• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4301روز قبل
دعا و زیارت
و بنابراین اظهر این است كه منظور از (حسنى ) همان عاقبت حسنى و سرانجام نیك باشد. و اینكه بعضیها گفته اند منظور از (حسنى ) اجر نیك ، و یا بهشت است اگر چه بالمال حرف صحیحى است ، چون عاقبت محموده ایمان و عمل صالح مثوبت و اجر الهى است و آنهم بهشت است ، و لیكن مثوبت و بهشت از آن جهت كه مثوبت و یا بهشت است در این مقام مقصود نیست ، بلكه از این جهت كه عاقبت امر ایشان و منتهى الیه مجاهدات ایشان است منظور است .
و مویّد آن ، بلكه دلیلش جمله ایست كه در آیات بعدى بعد از تعریف ایشان به صفات مختصشان مى فرماید:
(اولئك لهم عقبى الدار جنات عدن یدخلونها...)
.
و نیز بنابر آنچه كه گفته شد، جمله
(لو ان لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به )
در جاى جمله دیگرى نشسته كه غایت و هدف را مى رسانده ، و آنرا حذف نموده تا بر اهمیت و فخامت آن دلالت كند و بفهماند شر و بدبختى آنچنان هول آور و دهشت زا است كه قابل ذكر نیست .
پس معنا چنین مى شود: كسانى كه دعوت پروردگار خود را اجابت نمى كنند چیزى بر سرشان مى آید - و یا چیزى كه نتیجه استجابت و سرانجام نیك آنست از ایشان فوت مى شود - كه یكى از خصوصیات آن این است كه اگر آنچه نعمت در زمین هست كه نفوس ‍ بشرى از آن التذاذ دارد و آرزوى هر انسانى رسیدن به آنست بدهند و بلكه دو برابر آن را بدهند كه ما فوق آرزوهاست جبران آن را نمى كند، و نمى توانند آن را بدست آورند. و به عبارت خلاصه تر: اگر این عدّه نهایت درجه آرزوهاى زندگى را بدست آورده باشند و بلكه ما فوق آن را داشته باشند و بخواهند همه آنها را بدهند و آن نعمت را كه بخاطر سرپیچى از دعوت خدا از دست داده اند بدست بیاورند، هرگز نمى توانند بدست آورند.
در بعضى از كلمات امیر المومنین على (علیه السّلام ) هم آمده كه درباره آثار سوء سرپیچى فرموده :
(غیر موصوف ما نزل بهم - آنچه بر سرشان مى آید قابل وصف نیست )
آنگاه خداى تعالى از همین سرانجام بدى كه قابل وصف نیست خبر داده مى فرماید: (اولئك لهم سوء الحساب و ماویهم جهنم ) و (سوء الحساب )
آن حسابى است كه ناراحت كننده است و مایه مسرت نیست ، و بهمین جهت در حقیقت اضافه سوء به حساب ، از باب اضافه صفت به موصوف است .
سپس بهمین سوء عاقبت اشاره نموده آن را چنین مذمت مى كند:
(و بئس المهاد)
، یعنى بد مهادى است مهادى كه بر ایشان آماده شده و بنا است در آن جاى گیرند.
و مجموع جمله
(اولئك لهم سوء الحساب ...)
كه مشتمل بر كلمه اشاره هم هست در محل تعلیل است براى افتداء و بازخرید، و در كلام عرب تعلیل با اشاره زیاد است ، مثلا گفته مى شود: من با فلانى چنین و چنان مى كنم (زیرا) او همان كسى است كه چنین و چنان كرد.
و معناى آیه - و خدا داناتر است - این است : براى كسانى كه اجابت كردند دعوت حق پروردگارشان را سرانجامى نیك است ، و كسانى كه استجابت نكردند او را سرانجامى دارند كه راضى مى شوند براى خلاصى از آن ، ما فوق آنچه را كه ممكن است آرزویش ‍ را بكنند فدیه بدهند، زیرا عاقبت بدى كه بر سرشان مى آید متضمن و یا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است ، آرى مهادشان بدترین مهاد است .
