• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
زاء
حرف سيزدهم از الفباى فارسى و يازدهم از الفباى عربى و در حساب جمل به جاى هفت است جمع آن از واء و از ياء و غيره است (اقرب) جزء كلمه واقع مى‏شود و به تنهائى معنائى ندارد.
زَبَد
به فتح (ز- ب) كف [رعد:17] يعنى سيل كفى بالا آمده برداشت. راغب آن را كف گفته است ولى ديگران مطلق آورده‏اند. در قرآن در كف طلا و نقره و غيره نيز بكار رفته است [رعد:17] در نهج البلاغه خطبه اول آمده «وَرَمى بِالزَّببَدِ كامُهُ» يعنى آب متراكم كف انداخت و در خطبه 142 هست [«ثُمَّ اَقْبَلَ مُزيداً كَالتَّيّارِ لا يُبالِى ما غَرَّقَ» سپس كف كنان رو كرد مانند دريائى كه به انچه غرق مى‏كند اعتنا ندارد منظور از مزبد كسى است كه سخن مى‏گويد و دهانش كف كرده «زبد» سه بار در قرآن آمده و هر سه در آيه 17 رعد است. «زبد» به معنى كَرِه نيز آمده است كه كف شير و ماست است
زُبُر
(بر وزن عنق) جمع زبور است و هر كتاب حكمت را زبور گويند (مجمع) صحاح و قاموس و اقرب مطلق كتاب گفته‏اند. راغب گويد به هر كتابى كه با حروف درشت باشد زبور گويند و بعضى گفته‏اند زبور كتابى است كه در آن حكم عقليه باشد نه احكام بر خلاف كتاب است . [شعراء:196]. و آن در كتابهاى گذشتگان است [قمر:52و53]. ظاهراً مراد از زبرنامه هاى اعمال است زبر بر وزن فلس به معنى نوشتن غيره است «زبرت الكتاب: كتبته» (اقرب). در دو آيه از قرآن كتاب با زبر توأم آمده است [آل عمران:184]، [فاطر:25]. طبرسى فرموده زبر گفتن نسبت به مواعظ و كتاب گفتن نسبت به تأليف حروف آن است، اين به نظر نگارنده بعيد است حال آنكه خودش زبور را كتاب حكمت معنى كرده است لازم بود ميان زبور مخصوص است به كتاب حكمتها و كتاب در عرف قرآن آن است كه حاوى احكام و شرايع باشد. در صافى نيز زبر را كتاب مواعظ و حكم كتاب را كتاب شريعت خوانده است الميزان نيز نزديك به ان مى‏گويد. به نظر مى‏آيد كه زبر همانطور كه نقل شد كتاب مواعظ باشد كه بسيارى از پيامبران احكام و شريعت پيغمبر سابق را تبليغ كرده و از خود فقط مواعظ و حكمتها مى‏آوردند. ايضاً به نظر مى‏آيد در آياتيكه حكمت و كتاب آمده مثل [بقره:231]. مراد از حكمت همان زبر است كه در آيات ديگر آمده است. * [كهف:96]. زبر به ضمّ (ز) و فتح (ب) جمع تكّه بزرگ آهن است (مفردات - اقرب) يعنى تكه‏هاى بزرگ آهن را پيش من آوريد تا چون ميان دو لبه كوه را مساوى كرد گفت در آن بدميد. * [مؤمنون:53]. زبر در آيه احتمال دارد جمع زبورباشد يعنى كارشان را تكّه تكّه كرده به صورت كتابها در آورند و شايد جمع زبره باشد كه از اقرب نقل شد در آن صورت به قول راغب مراد از آن به طور استعاره احزاب است يعنى امرشان را جدا كرده و حزبها شدند. در مجمه گويد: در دينشان متفرق شدند و آن راكتابها قرار دادند و بنابر قرائت ابن عامر كه زُبَراً بر وزن (صُرَد) خوانده است معنى آن جماعات است يعنى «تَفَرَّقوا اَحْزاباً» نصب زُبُراً براى حال است.
زبور
از قرآن مجيد بدست مى‏آيد كه آن نام كتاب داود است [انبياء:105]. [نساء:163]. [اسراء:55]. به قرينه دو آيه بعد مى‏شود گفت كه مراد از زبور در آيه اول كتاب داود و الف و لام براى عهد است. در ميان كتب تورات كتابى به نام مزامير يا زبور داود موجود است كه جمعاً صدو پنجاه مزمور است و يهود آن را به داود نسبت مى دهند. ولى ملاحظه مضامين آن نشان مى‏دهد كه همه‏اش از حضرت داود نيست. چنانكه محققين گفته‏اند مثلاً نويسنده قاموس كتاب مقدس تحت كلمه «مزامير»مى‏گويد: كتاب مزامير به پنج قسمت منقسم و در آخر هر قسمتى لفظ آمين مكرّر گشته و اغلب بر آنند كه اين لفظ را جمع كنندگان كتاب در آخر هر كتاب افزوده‏اند... خلاصه كتاب اول داراى 41 مزمور است كه 37 از آنها منسوب به داود و چهار تا كه اوّل و دوّم و دهم و سى و سوّم باشد. به مؤلفان نا معلوم منسوب است. همچنين است سخن اين مؤلف درباره قسمتهاى ديگر زبور دانشمند محترم آقاى صدر بلاغى نيز در فرهنگ قصص قرآن در اين باره بيانى عالى دارد. قرآن مجيد درباره زبور بيشتر از آنچه نقل شد مطلبى نگفته لذا مطلب را در اين موضوع بسط نمى‏دهيم.
زبن
دفع «زبنه زبناً: رفعه و صدمه» (اقرب) [علق:18] مراد از زبانيه مأموران آتش جهنّم است و شايد از اين جهت زبانيه گفته شده كه انسانها را به آتش دفع و پرتاب مى‏كنند واحد زبانيه به نظر ابى عبيده زبنة و در عقيده كسانى زبنى و بقول اخفش زابن است (مجمع) اين كلمه فقط يكبار در قرآن يافته است. يعنى او اهل مجلس خود را بخواند كا نيز آتشبانان را خواهيم خواند در دعاى سوم صحيفه آمده فَصَلَّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى... الزَّبانِيَةِ الَّذينَ اِذا قيلَ لَهُمْ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ ابْتَدَرُوهُ سِراعاً وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ».
زجاجه
شيشه. [نور:35] يعنى مثل نور وى چون محفظه ايست كه در آن چراغى است و چراغ در شيشه ايست و شيشه گودى ستاره درخشانى است. لفظ «فى» نشان مى‏دهد كه شيشه ظرف چراغ در قنديلى از شيشه قرار گرفته است. اين كلمه در قرآن فقط دو بار آمده است معنى آيه انشاءاللّه در «نور» خواهد آمد.
زجر
راندن با صدا، سپس گاهى در صدا و گاهى در مطلق راندن به كار مى‏رود عبارت راغب چنين است «الزجر طرد بصوت. ثم سيتعمل فى الطرد تارة و فى الصوت اخرى» صحاح و قاموس و اقرب منع و نهى گفته‏اند. اين معانى قريب به هم اند. [صافات:19]. يعنى قيامت فقط يك صيحه و يا يك حركت است آنگاه همه زنده شده نگاه مى‏كنند آيه در جواب كسانى است كه وقوع قيامت با صيحه و فرياد است [يس:53]و لذا زجره به معنى صيحه است يعنى با يك صيحه قيامت بر پا مى‏شود. طبرسى كه زجر را بر گرداندن گفته مى‏گويد: گوئى مردم از حال خود برگردانده شده‏اند به محشر. [قمر:9]. يعنى بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند ديوانه است و منع و طرد شد گوئى فرياد كشيده گفته‏اند: ساكت باش! [قمر:4]. ازدجار به معنى زجر است يعنى از اخبار گذشتگان به آنها آمد چيزيكه در آن موعظه و منع از ارتكاب گناهان است مزدجر در ايه مصدر ميمى است . چنانكه الميزان گفته. * [صافات:2-4] راجع به اين آيات رجوع شود به «تلى» كه مشروحاً گفته شده است.
زجو
راندن با مدارا (صحاح) راغب گويد آن دفع شيى‏ء است براى مرتّب شدن. نا گفته نماند اينگونه دفع با سوق دادن نيز مى‏سازد چنانكه قاموس و اقرب و مجمع آن را سوق و دفع گفته است [نور:43]. ايا ندانسته‏اى كه خدا ابر را به آرامى سوق مى‏دهد سپس آن را به هم جمع مى‏كند و انگاه متراكم مى‏گرداند. * [يوسف:88]. مزجى به صيغه مفعول شيى‏ء دفع شده و غير مقبول و مزجاة مؤنث آن است يعنى سرمايه كم و ناقص كه طرف آن را طرد و رغبت نمى‏كند و لذا بضاعة مزجاة را سرمايه كم يا سرمايه پست گفته‏اند .
زحزح
تزحزح كنار شدن و كنار كردن است (اقرب) [آل عمران:185]. هر كه از آتش كنار و به بهشت داخل شده باشد سپس رستگار شده [بقره:96]. مزحزح به معنى دور كننده و كنار كننده است از اين ماده فقط دو لفظ فوق در قرآن مجيد يافته است.
زحف
نزديك شدن به تدريج (مجمع) [انفال:15]. راغب گويد: اصل آن برخاستن است با كشيدن پا مثل طفلى كه هنوز راه رفتن نمى‏تواند و مثل شتريكه خسته شده است نا گفته نماند گوئى در آن يك گونه سنگينى و كندى ملحوظ است در اقرب گويد: زحف العسكر الى عدوّهم» آنگاه كه لشكر به سوى دشمن با كندى و تدريج برود كه زياد و كثير است. بايد دانست رحف در معناى جهاد و روبرو شدن با دشمن نيز بكار رفته است در نهايه در حديث «اللهم اغفر له وان كان فرّمن الزحف» آن را جهاد معنى كرده و در روايات كافى در تعداد گناهان كبيره آمده «الفرار من الزحف» يعنى فرار از جنگ و اين مخالف معناى اولى نيست كه جهاد با دشمنان همان نزديك شدن است براى جنگ. و نيز رحف به معنى لشكر آمده است چنانكه زمخشرى گفته و جمع آن زحوف است طبرسى از ليث نقل مى‏كند زحف جماعتى است كه به سوى دشمن حركت مى‏كنند و جمعش زحوف است. بهتر است «زَحْفاً» در آيه به معنى قتال و نيز مفعول له باشد براى «لَقيتُمْ» چنانكه از زجّاج نقل شده است يعنى: چون با كفّار از براى جنگ روبرو شديد به آنهاپشت نكنيد و فرار ننمائيد اين كلمه تنها يكبار در قرآن آمده است.
