشه بين‏الاثنين نيست مثل «سافَرْتُ شَهْراً» «عاقَبْتُ اللُّصَّ» و در «اخذ» درباره «لَوْيُوأخِذُ اللَّهُ...» گفته‏ايم در اين صورت ممكن است مغاضب به معنى خشمناك و مفاعله براى شدت و تأكيد باشد. مغضوب عليهم: غضب شدگان. [فاتحه:7]. رجوع شود به «ضلل». غضب خدا يعنى چه؟ [طه:81]. غضب حالتى است كه در اثر عوامل مخصوصى به انسان عارض مى‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مى‏دانيم كه ذات بارى تعالى ثابت و نامتغير است در اين صورت مراد از غضب خدا كه در بسيارى از آيات آمده چيست؟ تدّير در آيه گذشته و در صدر آن «وَ لاتَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلُّ عَلَيْكُمْ غَضَبى» مخصوصاً به قرينه «حلول» نشان مى‏دهد كه غضب خدا همان انتقام و بلا و عذاب است كه در اثر بدكارى در دنيا و آخرت بر شخص وارد مى‏شود. محققين گويند: چون غضب در خدا به كار رود مراد از آن فقط انتقام است. در كافى ج 1 ص 110 باب «الارادة انّها من صفات الفعل...» نقل شده كه راوى گويد: در مجلس امام باقر «عليه‏السلام» بودم عمرو بن عُبَيد وارد شد و گفت: «فدايت گردم خدا فرمايد «وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى» آن غضب چيست؟ امام فرمود «هُوَالْعِقابُ يا عَمْرُو اِنَّهُ مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللَّهَ قَدْ زالَ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلى شَىْ‏ءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ وَ اِنَّ اللَّهَ تَعالى لا يَسْتَفِزُّهُ شَىْ‏ءٌ فَيغَيِّرُهُ» يعنى غضب خدا عقاب او است اى عمرو هر كه پندارد خدا از حالى به حالى در مى‏آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزى تحريك نمى‏كند تا او را تغيير دهد. و در ضمن روايت ديگر همان باب امام صادق «عليه‏السلام» در جواب زنديقى فرمود: «...فَرِضاهُ ثَوابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقابُهُ مِنْ غَيْرِ شَىْ‏ءٍ يَتَداخَلُهُ فَيُهَيِّجُهُ وَيَنْقُلُهُ مِنْ حالٍ اِلى حالٍ...» رضاى خدا ثواب خدا و سخط خدا انتقام خداست بی‏آنكه چيزى در خدا تأثير كرده و او را از حالى به حالى درآورد. اين دو روايت با چند روايت ديگر در همين مضمون در توحيد صدوق عليه‏الرحمة باب 26 نقل شده ولى در روايت دوم به جاى زنديق «رجلاً» نقل شده است.
غضّ
كم كردن صدا و كم كردن نگاه چشم. عبارت راغب چنين است: «الغضّ: النقصان من الطرف و الصوت...» در مجمع البيان فرموده: اصل غضّ به معنى نقصان است گويند: «غَضَّ مِنْ صَوْتِهِ وَ بَصَرِهِ» يعنى از صدا و نگاهش كاست. در اقرب الموارد تخفيف و نگهدارى و شكستن صدا و نگاه گفته است در قاموس تخفيف نگاه آمده است در نهايه نقل شده: «كانَ اِذا عَطَسَ غَضَّ صَوْتَهُ» يعنى چون عطسه مى‏كرد صدايش را آرام مى‏نمود. مقصود از نقل اقوال اين است كه غضّ بصر به معنى بستن چشم نيست كه هيچ چيز را نبيند بلكه كوتاه كردن چشم است و به عبارت ديگر ورانداز نكردن است در نهج‏البلاغه خطبه‏11 در ضمن دستور حمله به محمد حنفيه چنين فرموده: «...اَرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ...» نگاهت را به انتهاى قوم بيفكن و همه حركاتشان را زير نظر بگير و نگاهت را بخوابان. پيداست منظور آن نيست كه چشمت ببند و با چشم بسته حمله كن بلكه از نگاه به كثرت و سلاح آنها كه باعث سستيت شود چشم برگير و ابتدا فرموده: «اَرْمِ بِبِصَرِكَ...». [لقمان:19]. در رفتنت معتدل باش و از صدايت بكاه يعنى صوت خويش را ملايم كن. [حجرات:3]. آنانكه صدايشان را در نزد رسول خدا ملايم مى‏كنند آنها كسانى‏اند كه خدا قلوبشان را براى تقوى آزموده است. [نور:30-31]. اين دو آيه درباره نگاه مردان به زنان و زنان به مردان است ولى چنانكه گفته شد مراد از آن چشم بستن و مثل كور بودن نيست بلكه مراد كوتاه كردن نگاه و عدم توجه است به عبارت ديگر يك دفعه به نگاه عادى نگاه مى‏كنيم مثل نگاه كردن به ماشين، خيابان، ساختمان و اجناس بازار، و يك دفعه بطور ورانداز و دقت و ارزيابى نگاه مى‏كنيم. منظور اين است كه زنان به مردان نامحرم و بالعكس به طور ورانداز نگاه نكنند و به اصطلاح با «ريبه» نگاه نكنند نه اينكه چشم را برهم نهند. «غضّ» هم به نفسه و هم به «من» متعدى مى‏شود لازم است «من» در هر دو آيه براى تعديه باشد يعنى: به مؤمنان بگو نگاه خويش را از نامحرم كوتاه كنند و عورت خويش را از نامحرم بپوشانند...به مؤمنات بگو نگاه خويش از نامحرم كوتاه كنند و عورت خويش را بپوشانند.
غَطش
(بر وزن فلس) تاريك شدن. در لغت آمده «غَطَشَ اللَّيْلُ غَطْشاً: اَظْلَمَ» اغطاش لازم و متعدى هر دو آمده است. [نازعات:29]. يعنى شب آسمان را تاريك گردانيد و نور آن را خارج كرد رجوع شود به «سماء» اين كلمه تنها يك بار در قرآن آمده است.
غطاء
پرده. در مفردات گويد: غطاء مثل طبق و نحو آن است كه روى چيزى گذاشته شود چنانكه غشاء مثل لباس و نحو آن است كه روى چيزى بگذارند و آن كنايه از جهالت است. [كهف:101]. ظاهراً مراد از «ذكر» پى بردن به نظم موجودات است كه سبب يادآورى خدااند يعنى كسانى كه از ديدن آيات و شواهد ربوبيت من چشمشان در پرده‏اى بود و قدرت شنيدن نداشتند و «عمى و صم» بودند نه با ديدن خداشناس شدند و نه با شنيدن. آن نظير [جاثية:23]. است غشاوه و غطاء از آثار كفر و عصيان است كه شخص را نسبت به ديدن و شنيدن شواهد خالق بى اعتنا مى‏كند. [ق:22]. ملاحظه آيات ماقبل روشن مى‏كند كه مراد از «هذا» قيامت و احوال آن است و خطاب «كُنْتَ» متوجه به منكر معاد است يعنى تو از قيامت و احوال آن در غفلت بودى پرده را از چشمت گرفتيم چشمت امروز تيز است. يعنى اگر در دنيا غفلت نمى‏كردى پرده از چشمت برداشته مى‏شد و قيامت را در دنيا مى‏ديدى. اين لفظ فقط دوبار در قرآن مچيد آمده است.