و اگر در آیه شریفه به جاى ایمان و كفر، استجابت و عدم استجابت آمده بخاطر رعایت تناسب با مثلى است كه در آیه قبلى زده شده . ایمان را كه همان قبول دعوت است با قبول وادى ها و فراگرفتن هر یك از آب باران تشبیه نموده است .
يکشنبه 7/4/1388 - 19:5
دعا و زیارت
 - از احكام حق یكى این است كه با حق دیگر معارضه نمى كند، و مزاحم آن نمى شود، بلكه هر حقى سایر حقها را در طریق رسیدن به كمالشان كمك نموده و سود مى بخشد، و آنها را به سوى سعادتشان سوق مى دهد، این نكته از آیه مورد بحث بخوبى استفاده مى شود، زیرا بقاء و مكث را معلق بحق نموده كه مردم را سود مى بخشد.
و اینكه گفتیم هیچ حقى معارض و مزاحم حق نیست مقصودمان نفى تعارض در بین موجودات این عالم نیست ، چه عالم مشهود ما عالم تنازع و تزاحم است ، آتشش را آبى خاموش ، و آبش را آتشى فانى و زمینش خوراك گیاهان و گیاهش طعمه حیوانات و حیواناتش صید یكدیگرند، و دوباره زمینش همه را در خود فرو مى برد. بلكه مرادمان این است كه همین موجودات در عین افتراس ‍ یكدیگر، در تحصیل اغراض الهى یكدل و یك جهتند و هر كدام براى رسیدن به غرض نوعى خود از دیگران استمداد مى كنند، مثل آنها مثل تیشه و چوب است براى نجار، كه در عین تزاحم و تعارضشان در خدمت كردن به نجار و تحصیل غرض او كه همان ساختن درب و پنجره باشد یكدیگر را كمك مى كنند، و مثل دو كفه ترازو است كه در عین ناسازگارى با هم در سنجیدن كالا مطیع صاحب خویشند.
بخلاف باطل كه معارض غرض حق است ، و همه سعیش آنست كه كوشش حق را بى ثمر كند و بدون هیچ اصلاحى افساد، و بدون هیچ نفعى ضرر برساند.
و اگر در قرآن كریم مى بینیم كه در آیات بسیارى آسمانها و زمین را مسخر آدمى معرفى نموده و مثلا فرموده :
(و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعا منه ) همه اش از این باب است كه گفتیم تمامى موجودات كارهائى را صورت مى دهند كه مقتضاى طبع آنها است ، ولى در عین حال راهى مى پیمایند كه منتهى به حصول غرض پروردگار مى شوند.
این بود آن اصول از معارف الهى كه گفتیم از آیه مورد بحث استفاده مى شود، و تفاصیل احكام صنع و ایجاد را نتیجه مى دهد. و اگر در آیاتى كه متعرض حق و باطل است تدبّر و امعان نظر شود، عجائبى از این گونه حقایق بدست خواهد آمد.
این را نیز باید دانست كه اصول مذكور همانطور كه در امور محسوس و حقایق خارجى جریان دارد، در علوم و اعتقادات نیز جارى هست ، و مثل اعتقاد حق در دل مؤ من مثل آب نازل شده از آسمان و جارى در مسیلها است كه هر یك با اختلافى كه در وسعت و ظرفیت دارند به قدر ظرفیت خود از آن استفاده نموده ، مردم از آن منتفع گشته ، دلهایشان زنده مى شود، و خیر و بركت در ایشان باقى مى ماند، بخلاف اعتقاد باطل در دل كافر كه مثلش مثل كفى است كه بر روى سیل مى افتد و چیزى نمى گذرد كه از بین مى رود، همچنانكه فرموده :
(یثبت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیوه الدنیا و فى الاخرة و یضل اللّه الظالمین و یفعل اللّه ما یشاء)
.


للذین استجابوا لربهم الحسنى و الذین لم یستجیبوا له ...


كلمه (مهاد) به معناى بستر و فراشى است كه براى صاحبش گسترده مى شود، و (مكان ممهد) به معناى محل فراهم شده و آماده است . و جهنم را بدین جهت مهاد خوانده ، كه براى استقرار كفار آماده شده است ، چون كفر ورزیدند و كارهاى زشت مرتكب شدند.