زخرف
زينت [يونس:24]. راغب آن را زينت روكش گفته كه نقش و نگار است و نيز آن را كمال حسن گفته‏اند (مجمع (اقرب) يعنى چون زمين زيبائى خود را گرفت و آراسته شد. [اسراء:93]. يعنى براى تو اطاقى باشد از طلا. ظاهراً مراد آن است كه زينت آن از طلا باشد. طلا را به جهت كمال حسن زخرف گفته‏اند زخرف القول سخنى است باطل كه ظاهر آن صدق و راست باطل كه ظاهر آن صدق و راست مى‏نمايد [انعام:112]. بعضى قول باطل و ظاهر الصدق را براى فريب القامى كند. آن به معنى مفعول (مزخرف) است. زخرف نام سوره چهل و سوم از قرآن است گوئى به مناسبت آيه 35 همان سوره، زخرف خوانده شده است «وَلِبُيُوتِهِمْ اَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِوُونَ وَ زُخْرُفاً» در مجمع گويد: زخرف كمال حسن شيى‏ء است و لذا به طلا و به نقوش و تصاوير زخرف گفته‏اند در حديث است كه «اِنَّهُ لَمْ يَدْخُلِ الْكَعْبَةَ حَتَّى اَمَرَ بِالزُّخْرُفِ فَنَحَّى» آن حضرت وارد كعبه نشد تا فرمود كه تصاوير و نقوش را از آن كنار كردند. در مجمع گويد: «زُخْرُفاً» در آيه منصوب است با فعل مضمر يعنى «وَ جَعَلْنا لَهُمْ زُخْرُفاً» ولى شايد عطف باشد به «سُرُراً».
زرب
[غاشيه:15-16]. در مجمع آمده زرّابى جمع زريبه و آن به معنى فرش فاخر است يعنى پشتى‏هاى رديف هم و فرش‏هاى گسترده. زرّابى نكره است نمى‏شود آنها را با فرش دنيا قياس كرد. راغب گويد: زرابى جمع زرب (بر وزن قفل) نوعى از لباس راحت و منسوب است به محلى. و بر سبيل تشنيه و استعاره آمده «وَ زَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ».
زرع
روياندن. كاشتن. و نيز مصدر به معنى مفعول باشد كه خواهيم گفت. راغب گويد: زرع به معنى روياندن است و حقيقت آن با امور خدائى است نه بشرى [واقعة:64]. آيا شما آن را مى‏رويانيد يا مائيم روياننده... و اگر به انسان نسبت داده شود از اين جهت است كه انسان عامل و فاعل اسباب زرع است. طبرسى ذيل آيه فوق فرموده: آيا شما آن را مى‏رويانيد يا مائيم روياننده و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت است كه فرمود «لا يَقُولَنَّ اَحَدُكُمْ زَرَعْتُ وَ لْيَقُلْ حَرَثْتُ» كسى از شما نگويد زرع كردم و بگويد حرث كردم. ولى ذيل آيه [يوسف:47]. آن را كاشتن گفته است. در صحاح كاشتن و روياندن هر دو را گفته است همچنين است قول قاموس و اقرب. در قرآن مجيد چنان كه معلوم شد در روياندن و كاشتن هر دو به كار رفته است و بنابر قول راغب زارع فقط خداست و بشر حارث است لاغير چنان كه فرموده [واقعة:63]. زُرّاع به ضم (ز) جمع زارع است [فتح:29]. بر ساقه‏هاى خود ايستاد زارعان را روئيدن آن به شگفت مى‏آورد. [نحل:11]. زرع در اين آيه و غيره به معنى مزروع (كشت) است چنان كه گذشت. جمع زرع در قرآن زروع است [دخان:25-26]. [شعراء:148].
زُرق
به ضم (ز) [طه:102]. زَرَق (بر وزن فَرَس) به معنى كبود است مجمع البيان زرقه را رنگ سبز گفته ولى اقرب تصريح مى‏كند كه رنگ كبود است مثل رنگ آسمان. زُرْق در آيه شريفه جمع اَزْرَق به معنى كبود شم است يعنى روزى در صور دميده شود گناهكاران را كبئد چشم محشور مى‏كنيم. به احتمال قوى مراد از آن آيه كورى است. در اقرب آمده «زَرَقَ الرَّجُلُ زُرقاً: عمى» يعنى كور شد. دليل اين احتمال آياتى است كه كور محشور شدن را صراحت دارند [طه:124-125]. [اسراء:97]. «زرق» در كلام اللّه يكبار آمده است.
زرى
عيب گرفتن. حقير شمردن در اقرب آمده «زرى عمله عليه: عابه عليه و عاتبه» اسم فاعل آن زار است [هود:31]. ازدراء يعنى احتقار يعنى درباره آنان كه چشم شما خوارشان مى‏بيند نمى‏گويم: خدا هرگز خيرى به آنها نخواهد داد در نهج البلاغه خطبه 174 درباره نفس مؤمن فرموده «وَلا يزالُ زارِياً عَلَيها» مؤمن پيوسته نفس خود را حقير شمرده و آن را عتاب مى‏كند. اين كلمه تنها يكبار در قرآن يافته است.
زعم
قول باطل دروغ [تغابن:7]. كفّار به دروغ گفتند كه هرگز بر انگيخته نمى‏شوند بگو قسم به پروردگارم حتماً حتماً بر انگيخته خواهيد شد. در قاموس گويد: زعم به معنى قول باطل و كذب و قول حق است در هر دو ضد بكار مى‏رود و بيشتر در شى‏ء مشكوك استعمال مى‏شود. در اقرب الموارد افزورده: از عادت عرب است هر دروغگو كه پيششان سخنى گويد، گويند فلانى زعم كرد و در قرآن هر جا در ذم قائلين آمده است. راغب مى‏گويد: آن حكايت قولى است كه در آن احتمال دروغ است [سباء:22]. بگو بخوانيد آنان را كه به باطل معبود خوانديد.[اسراء:92]. يا آسمان را چنان كه ادعا كرده‏اى پاره پاره بر ما فرود آورى. زعيم به معنى كفيل و عهده دار است طبرسى گفته زعيم، كفيل و ضمين نظير هم‏اند و نيز زعيم به معنى رئيس است راغب در تقريب آن گويد: چون عقيده بر اين است كه قول رئيس و كفيل محل احتمال كذب است [يوسف:72]. هر كه آن را بياورد براى اوست بار شترى و من به آن بار ضامنم كه به او داده شود و يا به او كفيلم كه عذابش نكنند. [قلم:40]. زعيم در آيه شايد به معنى متعهد و يا باطل‏گو باشد. در مجمع آن را كفيل گفته و گويد: بپرس كدامشان متعهد است كه روز قيامت براى آنهاست آن چه براى مؤمنان است. دئر نهج البلاغه خطبه 16 آمده «ذِمَّتى بِما اَقُولُ رَهينَةٌ وَ اَنَا بِهِ زَعيمٌ».
زفر
زفر و زفير خارج كردن نفس است پس از به درون كشيدن آن يعنى بازدم (قاموس، اقرب) طبرسى و راغب به عكس گفته‏اند عبارت مجمع چنين است «الزفير ترديد النفس مع الصوت من الحزن حتى تنتفع الضلوع» زفير نفس كشيدن است از اندوه كه با صدا ياشد تا جائى كه دنده‏ها باد كند راغب نيز چنين گفته و فقط حزن و صوت نياورده است ايضاً زفير صداى آتش است آنگاه كه به شدّت مشتعل گردد. [هود:106]. شهيق مقابل زفير است و هر دو از صداهاى اندوهناكان است كه به هنگام نفس كشيدن و بازدم از آنهاشنيده مى‏شود (مجمع از زجّاج) معنى آيه در «خلد» گذشت. [فرقان:12]. زفير صداى جهنّم و (صفير) آنست در «جهنّم» گذشت كه آن ذى شعور و عاقل است. اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است. سوّمى سوره انبياء آيه 100.
زف
[صافات:94]. زفيف به معنى سرعت سير در صحاح گويد «زّف العبير زفيفاً: اسرع. و زّف القوم فى مشيهم: اسرعوا» معنى آيه چنين است: رو كردند به سرعت سوى ابراهيم مى‏رفتند و اگر آن را متعدّى بدانيم چنين است كه قوم خويش را به سرعت بسير و اميداشتند اين كلمه در قرآن مجيد يكبار بيشتر نيست. زفاف بردن عروس است به خانه شوهر. در نهايه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نقل كرده كه فرمود «يزّف على بينى و بين ابراهيم الجنة» على ميان من و ابراهيم به سرعت وارد بهشت مى‏شود.
زقّوم
[صافات:62-66]. [دخان:43-46]. [واقعة:52-53]. اين كلمه فقط در اين سه مورد آمده است و از اين آيات روشن مى‏شود اوّلاً رقّوم درختى است كه در قعر جهنم مى‏رويد. ثانياً ميوه آن مانند رؤس شياطين است كه در «رأس» گذشت و اينكه گفته درخت زقّوم طعام گناهكار است ظاهراً منظور ميوه آن است. ثالثاً مجرمين از آن مى‏خورند و شكمشان را پر مى‏كنند. و رابعاً آن مانند آب جوشان در شكم‏ها مى‏جوشد (نعوذ باللّه منها). بقيه اين سخن در «ضريع» است. راجع به معنى زقم بايد دانست كه آن فرو بردن لقمه است با كراهت و مشقّت شديد (مجمع) در قاموس معناى اوّلى آن را كره با خرما گفته است در اقرب گويد: آن كره است با خرما در لغت آفريقا... و گفته‏اند پليدترين درخت تلخ است در تهامه... در مجمع گفته: گويند آن درخت معروفى است كه عرب مى‏شناسد. و گفته‏اند كه نمى‏شناسد روايت است: قريش چون آيه اول را شنيد... ابن زبعرى گفت: زقوم در كلام بربر خرما و كره است و در نقلى بلغت يمن، ابو جهل به كنيزش گفت: ما را زقّوم بياور. او كره و خرما آورد به ياران گفت: زقّوم بخوريد محمد شما را با اين مى‏ترساند و مى‏گويد كه آتش آن را مى‏روياند حال آنكه آتش مى‏سوزاند خداوند نازل كرد «اِنّا جَعَلْناها فِتْنَةَ لَظّالِمينَ» اين سخن در نهايه نيز ذيل زقم نقل شده است.