غفر
پوشاندن و مستور كردن. در مجمع ذيل آيه 58 بقره فرموده: غفر به معنى پوشاندن است گويند: «غَفَرَ اللَّهُ لَهُ غُفْراناً» يعنى خدا گناهان او را مستور (و عفو) كرد. در قاموس گفته: «غفره يغفره: ستره» در اقرب الموارد نيز همانطور است در اقرب و مفردات نقل شده: «اصبغ ثوبك بالسواد فانه اغفر لوسخه» يعنى لباست را رنگ سياه بزن كه چركش را بهتر مستور مى‏كند. همچنين است قول ابن اثير در نهايه. على هذا غفران گناه مستور و ناپديد كردن آن است [ص:25]. آن را بر او عفو كرديم [بقره:284]. بنابر آنكه گذشت مفعول «غفر» در اين موارد «ذنوب» است و لام در «لمن» مفيد نفع است يعنى: گناهان را به نفع كسى كه مى‏خواهد مى‏آمرزد و آنكه را خواهد عذاب كند. «غفر» گاهى به گذشت ظاهرى نيز اطلاق مى‏شود هرچند در باطن گذشت و ستر نيست مثل [جاثية:14]. در الميزان آمده: مؤمنان چون استهزاكنندگان به رسول خدا را مى‏ديدند آنها را به ايمان و ترك اهانت دعوت مى‏كردند با آنكه كفّار ديگر قابل علاج نبودند لذا آن حضرت مأمور شد كه بفرمايد: اينها را ناديده بگيريد تا خدا در مقابل عمل سزايشان دهد . در آيه [شورى:37]. ظاهراً مراد بخشيدن گناه ديگران است ايضاً [شورى:43]. غفران و مغفرت: هر دو مصدراند به معنى آمرزيدن [بقره:285]. «غُفْرانَكَ» مفعول فعل محذوف است مثل «نَسْئَلُكَ غُفْرانَكِ» طبرسى فرموده: علّت نصب بدل بودن از فعل مأخوذ منه است گوئى گفته شده: اللَّهُمَ اغْفِرْ لَنا غُفْرانَكَ يعنى: گفتند شنيديم و پيروى كرديم پروردگارا از تو آمرزش مى‏طلبيم و به سوى توست بازگشت. [بقره:221]. غفران فقط يكبار و مغفرة 28 بار در قرآن مجيد آمده است. غفّار و غفور: هر دو صيغه مبالغه‏اند يعنى بسيار آمرزنده و هر دو از اسماء حسنى‏اند [بقره:173]. [غافر:42]. غفور مجموعاً 91 بار و غفّار چهار بار در كلام‏اللَّه به كار رفته است. در اقرب الموارد گفته: غفّار در افاده مبالغه از غفور ابلغ است به علت زيادت حروف و به قولى غفور از حيث کیفیّت مبالغه است و غفّار از حیث كميّت يعنى غفور آمرزنده گناهان بزرگ و غفّار آمرزنده گناهان بسيار است. استغفار: طلب مغفرت. [توبه:114]. [سباء:15]. اگر گويند: در اين آيه صحبت از گناه نيست پس علت آمدن «غَفُور» چيست؟ گوئيم: شايد علت آن اين باشد كه شكر سبب مزيد نعمت و آمرزش گناه است به مناسبت «وَاشْكُرُوا» لفظ غفور به كار رفته است همچنين است آيات ديگر از اين قبيل. غفران گناهان‏ بايد دانست: گناه در حقيقت نيروهاى مخصوصى است كه از مواد بدن برخاسته و به صورت نيرو بيرون ريخته‏اند. به عبارت ديگر همانطور كه حرارت اطاق همان نفت بخارى است كه به حرارت تبديل شده همچنين مطلق عمل اعم از نيك و بد همان مواد بدن است كه در نتيجه كار به صورت نيرو درآمده‏اند. سنگى كه به هوا پرتاپ مى‏شود مقدارى از ماده بدن به صورت نيرو بدان سوار است و آن را بالا ميبرد و تا آن نيرو از سنگ تخليه نشده بالا خواهد رفت و پس از تخليه شدن هم آن نيرو در عالم ماندنى است. على هذا عمل جوهر است نه عرض اصيل و ذاتى است نه اعتبارى. پس تمام گناهان به صورت نيروها و اشعه مضره در عالم و در دور و بر انسان هستند مثل هاله ماه، خداوند فرموده: [بقره:81]. خطيئة واقعاً ذاتى و جوهر است و شخص را احاطه مى‏كند. در اين صورت غفران گناه آن است كه خداوند آنها را مستور مى‏كند و جزء موجودات ديگر مى‏شوند به طورى كه ديگر ديده نمى‏شوند و به شخص نزديك نمى‏گردند و يا در اثر توبه مبدل به حسنات مى‏گردند [فرقان:70]. ناگفته نماند همانطور كه كثافات و قازورات در اثر عوامل شيميائى به صورت كود درآمده و سپس به ميوه و سبزى و غيره تبديل مى‏شوند همچنين آن نيروهاى مضره كه گناهان رها شده در عالم‏اند مى‏شود به مواد نافع و نعمت‏هاى بهشتى تبديل شوند. در كافى در روايات توبه هست كه معاوية بن وهب گويد: امام صادق «عليه‏السلام» مى‏فرمود چون بنده توبه واقعى كرد خدا او را دوست دارد و گناه او را در دنيا و آخرت مستور مى‏كند. گفتم: چطور مستور مى‏كند؟ فرمود: آنچه دو ملك نوشته‏اند از يادشان مى‏برد و به جوارحش دستور مى‏دهد كه گناهان او را بپوشانيد و به قطعه‏هاى زمين وحى مى‏كند كه آنچه روى شما عمل كرده كتمان كنيد پس بنده خدا را در حالى ملاقات مى‏كند كه هيچ چيز بر گناه او گواه نيست به كار بردن لفظ (كتمان و ستر) در روايت قابل دقت است پس گناه معدوم نمى‏شود چون موجود را معدوم شدن نيست ولى مستور مى‏گردد و شايد مستور شدن اين است كه جزء اشياء ديگر گرديده و ناپديد مى‏شود. غفران ذنب - تكفير سيئه‏ ناگفته نماند درباره بخشودن ذنوب در قرآن پيوسته غفران ذنوب آمده و «غفران سيئات و سيئة» حتى يكبار هم نيامده است، از آن طرف پيوسته در علاج سيئات كلمه تكفير آمده مثل «كَفِّرْ عَنا سَيِّئاتِنا» ولى «اغفر سيئاتنا» حتى يكدفعه هم به كار نرفته مگر آيه [احقاف:16]. كه به لفظ «نتجاوز» آمده پس در اين چه سرى هست؟ به نظر مى‏آيد ذنوب خود گناهان است كه به صورت نيرو در عالم رها شده و در آخرت مجسم خواهند شد و سيئات آثار وضعى گناهان از قبيل تيرگى قلوب، رفتن آبروها، آمدن عذاب دنيوى و غيره مثلا در آيات [نحل:34]. [زمر:48]. [زمر:51]. [غافر:45]. [جاثية:33]. كه سيئات از «ماكسبوا-ماعملوا-مامكروا» جدا شده است و اگر اضافه لاميه باشد چنانكه ظاهراً لاميه است كاملاً روشن است كه سيئات آثار مكر و عمل بداند وگرنه مى‏بايست گفته شود «فَاَصْابَهُمْ مامَكَرُوا» ايضاً از آيه [آل عمران:193]. روشن مى‏شود كه ذنوب غير از سيئات است. آن وقت اين از رسم قرآن است كه درباره سيئه تكفير و درباره ذنب غفران به كار مى‏برد ولى هنوز كاملاً علت آن بر نگارنده روشن نيست از طرف ديگر سيئه گويا گاهى به گناه هم اطلاق شده است مثل [انعام:160]. واللَّه العالم. بررسى دو آيه‏ در اينجا لازم است دو آيه زير را بررسى كنيم: 1- [نساء:48-116]. يعنى: خدا شرك را نمى‏بخشد و جز آن هر گناه را در حق كسى كه بخواهد مى‏بخشد. اين آيه صريح است كه غير از شرك گناهان ديگر قابل بخشوده شدن است. 2- [زمر:53-54]. يعنى: بگو اى بندگان من كه برخويش اسراف كرده‏ايد از رحمت خدا نااميد نباشيد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد-به سوى پروردگارتان برگرديد. اين آيه وعده مغفرت را شامل همه گناهان مى‏داند حتى شرك را نيز، البته در صورت توبه، كه فرموده: «وَاَنيبُوا اِلى رَبِّكُمْ» و از طرف ديگر به ضرورت اسلام اگر مشرك توبه كند توبه‏اش قبول است. به نظر نگارنده: آيه اول در هر دو مورد راجع به قيامت است يعنى اگر كسى از دنيا بدون توبه رفت اگر مشرك باشد غيرقابل عفو است ولى اگر مرتكب گناهان ديگر بوده اگر خدا بخواهد مى‏بخشد. اين مطلب يعنى راجع به آخرت بودن از آيه ماقبل نيز در هر دو مورد به دست مى‏آيد. ولى آيه دوم راجع به دنيا است. يعنى اگر در دنيا توبه كنند همه گناهان حتى شرك مورد عفو است لذا فرموده: نااميد نباشيد و توبه كنيد.
غفلت
عدم توجه. اشتباه [نساء: 102]. كفار دوست دارند كه ايكاش از اسلحه و متاع‏هاى خويش غفلت مى‏كرديد. آيه روشن مى‏كند: غفلت آن است كه چيزى حاضر باشد ولى انسان به آن توجه نكند و آن را فراموش كند. لذا در مجمع ذيل آيه 131 سوره انعام فرموده: غفلت ضد يقظه است يقظه يعنى بيدارى و توجه و در نهج‏البلاغه خطبه 151 فرموده: «وَاسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ» از غفلت بيدار شو. ايضاً در مجمع ذيل آيه 74 بقره فرموده: «اَلْغَفْلَةُ السَّهْوُ عَنِ الشَّىْ‏ءِ» و آن رفتن از ذهن است بعد از توجه. به قول راغب:آن سهوى است كه از كمى حفظ و كمى توجه عارض شود [بقره:74]. خدا از آنچه مى‏كنيد در غفلت و بى خبرى نيست. *** ناگفته نماند: غفلت چنانكه گفته شد عدم توجه به چيز موجود است غفلت گاهى عذر مقبول است و آن در صورتى است كه علت غفلت عدم اتمام حجت باشد مثل [انعام:131]. يعنى انذار و ارسال رسل براى آن بود كه خدا قريه‏ها را روى ظلمى كه در حال غفلت مى‏كند هلاك نمى‏كند. روشن است كه غفلت در اينجا عذر مقبول است عبارت اخراى اين، آيه [اسراء:15]. است ايضاً آيه [يوسف:3]. كه خطاب به حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» است و مراد از آن عدم توجّه است نه ذم. ولى غالباً علّت آن عدم دقت خود شخص است و در آن صورت مذموم است و عذر نيست مثل [اعراف:179]. [انبیاء:97]. در بيشتر آيات كه غفلت درباره مردم به كار رفته مراد از آن غفلت غير معذور و در مقام ذم است. [كهف:28]. اغفال يعنى واداشتن به غفلت و تسليط غفلت بر شخص. يعنى اطاعت مكن از كسى كه قلب او را از ياد خدا غافل كرده‏ايم و تابع هواى خود شده است. اينگونه اشخاص در اثر اعمال بد خويش چنين مجازات شده‏اند و خود مقدمه آن را فراهم آورده‏اند چنانكه فرموده: [صف:5]. يعنى چون منحرف شدند خدا قلوبشان را منحرف كرد. ايضاً [توبه:127]. [نور:23]. مراد از غافلات زنانى است كه از زنا بى خبر و نسبت به آن بى توجه‏اند يعنى آنان كه به زنان عفيف و بى خبر و مؤمن، نسبت به زنا مى‏دهند در دنيا و آخرت مورد لعنت خدايند.