این آیه و آیات بعدش - تا نه آیه - همانطور كه قبلا هم اشاره كردیم همه متفرع بر آن مثلى است كه در آیه قبلى آورده شد،
و در همه آنها خداى سبحان آثار اعتقاد حق و ایمان به حق و استجابت و پذیرفتن دعوت حق ، و همچنین آثار سوء اعتقاد به باطل و كفر بحق و نپذیرفتن دعوت به حق را بیان مى كند. شاهد بر این مطلب سیاق خود آیات است ، زیرا مطلبى كه در آنها آمده پیرامون عاقبت امر ایمان و سرانجام كفر است ، و اینكه عاقبت محموده ایمان را هیچ چیز جبران نمى كند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنیا باشد.
يکشنبه 7/4/1388 - 19:5
دعا و زیارت
 - وجودى كه از ناحیه خداى تعالى به موجودات افاضه مى شود در حقیقت مانند بارانى كه از آسمان به زمین نازل مى شود رحمتى است كه از ناحیه خداوند به موجودات افاضه مى گردد. در اصل از هر صورت و محدودیت و اندازه خالى مى باشد، و از ناحیه خود موجودات است كه محدود به حدود و داراى اندازه مى شوند، مانند آب باران كه اگر داراى قدر معین و شكلى معین مى شود بخاطر آب گیرهاى مختلف است ، كه هر كدام قالب یك اندازه معین و شكلى معین است ، موجودات عالم هر كدام به مقدار ظرفیت و قابلیت و استعداد خود، وجود را كه عطیه ایست الهى مى گیرند.
و این خود اصلى است اساسى و بس عظیم كه آیات بسیارى از كلام الهى بدان دلالت و یا لااقل اشاره مى كند، مانند آیه
(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و آیه (و انزل لكم من الانعام ثمانیه ازواج ) و از جمله آیات داله بر آن تمامى آیاتى است كه بر (قدر)
دلالت دارد.
و این امور كه
(مقدرات ) و یا (اقدار) نامیده مى شوند گو اینكه خارج از افاضه آسمانى و تقدیر كننده آنند، و لیكن در عین حال خارج از ملك خدا نیستند، و بدون اذن او صورت نمى گیرند، همچنانكه فرموده : (الیه یرجع الامر كله ) و نیز فرموده : (بل للّه الامر جمیعا)
و با انضمام این آیات به آیات مورد بحث اصل دیگرى استفاده مى شود كه هم دقیق تر و هم داراى مصادیق بیشتر است .
2 - متفرق شدن این رحمت آسمانى در مسیل هاى عالم ، و به قالب درآمدنش در آن قالب هاى مختلف ، بدون كثافات صورت نخواهد گرفت و خواه ناخواه فضولاتى بر بالاى آنها خواهد نشست ، چیزى كه هست آن فضولات باطل و از بین رفتنى است ، بخلاف خود رحمت نازله ، كه حق است ، یعنى بقاء و ثبوت دارد، اینجاست كه تمامى موجودات بدو قسم تقسیم مى شوند: یكى حق یعنى ثابت و باقى ، و دیگرى باطل یعنى زائل و بى دوام .
آنچه حق است از ناحیه خداست ، ولى آنچه باطل است مستند به او نیست ، هر چند كه به اذن او موجود مى شود،
همچنانكه فرموده :
(الحق من ربك ). و درباره باطل فرموده : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا)
.
پس آنچه موجود در عالم است چه حق و چه باطل ، همه آنها مشتمل بر یك جزء حق است ، كه ثابت و غیر زائل است و حق پس از بطلان جزء باطلى كه در آنست بسوى خدا عودت مى كند، همچنانكه فرموده :
(ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى ) و نیز فرموده (و یحق اللّه الحق بكلماته ) و نیز فرموده : (ان الباطل كان زهوقا) و نیز فرموده : (بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق ).
يکشنبه 7/4/1388 - 19:4
دعا و زیارت
(كذلك یضرب اللّه الامثال ) با این جمله گفتار ختم مى شود، و معنایش اینست كه مثلهائى كه خداوند در كلام خود براى مردم مى آورد مانند همین مثلى است كه در این آیه در تمیز حق از باطل آورده ، آنچه را كه به درد مردم در معاش و معادشان مى خورد بیان نموده است .