زكريّا
از انبياى مشهور بنى اسرائيل. نام مباركش هفت بار در كلام اللّه مجيد آمده است [مريم:2]. قرآن مجيد او را از پيامبران و بندگان صالح مى‏شمارد [انعام:85]. دو قضيّه از وى در قرآن آمده است يكى تكفل مريم آنگاه كه مريم را تحويل معبد بيت المقدس كردند درباره تكفل او قرعه كشى كردند [آل عمران:44]. تا بالاخره كفالت مريم به عهده زكريّا واگذار شد و هر وقت پيش مريم مى‏آمد در نزد وى رزق بخصوصى مى‏ديد و مى‏گفت: اين از كجاست مريم مى‏گفت از جانب خدا زكريّا چون اين بدانست با آنكه خودش پير و زنش نازا بود از خدا فرزندى خواست خداوند يحيى را بوى عنايت فرمود [آل عمران:37-38]. دوّم استجابت دعاى اوست درباره فرزند خواستن از خدا كه در سوره آل عمران از آيه 38 تا 41 ياد شده است و مشروح آن در سوره مريم چنين است: اين خبر رحمت پروردگار با بنده خويش زكرياست. آن دم كه خدايش را نهانى ندا كرد و گفت: پروردگارا من استخوانم سست شده و سرم از پيرى سفيد گشته «وَ اشْتَعَلَ الرّأْسُ شَيْباً» و در دعا كردن شقى و دست خالى نبوده‏ام در گذشته من دعا كرده‏ام و تو اجابت فرموده‏اى من از بعد خويش از اقوام و اقربايم بيم دارم و زنم گذشته از پيرى همواره نازا بوده است. مرا به قدرت خويش فرزندى عطا فرما كه از من و از خاندان يعقوب (طرف مادر) ارث ببرد و او را پسنديده گردان. خطاب رسيد اى زكريا ما تو را مژده پسرى مى‏دهيم كه نامش يحيى است و از پيش همنامى براى او قرار نداده‏ايم گفت: پروردگارا چگونه پسرى خواهم داشت حال آنكه زنم از پيش نازا بوده و خودم از پيرى به فرتوتى رسيده و خشك شده‏ام. فرشته‏اى او را ندا كرد و گفت: پروردگارت چنين گفته كه آن بر من آسان است تو را از پيش آفريدم كه چيزى نبودى. گفت خدايا براى من نشانه‏اى تعيين كن گفت: نشانه تو آن است كه سه شب تمام با مردم نتوانى سخن گوئى پس از عبادتگاه به سوى قوم خود رفت و به آنهافهماند كه: بامداد و شبانگاه خدا را تسبيح گوئيد. (مريم :2-11). نا گفته نماند سلب قدرت تكلّم از زكريا علامت فرزند بود كه فرموده «قالَ آيَتُكَ اَنْ لا تَكَلِّمُ النّاسَ ثَلثَ لَيالٍ سَوِيّاً» و در سوره [آل عمران:41]. قيد ايّام روشن مى‏كند كه مراد از «ثَلثَ لَيالٍ» فقط سه شب نيست بلكه روزها هم مراد است. و نيز كلمه «الناس - و اذْكُرْ رَبَّكَ» بدست مى‏دهد كه سلب تكلّم نسبت به مردم بود و گرنه نسبت به خدا و عبادت زبانش قدرت داشت. و «اَلّا تُكَلِّم» نشان مى‏دهد كه خدا قدرت را سه روز از او سلب فرمود. اينكه زكريّا از خدا علامت خواست معنى اش آن بود هر وقت زنش باردار شد با آن علامت باردار شدن آن را بداند؟ و يا براى آن بود كه بداند اين ندا از ملك ايت و از شيطان نيست؟ الميزان وجه دوّم را تأييد مى‏كند و مى‏گويد: آنچه سبب وحشت قوم از اين وجه شده آن است كه گفته‏اند: انبياء در اثر عصمت بايد كلام رحمانى را از شيطانى تشخيص دهند، جايز نيست شيطان آنها را به بازى گيرد كه تشخيص از دستشان برود. اين سخن حق است ولى بايد دانست خداست كه خداست نه مستقلاً از جانب خودشان و چون چنين است چه اشكالى دارد كه زكريّا از خدا راجع به آن علامتى بخواهد كه واقعيّت را تشخيص بدهد بلى اگر دعايش مستجاب نمى‏شد اشكال در جاى خودش بود... آيه آن بود زبانش سه روز قادر به تكلّم نبود و زبانش جز به ذكر خدا بند ميشد و اين... تصرّف خاصّى است در نفس پيامبر و زبانش كه شيطان به علت عصمت پيغمبر از آن عاجز است پس نداى فرزند دادن رحمانى بوده است تمام شد. در تفسير عياشى ذيل آيه 41 آل عمران از امام صادق عليه السلام نقل شده: زكريا چون از خدا خواست تا فرزندى به وى عطا كند ملائكه جواب استجابت را به او رساندند. خواست بداند كه اين ندا از جانب خداست خدا وحى فرمود كه نشانه خدائى بودن ندا آن است كه سه روز زبانش از تكلّم عاجز شد دانست كه به سلب تكلّم جز خدا كسى قادر نيست. و آن است قول خدا «رَبِّ اجْعَلْ لى آيَةً قالَ آيَتُكَ اَلّا تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلثَةَ اَيّامٍ اِلّا رَمْزاً». مجمع البيان آن را علامت حمل گفته كه زكريّا با آن دانست زنش حامله شده است. قرآن مجيد بيشتر از آنكه گفته شد درباره زكريّا چيزى نفرموده است ولى در اينجا مطالبى افسانه نيز درباره آن رسول گرامى نقل شده است كه به طور فهذست اشاره مى‏شود. 1- در الميزان ج 3 ص 200 گويد: حرفهائى از قدماء مفسّرين در اينجا نقل شده كه غير از قدماء مفسّرين در اينجا نقل شده كه غير معقول اند مثل آنكه از قتاده و عكرمه نقل شده: شيطان پيش زكريّا آمد و او را در اينكه بشارت فرزند از جانب خداست به شكّ انداخت و گفت: اگر اين ندا از جانب خدا بود مخفى به تو مى رسيد چنانكه تو خدا را نهانى خواندى و در انجيل لوقا باب 1 بند 20 آمده كه جبرئيل به زكريّا گفت: تو تا روزى كه اين خبر واقع شود گنگ و لال خواهى بود كه سخن مرا باور نكردى. نگارنده به انجيل مراجعه كردم همانطور است كه الميزان نقل كرده است. 2( در صحيح مسلم، بابى درباره فضادل زكريّا منعقد كرده مجموع آن باب را فقط يك روايت تشكيل مى‏دهد و آن اينكه ابو هريره از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نقثل كرده كه «كان زكريّا نجاراً» زكريّا نجّار بود. شايد اين روايت درست باشد كه روزى آن حضرت به مناسبتى اين سخن را فرموده است ولى تشكيل اين سخن را فرموده است ولى تشكيل چنين بابى با اين سرمايه خنده‏آور است. 3- ابن اثير در تاريخ كامل ج 1 ص 174 باب «ذكر قتل زكريا» مى‏گويد: چون يحيى كشته پدرش زكريّا فرار كرد و داخل باغى در بيت المقدّس گرديد پادشاه در پى او فرستاد. درختى زكريا را خواند و گفت اى پيامبر خدا پيش من بيا چون زكريّا آمد درخت از وسط پاره شد و زكريّا درون آن قرار گرفت سپس درخت به هم متصل گرديد شيطان طرف لباس او را گرفته بيرون كشيد تا مدركى بر گفته‏خويش داشته باشد. آنگاه به مأموران شاه گفت: زكريّا ميان اين درخت رفته اين هم حاشيه لباس اوست. درخت را با تبر دو نصف كردند و با منشار (ارّه بزرگ)آن را بريدند زكريّا مرد. عبد الوهاب نجّار ذيل اين قصّه مى‏گويد: اين سخن افتراست چه فائده‏اى است در رفتن به درون درخت با آنكه طرف لباسش بيرون خواهد ماند. اين بلا شكّ دسيسه‏اى است براى اعظام ابليس و عجب اينجاست كه اين ناپسندها به كتب اسلامى راه يافته است آفرين بر قرآن عظيم كه از هر گونهسخن سبك خالى است. نام زكريا در آيات قرآن به قرار ذيل است: آل عمران:37-38. انعام:85. مريم:2-7. انبياء:89.
زكو
اصل زكوة چنانكه طبرسى و راغب گفته به معنى نموّ و زيادت است همچنين است قول قاموس و اقرب و صحاح زكاء را نموّ كردن گفته است.«زكا الزرع يزكو زكاء نما». على هذا زكو و زكاء مصدر و زكوة مصدر است [بقره:43]. ولى ابن اثير در نهايه مى‏گويد: زكوة از اسماء مشتركه است و بر عين و معنى هر دو اطلاق مى‏شود. آيه «وَ وَحَنا مِنْ لَدُنّا و زَكوةً» كه خواهد آمد مؤيد قول ابن اثير است. نا گفته نماند زكوة در قرآن گاهى به معنى طهارت و پاكيزگى آمده مثل [شمس:9]، [نور:21]. يعنى نجات يافت آنكه نفس را پاك كرد. و اگر فضل آنكه نفس را پاك كرد. و اگر فضل و رحمت خدا نمى‏بود احدى از شما پاك نمى‏شد. و گاهى به معنى مدح است مثل [نجم:32]. خودتان را مدح نكنيد و پاكيزه نشان ندهيد خدا بپرهيزكار داناست. ايضاً [نساء:49]. در صحاح مى‏گويد «زكى نفسه تزكية:مدحها». اين معنى راجع به معناى اول است كه مدح نفس جز پاكيزه نشان دادن آن نيست. زكّى به معنى پاك است [مريم:19]. مؤنث آن زكيّه است [كهف:74]. از مى‏اسم تفضيل آن است [كهف:19]. * [كهف:81]، [مريم:13]. [مؤمنون:4]. در دو آيه اولى زكوة مصدر است به معنى پاكى و پاكيزگى و در آيه سوّم اگر لام «لِلزَّكوة» را چنانكه راغب گفته علت بگيريم زكوة مصدر است يعنى براى پاك شدن كار مى‏كنند ولى سياق آيه نشان مى‏دهد كه «لِلزَّكوة» مفعول «فاعلون» است. ولى در عين حال كلمه «فاعلون» قرينه است كه زكوة مصدر و به معنى تطهير مال است چنانكه در الميزان آمده و زكوة متعارف منظور نيست كه آيه مكّى و حكم زكوة در مدينه آمده است. اقرب الموارد گويد: زكوة در تمام قرآن جز آيه «وَحَناناً مِنْ لُدُنّا وَ زَكوةً» درباره مال است. و آن به معنى طهارت مى‏باشد. ولى ديديم كه آيه ديگرى نيز هست. و در دو ايه [مريم:31]، [مريم:55]. احتمال دارد كه پاكيزگى مراد باشد. نا گفته نماند پاكيزگى و مدح كه ذكر شد مخالف معنى اولى كه نموّ و زيادت باشد بلكه پاكيزگى همان نموّ نفس و ترقى ئ ارتقاء آن است.