غلب
و غلبه: پيروزى. مقهور كردن حريف. [بقره:249]. اى بسا گروه كم كه به اذن و يارى خدا بر گروه كثير پيروز شدند [يوسف:21]. خدا بر كار خود پيروز است و در كار خود عاجز نيست ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند. [روم:2-3]. رجوع شود به «روم». [مجادله:21-22]. ظاهراً اذل بودن براى آن است كه به خدا و رسولش دشمنى كرده‏اند چون خدا بسيار عزيز و قوى است. لذا دشمن اذل خواهد بود نه ذليل. مفعول «لَاَغْلِبَنَّ» را بايد از «يُحادُّونَ» به دست آورد يعنى «لَاَغْلِبَنَّ عَلَى الْمُحادّينَ» معنى آيه چنين است: آنان كه با خدا و رسول دشمنى مى‏ورزند در رديف ذليل‏ترين اشخاص‏اند خدا حكم و حتمى كرده كه من و پيامبرانم حتماً حتماً بر دشمنان پيروز خواهيم بود كه خدا نيرومند و تواناست. به نظرم مراد از غلبه بقاء دين خدا و كوبيده شدن دشمنان حق است يعنى: آنان كه در هر عصر با پيامبران مخالفت كرده و خواسته‏اند جلو حق را بگيرند سرنوشتشان كوبيده شدن و از بين رفتن است ولى دين باقى خواهد ماند. احتمال ديگر آن است كه: مقصود مغلوب شدن كسانى باشد كه در عصر پيغمبر با او مبارزه كرده و خواسته‏اند مانع پيشرفت دين باشند كه خدا قول داده اينگونه اشخاص را در زمان همان پيغمبر يا پس از رفتن او بكوبد و از بين ببرد مثل قوم نوح، صالح، شعيب، بت‏پرستان مكّه و غيره. قرآن كريم ناطق است براينكه پس از آمدن پيامبران آنان كه ايمان آوردند نجات يافتند و آنان كه با پيغمبر مبارزه كرده و او را (نعوذباللَّه) دروغگو نام دادند منكوب شده و از بين رفتند چنانكه فرموده: [يونس:47].
غُلْب
(بر وزن قفل) جمع غلباء است و غلباء به معنى باغ انبوه است در اقرب الموارد گويد: «الغلباء: الحديقه المتكاثفة» راغب گفته: اغلب مرد گردن كلفت و غلباء زن گردن كلفت است و غلباء به معنى باغ انبوه از آن گرفته شده [عبس:29-31]. زيتون، درخت خرما، باغ‏هاى انبوه، ميوه و چراگاه رويانديم. اين لفظ در قرآن فقط يكبار يافته است.
غليظ
سخت «غَلُظَ الشَّىْ‏ءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوى و صعب» [نساء:21].از شما پيمانى محكم گرفته‏اند. «عَذابٌ غَليظٌ» يعنى عذاب سخت و شديد. [آل عمران:159]. اگر خشن و سنگدل مى‏بودى حتماً از دور تو پراكنده مى‏شدند. [فتح:29]. محكم شد و بر ساقه‏هاى خود ايستاد. [توبه:123]. در شما خشونت و تندى احساس كنند. غلاظ: جمع غليظ [تحريم:6]. در آن آتش فرشتگانى است سنگدل (بى‏رحم) يا تند رفتار و نيرومند «شِداد» جمع شديد به معنى نيرومند است.
غَلْف
(بر وزن فلس) پوشاندن و قرار دادن در غلاف. در قاموس گفته: «غَلَفَ الْقارُورَةَ: جَعَلَها فى غِلافٍ» در اقرب الموارد گويد: «غَلَفَ الْقارُورَةَ» يعنى شيشه را پوشاند و مستور كرد و در غلافى قرار داد اغلف (بر وزن اكبر) مرد ختنه نشده را گويند كه آلت رجوليت او در غلاف است. [بقره:88]. [نساء:155]. مجمع در ذيل آيه اول فرموده: قرائت مشهور «غُلْف» بر وزن قفل است و ندرتاً به ضم غين و لام نيز خوانده‏اند. بنابر قرائت اول، غُلْف جمع اَغْلَف است مثل اَحْمَر و حُمْر و چون شمشير در غلاف باشد آن را اغلف گويند. و بنابر قرائت دوم آن جمع غلاف است مثل: مثال و مثل. پس اغلف يعنى در غلاف شده و غلف يعنى در غلاف شده‏ها بنابر قرائت مشهور. در قاموس گفته «قلب اغلف» گوئى به قلب غلافى پوشانده‏اند كه چيزى نمى‏فهمد و آن را در خود جاى نمى‏دهد. معنى آيه اين است: و گفتند دل‏هاى ما در غلاف و پرده است و كلام تو را نمى‏فهميم و به دل ما وارد نمى‏شود بلكه خدا در اثر كفر لعنتشان كرده لذا كم ايمان مى‏آورند اين دو آيه نظير آيه [فصّلت:5]. گفتند قلب‏هاى ما در محفظه‏هائى است از آنچه ما را بدان مى‏خوانى و در گوش‏هاى ما سنگينى هست، ميان ما و تو پرده‏اى وجود دارد يعنى قادر به فهم كلام تو نيستيم. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.
غلق
بستن. تغليق: محكم بستن. [يوسف:23]. يعنى: زن درها را محكم بست و گفت بيا به آنچه براى تو است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده، در اقرب الموارد گفته تفعيل براى كثرت و مبالغه است.
غُلّ
(به ضم غين) طوقى كه بر گردن زنند. در مجمع آمده: «اَلْغُلُّ: طَوْقٌ يَدْخُلُ فِى الْعُنُقِ لِلذُلِّ وَالْاَلَمِ» يعنى: طوقى كه براى ذلت و شكنجه به گردن نهند. در قاموس و اقرب آمده طوقى است كه به گردن يا به دست نهند راغب گويد: غل مختص است به آنچه با آن مى‏بندند و اعضاء در وسط آن قرار مى‏گيرد ولى اين با قرآن چندان سازگار نيست كه قرآن اغلال را اغلب درباره گردن‏ها به كار برده [رعد:5]. [سباء:33]. درباره فرق سلسله و غل رجوع شود به «ذرع» و «سلسله». [حاقة:30-31]. او را بگيريد و مغلول كنيد سپس به آتش اندازيد. غلول (بر وزن علوم): خيانت «غَلَّ الرَّجُلُ غُلُولاً: خان» طبرسى رحمه‏اللَّه ذيل آيه 161 بقره فرموده: اصل غلول از غلل است و آن به معنى ورود آب به ميان درخت است، خيانت را از آن غلول گويند كه به طور مخفى و غير حلال به ملك وارد مى‏شود [آل عمران:161]. هيچ پيامبرى را نرسد كه خيانت كند. آيه شريفه در زير بررسى خواهد شد. غِلّ به كسر غين و غليل: عداوت و كينه. مجمع در وجه تسميه آن گفته كه: در سينه مى‏گردد مثل آب در ميان درختان. [حشر:10]. در دل‏هاى ما براى مؤمنان كينه قرار مده. اينك چند آيه را بررسى مى‏كنيم: 1- [آل عمران:161]. حاشا كه پيغمبرى خيانت كند حال آنكه هر كه خيانت كند روز قيامت خيانت خويش را به همراه آورد (و خدا را با آن خيانت ملاقات كند) سپس به هر كس آنچه كرده تمام داده شود و آنان مظلوم نشوند. به نظر مى‏آيد كه بعضى به رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» نسبت خيانت داده‏اند و آيه در جواب آن آمده و يا براى دفع توهم خيانت است ملاحظه آيات ماقبل نشان مى‏دهد كه اين توهم درباره ارسال مردم به جنگ و كشته شدن آنها به وجود آمده و آيه در جواب فرمايد: پيامبر به كسى خيانت نمى‏كند و شهادت به نفع شماست نه اينكه به شما خيانتى شده باشد. به هر حال آيه صريح است در عدم خيانت پيامبران مطلقا، خواه خيانت به خدا باشد در اداى وحى و يا خيانت به ديگران باشد و نيز صريح است كه شخص همراه خيانت خويش در حساب حاضر خواهد شد. در مجمع ذيل آيه روايت شده كه آن حضرت فرمود:آگاه باشيد كسى شترى را به خيانت نبرد كه آن را روز قيامت در كول خويش كشد و آن فرياد مى‏كشد. آگاه باشيد كسى اسبى را به خيانت نبرد كه آن را روز قيامت در پشت خويش كشد و آن شيهه مى‏زند خائن مى‏گويد:يا محمد يا محمد،مى‏گويم در دنيا بتو گفتم اكنون كارى از من ساخته نيست«لااَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّه‏شَيْئاً». 