و بعید هم نیست كه كلمه
(كذلك )
اشاره باشد به خود آمدن باران و به راه افتادن سیل و به ذوب كردن فلزات و كف آن دو، و خلاصه اشاره به خود این حوادث خارجى باشد، نه به گفتن آنها، و در نتیجه دلالت كند بر اینكه این گونه وقایع و حوادثى كه در عالم شهادت رخ مى دهد مثلهائیست كه صاحبان خرد و بصیرت را به حقایق عالم غیب رهنمون مى كند، همانطور كه خود موجودات ، این عالم آیاتیست كه به آنچه در عالم غیب است دلالت مى كند، و ذكرش مكرر در قرآن كریم آمده . و این خود روشن است كه میان مثل بودن این مشهودات و یا آیت بودن آنها فرق بسیارى نیست .
از این مثلى كه در آیه شریفه زده شده چند مطلب از كلیات معارف الهى روشن مى گردد.
يکشنبه 7/4/1388 - 19:4
دعا و زیارت
(كذلك یضرب اللّه الحق و الباطل ) - یعنى خدا این چنین حق و باطل را اثبات و مشخص مى كند، همانطور كه كف را از سیل و از طلا و نقره و مس جدا مى سازد.
بنابراین مقصود از زدن حق و باطل به همدیگر یكنوع تثبیت است - و خدا داناتر است - و از قبیل این است كه مى گوییم
(من خیمه زدم )، یعنى خیمه را برافراشتم . و یا اینكه قرآن مى فرماید: (ضربت علیهم الذله و المسكنه - یعنى خداوند ذلت و مسكنت را بر ایشان واقع ساخته و ثابت كرد) و نیز مى فرماید: (و ضرب بینهم بسور - یعنى بین ایشان دیوارى بنا و ایجاد شد) و نیز مى فرماید: (و اضرب لهم طریقا فى البحر - بر ایشان راهى در دریا باز و اثبات كن ) (ضرب المثل )
را هم كه ضرب المثل مى گویند از همین باب است ، زیرا در ضرب المثل نیز ممثل بوسیله مثل تثبیت و نصب العین مى شود، و وضعش روشن مى گردد، و در تمام این موارد در حقیقت ملزوم اطلاق شده و از آن لازم اراده شده است ، زیرا ضرب (زدن ) كه عبارت از گذاشتن چیزى روى چیزى دیگرى است بفشار و قوت ، عادتا خالى از تثبیت آن در آن دیگرى نیست ، مثلا وقتى چكش را بروى میخ مى كوبیم ، میخ را در محل تثبیت و پابرجا مى كنیم ، و وقتى حیوانى را مى زنیم درد و ناراحتى را در جسم او وارد مى سازیم و در همه این موارد ملزوم كه همان ضرب است اطلاق شده ، و لازم كه تثبیت است ، اراده شده .
از اینجا معلوم مى شود اینكه مفسرین گفته اند در جمله
(كذلك یضرب اللّه الحق و الباطل ) حذف و تقدیر بكاررفته ، و تقدیر آن (كذلك یضرب اللّه مثل الحق و الباطل )، و یا (مثل الحق و مثل الباطل )
است - بر حسب اختلافى كه دارند - صحیح نیست ، و بى جهت خود را به زحمت بى ثمر انداخته اند، و دلیلى هم كه بر آن دلالت كند در دست ندارند.
علاوه بر این ، اگر آن معنایى كه مفسرین گفته اند منظور بود، جا داشت جمله مزبور در آخر كلام واقع شود. همچنانكه در آخر كلام خداى تعالى جمله
(كذلك یضرب اللّه الامثال )
واقع شده و با بودن این جمله دیگر چه حاجت به تقدیر گرفتن است ؟
از این هم كه بگذریم تازه برگشت معنایى كه آقایان كرده اند بالاخرة بهمان معنایى است كه ما كردیم ، زیرا مثل بودن داستان سیل و كف ، و فلزات مذاب ، و كف آنها براى حق و باطل ، باعث مى شود كه حق مانند آب و فلزات ثابت گشته ، و ثبوت باطل مانند ثبوت كف سیل و كف فلزات خیالى باشد، پس باز هم احتیاج به تقدیر مذكور نیست و بدون آن معنا تمام است .
(فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمكث فى الارض )
- در این جمله میان دو نوع كف ، یعنى كف سیل و كف فلزات جمع نموده ، با اینكه قبلا هر یك را جدا جدا آورده بود، و این بدان جهت است كه در خصوصیتى كه براى آنها ذكر مى كند هر دو مشترك اند، و آن خصوصیت این است كه هر دو به خشك شدن سیل و سرد شدن فلز از بین مى روند، و بهمین جهت قبلا خاطرنشان ساختیم كه آیه شریفه متضمن یك مثل است ، هر چند كه به چند مثل منحل گردد.
و اگر در این جمله اسمى از
(ماء: آب ) نیاورده و به جاى آن فرموده (آنچه براى مردم سودمند است )
بدان جهت است كه دلالت كند بر اثر مختص بحق ، و آن این است كه مردم از آن منتفع گشته ، و آن همان غایت و هدفى است كه همه در پى آنند.
و معنایش این است كه : اما كفى كه بر بالاى سیل مى نشیند، و یا از فلزاتى كه آتش برآن میدمند بیرون مى شود، متلاشى و باطل مى گردد، و اما آب خالص و یا فلز كه مردم از آن بهره مند مى شوند در زمین باقى مى مانند و مورد استفاده قرار مى گیرند.
يکشنبه 7/4/1388 - 19:3
دعا و زیارت
 آیه كریمه مورد بحث از آیات برجسته قرآنى است كه درباره طبیعت حق و باطل بحث نموده ، و بدو تكون و كیفیت ظهور و آثار خاصه هر یك از آندو را خاطرنشان مى سازد و سنت خداى سبحان را كه در وصفش فرموده : (و لن تجد لسنه اللّه تحویلا) و (و لن تجد لسنه الله تبدیلا) در خصوص حق و باطل بیان مى كند.
خداى تعالى این بیان را در ضمن مثلى مى آورد - و البته مثل مزبور یك مثل است نه دو مثل كه بعضى گمان كرده اند، و نه سه مثل كه بعضى دیگر پنداشته اند، و ان شاء اللّه توضیحش به زودى از نظر خواننده مى گذرد - آرى یك مثل است كه به چند مثل منحل مى شود، و آن این است كه فرموده :
(انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا). و اینكه فرموده (انزل ) فعلى است كه فاعلش خداى سبحان است ، و به خاطر وضوح ، اسم نبرده . و كلمه (ماء: آبى )
اگر بطور نكره و بدون الف و لام آمده ، براى این است كه بر نوع دلالت كند، كه عبارت است از آبى خالص و صاف ، یعنى خود آب ، بدون اینكه با چیزى مخلوط و یا دچار دگرگونى شده باشد.
و اگر
(اودیه ) را هم نكره آورده براى این است كه بر اختلاف آن وادى ها، از نظر بزرگى و كوچكى ، بلندى و كوتاهى ، و كمى و زیادى ظرفیت آنها دلالت كند. و اگر جریان را به خود وادیها نسبت داده با اینكه آب جارى مى شود نه وادى ، از باب مجاز در اسناد است ، نظیر اینكه مى گوییم ناودان جارى شد. و اگر (زبد) را به كلمه (رابى ) توصیف نموده ، بدین جهت است كه (رابى )
به معناى گردنده است ، و كف همواره بر روى سیل مى چرخد و بالا مى آید، و همه اینها كه گفتیم سیاق دلالت بر آن دارد. و اگر به سیل مثل زده بدین جهت است كه كف انداختن ، در سیل روشن تر است از آبهاى معمولى .
و معناى آیه این است كه خداى سبحان از آسمان كه در جهت بالا قرار دارد بوسیله بارانها آبى را فرود آورد و در مسیل هایى كه در محل باران ها قرار دارند و از نظر وسعت و بزرگى با هم مختلفند هر كدام به قدر مخصوص خود یعنى در مسیل بزرگ بقدر ظرفیت آن و در مسیل كوچك به قدر ظرفیتش آب جارى گردید و سیل براه افتاد، پس سیل هاى جارى در هر مسیل ، كفى گردنده به روى خود انداخت ، بطورى كه روى آب را پوشانید.