زكاة
زكوة چنانكه گذشت مصدر و اسم مصدر كه مال زكوى باشد استعمال شده است. و آن سى ئو بار در قران مجيد به كار رفته و در بيشترين منظور مالى است كه در راه خدا مصرف مى‏شود. به نظرم اين تسميه از آن است كه زكوة سبب پاكى مال است و مال مزكّى پاك و قابل نموّ و بركت است نه مال غير مزكّى. به عقيده نگارنده مراد از زكوة كه در قرآن بيشتر با صلوة آمده فقط زكوة واجبى كه به 9 چيز (گندم،جو،خرما،كشمش،طلا،نقره،گوسفند، گاو، و شتر) تعلق مى‏گيرد نيست بلكه مراد مطلق انفاق در راه خداست اعم از واجب و مستحب. وقتيكه زكوة در اصل لغت به معنى زيادت و نموّ باشد و به كار بردن آن در مال انفاق شده به عنايت باشد چه داعى داريم كه زكوة را در آيات [بقره:43،83،110]، [نساء:162]، [توبه:71]. و آيات ديگر حمل بر زكوة واجب كنيم. شايد اين سخن قطع نظر از آنچه گفته شد آياتى است كه بعد از ذكر صلوة انفاق را پيشنهاد مى‏كنند مثل [بقره:3]، [انفال:3]، [حج:35]. و مثل آيات ديگر كه مطلق انفاق فى سبيل اللّه را تذكّر مى‏دهند. [بقره:261]، [بقره:195]. و مثل آيات ديگر كه مى‏گويند در مال مردم براى ديگران حقّى هست [ذاريات:19]. [معارج:24و25]. از مدّتها پيش راجع به اين مطلب فكر كرده و آنرا قوى و نزديك به يقين دانسته بودم اتفاقاً ديدم در الميزان ذيل آيه [مؤمنون:4]. به اين مطلب توجّه شده است مى‏گويد: شايد مراد از زكوة معناى مصدرى باشد و آن تطهير مال با انفاق است نه مقدار معين از مال كه اين سوره مكّى است و تشريع زكوة متعارف در مدينه بوده است سپس علم به غلبه گرديده است. و با اين اعتبار آمدن «فاعلون» صحيح مى‏شود نظير اين سخن را ذيل [فصّلت:6و7] فرموده است. محل مصرف زكوة و مطلق صدقات موارد هشتگانه زير است كه آيه شريفه معيّن مى‏كند [توبه:60]. به موجب اين آيه مباركه صدقات شكافهاى اجتماع را پر كرده و چرخ زندگى را به كار مى‏اندازد لازم است به يك يك اين مواردتوجه شود: 1- فقراء: و آنها كسانى اند كه در آمدشان به مخارج سالانه كفايت نمى‏كند مى‏توانند كسر مخارج خويش را از زكوة دريافت دارند. 2- مساكين. فقهاء در تفسير آن مى‏گويند: مسكين كسى است كه حالش از فقير بدتر باشد يعنى كسانيكه در آمدى ندارند. ناقص العضو اند. مضطر و آواره هستند. نگارنده را درباره آن سخنى است كه در «سكن» خواهد آمد. 3- عاملين زكوة. حكم زكوة آن است كه حاكم شرع براى جمع آورى آن و نيز براى توزيع و مصرف آن مأمورانى از طرف خود تعيين كند چنانكه رويّه حضرت رسول صلى اللژه عليه و آله و سلم چنين بوده است. در اين صورت نه فقير مى‏داند مال كدام كس را مى‏خورد و نه زكوة دهنده مى‏داند كه زكوتش در اختيار كدام كس قرار داده شد بلكه حاكم شرع خود به وضع مستمندان رسيدگى مى‏كند و كار مأموران زكوة براى خود از آن حقوق بر مى‏دارند. 4- مؤلفة قلوبهم يعنى كسانيكه قلوبشان تأليف شده و آنها مردمان غير مسلمان اند كه براى خوشبين بودن به اسلام مى‏شود به آنهااز زكوة داد مثلا در كشورى غير مسلمان زلزله‏اى اتفاق افتاده و عدّه‏اى بى خانمان شده‏اند مى‏شود به آنها از زكوة كمك كرد تا به اسلام خوشبين باشند و يا مى‏شود مبلغى از زكوة كمك كرد تا به اسلام خوشبين باشند و يا مى‏شود مبلغى از زكوة به يكى از بيمارستانهاى آن كشور براى تداوى بيماران ارسال كرد بدين طريق ملاحظه مى‏شود كه اسلام براى جهانيان فكر كرده و راه باز نموده است نه فقط براى مسلمان فقير. 5- رقاب آنان بردگان اند كه از مال زكوة مى‏شود آنها را خريد و آزاد كرد. 6- غارمين. قرضداران اگر كسى باشد كه در آمدشان به مخارجش كفايت كند ولى قرضى دارد كه نمى‏تواند آن را بدهد. قرض او از زكوة ادا مى‏شود. 7- فى سبيل اللّه مراد از ان هر كار عام المنفعه است كه به درد مردم مى‏خورد از قبيل راهها، پلها، بيمارستانها، درمانگاهها، مساجد و غيره. كه محل مصرف زكوة اند. 8- ابن سبيل شخص غربيكه در غربت مال خود را از دست داده و يا تمام شده و معطل مانده است از سهم زكوة به محلش فرستاده مى‏شود. بدين طريق خواهيم ديد زكوة و انفاق در پر كردن شكاف جامعه سهم به سزائى دارد اگر روى حساب منظم و دقيق جمع آورى و توزيع شود بيشتر مشكلات را حل خواهد كرد.
زلزال
اضطراب و حركت [احزاب:11]. آنجا مؤمنان امتحان شدند و شديداً مضطرب گرديدند. زلزله حركت زمين است [حج:1]، [زلزله:1]. به عقيده راغب تكرار حروف آن دلالت بر تكرار فعل دارد.
زلف
نزديك شدن. و مقدّم گشتن در اقرب آمده «زلف زلفاً و زليفاً: تقدّم و تقرب» در نهايه گويد: اصل آن نزديك و مقدّم گشتن است. در صحاح گويد: ازلفه‏اى قربّه». در قرآن مجيد مطلق نزديك شدن و نيز به معنى تقرب و منزلت آمده است در مجمع شعرى در اين باره آورده است: وَ كُلَّ يَوْمٍ مَضى اَوْ لَيْلَةٍ سَلَفَتْ فيها النُّفُوسُ اِلَى الْآجالِ تَزْدَلِفُ‏ يعنى در هر روز و شبى كه مى‏گذرد مردم به اجلها نزديك مى‏شوند. [شعراء:90]، [ق:31]. بهشت به پرهيزكاران نزديك گرديد. [شعراء:64]. ديگران را به آنجا نزديك كرديم. بعضى آن را به معنى جمع دانسته و گفته ديگران را در آنجا جمع كرديم و گفته‏اند ليله مزدلفه يعنى شب اجتماع ولى طبرسى آن را نزديك كردن گفته و مزدلفه را نيز از آن گرفته است . زلفى در قرآن مصدر آمده به معنى نزديكى و تقرب و مقام. مثل [زمر:3]. زلفى مفعول مطلق است براى «يُقَرِّبُونا» تقدير چنين مى‏شود «الا ليقربوا الى اللّه تقريباً» همچنين آيه [سباء:37]. و مثل [ص:25و40] و در اين دو آيه اسم مصدر است به معنى مقام و منزلت اقرب الموارد گويد: الف آن براى تأنيث است و آن را در آيه سباء كه گذشت مصدر گقته و گويد بعضى آن را اسم مصدر دانسته‏اند مثل سلام و كلام . * [هود:113]. بعضى آن را زُلْف (بر وزن صرد) خوانده‏اند كه جمع زلفة و منزلت است و بعضى بر وزن عُنُق خوانده‏اند در اين صورت مفرد است (مجمع). طبرسى از ابن عباس و ابن زيد نقل مى‏كند كه زلف اول ساعات شب است يعنى نزديكيهاى شب. جوهرى مى‏گويد: زلفة قسمتى از اول شب است و جمع آن زُلَف (بر وزن صرد) آيد قاموس نيز چنين گفته به هر حال معناى اوّلى در آن، ملحوظ است و ظاهر آيه نمازهاى پنجگانه يوميّه را معيّن مى‏كند: نمازهائيكه در ئو طرف روز اند عبارت اند از نماز صبح و ظهر و عصر و نمازهاى اوائل شب همان مغرب و عشاء مى‏باشند. ولى عيّاشى در تفسير خود از حريز از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه فرمود «اَقِمِ الصَّلوةِ طَرْفَىِ النَّهارِ» دو طرف روز مغرب و صبح است «وَ زُلَفاً مِنَ الَّيْلِ» و آن نماز عشاء آخرى است. بنابراين حديث آيه از ذكر نماز ظهر و عصر ساكت است . الميزان از تهذيب نقل مى‏كند كه زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه: خداوند در اين باره فرموده «اَقِمِ الصَّلوةَ طَرْفَىِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ الَّيلِ» آن صلوة عشاء آخر است. آنگاه مى‏گويد: حديث خالى از ظهور نيست كه دو طرف نهار قبل از ظهر و بعد از ظهر تا شامل اوقات پنجگانه گردد. * [ملك:27]. طبرسى گويد زلفة مصدر است و واحد و جمع در آن يكسان مى‏باشد و مزدلفه از آن است و در اثر نزديكى به مكه مزدلفه گفته‏اند و گاهى جمع زلفة زلف (بر وزن صرد) مى‏آيد. بايد دانست كه زلفة در آيه مصدر به معنى فاعل است يعنى چون عذاب را نزديك ديدند قبيح شد صورت كفّار.