2- [مائده:64].يهود گفتند:دست خدا بسته است دستشان بسته باد و در مقابل قول خود ملعون شدند بلكه هردو دست خدا باز است هرطور كه خواست انفاق كند از جمله «يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ »به دست مى‏آيد كه يهود اين سخن را در باره انفاق گفته‏اند لذابه نظر مى‏آيد چون شنيدند كه خدافرمايد [مزّمل:20]. گفتند:حالا كه از بندگان قرض مى‏خواهد پس دستش بسته است چيزى نمى‏تواند مثل [آل عمران:181]. الميزان و المناراين احتمال را مى‏پسندند. ولى اين در صورتى است كه يهود اين قول را پس از شنيدن «وَاَقْرِضُوااللَّه» و نحو آن گفته باشند،اما ظهور آيه در آن است كه يهود اين قول را از اول داشته‏اند مثل [توبه:30]. [مائده:18]. پس در اين صورت مراد يهود مسئله‏اى جبر مانند است و آن اينكه: خداوند از اول تقدير هر كار را كرده ديگر كارى براى خدا باقى نمانده پس خدا مغلول اليد است در تفسير عياشى از حماد از امام صادق«عليه السلام» منقول است كه: يهود از«يَدُاللَّهِ‏مَغْلُولَةٌ» مرادشان آن است كه خدا از كائنات فارغ شده «يَعْنُونَ اَنَّهُ قَدْفَرَغَ مِمّا هُوَكائِنٌ لُعِنُوا بِما قالُوا قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَّلَ «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ» همچنين است روايت شعيب بن يعقوب از آن حضرت. در اين صورت منظور از «يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ» مبسوط اليد بودن خدا در مطلق كارها است مثل [رحمن:29]. احتمال ديگر آن است كه مراد يهود از «يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ» بخل باشد كه مى‏ديدند عده‏اى فقير مى‏شوند بعضى سال‏ها قحطى پيش مى‏آيد گفتند: خدا بخيل است و نمى‏خواهد روزى بدهد چنانكه مراد از [اسراء:29]. نيز بخل است اين احتمال با «يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ» بهتر مى‏سازد. 3- [اعراف:157]. آيه در وصف حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» است كه در تورات ذكر شده مراد از «اصر» تكاليف شاقى است كه در بنى اسرائيل بود و ظاهراً منظور از اغلال سنن و رسومات ناهنجار باشد كه گريبانگير آنها شده بود. 4- [اعراف:43]. يعنى آنچه از حقد وكينه در قلوبشان بود كنده‏ايم، آيه روشن مى‏كند كه قلوب اهل بهشت از عواطف منفى پاك خواهد بود. اللهم اجعلنا منهم بحق محمد و اله صلواتك عليهم اجمعين.
غلام
جوانى كه تازه سبيلش روئيده. در مفردات و قاموس و اقرب گفته: «الغلام:الطّار الشارب» يعنى موى پشت لب بالايش روئيده در مجمع آن را جوان فرموده است در قاموس و اقرب معنى آن را پير نيز گفته‏اند كه در اين صورت از اضداد است و نيز با «او» ترديد گفته‏اند: غلام از حين ولادت است تا جوانى. ناگفته نماند: نگارنده معنى اول را كه «جوان» باشد بهتر مى‏دانم به قرينه اينكه غلم و اغتلام چنانكه اهل لغت گفته‏اند به معنى هيجان شهوت نكاح است و جوان را از آن غلام گفته‏اند كه او در حال طلب نكاح است. در اين صورت در آياتى كه «غلام» بر بچه اطلاق شده به اعتبار مايؤل اليه است مثل [آل عمران: 40]. گفت پروردگارا از كجا مرا پسرى خواهد بود حال آنكه پير شده‏ام. آيه درباره حضرت زكريا است كه از خدا فرزندى خواست و ملائكه به او بشارت يحيى را دادند و چون يحيى بنا بود بزرگ و جوان بشود لذا به لفظ «غلام» تعبير آورده شده وگرنه لازم بود «ولد» گفته شود ايضاً درباره مريم آمده است كه گفت: [مريم:20]. از كجا مرا پسرى خواهد بود با آنكه بشرى به من دست نزده است. در آيه ديگر لفظ «ولد» آمده [آل عمران:47]. ولى در آيه [يوسف:19]. مراد جوان است هكذا در آيه [كهف:74]. (على الظاهر). غلمان: جمع غلام است [طور:24]. و جوانانى كه چون مرواريد نهفته‏اند پيرامونشان بگردند. مراد از غلمان خدمتكاران بهشتى است چنانكه در آيه ديگر فرموده [انسان:19]. پسران (خادمان) مخلد پيرامونشان بگردند چون آنها را ببينى گمان كنى از كثرت زيبايى و صفائشان مرواريد پراكنده‏اند.
غلوّ
تجاوز از حد. آن در اصل به معنى بالا آمدن و زياد شدن است. [مائده:77]. بگو اى اهل كتاب در دينتان به ناحق غلو نكنيد ايضاً [نساء:171]. مراد از غلو و گزافگويى پسر خدا خواندن عيسى «عليه‏السلام» است چنانكه ذيل آيه دوم در آن صريح است.
غلى
و غليان: جوشيدن «غَلَى القِدْرُ غَلْياً وَ غَلَياناً» يعنى ديگ جوشيد و بالا آمد. [دخان:43-46]. درخت زقوم خوراك گناهكار است مثل روغن جوشان يا فلز مذاب در شكم‏ها مى‏جوشد همچون جوشيدن آب جوشان (نعوذ باللَّه منه). اين لفظ در قرآن فقط دوبار آمده است. در نهج البلاغه خطبه 154 درباره عايشه فرموده: «وَضِعْنٌ غَلا فى صَدْرِها كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ» كينه‏اى در سينه‏اش مثل ديك آهنگر جوشيد.
غمر
پوشاندن و در زير گرفتن. «غَمَرَهُ الْماءُ غَمْراً: عَلاهُ وَ غَطّاهُ» آب از او بالا آمد و او را در زير گرفت راغب گويد غمرة آب بزرگى است كه محل خويش را پوشانده. و به طور مثل به جهالتى و غفلتى كه شخص را احاطه كرده گفته مى‏شود. [مؤمنون:63]. بلكه قلوبشان از اين قرآن در غفلت است غفلت نيز قلب را مى‏پوشاند طبرسى آن را در آيه غفلت و به قولى جهالت و حيرت گفته است. ايضاً [مؤمنون:54]. [ذاريات:11]. [انعام:93]. غمرات شدايد مرگ است كه انسان را احاطه مى‏كند و مى‏پوشاند يعنى: اى كاش مى‏ديدى ظالمان را آنگاه كه در شدايد مرگ‏اند.
غمز
اشاره به چشم و پلك و ابرو «غَمَزَهُ بَالْعَيْنِ وَالْجُفْنِ وَالْحاجِبْ: اَشارَاِلَيْه» [مطفّفين:30]. چون مؤمنان بر آنها گذر مى‏كردند چشمك مى‏زدند يعنى به يكديگر با چشم و غيره اشاره مى‏كردند به قصد اهانت بر مؤمنان. اين لفظ يكبار بيشتر در قرآن نيست.
غمض
چشم پوشى. تساهل. «غَمَضَ غَمْضاً: تَساهَلَ» [بقره:267]. در انفاق مال، پست آن را منظور مكنيد كه خودتان آن را نمى‏گيريد مگر آنكه چشم بپوشيد. راغب گفته: «غَمَضَ عَيْنَهُ وَ اَغْمَضَها» چشم روى هم گذاشتن است و به طور استعاره به تساهل و تغافل گفته شود.