(و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله ) - كلمه (من ) در (مما) نشویه است ، و مقصود از (مما یوقدون علیه ) انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ریخته گرى است ، كه از آنها زینت آلات و اثاث زندگى مى سازند. و معنایش این است كه تنها كف از سیل ناشى نمى شود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مى دمند تا از آن (طلا و نقره ) زینت و یا از آن (آهن و مس و غیره ) اثاث زندگى درست كنند، كفى پدید مى آید مانند كف سیل ، و همچون آن بر روى ماده مذاب مى چرخد و بالا مى آید.
يکشنبه 7/4/1388 - 19:2
دعا و زیارت
راغب گفته است : (باطل ) نقیض حق و به معناى چیزیست كه پس از وارسى كردن معلوم مى شود ثبات نداشته ، و بدین معنا است در آیه (ذلك بان اللّه هو الحق و ان ما تدعون من دونه هو الباطل ) گاهى هم نسبت به عمل و گفتار بكار برده مى شود، چنانچه خداوند فرموده : (و بطل ما كانوا یعملون ) و نیز فرموده : (لم تلبسون الحق بالباطل )، و مصدر آن (بطول )، (بطل ) و (بطلان )، مى آید این بود آنچه كه از گفتار راغب مورد احتیاج بود.
بنابراین بطلان هر چیزى بدین معنا است كه انسان براى آن چیز یك نوع وجود و واقعیت فرض بكند، ولى وقتى با خارج تطبیقش ‍ مى كند آن طور كه فرض شده بود مطابق با خارج نباشد. و حق بر خلاف آنست و عبارتست از چیزى كه فرضش با خارج تطبیق كند. بنابراین صفت حق و باطل دو صفتى است كه در اصل مختص به اعتقاد بوده ، و اگر غیر اعتقاد را هم حق و یا باطل خوانده عنایتى بكار مى برند.
بنابراین ، گفتن اینكه آسمان بالاى سر ما و زمین زیر پاى ما است گفتارى است حق ، چون واقع و خارج با آن تطبیق مى كند، بخلاف اینكه بگوییم آسمان زیر پاى ما، و زمین بالاى سر ما است ، كه چون در واقع آن ثباتى كه فرض مى شدند ندارند و باطل است . و یك فعل وقتى حق است كه بر طبق آن غایت و نتیجه اى كه برایش تقدیر و فرض شده صورت گیرد، مانند خوردن براى سیر شدن كسب و كار براى به دست آوردن روزى و خوردن دواء براى صحت ، و اما اگر آن نتیجه و غرض كه برایش در نظر گرفته شده بدست نیاید آن فعل باطل است .
و همچنین موجودات خارجى وقتى حقند كه در خارج وجود داشته باشند، مانند وجود حق تعالى ، و اما اگر چیزى وجود ندارد، و مع ذلك معتقد بوجودش باشیم آن شى ء باطل است ، و همچنین اگر موجود باشد و لیكن آن خواص وجودى كه برایش فرض شده نداشته باشد، آن نیز باطل است ،
مثل اینكه ما معتقد به استقلال و بقاى موجودى ممكن الوجود باشیم ، زیرا هیچ موجودى غیر خدایتعالى این خاصیت را واجد نیست ، و استقلال و بقاء ندارد، پس از این جهت باطل است ، هر چند از جهت اصل وجودش حق بوده باشد.
شاعر مى گوید:
الا كل شى ء ما خلا اللّه باطل

و كل نعیم لا محاله زائل
يکشنبه 7/4/1388 - 19:2
دعا و زیارت
اینك در این آیات شروع مى كند به بیان تفصیلى فرق میان دو طریق ، یعنى طریق حق ، كه همان ایمان به خدا و عمل صالح است ، و طریق باطل كه عبارت از شرك و عمل زشت است . و همچنین فرق تفصیلى میان اهل آن دو طریق ، یعنى مؤ منین و مشركین . و اینكه طایفه اول را سلامت و خانه آخرت نصیب است ، و بهره طایفه دوم لعنت و سرانجام بد است ، و اینكه خدا روزى را براى هر كس كه بخواهد گسترش مى دهد، و براى هر كه بخواهد محدود مى نماید.