زَلَق
به فتح (ز - ل) اصل زلق محلى است كه قدم در آن ميلغزد و ثابت نمى‏ماند (مجمع) در اقرب گويد: «زَلَقَتْ قَدَمُهُ زَلْقاً:زَلَّتْ» و آنگاه به معنى بى علف و خالى استعمال ميشود چنانكه راغب و طبرسى گفته‏اند [كهف:40]. زلق در آيه زمين خشك و خالى است. زلق مصدر نيز آمده است چنانكه از اقرب نقل شد. * [قلم:51]. «ان» مخفّف از مثقله است يعنى حقّا نزديك است كفّار بانگاهها و چشمان خيره خود تو را بلغزانند و به زمين افكنند آنگاه كه قرآن را شنيدند و گويند كه وى ديوانه است و چون ظاهراًمراد از لغزاندن همان به زمين افكندن و كشتن است لذا مجمع آن را از ابن عباس «يقتلونك، يهلكونك» نقل كرده است. نا گفته نماند آيه شريفه دلالت دارد بر آنچه چشم زخم اثر دارد امروزه علم هيپنوتيزم هم اين مطلب را آفتابى كرده است نيروئى كه چشم شخص خارج مى‏شود حتى مى‏تواند طرف را بخواباند در نهج البلاغه حكمت 400 فرموده «اَلْعَيْنُ و الرُّقى حَقَّ وَ السِّحرُ حَقَّ...» يعنى چشم زخم و عوزه‏ها كه در آنها مى‏دمند در صافى گويد: در خبر است كه «اِنَّ الْعَيْنَ لَيُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ الْجَمَلَ الْقَدْرَ» چشم زخم مرد را به قبر و شتر را به ديگ داخل مى‏كند. مؤلف گويد سيوطى آن را در جامع صغير نقل كرده در مجمع گويد: در خبر آمده كه اسماء بنت عميس به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم گفت: پسران جعفر را چشم زخم مى‏رسد پس رقيه ضد چشم زخم براى آنها تهيّه كنم: فرمود آرى اگر چيزى به قدر (خداوند) سبقت مى‏كرد هر آينه آن چشم زخم بود. ابن ابى الحديد در ذيل حكمت فوق كه قسمتى از آن نقل شده و به شماره شرح او 408 است به طور تفصيل سخن گفته‏اند كه قابل استفاده است. از جمله مى‏گويد: جمعى از ياران رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم در سفرى به قبيله‏اى گذشتند و اهل قبيله آنها را ميهمان نكردند و گفتند: آيا در ميان شما راقى هست رقيه‏اى بنويسيد كه رئيس قبيله را حشره‏اى گزيده است؟ مردى گفت: آرى پس براى او سوره حمد را نوشت رئيس صحّت يافت در مقابل رمه‏اى گوسفند به او دادند قبول نكرد و گفت: تا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بيايد چون حضرت تشريف آوردند و نويسنده گفت: به حيات شما قسم جز فاتحة الكتاب ننوشتم. فرمود چه ميدانيد آن رقيه است. رمه را بگيريد و سهمى هم به من بدهيد.
زلل
لغزيدن. ليز خوردن. در اقرب آمده «زلّ الرجل زللاً: زلق عن صخرة و نحوها» [نحل:94] تا پائى پس از استواريش بلغزد غرض مردّد شدن و برگشتن از تصميم است [بقره:209] اگر پس از آمدن آيات روشن لغزيديد يعنى به خطا رفتيد. از لال لغزانيدن و به خطا افكندن است [بقره:‏36]. شيطان آنها را فريب داد و از بهشت لغزانيد. استرلال طلب لغزش و خطاست [آل عمران:155] فقط شيطان آنها را در اثر بعضى از كارهاى بد لغزش داده و به خطا انداخته و يا از آنها خطا رفتن خواسته است.
زلم
[مائده:90]، [مائده:3]. از لام كه جمع است فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است و آيه دومى نشان مى‏دهد كه تقسيم با ازلام نوعى قمار بوده كه در اسلام تحريم شده است. انصاب چنانكه در «نصب» خواهد آمد سنگهائى بود كه به آنها عبادت كرده و در اطراف كعبه نگهدارى مى‏كردند و قربانيهائى براى آنها و بر روى آنها را رنگين مى‏نمودند چنانكه طبرسى و بيضاوى و ديگران گفته‏اند. و اما از لام، واحد آن زُلَمْ (بر وزن فَرَس و صُرَد) به معنى تير است (مجمع بيضاوى) كه به آنها قرعه ميكشيدند و قمار ميكردند. گويند براى عرب دو گونه از لام (تيرهاى مخصوصى) بود يكى از لام امر و نهى و ديگرى از لام قمار . 1- از لام امر و نهى سه چوب تير مانندى بود كه بر يكى نوشته بود «امرنى ربّى» پروردگارم امر كرد و بر ديگرى «نهانى ربى» پروردگارم نهى كرد و سومى خالى بود و نوشته‏اى نداشت . چون يكى اراده سفر مى‏كرد و يا مى خواست كار مهمى انجام دهد تيرها را به هم مى‏زد اگر اولى مى‏آمد آن كار را مى‏كرد و اگر سوّمى مى‏آمد دوباره آنها را به هم مى‏زد تا اوّلى يا دوّمى بيايد (حاشيه سيره ابن هشام جلد 1 ص 95). مجمع و زمخشرى و بيضاوى «وَ اَنْ تَسْتَقْسِموُا بِالْاَزْلامِ» به اين معنى گرفته و گفته: حرام است كه قسمت روزى و ديگر مقاصد خود را با ازلام به طلبيد ولى اين از سياق آيه خيلى بعيد است زيرا كه ايه محرمات اكل را مى‏شمارد كه مى‏گويد: ميته، خون، و گوشت خوك و... بر شما حرام است. جا نداشت كه اين مطلب را در ضمن آنها به ميان بكشد بلكه منظور قسمت گوشت با از لام قمار است كه ذيلا نقل خواهد شد. ضمناً در بعضى نقل‏ها است كه به جاى جمله‏هاى «امرنى ربّى» «نهانى ربى» كلمه «افعل - لا تفعل» مى‏نوشتند. و اين به عادت عرب جاهلى مناسب است. 2- از لام قمار عبارت بود از 10 چوب تير (چنانكه قاموس زلم را تير بى پر گفته است)و نام آنها چنانكه مجمع از صادقين عليهما السلام نقل كرده بدين قرار است: فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيح، منيح، رغد. هفت تاى اولى داراى سهم بود به ترتيب از يك تا هفت سهم. و سه تاى اخير سهمى نداشتند. و كيفيت آن چنانكه الميزان در ذيل آيه 219 بقره مى‏گويد آن بود كه شترى را سر بريده و 28 قسمت مى‏كردند و قمار بازان ده نفر به عدد تيرها بودند آنگاه تيرها را به هم زده و بر مى‏داشتند صاحب تير فذّ يك قسمت از گوشت راتصرف مى‏كرد صاحب تير توأم دو قسمت تا آنكه تير معلى به نام او آمده بود هفت سهم مى‏برد و آنانكه سه تير اخير بدست آنها آمده بود نه تنها چيزى نمى‏بردند بلكه پول شتر را هم مى‏پرداختند. بعضى از فضلا در مجله مكتب اسلام شماره اول سال 13 ص 55 از لسان العرب و غيره از لام سوّمى نقل كرده‏اند به نام از لام احكام كه نزد بعضى از كاهنان نگهدارى مى‏شده است المنار نيز آن را از سدّى نقل كرده ولى ظاهراً مراد همان از لام امر و نهى مى‏باشد كه گذشت. دقت‏ آيه «وَ اَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْاَزْلامِ»كه گفتيم: راجع به قمار است و تحريم شده آيا مراد از «وَلْاَزْلاوُ رَجْسٌ» در آيه اول از لام تفأل است يا از لام قمار؟ اگر گوئيم:از لام تفّأل است لازم مى‏آيد كه تفأل و استخاره با تسبيح و غيره در اسلام حرام باشد زيرا فرقى با از لام ندارد. و اگر مراد از از لام قمار باشد لفظ «الميسر» حرمت مطلق قمار را مى‏رساند و ذكر از لام بعد از الميسر چه فائده‏اى دارد و ذكر خاصّ بعد از عام براى چيست؟ الميزان هر دو را يكى دانسته و گويد: اگر قبول نكنيم كه تقسيم به از لام قرينه «وَ الْاَلامُ رِجْسٌ» است در اين صورت از لام لفظ مشترك خواهد بود كه قرينه‏اى بر تعيين مراد نيست و محتاج بر روايات خواهيم بود و در بحث روائى از كافى در ضمن حديثى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل كرده كه «قيل فى الازلام؟ قال قد احهم التى يسقسمون بها» ولى در سند روايت عمر و بن شمر هست و قابل اعتماد نيست. نا گفته نماند گرچه اين قول قويتر است ولى به نظر نگارنده: مانعى ندارد كه مراد از «اَلْاَزْلام رِجْس» تيرهاى تفأل باشد ولى علت تحريم آن است كه در آن كار از بت (هبل) استمداد مى‏كردند و هر چه از بكن و نكن مى‏آمد دستور هبل مى‏دانستند و خطاب به هيل مى‏گفتند: اى معبود ما، حق را بر ما روشن كن (سيره ابن هشام) ولى استخاره اسلامى استمداد از خدا و توجه به ساحت قدس او است چنانكه نظير آن در كفالت مريم در قرآن آمده [آل عمران:44].
زُمَر
(بر وزن صرد) جمع زمره است به معنى دسته، جماعت، فوج (اقرب) راغب دسته كوچك گفته است [زمر:73] اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: سوره زمر: 71و73. و آن نام سوره‏سى و نهم قرآن است. زمر معانى ديگرى نيز دارد كه در قرآن نيامده است در صحاح آمده «الزمره الجماعة من الناس و الزمر الجماعات».
زمل
[مزّمل:1-2]. مزمّل در اصل متزمّل است يعنى آنكه به لباسش پيچيده است در اقرب گويد «تَزَمَّلَ الرَّجُلُ بِثَوْبِهِ:تَلَفَّفَ بِهِ». در تفسير اين آيه گفته‏اند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم لباسى بر خود پيچيده و خوابيده بود كه ندا آمد: اى لباس بر خود پيچيده شب را به جز اندكى به پاخيز و نيز گفته‏اند: اين خطاب براى تعريض است كه پيچيده شدن و خفتن كار خوبى نيست. به عقيده نگارنده مطلب بايد به اين سادگى نباشد و اين خطاب معنى ديگرى در بر دارد و آيات بعدى درباره عبادت شب و تحمّل وظيفه سنگين است كه فرموده [مزّمل:5] و نيز درباره استقامت در مبارزه با كفّار [مزّمل:10] زمل (بر وزن علم) به معنى بار و حمل آمده (اقرب) و نيز در آن گويد «زمل الشى‏ء:حمله:حمله» در نهايه نيز حمل را يكى از معانى آن شمرده است جوهرى و ابن اثير گفته‏اند: زامله شتريست كه بار و متاع شخص را حمل مى‏كند. على هذا معنى آن تحمّل بار رسالت است يعنى اى آنكه بار رسالت را بر دوش گرفته‏اى شب زا به جز اندكى به پاخيز. اين معنى را ما گفتيم بيضاوى در رديف ثانى نقل كرده و طبرسى از عكرمه آورده است. اين كلمه تنها يكبار در كلام اللژه يافته است.
زمهرير
[انسان:13]. از مقابله شمس بدست مى‏آيد كه زمهرير به معنى سرماست يعنى در بهشت حرارت آفتاب و سرما نمى‏بينند. در اقرب گفته «اَزْمَهَرَ الْيَوْمُ: اِشْتَدَّ بَرْدُهُ» يعنى يديش شدت يافت و نيز گويد: زمهرير سرماى شديد است و گفته‏اند: آن در لغت طىّ يه معنى ماه است كه شاعر گويد: قَطَعْتُها وَ الزَّمْهَريرُ ما ظَهَر يعنى اى بسا شبى كه تاريكى آن شديد شد از آن گذشتيم حال آنكه ماه در آسمان ظاهر نشده بود. اين شعر و اين قول در كشاف و تفسير بيضاوى تيز نقل شده ولى خود آن را سرماى شديد گفته‏اند. طبرسى شديدترين سرما فرموده جوهرى نيز سرماى شديد گفته است ولى قاموس سرماى شديد و ماه ذكر مى‏كند. نا گفته نماند: ماه نيز در آيه با شمس مناسب است آن وقت بايد گفت: اهل بهشت افتاب و ماه نمى‏بينند ولى ظاهراً منظور حرارت آفتاب و سرماست.