غمّ
پوشاندن. «غُمَّهُ غَّما: غَطَّاهُ». ابر را از آن غمام گويند كه آفتاب و آسمان را مى‏پوشاند [بقره:57]. ابر را به شما سايبان كرديم. حزن و اندوه را از آن غم گويند كه سرور حلم را مى‏پوشاند و مستور مى‏كند [طه:40]. يك نفر را كشتى پس تو را از غصه و گرفتارى آن نجات داديم. [آل عمران:153]. آنگاه كه فرار مى‏كرديد و به كسى توجه نمى‏نموديد و پيمبر از دنبال شما ندايتان مى‏كرد پس خدا اندوهى را به اندوهى سزايتان داد تا بر آنچه از دست رفته و بر مصيبتى كه رسيده محزون نباشيد. جمله «لِكَيْلا تَحْزَنُوا...» دليل است كه «غم» مذكور در اول موهبت و نعمت است زيرا جزاى «غم» دوم است و علت اثابه آن است كه بر آنچه از دست رفته وبر بلائى كه رسيده محزون نباشند به نظر مى‏آيد اندوه مسلمانان پس از شكست «احد» ابتداء اين بود كه چرا عده‏اى از ما كشته شدند و چرا غنيمت از دست ما رفت ولى اين اندوه روا نبود اما در نوبت دوم غصه ندامت پيش آمد كه چرا فرار كرديم و چرا استقامت ننموديم و چرا خدا و رسول خدا را مخالفت كرديم و خلاصه اندوه حسرت به اندوه ندامت مبدل گرديد تا به كشتگان و غنيمت از دست رفته محزون نباشند ممكن است به «اَثابَكُمْ» معنى ابدال تضمين شده باشد يعنى: غم موجود را به غم ديگرى مبدل كرديم در اين صورت «غّماً» اندوه مذموم و «بغمّ» اندوه ممدوح خواهد بود بعكس سابق (استفاده از الميزان). و در آيه بعدى «ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَّمِ اَمَنَةً نُعاساً» مراد از «الْغَّم» اندوه دوم يعنى اندوه حسرت و اندوه ممدوح است. [يونس:71]. غُمَّه را درآيه حزن و شدت معنى كرده‏اند و به قولى آن به معنى مبهم و پوشيده است در اقرب الموارد گويد: «اَمْرٌ غُمَّةٌ اِىْ مُبْهَمٌ وَ مُلْتَبَسٌ» به نظر نگارنده اين قول اقوى است و «غُمَّة» به معنى مستور و مبهم است. يعنى نوح «عليه‏السلام» به قومش فرمود: كارتان و يارانتان را گرد آوريد (سپس درباره طرد و قتل من تصميم بگيريد) تا كارتان بر شما مشتبه نشود. گويا اين تعجيزى است از جانب نوح بر قومش كه كارى نمى‏توانيد بكنيد. [فرقان:25]. باء در «بِالْغَمام» شايد به معنى آلت باشد مثل «كَتَبْتُ بِالْقَلمِ». يعنى: روزى آسمان به وسيله ابر پاره و مفتوح شود، و شايد به معنى ملابست باشد يعنى: روزى كه آسمان ابرآلود پاره شود و ملائكه نازل گردند آيه به قرينه آيات قبل و بعد درباره قيامت است.
غنم
(بر وزن فلس و قفل) و غنيمت هم به معنى غنيمت جنگ است و هم به معنى هر فايده. و معنى اول از مصاديق معناى دوم است پس آن يك معنى بيشتر ندارد و آن هر فايده است اينك اقوال بزرگان در معنى آن: راغب گويد: غُنْم (بر وزن قفل) در اصل دست يافتن به گوسفند است سپس در هر دست يافته به كار رفته خواه از دشمن باشد يا غير آن. قاموس آن را فيى‏ءِ و رسيدن به شى‏ء بدون مشقت گفته است ظاهراً مرادش از «فيى‏ء» غنيمت است گرچه فيى‏ء غنائم بعد از چنگ است. در اقرب الموارد آمده: غنيمت آن است كه از محاربين در حال جنگ گرفته شود و هر شى‏ء به دست آمده غنم، مغنم و غنيمت ناميده مى‏شود. طبرسى رحمه‏اللَّه در ذيل آيه «وَاَعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ...» در بيان «اللغة» آن را غنيمت جنگى گفته در ذيل «المعنى» فرموده: در عرف لغت به هر فائده غنم وغنيمت گفته مى‏شود. در المنار ذيل آيه فوق گفته: غنم، مغنم و غنيمت در لغت چيزى است كه به دست انسان بى مشقت آيد چنانكه قاموس گفته. سپس به قيد «مشقت» اشكال كرده كه در موارد غنيمت صادق نيست و بعد گفته: متبادر از استعمال اين است كه غنيمت و غنم آن چيزى است كه انسان به دست مى‏آورد بى آنكه مالى و غيره درباره آن بذل كند. خلاصه آنكه: غنيمت در اصل به معنى كل فائده است. [نساء:94]. در كل فائده است چنانكه طبرسى آن را فواضل نمت‏ها و رزق گفته است. ايضاً در المنار رزق و فواضل نعمت گفته است. [انفال:41]. بدانيد آنچه فائده برده‏ايد از چيزى، پنج يك آن براى خدا و رسول و قريب رسول (امام كه ذى‏القربى مفرد است) و يتيمان و مسكينان و ابن سبيل است، اگر به خدا و به آنچه روز فرقان (روز بدر) و روزى كه دو گروه مسلمان و مشرك با هم ملاقات كردند، ايمان داريد. ظهور آيه مى‏رساند كه خمس يك حكم تشريعى ابدى است در هر فائده كه به انسان مى‏رسد خواه به وسيله جنگ باشد يا غير آن و اينكه مورد نزول آيه غنائم جنگى است مخصص آن نمى‏تواند باشد بلكه مورد سبب نزول حكم كلى است كه مورد يكى از مصاديق آن است. لذا ائمه اهل بيت عليهم السلام آن را كل فائده فرموده و فوائده هفتگانه را: غنائم جنگى، ارباح مكاسب، زمينى كه ذمى از مسلمان خريده، معدن، گنج، مال مختلط به حرام و آنچه با غواصى به دست آيد، از آن شمرده‏اند شيخ عليه الرحمة در استبصار باب وجوب الخمس از امام صادق «عليه‏السلام» نقل كرده كه راوى از آيه «وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ‏ءٍ فَاَنَّ لِلَّهِ خُمْسَهُ وَ لِلرَّسُولِ» امام فرمود: «هِىَ وَاللَّهِ اَلْاِفادَةُ يَوْماً بِيَوْمٍ...» اين روايت در كافى نيز نقل شده است و در كافى از سماعة نقل شده كه از ابوالحسن «عليه‏السلام» (امام كاظم) سؤال كردم از خمس فرمود: «فى كُلِّ ما اَفادَ النَّاسُ مِنْ قَليلٍ اَوْكَثيرٍ». بقيه سخن در «خمس» ديده شود. مغانم: جمع مغنم به معنى غنيمت است [فتح:19]. مغانم چهار بار در قرآن مجيد آمده است: [نساء:94]، [فتح:15-19-20]. ظاهراً جز آيه نساء همه دباره غنائم جنگى‏اند.
غَنم
(بر وزن فرس) گوسفند. [انعام:146]. و از گاو و گوسفند بر يهود پيه آنها را حرام كرديم [طه:18]. آن عصاى من است، بر آن تكيه مى‏كنم، با آن برگ‏ها را براى گوسفندانم تكانم مى‏دهم، اين لفظ شامل مطلق گوسفند و بز است و از خود مفرد ندارد، واحد آن شاة است.
غنى
كفايت. بى نيازى. از ميان معانى اين كلمه فقط اين دو معنى در قرآن به كار رفته و معانى ديگر كه خواهد آمد به اعتبار دو معنى فوق است. در مجمع ذيل آيه [بقره:263]. فرموده: «الغنى ضدالحاجة» در قاموس گفته «الغنى ضد الفقر» در اقرب آمده: «الغنى: الاكتفاء و اليسار...». اغناء: كفايت كردن و بى نياز كردن «اَغْناهُ اللَّهُ: جَعَلَهُ غَنِّياً-اَغْنى عَنْهُ: اَجْزَئَهُ» مثل [مريم:42]. كفايت نمى‏كند تو را از هيچ چيز [دخان:41]. روزى كه هيچ دوستى دوستى را كفايت نمى‏كند و مثل:[نور:32]. اگر فقير باشند خدا از فضل خود آنها را غنى و بى نياز مى‏كند. با مراجعه به قرآن خواهيم ديد كه غنى چون به معنى كفايت باشد به «عن» و «من» و چون به معنى بى نياز كردن باشد بدون «من» و «عن» آيد مثل آيات گذشته و در آيه [قمر:5]. كلمه «عن الناس» مقدر است مثل [يونس:101]. استغناء: طلب بى نيازى و اكتفاست «اسْتَغْنَى اللَّهَ: سَئَلَهُ اَنْ يُغْنِيَهُ - وَ عَنْهُ بَه‏:اكتفى» [ليل:7-8]. اما آنكه بخل ورزيد و خود را بى نياز دانست و وعده نيكو را تكذيب كرد... به نظر راغب استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است. غنّى: بى نياز. [بقره:267]. بدانيد خدا بى نياز پسنديده است غنى از اسماء حسنى است و آن جمعاً بيست بار در قرآن مجيد به كار رفته هجده بار درباره خدوند و دوبار درباره بشر. [نساء:6]. [نساء:135]. و آن چون درباره خداوند به كار رود مقصود مطلق بى نيازى است و چون وصف بشر آيد بى نيازى و كفايت بالنسبة است. اينك به چند آيه توجه كنيم: 1- [يونس:24]. يعنى آن را درو شده گردانديم گوئى ديروز اصلا نبوده راغب گفته: «غنى فى مكان» آنگاه گويند كه چيزى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد. لذا ترجمه صحيح «لَمْ تَغْنَ» وجود نداشتن است چنانكه طبرسى نيز چنان فرموده است. ايضاً آيه [هود:67-68]. يعنى در خانه هايشان افتادند و مردند گوئى در آن خانه‏ها نبوده‏اند و زندگى نكرده‏اند در اقرب الموارد آمده: «غنى بالمكان: اقام به - غنى فلان: عاش». 2- [يونس:36]. ايضاً [نجم:28]. مراد از «الحق» به قرينه «الظن» علم است يعنى: بيشتر آن مردم پيروى نمى‏كنند مگر از ظن و ظن از علم ابداً كفايت نمى‏كند. يعنى به جاى تحصيل علم نمى‏شود به گمان اكتفا كرد اين مردم كه روى حسن ظن به اسلافشان و روى گمان به اينكه بتان شفيع‏اند آنها را عبادت مى‏كنند پيش خدا معذور نيستند و بايد به عمل خود تحصيل علم كنند و آنگاه خواهند دانست كه بت پرستيدن غلط و بى مدرك است. بزرگان بت پرستان دانسته و از روى علم از قبول حق امتناع مى‏كردند لذا «مايَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ» آمده. يعنى ديگران از روى علم چنين مى‏كنند. *** 3- [تغابن:5-6]. استغناء چنانكه گفته شد طلب غنى است ولى آن از خداوند كه غنى بالذات است به معنى اظهار غنى مى‏باشد چنانكه ارباب تفسير فرموده‏اند يعنى گذشتگان عقوبت كارشان را چشيدند زيرا كه پيامبرانشان معجزات روشن را براى آنها آوردند و آنها كفر ورزيده و اعراض كردند و خدا بى نياز بود، خدا بى نياز پسنديده است (خداوند با هلاكشان اظهار كرد كه نه به ايمان آنها نيازمند است و نه به وجود آنها). 4- [عبس:5-6]. به نظرم مفعول «اسْتَغْنى» محذوف است يعنى: اما آنكه از حق بى نيازى جسته، تو به او توجه مى‏كنى و يا به قول راغب استغناء به معنى بى نيازى و ثروتمندى است يعنى: اما آنكه ثروتمند است...ظاهراً در آيه [علق:6-7]. نيز به معنى مجرد است يعنى: راستى انسان طغيان مى‏كند كه ديد بى نياز شده. 4- [غافر:47]. اين سخن از پيروان بى فكر است كه كوركورانه از رؤساء ستمگر خويش متابعت كرده‏اند يعنى: ما تابع شما بوديم هرچه گفتيد و كرديد، گفتيم و كرديم - آيا سهمى از اين آتش از ما دفع توانيد كرد؟ كفايت كردن همان دفع است.