سرآغاز همه این مطالب را با مثالى شروع كرده كه وضع حق و باطل و اثر خاص هر یك از آن دو را روشن مى سازد، آنگاه كلام را بر اساس آن مثل ادامه داده ، وصف حال دو طریق و دو فریق را بیان مى كند.


انزل من السماء ماء...


در مجمع البیان گفته : كلمه (وادى ) به معناى دامنه كوههاى بزرگ است ، البته دامنه هاى پایین كه همه آبهاى كوه در مواقع بارندگى در آن جمع مى شود، اگر خونبها را هم از این ماده گرفته و (دیه ) نامیده اند، براى همین است كه دیه نیز مال زیادى است كه جمع آورى شده و در عوض كشته شده مى پردازند، و كلمه (قدر) به معناى قرین شدن چیزى است به چیزى دیگرى ، بطورى كه از آن چیز هیچ كم و زیادى نداشته باشد، كه در این صورت یعنى در صورتى كه مساوى آن شد قدر آن مى شود، و در میان قراء، حسن كلمه مذكور را به سكون دال قرائت كرده ، و از نظر معنا تفاوتى ندارد، چون هر دو لفظ یكى و لغت آنها مختلف است ، هم گفته مى شود: فلانى بقدر یك وجب پارچه داد، و هم گفته مى شود بقدر یك وجب ، و لیكن مصدرش تنها بسكون دال است .
كلمه (احتمال ) به معناى بدوش گرفتن چیزى است ، البته بدوش گرفتنى كه با نیروى حامل صورت گیرد، و از جمله موارد استعمالش این است كه گفته مى شود: فلانى بر روى فلان شخص فریاد زد و او تحمّل كرد و عصبانى نشد، و كلمه (زبد) به معناى كف جوشان و كثافتى است كه روى مایع جوشیده مى نشیند، و از همین باب است كف دیك و كف سیل ، و كلمه (جفاء) كه با مد خوانده مى شود بر وزن (غثاء) و معناى اصلى آن (همز) است و به معناى انداختن است ، مثلا مى گویند (جفا الوادى ، جفاء) معنایش این است كه مسیل كف انداخت ، و یا مى گویند (جفات الرجل ) معنایش این است كه من آن مرد را در كشتى به زمین افكندم ، و یا مى گویند: (اجفات القدر بزبدها) معنایش این است كه كف را از دیك گرفتم .
فراء گفته : هر چیزى كه بعضى از اجزایش به بعضى دیگر منضم شود در لغت عرب بر وزن (فعال ) مى آید، مانند (حطام )، (قماش )، (غثاء) و (جفاء).
كلمه (یوقدون ) از ایقاد به معناى افكندن هیزم در آتش است ، و در (استوقدت النار) و (انقدت النار) و (توقدت النار) بهمین معنا است ، و كلمه (متاع ) به معناى هر چیزى است كه از آن تمتع و بهره ببرند، و كلمه (مكث ) به معناى سكونت در مكان است ، به تدریج و مرور زمان . و در باب (مكث ) - بفتح كاف - و باب (مكث ) - بضمه كاف - و باب تفعل كه (تمكث ) مى آید، همه به این معنا است
يکشنبه 7/4/1388 - 19:1
دعا و زیارت
و قمى در تفسیر خود مى گوید: ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (علیه السّلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه (و للّه یسجد من فى السموات و الارض ...)، فرموده : اما آنهایى كه از اهل زمین ، خدا را سجده مى كنند همان كسانیند كه در اسلام به دنیا آمده اند، كه خداى را به طوع و رغبت خود سجده مى كنند، و اما آنهایى كه كرها سجده مى كنند، عبارتند از كسانى كه : از روى ناچارى مسلمان شده اند، و اما آنها كه سجده نمى كنند سایه شان خدا را در صبح و شام سجده مى كند.