زنجبيل
[انسان:17]. زنجبيل معروف است در مجمع و صافى و تفسير بيضاوى گفته‏اند: عرب از شراب ممزوج با زنجبيل بسيار خوشش مى‏آمد در اقرب آن را زنجبيل مشهور و نيز به معنى خمر گفته است. نا گفته نماند اين كلمه كه يكبار در قرآن آمده نكره است و نمى‏شود آن را زنجبيل ساده دنيا دانست بلكه زنجبيل بخصوصى است. طبرسى در ذيل آيه فوق از ابن عباس نقل مى‏كند كه: هر چه خدا از نعم بهشتى در قرآن وصف كرده نظير آن در دنيا نيست و خدا آن را به اسم معروف ذكر كرده (تا مردم بدانند).
زنم
زنمه به فتح (ز.ن.م) قسمتى از گوش شتر و گوسفند است كه پس از شكافتن آويزان مى‏ماند (اقرب) و نيز دو چيز زايد دكمه مانند است كه از گلوى بعضى از گوسفندان آويزان مى‏شود (مفردات) و از آن كسى اراده مى‏شود كه در نسب متّهم است و به قومى چسبانده شده در روايت است كه امام حسين عليه السلام ابن زياد را دعّى بن الدعّى خواند كه يعنى او به زياد چسبانده شده چنانكه زياد نيز به ابى سفيان چسبانده شده بود. زنيم همان دعّى است طبرسى اين شعر را نقل مى‏كند. زنيم ليس بعرف من ابوه بغىّ الام ذو حسب لئيم‏ [قلم:12و13]. زنيم را در آيه متّهم در نسب (حرامزاده)، لئيم معروف بلئامت، شخص معروف به شرارت گفته‏اند در مجمع از على عليه السلام شخص بى اصل و نانجيب نقل شده در صافى از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه آن را كافر سخت فرموده است. به نظر مى‏آيد كه مراد از آن در آيه لئيم و شرير است گوئى شرّ و لئامت علامت مخصوص اوست چنانكه زنمه براى گوسفند و بزغاله و عتل چنانكه گفته‏اند به معنى بد خلق و خشن است يعنى او مانع خير و متجاوز و پيوسته گنانكار است با همه اينها بد رفتار و شرير است. اين كلمه تنها يك دفعه در كلام اللّه مجيد به كار رفته است.
زنا
مقاربت با زن بدون عقد (بطرزنا مشروع) مصدر آن زنى و زناء مد و قصر هر دو آمده است (اقرب) [اسراء:32]. زن زناكار را زانيه و مرد زنا كار را زانى گويند [نور:3] درباره اين آيه سخن در «خبث» گذشت به انجا رجوع شود. نا گفته نماند زنا يكى از محرّمات ديم مبين اسلام و داراى احكام بخصوصى است و ثبوت آن كه موجب حدّ باشد احتياج به چهار شاهد عادل دارد مرد و زنى كه مرتكب اين عمل شده‏اند اگر شوهردار و زن دار باشند سنگسار مى‏شوند و اگر بى شوهر و زن باشند به هر يك صد تازيانه زده مى‏شود كه به آن «جلد» گويند حكم سنگسار كردن در قرآن مجيد ذكر نشده و حكم تازيانه زدن را آيه ذيل بيان مى‏كند [نور:2] اين آيه صد تازيانه براى هر دو از مرد و زن معين مى‏كند و نيز دستور مى‏دهد كه اسير عاطفه نشده و بر آن دو رأفت نكنيد حكم تابع واقع است نه عاطفه بايد ناموس جامعه در امان باشد و نيز عدهّاى به هنگام تازيانه زدن حاضر باشند تا عبرت گيرند. چهار شاهد كه درباره اثبات زنا گفتيم درباره آنكه به زنى عفيف نسبت زنا مى‏دهد نيز لازم است [نور:4] و ايضاً در جريان افك آمده [نور:13]. رسول خدا صلى اللّه عليه و اله وسلم بيعت زنان مكّه را با چند شرط قبول كرد از جمله آن بود كه زنا نكنند. [ممتحنه:12] * [نور:3]. ظاهر آيه مخصوصاً ذيل آن روشن مى‏كند كه مراد از آن حكم تحريمى است هر چند صدر آن به صورت خبر آمده است و خلاصه معنى آن با ملاحظه تفسير اهل بيت عليهما السلام آن است مرد زنا كار هر گاه به زنا شهرت يافت و بر او اقامه حدّ شد تا توبه نكرده بر او نكاح زانيه و مشركه حرام است همچنين است زن زناكار اگر توبه نكند جز زانى و مشرك نمى‏تواند او را نكاح كند (الميزان)
زهد
بى اعتنائى (اقرب) [يوسف:20]. در «بخس» كذشت كه در نقص كمّى و كيفى هر دو به كار مى‏رود شايد مراد از ان در آيه نقص كبفى باشد در اين صورت «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» نقص كمّى آن را مى‏رساند. و ايضاً به نظر مى‏آيد ضمير «فيه» به يوسف بر گردد نه به «ثمن» يعنى: او را به قيمت معيوب و درمى چند فروختند و درباره وى بى اعتنا بودند همين قدر مى‏خواستند كه پولى به كف آرند و اگر بى اعتنا نبودند به قيمت ارزان نمى‏فروختند. اين كلمه فقط يك دفعه در قرآن مجيد آمده است و زهد كه اين همه تعريف دارد همان بى اعتنائى به دنيا است كه فرموده [حديد:23]. زاهد كسى است كه به امدن و رفتن دنيا بى اعتنا باشد. كار كند، تلاش نمايد، استفاده كند ولى در عين حال به دنيا بى اعتنا باشد.
زهر
[طه:131]. در مجمع گويد: زهرة الحيوة الدنيا زيباوى آن است و زهرة (به فتح هاء) نيز جايز است و زهرة غنچه‏اى است كه با صفا نمايد و از آن جهت به هر چيز نورانى زاهر گويد و معنى حديث در وصف حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله وسلم «كانَ اَزْهَرَ اللَّوْن» از آن است يعنى رنگش نورانى بود جوهرى نيز آن را طراوت و زيبائى دنيا گفته. طبرسى فرموده: در آيه مى‏شود «زهره» حال باشد از «به» و از «ما متعنّابه» يعنى چشم ندوز به اقسام متاعيكه به آنها داده‏ايم حال آنكه آن رونق دنياست. بيضاوى چند وجه نقل كرده از جمله گويد: زهره منصوب است به فعل محذوف كه «متعنّابه» به آن دلالت دارد. اين معنى در صورتى است كه مراد از ازدواج انواع نعمتها باشد چنانكه طبرسى فرموده و اگر غرض اقسام كفّار باشد چنانكه زمخشرى گفته و الميزان نقل كرده و ضمير «منهم» تأييد مى‏كند آن وقت معنى عوض مى‏شود ولى انواع نعمتها بودن بهتر است
زهق
اقرب الموارد زهق و زهوق را خروج روح و هلاكت و بطلان و غيره گفته است. در مجمع نيز هلاكت و بطلان است. صحاح و قاموس اضمحلال را از جمله معانى آن شمرده‏اند ابن اثير نيز هلاكت و موت و خروج روح گفته است. راغب خروج روح از كثرت تأسف مى‏داند طبرسى هلاكت را در «زهقت نفسه» نيز جارى دانسته گويد: گويا روحش براى هلاكت خارج شده است . خلاصه همه دو معنى است خروج روح و هلاكت [توبه:55]، [توبه:85]. طبرسى و بيضاوى در ذيل آيه فوق زهق را خروج با صعوبت گفته‏اند. يعنى خدا مى‏خواهد با اموال و اولاد آنها را معذّب كند و در حال كفر جانشان در آيد و بميرند. ولى بهتر اين است بگوئيم: در حال كفر هلاك شوند و آن همان استدراج است كه در «درج» گذشت اموال و اولاد به تدريج استعداد هدايت را از دستشان مى‏گيرد و تدريجاً هلاك مى‏گردند با آنكه پيوسته با كفر توأم اند على هذا هلاكت نفس در اين جهان است . زاهق به معنى هلاك شونده و اضمحلال‏پذيرنده است [انبياء:18]. يعنى حق را بر باطل مى‏نهيم مغز آن را مى‏شكند آنگاه بينى كه باطل پوچ و ناچيز است. [اسراء:81]. اگر مراد از «الباطل» شرك و بت پرستى باشد اسلام ازبين رفت و ريشه كن گرديد و اگر مطلق بودن و هلاكت مطلق باطل است به نظر مى‏آيد منظور اين است: حق آمد و باطل پاشيده و مضمحل گرديد و در آن عجبى نيست زيرا كه شأن باطل همان پاشيدگى و اضمحلال است. و اين مخالف آن نيست كه باطل به وسيله بعضى عوامل خارجى ادامه يابد ولى نظر بذاتش مضمحل و بى ثبات است واللّه اعلم.