غوث
يارى. نصرت. «غاثَهُ غَوْثاً: اَعانَهُ وَ نَصَرَهُ» استغاثه: يارى خواستن. [كهف:29]. اگر يارى خواستند يارى كرده شوند به آبى مثل روغن جوشان (نعوذ باللَّه منه) ممكن است استغاثه به معنى آب خواستن باشد از «غيث» نه از «غوث» و آن مناسب آيه است رجوع شود به «غيث» [احقاف:17]. پدر و مادر در ايمان فرزندشان از خدا نصرت مى‏خواهند و به فرزندشان مى‏گويند: واى بر تو ايمان آور.
غار
شكاف در سينه كوه. در اقرب الموارد نقل كرده: غار محلى است كه از كوه مى‏شكافند و چون بزرگ و وسيع باشد آن را كهف گويند. [توبه:40]. اگر او را يارى نكنيد، خدا او را يارى كرد آنگاه كه كفار بيرونش كردند، حال آنكه فقط دومين دوتن بود (و سومى نبود) آنگاه كه آن دو در آن غار بودند، به رفيقش مى‏گفت محزون مباش خدا با ماست. خدا آرمش خويش را بر قلب او نازل كرد و با لشكريانى كه نديديد ياريش نمود. مراد از «الغار» غار جبل ثور است كه رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» به هنگام هجرت از مكه با ابوبكر در آن مخفى شدند و كفار تا كنار آن آمدند به طوريكه صدايشان از درون غار شنيده مى‏شد. جبل ثور تقريباً در چهار فرسخى مكه واقع شده و غار معروف در يكى از ارتفاعات آن واقع است بالا رفتن از كوه و رسيدن به غار به زحمت انجام مى‏گيرد و آن دو در دارد يكى در طرف غرب به وسعت دو وجب در سه وجب كه شخص بايد روى شكم و خوابيده از آن داخل شود و يكى در جانب شرق كه كمى از آن بزرگتر است به قولى درب شرقى بعداً احداث شده كه مردم از يكى داخل و از ديگرى خارج شوند. همانجا محل اختفاء بزرگترين ابناء بشر، محمدبن عبداللَّه «صلى اللَّه عليه و آله» وسلم است كه تاريخ بشريت را دگرگون و جهانيان را به توحيد دعوت فرمود. ناگفته نماند: آيه صريح است در اينكه آن حضرت رفيقى در غار داشته است. و به تصريح همه او ابوبكر بود. جمله «لاتَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا» دلالت بر اضطراب او دارد كه آن حضرت براى رفع اضطراب وى چنين فرموده است. ضمائر: «نَصَرَهُ - اَخْرَجَهُ - عَلَيْهِ - اَيَّدَهُ» همه راجع به حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» و نزول سكينه نيز راجع به آن حضرت است و اگر جمله «اِنَّ اللَّهِ مَعَنا» و در غار بودن مدحى براى ابوبكر باشد، انكار غدير خم و ناديده گرفتن وصيت رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» و امثال آن خط بطلانى است بر همه گذشته [محمّد:33].
غور
فرو رفتن. «غارَ الْماءُ غَوْراً: دَخَلَ فِى‏الْاَرْضِ وَ سَفَلَ فيها» يعنى آب در زمين فرو رفت [كهف:41]. غور به معنى غائر و فرو رونده است يعنى: يا آب آن به اعماق فرو رود كه هرگز جستن نتوانى. [ملك:30]. بگو اگر آب شما به اعماق فرو رود كه آب جارى به شمار مى‏آورد؟ اغاره به معنى هجوم بردن و سرعت سير است [عاديات:3]. قسم به هجوم برندگان وقت صبح. [توبه:57]. مغار و مغاره به معنى غار و جمع آن مغارات و مغاور است يعنى اگر پناهگاه يا غارها (نهانگاه‏ها) يا گريزگاهى مى‏يافتند شتابان به آن رو مى‏كردند.
غوص
فرو رفتن در آب. به قول راغب آن فرو رفتن در آب و بيرون آوردن چيزى است [انبیاء:82]. بعضى از شياطين براى سليمان غواصى مى‏كردند [ص:37]. و از شياطين هر بناء و غواص را مسخر سليمان كرديم.
غوط
غائب شدن. «غاطَ الرَّجُلُ فِى‏الْوادِى: غابَ فيِه» به معنى كندن و دخول و غيره و نيز آمده است. [نساء:43]. طبرسى فرموده غائط در اصل به معنى محل مطمئن است عرب در آن مكان‏ها قضاى حاجت مى‏كردند كه از مردم پنهان باشند تا اين که به حدث (مدفوع) غائط گفتند قاموس و اقرب پس از آنكه غائط را محل مطمئن از زمين گفته‏اند گويند: غائط كنايه از غدره (مدفوع) است. نگارنده ترجيح مى‏دهم كه غائط به معنى مكان گود يا مكان نهان باشد كه غوط به معنى حفر كردن آمده و آن ملازم با گود شدن است غوطه را در لغت گودى معنى كرده‏اند در نهج البلاغه خطبه 36 خطاب به اهل نهروان فرموده: «فَاَنَا نَذيرُكُمْ اَنْ تُصْبِحُوا صَرْعى بِاَثْناءِ هذَا النَّهْرِ وَ بِاَهْضامِ هذَا الْغائِطِ» «اهضام» جمع هضم به معنى محل مطمئن و ميان دره است يعنى: من شما را مى‏ترسانم از اينكه ميان اين نهر و بطون اين زمين پست مقتول افتيد. «الغائط» در اينجا به معنى زمين پست است. معنى آيه چنين است: و اگر مريض شديد يا به سفر بوديد يا يكى از شما از مكان نهان (يا محل گود) آمد (كنايه از تغوط و ادرار كردن) يا به زنان دست زديد و آب پيدا نكرديد خاكى پاك را قصد كرده و تيمم كنيد. آيه شريفه وجوب تيمم را براى فاقد ماء بيان مى‏كند خواه جنب باشد يا بى وضوء. لفظ غائط دوبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است [نساء:43]. [مائده:6]. ناگفته نماند: اتخاذ مستراح در عرب بعد از اسلام است و پيش از آن براى قضاى جاحت به هرجا كه ممكن بود مى‏رفتند در افسانه «افك» هست كه عايشه گفته: من با ام مسطح براى قضاى حاجت شبانگاه بيرون رفتم و اين پيش از آن بود كه ما در خانه‏ها كنيف (مستراح) بسازيم كه از اتخاذ آن ناراحت بوديم. اگر اين آيه بعد از اتخاذ كنيف بوده باشد مراد از «الغائط» مستراح و محل خلوت است.
غول
[صافات:47]. آيه در وصف شراب بهشتى است ظاهراً مراد از «غَوْل» سردرد است طبرسى فرموده غول فسادى كه به طور مخفى بر شى‏ء عارض شود. اهل لغت آن را سردرد، مستى، مشقت و غيره گفته‏اند. «يَنْزِفُونَ» را عاصم در اين آيه مجهول خوانده و در سوره واقعة معلوم. و آن چنانكه در «نزف» خواهد آمد به معنى مستى و زوال عقل است. معنى آيه چنين مى‏شود: در شراب بهشتى سردرد (يا ضرر و فساد) نيست و از آن مست نمى‏شوند. مؤيّد احتمال نگارنده آيه [واقعة:19] است. يعنى از شراب بهشتى نه درد سر مى‏گيرند و نه مست مى‏گردند و اگر «غَوْل» را اضرار و اهلاك بگيريم با «صداع» مخالف نخواهد بود كه آن نيز ضرر است اين كلمه فقط يكبار در قرآن يافته است.