زوج
جفت - صنف. به هر دو قرين از مذكّر و مؤنث در حيوانات كه ازدواج يافته‏اند گفته مى‏شود: زوج. به هر دو قرين در غير حيوانات نيز زوج اطلاق مى‏شود مثل يك زوج كفش (يك جفت) (مفردات) زوجه به معنى زن است جمع آن زوجات مى‏باشد راغب گويد لغت ردى‏ء است. نگارنده گويد لذا زوجه و زوجات در قرآن نيامده بلكه زوج و ازدواج به كار رفته است. زوج هم به زن اطلاق شده مثل [نساء:20] و مثل [بقره:35]. و هم به مرد نحو [بقره:230] و ايضاً [مجادله:1]. ازدواج نيز هم در زنان به كار رفته مثل [بقره:240] و هم در مردان نحو [بقره:232]. ظاهراً استعمال شدن ازدواج در مردان فقط اين آيه است. زوج و ازدواج در گياهان نيز به كار رفته مثل [حج:5]، [يس:36]. درباره حيوانات نيز آمده [هود:40]، [انعام:143]. در زبان عرب زوجين به معنى يك جفت است و لفظ «اثنين» براى بيان آن است. نرو مادگى‏ در مادّه ذكر وعده كرديم درباره نر و مادگى كه قرآن آن را در بسيارى از آيات مطرح كرده سخن گوئيم. يكى از اسرار عجيب خلقت نر و مادگى موجودات است اگر در حيوان و گياه اين واقعيّت وجود نداشت هيچ يك چيز دو چيز نمى‏شد و جاى از بين رفته‏ها پر نمى‏گرديد و توليد و تكثير مطلقا نداشت ولى خداوند با اين مسيله نقص عالم را جبران و آن راپيوسته به سوى كمال مى‏راند. بشر با فكر ساده خود ابتداء آن را فقط در انسان و حيوان مى‏دانست و در اثر پيشرفت علم احساس كرد كه اين واقعيّت در عالم گياه نيز حكم فرماست و اگر نباتات به وسيله حشرات م بادها تلقيح نگردند ميوه بدست نخواهد آمد. از قديم به وجود نر و مادگى در بعضى درختان نثل خرما پى برده بودند ولى بعدها عموميّت آن روشن گرديد. قرآن كريم پا را از همه فراتر گذاشته و مسئله نر و مادگى را در تمام موجودات اعلان مى‏كند اعمّ از زنده و غير زنده. درباره حيوان و انسان كه روشن است و بعضى از آيات آن گذشت. درباره نباتات آمده [يس:36]. يعنى پاك و منزه است خدائيكه از روئيدنيهاى زمين و از شما مردمان جفتها (نرو ماده‏ها) قرار داد و از چيزهائيكه نمى‏دانيد نيز جفت‏ها قرار داد در گذشته كه اين واقعيت به ثبوت نرسيده بود بزرگان ازدواج را در آيه اصناف معنى مى‏كردند ولى علم نشان داد كه قرآن چه مسئله عجيبى را مطرح مى‏كند در آيه [رعد:3]. گرچه نسبت زوجيت به خود ثمره داده شده ولى ظاهراً منظور توليد شدن آنها در اثر زوجيت است بعضى از بزرگان آن را دو صنف گفته يكى مال زمستان و ديگرى مال تابستان مثل بعضى ميوه‏ها ولى اين خيلى بعيد است و با كليّت آيه كه فرموده «مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ» جور در نمى‏آيد كه همه آنها صيفى و شتئى ندارند. بالاتر از همه اين آيه است كه مى‏گويد [ذاريات:49]. اين آيه روشن مى‏كند كه قانون نرو مادگى در تمام موجودات بدون استثناء جارى است امروز بشر پس از فرو رفتن در درون اشياء و شكافتن ذرّات و رسيدن به اتم دانسته است كه اتمها از الكترون و پروتون تشكيل يافته‏اند الكترونها بار منفى دارند و پروتونها بار مثبت آن دو نيز نر و ماده‏اند و موجودات همه از آن ذرات تشكيل يافته‏اند «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبَّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ». * [حج:5]. ظاهراً مراد از زوج در اين آيه و نظائر آن، نوع و صنف است يعنى زمين حركت كرد بالا آمد و هر صنف و هر جور روئيدنى نشاط آور را رويانيد. نوع و صنف يكى از معانى زوج است چنانكه راغب و اقرب و بيضاوى و ابن اثير و طبرسى گفته است همچنين است آيات 7 شعراء، 10 لقمان، 7 ق. و غيره. * [تكوير:7] ظاهراً مراد از آن جفت شدن انسانها با اعمالشان است درباره آن گفته‏اند: مراد ملكه‏هاى اعمال است كه شخص با آنهامزدوج مى‏گردد يا هر انسان به هم شكل خود از اهل آتش و بهشت قرين شود يا ارواح به اجساد برگردد يا هر فريفته به فريبنده ملحق شود يا مؤمنين با حور العين و كفّار با شياطين هم قرين گردند. قول اخير عبارت اخراى كلام ماست و بنابر تجسّم عمل مراد قرين شدن انسان با عمل خويش است . * [ص:57-58] حميم آب جوشان، غسّاق چنانكه مجمع گفته چرك بسيار بد بو، شكل، مشايه و نظير است ازدواج چنانكه گفته‏اند به معنى انواع و اقسام است يعنى:اين آب جوشان و چرك بد بو است آن را بچشند. و ديگرى مثل حميم و غساق كه هم نوع اند آن را هم بچشند. * [زخرف:70]، [يس:56]. مى‏شود گفت مراد از اين ازدواج زنان دنيوى انسان هستند كه اهل بهشت شده‏اند به قرينه آيه‏اى كه مى‏گويد [رعد:23]. و شايد مراد ازدواج بهشتى و حور العين باشند. همچنين آيه [صافات:22-23]. ممكن است مراد از زنان دنيائى باشد كه با شوهران شريك ظلم بوده‏اند و اين وضع بخصوصى است كه زن و شوهر در دنيا با هم ظالم باشند و در آخرت نيز از هم جدا نشوند چنانكه درباره ابولهب و زن او آمده [مسد:3-4]. و احتمال دارد ازواجى باشند كه از اعمال بد تجسّم يافته‏اند و يا هم شكلانى در عذاب باشند كه خدا فرموده [زخرف:36-39]. در اين آيات شيطان با گناهكار قرين است و او را پيوسته گمراه مى‏كند و روز قيامت نيز او را قرين خود مى‏بيند و اعتذار سودى نمى‏دهد و هر دو مشتركاً وارد عذاب مى‏شوند آيا مراد از ازواج و هم شكلها اين شياطين اند كه فرموده «اُحْشُرُواالَّذينَ ظَلَمذوا وَ اَزْواجَهُمْ...»؟ واللّه العالم‏
زاد
توشه. در اقرب گويد: زاد طعامى است كه براى مسافرت آماده شود. همچنين است قول جوهرى در صحاح. [بقره:197]. به تصريح قرآن بهترين نوشه آخرت تقوى و پرهيزكارى است «زاد» فقط در اين آيه آمده است.
زور
به فتح (ز) قصد. ميل. از اقرب الموارد روشن مى‏شود كه زور از باب نصر ينصر به معنى قصد است و زيارت نيز از آن است مثل [تكاثر:2]. و از باب علم يعلم و كرم يكرم به معنى ميل و انحراف است مثل [كهف:17]. يعنى مى‏بينى آفتاب را از غار آنها به طرف شمال ميل مى‏كند و زور به ضم (ز) به معنى دروغ است [فرقان:4]. ولى راغب گويد: زور به فتح (ز) بالاى سينه است «زُرْتُ فُلاناً» او را زيارت كردم يعنى با سينه خود وى را ملاقات نمودم و نيز زور به فتح (ز) ميل و انحراف با سينه است و ازور كسى است كه سينه‏اش مايل و كج باشد و «تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ» يعنى ميل مى‏كرد...و بئر زوراء چاهى است كه كج كنده باشند و به دروغ زور به ضمّ (ز) گفته‏اند كه از جهت خود (كه راستى است) منحرف است فرمود: «ظُلْماً وَزُوراً». * [حج:30]. زور چنانكه از راغب و اقرب نقل شد و طبرسى و جوهرى و غيره گفته‏اند به معنى كذب است ولى ظاهراً مراد قول منحرف از حق و قول باطل است اعم از آنكه دروغ باشد يا غير آن و از رديف اوثان و قول زور بدست مى‏آيد كه سخن باطل از نظر قرآن چنان كار زشتى است كه در رديف بت و بت پرستى است . از آيه [فرقان:4]. روشن مى‏شود كه گفتار ظالمانه زور است .
زوال
از بين رفتن. و انتقال از محل در قاموس گويد «الزوال:الذهاب و الاستحالة» در اقرب و قاموس گويد: فعل آن از نصر ينصر است و از علم يعلم قليل است فقط از ابوعلى فارسى نقل شده [فاطر:41]. مراد از زوال در ايه انتقال از محل است يعنى اگر آسمانها و زمين از محل و مدار خود كنار شوند احدى جز خدا قدرت نگهدارى آنها را ندارد چنانكه صدر آيه مى‏گويد «اِنَّ اللّهَ يَمْسِكُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ اَنْ تَزُولا». [ابراهيم:44]. زوال در آيه از بين رفتن و مردن است.
زيت
روغن زيتون (مفردات) [نور:35]. زيتون به درخت زيتون و ميوه آن هر دو گفته مى‏شود واحد آن زيتونه است (اقرب) [انعام:99]، [نور:35]. درباره اهميّت زيتون در «تين» توضيح داده‏ايم به آنجارجوع شود. زيتونه فقط يكبار در قرآن آمده ولى زيتون پنج بار: انعام:99و141، نحل:11، تين:1، عبس:29 توضيح آيه 35. نور كه نقل شده در «نور» خواهد آمد انشاء اللّه.
زيد
زيد و زيادت به معنى نموّ و افزايش و نيز به معنى افزودن است لازم و متعدى هر دو آمده است «زاد الشيى‏ء زيداً...و زيادة: نما - زاد اللّه خيراً» (اقرب) راغب آن را افزودن چيزى بر چيز تمام گفته است [انفال:2]، [بقره:10]. فعل زاد و امر و مضارع آن همه در قرآن متعدّى آمده مگر آيه [صافات:147] كه لازم است . ازدياد مثل زاد لازم و متعدى آمده است (اقرب) ولى در قرآن مجيد تمام موارد آن متعدى به كار رفته است مثل [كهف:25]، [آل عمران:90]، [يوسف:65]. مزيد هم اسم مفعول آمده و هم مصدر ميمى (اقرب) [ق:30]. ظاهراً مراد از مزيد اسم مفعول باشد يعنى: مى‏گويد آيا بيشتر هست؟ [ق:35]. اين آيه نظير سابق است. * [صافات:147]. حضرت صادق عليه السلام آن را «وَ يَزيدُونَ» خوانده (مجمع) اين شايد از آنجهت است كه پيوسته جمعيّت بيشتر مى‏شدند زيرا جمعيّت يك جامعه در يك حال نيست و اغلب رو به افزايش است. و شايد اگر «او» باشد باز مبيّن اين نكته باشد. به عقيده الميزان «او» در مقام ترقّى است و معنى بل مى‏دهد.