غوى
غى و غواية به معنى رفتن به راه هلاكت است. گرچه آن را ضلالت نوميدى، جهل ناشى از اعتقاد فاسد و فساد گفته‏اند. زيرا ضلالت به معنى گمراهى است و غىّ با آن و رفتن در راه هلاکت هر دو مى‏سازد به عبارت ديگر ضالّ ممكن است بی‏هدف باشد یا در راه هلاکت ولی غوایت آن است که فقط در راه هلاکت باشد طبرسى ذيل آيه [بقره:256]. فرموده: «غَوى يَغْوى غَيّاً وَ غَوايَةً: سَلَكَ طَريقَ الْهَلاكِ» يعنى راه هلاكت در پيش گرفت: در نهايه آن را ضلالت و دخول در باطل گفته است به نظرم منظورش قسمت دوم ضلالت است كه همان هلاكت و دخول در باطل باشد. ناگفته نماند در آيه [بقره:256]. رشد با غى مقابل هم آمده در «رشد» روشن شد كه معنى رشد نجات و كمال است و دقت در آيات قرآن مجيد اين مطلب را روشن مى‏كند در آيه ديگر مى‏خوانيم: [اعراف:146]. به اطمينان مى‏توان گفت كه رشد به معنى نجات و غى به معنى هلاكت است يعنى: اگر راه نجات را ببينند آن را در پيش نگيرند و اگر راه هلاكت را بينند آن را در پيش گيرند. ايضاً از آيه [جن:10-21]. روشن مى‏شود كه رشد مقابل ضرر و شر است و آن قهراً خير و نفع است كه قسمتى از نجات‏اند در اين صورت معنى غىّ نيز كه مقابل آن است روشن خواهد شد. [طه:121]. آدم به پروردگارش نافرمانى كرد و راه هلاكت رفت. [بقره:256]. اجبارى در دين نيست كه راه نجات از راه هلاكت روشن شده است آيه شريفه در «كره» هم بررسى خواهد شد. [قصص:63]. پروردگارا اينان آنها اند كه به راه هلاكتشان برديم. ما آنها را به راه هلاكت برديم چنانكه خود بدان راه رفتيم. [ص:82]. گفت: قسم به عزّت تو حتماً آنها را به راه هلاكت خواهم برد. [مريم:59]. مراد عذاب است راغب گويد تسميه مسبب به اسم سبب است كه غى سبب عذاب است. مى‏شود گفت كه عذاب آخرت نسخه ديگر گناه دنيا است يعنى به همان غى و هلاكتى كه در دنيا داشتند آن را ملاقات مى‏كنند و به آن مى‏رسند. [قصص:18]. غوى: آنكه در راه هلاكت است يعنى موسى به او گفت تو هلاكت پيشه‏اى آشكار. گويا منظور موسى آن بود: تو با اين كثرت فرعونيان و قلت بنى اسرائيل هر روز مفسده‏اى راه مى‏اندازى و در راه هلاكت قدم برمى دارى. [شعراء:224]. هلاكت پيشگان از شعراء و خيالبافان پيروى مى‏كنند. غاوى: هلاكت پيشه.
غيب
نهان. نهفته. هرآنچه از ديده يا از علم نهان است. ارباب لغت گفته‏اند: «اَلْغَيْبُ: كُلُّ ما غابَ عَنْكَ». [بقره:33]. من نهان آسمان‏ها و زمين را مى‏دانم. [هود:49]. آن از خبرهاى نهان است كه به تو وحى و اعلام مى‏كنيم. [بقره:3]. لفظ «الغيب» در آيه گرچه مطلق است ولى ظاهراً مراد از آن خداست كه در ذيل آيه ايمان به پيامبران و كتب گذشته را ذكر كرده و در آخر به لفظ «بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» قيامت را هم نام برده است پس بنابر وقت نزول آيه، مى‏ماند خدا و با آن سه اصل توحيد: ايمان به خدا، نبوت و قيامت، تمام مى‏شود. خدا از هر پيدا پيداتر است ولى اطلاق لفظ غيب بر خدا به علت ناديده بودن او است. در تفسير برهان از امام صادق «عليه‏السلام» مروى است كه درباره «يُؤْئِنُونَ بِالْغَيْبِ» فرمود: «مَنْ آمَنَ بَقِيامِ الْقائِمِ» «عليه‏السلام» و روايت ديگر فرموده: «وَالْغَيْبُ فَهُوَ الْحُجَّةُ الْغائِبُ» ظاهراً مراد امام «عليه‏السلام» تطبيق است كه اذعان به وجود امام غائب «عليه‏السلام» نيز واجب و جزء ايمان است همچنين است شمول آن بر ملائكه. خشية بالغيب؟ در عده‏اى از آيات جمله «يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ» و نظير آن آمده مثل [انبیاء:49]. [يس:11]. ايضاً [مائده:94]. [فاطر:18]. [ق:33]. [ملك:12]. مراد از اين «بِالْغَيْبِ» چيست و «باء» چه معنى دارد؟ طبرسى و زمخشرى و بيضاوى «بِالْغَيْبِ» را حال گرفته و گفته «يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ» يعنى از خدايشان مى‏ترسند در حاليكه از عذاب خدا غائب اند و آن را نمى‏بينند. در اين صورت بايد «باء» به معنى ظرفيت «فى» باشد. بعضى‏ها غيب را آخرت گرفته‏اند، در الميزان ذيل آيه [مائده:94]. فرموده: معنى خوف بالغيب آن است كه انسان از خدايش بترسد و از عذاب او بر حذر باشد حال آنكه عذاب و عقاب از انسان غائب است و چيزى از آن را به ظاهر مشاعرش نمى‏بيند. بنا به نظر الميزان بايد «باء» به معنى «من» باشد. ناگفته نماند اهل لغت ظرفيت را يكى از معانى باء شمرده‏اند و در آيه [آل عمران:123]. و در [قمر:34]. گفته‏اند معنى «فى بَدْر - فى سَحَر» است. بنابراين مى‏شود «با» در آن به معنى «فى» و مراد از غيب دنيا باشد كه از آخرت غائب است چنانكه آخرت از دنيا. بعضى گفته‏اند: معنى «خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» آن است كه از خدا بترسد با آنكه او را نديده. «خافَ اللَّهَ وَلَمْ‏يَرَهُ». غيب شامل گذشته و آينده‏ در آيه [هود:49]. مراد اخبار و حالات پيامبران گذشته و غيره است كه به طريق وحى بيان گرديده است پس منظور از غيب گذشته‏ها است و در [رعد:9]. «الغيب» شامل همه نهان‏ها است اعم از گذشته، حال و آينده پس غيب شامل هر سه است. غيب نسبت به انسان است‏ انقسام موجودات به غيب و آشكار نسبت به ما انسان‏ها است و نسبت به خدا همه آشكار و همه يكسانند كه خداوند [رعد:9]. مى‏باشد. غيب مخصوص و مبذول‏ علم غيب مخصوص به خدا است و جز خدا كسى داناى غيب نيست چنانكه آياتى از قبيل [انعام:59]. [نمل:65]. [فاطر:38]. در اين مطلب صريح اند و پاره‏اى از پيامبران صريحاً علم غيب را از خود نفى كرده‏اند چنانكه نوح «عليه‏السلام» به قومش فرمود: [هود:31]. و درباره رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» آمده [اعراف:188]. اگر غيب را مى‏دانستم خير بسيار به خود جلب مى‏كردم و بدى به من نمى‏رسيد، من جز انذار كننده نيستم. اين حكم اولى علم به غيب است ولى در نوبت ثانوى مانعى نيست كه خدا مقدارى از غيب به پيامبرش بيان دارد كه به آن غيب مبذول مى‏گوئيم چنانكه اخبار پيامبران و اخبار قيامت از غيب است و خداوند به آن حضرت بيان داشته چنانكه در آيه [هود:49]. گذشت و آيه [جن:26-27]. صريح است در اينكه علم غيب مال خداست و هيچ كس را به غيب مطلع نخواهد كرد مگر آنكه مورد رضاى اوست و مورد رضا از پيامبران است. از اينجاست كه غيب‏هاى بسيارى را خدا به حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» آموخته و آن حضرت به اصحابش خاصه به على بن ابيطالب «عليه‏السلام» بيان فرموده است و چون امام «عليه‏السلام» به كسى يكى از آنها را بيان مى‏كرد، او مى‏گفت: يا اميرالمؤمنين علم غيب بلديد؟ مى‏فرمود: نه اين علمى است كه رسول خدا به من آموخته «عِلْمٌ عَلَّمَنيهِ رَسُولُ اللَّهِ «صلى اللَّه عليه و آله» و از همين باب است كه عيسى «عليه‏السلام» به مردم مى‏گفت: «از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏ها ذخيره مى‏كنيد به شما خبر مى‏دهم» [آل عمران:49]. ايضاً قول يوسف «عليه‏السلام» كه به دو رفيق زندانى گفت: «يكى از شما ساقى پادشاه مى‏شود و ديگرى به دار آويخته شده و پرندگان از گوشت سرش مى‏خورند» [يوسف:37]. در ماقبل آيه هست كه: پروردگارم اين را به من تعليم فرموده است «ذلِكُما مِّما عَلَّمَنى رَبّى». خلاصه: آنكه خدا در علم غيب مستقل است و به حكم اولى جز خدا كسى داناى غيب نيست ولى خدا خودش مقدارى از غيب را به صورت علم به پيامبرانش بيان مى‏كند و آنها هم به اوصياء خويش. رجوع شود به كافى مخصوصاً به «باب نادر فيه ذكر الغيب». و اينكه رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» فرمايد [احقاف:9]. نمى‏دانم چه به سر من يا به سر شما خواهد آمد، راجع به غيب مخصوص است و اين منافات ندارد كه آن حضرت بفرمايد: اى على خدايم خبر داده كه تو در ماه رمضان شهيد خواهى شد و محاسنت از خون فرقت خصاب خواهد گرديد. در نهج البلاغه خطبه 59 پيش از جنگ نهروان درباره جنگ با خوارج فرمود: «مَصارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَاللَّهُ لايُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لايَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ» يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى‏يابد و از شما لشكريان من ده نفر كشته نمى‏شود. اين يك خبر غيبى بود كه از آن حضرت صادر شد، محمد عبده در شرح آن مى‏گويد از خوارج فقط 9 نفر ماند و از اصحاب آن حضرت جز هشت نفر كشته نشدند. ابن ابى‏الحديد در شرح آن گويد: اين از اخبارى است كه در اثر اشتهار نزديك به متواتر است و همه از آن حضرت نقل كرده‏اند و آن از جمله معجزات و اخبار غيبى آن بزرگواراست. اينها همه از غيب‏هاى مبذول اند كه از طرف خدا به رسول خدا و از آن حضرت به وصيتش صلوات اللَّه عليهم القاء شده است.
غيبة
بدگوئى در پشت سر ديگرى. آنچه در غياب شخص بدگوئى مى‏شود اگر در او باشد آن غيبت است و اگر در وی نباشد بهتان نامیده می‏شود و اگر روبرو گفته شود آن را شتم (فحش) گويند، كلمه غيبت اسم است. بمعنى اغتياب و بدگوئى. [حجرات:12]. بعضى از شما از بعضی بدگوئی و غیبت نکند آیا یکی از شما خوش دارد گوشت مرده برادرش را بخورد رجوع شود به «لحم».
غيابة
قعر. [يوسف:10]. يوسف را نكشيد و او را به قعر فلان چاه افكنيد. طبرسى فرمود: هر چه درون آن باشى و تو را بپوشاند آن را غيابت گويند. غيابت بئر شبيه...طاقچه ايست در چاه، بالاى آب آن. پس غيابت به معنى قعر يا به معنى گودالى است در درون چاه بالاى آب. اين لفظ دوبار در قرآن آمده است [يوسف:10-15].
غيث
باران. طبرسى فرموده: بارانى كه در وقت حاجت آيد كه آن از غوث است و آن نصرتى است كه در شدت حاجت آيد و ضرر را از بين ببرد. آيه [شورى:28]. قول وى را تقويت مى‏كند يعنى خدا آن است كه باران را پس از نوميدى مردم مى‏آورد نوميدى در وقت حاجت است اين لفظ در آيه [لقمان:34]. [حديد:20]. نيز آمده است. [يوسف:49]. «يُغاثُ» ممكن از غوث يا از غيث باشد يعنى پس از آن سالى مى‏آيد كه در آن مردم باران بيابند يا به وسيله باران و نعمت خداوند يارى كرده شوند. [كهف:29]. «اِسْتِغاثة» ممكن است از غوث يا از غيث باشد و در «غوث» گذشت.
غير
تغيير به معنى تبديل و تحويل است. [رعد:11]. تقدير آيه چنين است: «مابِقَوْمٍ مِنَ النِّعْمَةِ ما بِاَنْفُسِهِمْ مِنَ الطَّاعَةِ وَ الْعَدْلِ» يعنى: خدا نعمتى را كه براى قومى است به نقمت تبديل نمى‏كند تا آنها آنچه براى خود از عدل و طاعت دارند تغيير بدهند آيه ديگرى نيز چنين است [انفال:53]. در «حسن» گذشت كه اعمال ناشايست سبب نقمت خداوند است [شورى:30]. *** كلمه «غير» گاهى به معنى «لا» و نفى صرف آيد كه در آن اثبات نيست مثل [زخرف:18]. يعنى او در احتجاج فصيح نيست كه تقدير «لامبين» است. گاهى براى اثبات است بمعنى «الّا» مثل [فاطر:3]. كه بمعنى « اِلاَّاللَّه» است. «غير» دائم الاضافه است درمعنى وگاهى درصورت معلوم بودن معنى درلفظ مقطوع الاضافه آيد وآن بواسطه‏اضافه معرفه نمى‏شود كه توغل در ابهام دارد. از اقرب الموارد فهميده مى‏شود اصل آن به معنى «سوى» است [هود:50]. سواى او براى شما معبودى نيست.
غيض
فرورفتن در آب. در مجمع فرموده:غيض آن است كه مايع در عمق فرورود«الغيض ذهاب المايع فى العمق» در اقرب الموارد آن را يكى از معانى غيض شمرده است. راغب آن را ناقص شدن و ناقص كردن گفته ديگران نيز چنان گفته‏اند ولى چون در قرآن مجيد به معنى فرورفتن آب آمده قوياًاحتمال دارد كه معناى اصلى آن فرورفتن است و نقصان معنى لازم آن مى‏باشد. كه فرورفتن از نقصان منفك نيست. [هود:44]. گفته شد:اى زمين آبت را بلع كن و اى آسمان آبت را قطع كن و نباران، آب فرو رفت و كار تمام شد. آيه در باره طوفان نوح «عليه السلام» است و مراد آن است كه زمين آب را بلع كرد و بلع در صورت فرورفتن همه آب است نه كم شدن آن على هذا«غيضَ الْماءُ» فرو رفتن آب است نه كم شدنش و گرنه بيرون آمدن نوح «عليه السلام»از كشتى ميسر نمى‏شد. [رعد:8]. اهل تفسير «تَغيضُ» راناقص كردن گرفته و در باره آيه تقريباً سه قول دارند، اول اينكه ارحام مد ت حمل را از نه ماه كم يا زياد مى‏كنند دوم: ارحام مدت حمل را از شش ماه-اقل مدت حمل - كم يا از شش ماه زياد و به 9 ماه مى‏رساندسوم: ارحام در مدت حمل خون حيض را كم مى‏كند كه غذاى طفل است و آنچه زياد مى‏كند خون نفاس و خونى است كه گاهى در مدت حمل ديده مى‏شود. به نظر نگارنده هيچ يك از اين اقوال درست نيست.فكر مى‏كنم مراد از «ما تَحْمِلُ كُّلُ اُنْثى‏» حمل معمولى هر انثى باشد مراد از «الْاَرْحامُ» نطفه هائى باشد كه ارحام آنها را فرو مى‏برند و فاسد مى‏كنندو «ماتَزْدادُ»عبارت باشد از زايد شدن بر حمل معمولى مثلاًبه جاى يك فرزند دو فرزند يعنى: خدا داناست به آنچه ارحام حمل يا فاسد و يا زايد مى‏كنند. در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمدبن مسلم از امام باقر و صادق عليهماالسلام نقل شده كه فرمودند «...ما تَغيضُ الْاَرْحامُ» آن است كه به حمل و فرزند مبدل نشده و «ماتَزْدادُ» همان است كه از يك دختر يا پسر زايد شده است. اين آيه نظير اين دو آيه است [شورى:49-50]. در اين دو آيه «يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ اِناثاً...» به جاى «ماتَحْمِلُ كُّلُ اُنْثى...» و «...عَقيماً» به جاى «تَغيضُ الْاَرْحامُ» و «يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ اِناثاً» به جاى «ماتَزدادُ» است. واللَّه‏العالم. راغب نيز در آيه فوق «تَغيضُ» را فاسد كردن و مانند آب بلع شده، كردن گفته است. اين لفظ فقط دوبار در قرآن مجيد آمده است.
غيظ
خشم شديد. چنانكه راغب گفته [آل عمران:119]. چون به خلوت روند از شدت خشم بر شما، سرانگشتان مى‏جوند. تغيّظ: به قول راغب اظهار غيظ است [فرقان:12]. مى‏شنوند كه آتش اظهار غيظ مى‏كند و صفير مى‏كشد رجوع شود به لفظ «جَهَنَّم» تغيظ را شدت حرارت نيز گفته‏اند. اين آيه نظير آيه [ملك:8]. است كه در وصف جهنّم آمده يعنى: نزديك است از شدت غيظ پاره پاره شود اين سخن باشعور بودن جهنم را (كه در شرح آن گفته‏ايم) مى‏رساند بعضى‏ها آن را به مثل نسبت داده‏اند. [حج:15]. «ما يَغيظُ» مفعول «يُذْهِبَنَّ» و ما مصدريه است يعنى: ببيند آيا حيله‏اش غيظ و خشم او را از بين مى‏برد؟ آيه در «سبب» شرح شده است. [شعراء:54-55]. غائظ آن است كه شخص را به خشم آورد اين سخن فرعون است كه درباره موسى «عليه‏السلام» و بنى اسرائيل، به اتباع خويش گفت يعنى: اينان گروهى بى طرفدار و اندك‏اند و ما را خشمگين كرده‏اند گويا مرادش از «اِ نَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ» تمهيد براى انتقام بوده است.