زيد
[احزاب:37]. مراد از زيد در آيه زيد بن حارثه پسر خوانده رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم است. حضرت دختر عمّه حويش زينب را بر او تزويج كرد ولى نتوانستند الفت بكنند سرانجام زيد او را طلاق داد و حضرت او را به زنى گرفت و خواست رسم جاهليّت را زن پسر خوانده را بر شخص حرام مى‏دانستند بشكند. مردم در اين باره داد و بيداد راه انداختند تا آيه نازل شد كه: ما زينب را بعد از طلاق زيد بر تو تزويج كرديم تا مؤمنان را در خصوص ازدواج با زنان پسر خوانده هايشان مشكلى نباشد. و نيز آيه آمد كه خداوند پسر خوانده‏ها را پسران شما نمى‏داند و زنان آنها مثل زنان پسران صلبى حرام نيستند اين كارى است كه شما در آورده‏ايد [احزاب:4]. در مجمع نقل شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم زيد را بسيار دوست مى‏داشت و اگر در امدن پيش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم تأخير مى‏كرد حضرت به خانه او مى‏آمد روزى به منزل زيد آمد. ديد زن او زينب در وسط حجره عطر آماده مى‏كند حضرت چون او را ديد فرمود «سبحان اللّه خالق النور تبارك اللّه احسن الخالقين» آنگاه بر گشت. ريد به خانه آمد رينب قصّه را به او حكايت كرد، زيد گفت مثل اينكه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم به تو مايل شده حاضرى طلاقت دهم تا او تو را براى خود عقد كند؟ گفت: مى‏ترسم تو طلاقم دهى او هم عقدم نكند زيد پيش آن حضرت آمد... تا آيه «وَ اِذْتَقُولُ لِلَّذى اَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ...» نازل شد. زمخشرى آن را با كمى تفاوت نقل مى‏كند بيضاوى نيز آن را در تفسير خود آورده است ابن كثير بدان اشاره كرده و گويد مطلب ركيكى است خوش نداشتم نقل كنم. در اليمزان از تفسير قمى و دّرمنثور نقل شده. نا گفته نماند: اين نقل بسيار بعيد و از ساحت مقدّس آن بزرگوار به دور است ماجراى زيد و زنش در سوره احزاب از آيه 36 تا 40 نقل شده است علت اين ازدواج آن بود كه مردم زن پسر خوانده را مانند زن پسر صلبى ندانند و آن سنت نا حق بدست آن حضرت از بين برود كه فرموده «زَوَّجْنا كَها لِكَيْلا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنُونَ حَرَجٌ فى اَزْواجِ اَدْعَيائِهِمْ». مورد اشتباه بعضى اين جمله است «اَمْسِكَ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اَتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفى فى نَفْسِكَ مَاللّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ...«يعنى به زيد مى‏گفتى زنت را براى خود نگه دار و از خدا بترس و در دل چيزى پنهان ميداشتى كه خدا مى‏خواست آشكار شود و از مردم مى‏ترسيدى حال آنكه خدا سزاوارتر است كه بترسى. گفته‏اند آنچه در دل پنهان داشت محبت زينب بود ولى آنچه در دل داشت همان اعلام خدا بود كه او را تزويج كند تا رسم جاهليّت از بين برود و نيز از اين كار مى‏ترسيد لذا آيه بعدى مى‏گويد: ما او را به تو تزويج كرديم. در دل پنهان داشت آن بود كه خدا به آن حضرت فهمانده بود كه زينب از زنان او خواهد بود و زيد او را طلاق خواهد داد، چون زيد آمد و گفت مى‏خواهم زنم را طلاق بدهم حضرت فرمود: زنت را براى خود نگه دار. خداوند فرمود چرا اينط.ر گفتى حال آنگه به تو خبر داده‏ايم كه او از زنان تو خواهد بود. اين از على بن الحسين عليهما السلام نقل شده است. الميزان از عيون الاخبار نقل مى‏كند كه امام رضا عليه السلام در جواب سؤال على بن جهم فرمود: اما محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم و قول خدا «وَ تُخْفى فى نَفْسِكَ مَاللّهُ مُبْديه وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ» خداوند به آن حضرت نامهاى زنانش را در دنيا و آخرت فهمانده بود كه آنها مادران مؤمنان اند و يكى از آنها زينب دختر جحش بود. آن حضرت نام او را در دل پنهان داشت و آشكار نكرد تا منافقان نگويند: او درباره زنيكه در خانه ديگرى است مى‏گويد: او يكى از زنان من و از امهات مؤمنين است و از منافقان ترسيد خداوند فرمود «تَخْشَى النّاسَ وَاللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ» يعنى احق است كه از خدا بترسى... خلاصه آنكه حضرت مى‏دانست كه او بالاخره زن وى خواهد بود و آن را در دل پنهان داشت و از مردم كه تا آن روز چنان كارى نديده بودند مى‏ترسيد. ضمناً ترسش براى دين بود نه بر نفس خود زيرا آيه 42 همين سوره درباره پيامبران گويد: «وَلا يَخْشَوْنَ اَحَداً اِلّا اللّهَ».
زيغ
انحراف از حق. راغب مى‏گويد: الميل عن الاستقامة. طبرسى و ابن اثير و صحاح و قاموس آن را مطلق ميل گفته‏اند. ولى در قرآن همواره در ميل مخصوصى كه ميل از حق باشد بكار رفته است على هذا قول راغب اصح است در نهج البلاغه نيز موارد آن انحراف از حق است رجوع شود به خطبه 89 - 120 - 149 - 154 حكمت 31 [آل عمران:7]. آنانكه در قلوبشان انحرافى است بمتشابه آن مى‏چسبند. ملاحظه مى‏شود كه زيغ در انحراف دل از حق بكار رفته است هكذا [آل عمران:8]. ازاغه منحرف كردن است قيد «هَدَيْتَنا» معنى واقعى زيغ را بهتر روشن مى‏كند. هكذا آيه [صفّ:5]. و در آيه «وَ مَنْيَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ اَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعير» زيغ از دستور خدا همان انحراف قلب است كه باعث نا فرمانى مى‏شود. در عدّه‏اى از آيات نسبت زيغ به چشم داده شده و آن همان انحراف و اشتباه چشم است كه واقع را در صورت ديگر به بيند. [نجم:17]. چشم آن حضرت منحرف نشد آنچه ديد واقعيت بود ما قبل آيه درباره ديدن جبرئيل است «ما كَذَبَ الْفُؤادُ مارَأى... وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً اُخرى» ما بعد آيه چنين است «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» در وسط اينها آمده «مت زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». [احزاب:10]. [ص:63]. در جنگ احزاب مسلمانان بسيار وحشت گرفتند كه فرمايد: چشمها منحرف شد و دلها به حنجره‏ها رسيد. گوئى چشمهايشان به قدرى خيره شده بود كه ديد حقيقى از ميان رفته بود مثل شخصى ترسو كه در شب به جاى تاريكى نگاه كند و اشتباهى در نظرش مجسّم شود بعضى از بزرگان «زاغَتِ الْاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» را تشبيه به حال محتضر داشته و زيغ ابصار را ميل چشم در حال احتضار و بلوغ قلوب را رسيدن روح به حلقوم گفته است. ولى ظاهراً كنايه نباشد بلكه چشمها از كثرت ترس به اشتباه رفت و دلها در سينه‏ها بالا آمد. آيه دوم نقل قول كفّار است كه مؤمنان را در آتش نزد خود نمى‏بينند گويند: آيا آنها را در دنيا مسخره گرفتيم حال آنكه اهل حق بودند؟ يا با ما در آتش اند ولى چشم ما منحرف شده و آنها را نمى‏بيند.
زيل
كنار شدن. اين همان «زال» ناقصه است و فرق آن با زال تامّه آن است كه اين يائى است (زيل) و آن واوى است (زوال) چنانكه در اقرب گفته است افعال آن در قرآن همه توأم با حرف نفى است كه افاده اثبات مى‏كند [بقره:217]. يعنى پيوسته با شما جنگ مى‏كنند. طبرسى در ذيل آيه گويد: معنى لا يزال، يدوم موجوداً است. [غافر:34]. پيوسته در شريعت و گفتار او در شك بوديد. تزييل به معنى تفريق و جدا كردن و تزيّل به معنى جدا شدن است (اقرب) [يونس:28]. يعنى ميان آنها و معبودهايشان جدائى مى‏افكنيم. [فتح:25]. اگر مؤمنان از كفّار جدا مى شدند حتماً كفّار را عذاب مى‏كرديم اين معنى مطابق معناى اوّلى است كه كنار شدن باشد.
زينت
زينت سه گونه است: زينت باطنى مثل علم و اعتقادات خوب، زينت بدنى مثل نيرومندى و غيره، زينت خارجى مثل زيور و مال و غيره (استفاده از مفردات). [كهف:7]، [كهف:46]، [طه:87] زينت در اين آيات در زبور و مال و وسائل زندگى به كار رفته است و آن از «زيور» فارسى اعم است . [انعام:108]، [حجرات:7]. زينت در اين دو آيه و نظير آنها زينت باطنى است. زينت در قرآن به خدا نسبت داده شده چنانكه گذشت و مثل [نمل:4]، [صافات:6]. و نيز به شيطان نسبت داده شده [انفال:48]. شیطان در اثر قدرت و مهلتى كه از جانب خدا به او داده شده مى‏تواند عمل بد را در نظر انسان خوب جلوه دهد. ازينّت از باب تفعّل به معنى رينت گرفتن و آراسته شدن است و آن فقط يكبار در قرآن آمده است [يونس:24]. زمين زيور خود را اخذ كرد و آراسته شد. * [اعراف:31]. غرض از آيه لباس تازه پوشيدن است در نمازهاى جمعه و اعياد چنانكه از امام باقر عليه السلام مقلشده و گفته‏اند در هر نماز، عيّاشى از حضرت مجتبى عليه السلام نقل كرده كه چون به نماز بر مى‏خواست بهترين لباسهاى خويش را مى‏پوشيد از آن حضرت علت اين كار پرسيدند فرمود: خدا زيباست زيبائى را دوست دارد ان اللّه جميل يحب الجمال براى خدايم آراسته مى‏شود و او مى‏فرمايد «خُذُوا زينَتِكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»لذا دوست مى‏دارم كه بهترين لباسهايم را بپوشم از امام صادق عليه السلام اخذ زينت، شانه زدن نقل شده (مجمع). * [نور:31]. روايات اهل بيت عليه السلام درباره رينت چنين است. 1- فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم آيا دو بازوى زن از زينت است كه خدا فرموده «وَلا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ اِلّا لِبُعُولَتِهِنَّ»؟ فرمود: نعم و مادون الخمار من الزينة و مادون السوارين» يعنى آنچه روسرى آن را مى‏پوشاند (از سر و گردن) و بالاتر از دو دستبند از زينت است. در اين روايت گردن، موى سر، بازوها و غيره مصداق زينت اند. 2- زراره از امام صادق عليه السلام از: «اِلّا ما ظَهَرَ مِنْها» پرسيد فرمودند: «الزينة الظاهرة الكحل و الخاتم» يعنى: زينت ظاهر سرمه چشم و انگشتر است. 3- ابو بصير از آن حضرت از «وَلا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ اِلّا ما ظَهَرَ مِنْها» پرسيد فرمود: «الخاتم و المسكة و هى القلب» يعنى انگشتر و دستبند. كافى ج 6 ص 521. على هذا مراد از زينت در آيه اعمّ از زيور و زينت طبيعى است در روايات ديگر راوى به امام گفت كدام قسمت از بدن جايز است مرد نا محرم ببيند فرمود: الوجه و الكفّان والقدمان» چهره و دو دست و دو پا.