مؤ لف : ظاهر این روایت با سیاق آیه كریمه مخالفت دارد، زیرا سیاق آیه شریفه سیاق بیان عمومیّت قهر خداى تعالى از راه بیان عظمت و علو او نسبت به آنچه كه در آسمانها و زمینند و حتى نسبت به سایه هاى ایشان است ، و این بیان خبر مى دهد از اینكه سجده موجودات و سایه هاشان حقیقت سجده است نه سر به زمین نهادن ، ولى از ظاهر روایت برمى آید كه سجده را به معناى سر به زمین نهادن گرفته و مى گوید:
این سجده در عموم اهل زمین و آسمان هست در بعضى به طوع و رغبت و در بعضى دیگر به كره و اجبار، و در پاره اى دیگر كه خودشان سجده نمى كنند سایه هاشان به زمین مى افتد و همان به زمین افتادن سایه ها شبیه به سجده است ، و این معنا معنایى است كه هیچ جلالتى براى خداى كبیر متعال نمى رساند.
علاوه بر این با عمومیّتى كه در جمله (و ظلالهم بالغدو و الاصال ) به چشم مى خورد سازگار نیست ، (زیرا روایت مى گوید: سایه یك طایفه سجده مى كند ولى آیه مى گوید: سایه همه آنان سجده مى كند) و از آن جمله واضح تر عمومیتى است كه در آیه (او لم یروا الى ما خلق اللّه من شى ء یتفیوا ظلاله عن الیمین و الشمائل سجدا للّه و هم داخرون و للّه یسجد ما فى السموات و ما فى الارض ‍ من دابه و الملئكه و هم لا یستكبرون ) است ، زیرا در این آیه سجده را به سایه تمامى موجودات نسبت مى دهد نه تنها اهل آسمان و زمین كه از ضمیر (هم )
در آیه مورد بحث استفاده مى شد.
آیات 26 - 17 سوره رعد


انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیه او متع زبد مثله كذلك یضرب اللّه الحق و الباطل فاما الزّبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمكث فى الارض كذلك یضرب اللّه الامثال (17)
للذین استجابوا لربهم الحسنى و الذین لم یستجیبوا له لو ان لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به اولئك لهم سوء الحساب و ماویهم جهنم و بئس المهاد (18)
افمن یعلم انما انزل الیك من ربك الحق كمن هو اعمى انما یتذكر اولوا الالباب (19)
الذین یوفون بعهد اللّه و لا ینقضون المیثق (20)
و الذین یصلون ما امر اللّه به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب (21)
و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوه و انفقوا مما رزقنهم سرا و علانیه و یدرؤ ن بالحسنه السیئه اولئك لهم عقبى الدار( 22)
جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و ازوجهم و ذریاتهم و الملائكه یدخلون علیهم من كل باب (23)
سلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار( 24)
و الذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما امر اللّه به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدّار( 25)
اللّه یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر و فرحوا بالحیوه الدنیا و ما الحیوة الدنیا فى الاخرة الا متاع (26)



ترجمه آیات
خداوند از آسمان آبى نازل كرد و از هر دره و رودخانه به اندازه هر یك سیلابى جریان یافت ، و سپس سیل بر روى خود كفى حمل كرد، بعضى چیرها كه براى ساختن زیور یا ابزار در آتش مى گدازند نیز كفى مانند آن دارد، خدا حق و باطل را چنین مثل مى زند، و اما كف به كنار افتاده نابود مى شود، ولى چیزى كه به مردم سود مى دهد در زمین مى ماند، خدا مثلها را چنین مى زند(17).
كسانى كه پروردگارشان را اجابت كرده اند نتیجه نیك دارند، و كسانى كه وى را اجابت نكرده اند اگر همه مال جهان و نظیر آن را داشته باشند، به فداى خویش خواهند داد، آنها بد حسابى دارند، جایشان جهنّم است ، كه بد جایگاهى است (18).
آیا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت به تو نازل شده حق است ، با آنكه كور است یكسانند؟! فقط صاحبان خرد متذكر مى شوند(19).
آنها كه به پیمان خدا وفا مى كنند و پیمان شكنى نمى كنند(.2).
و كسانى كه آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده پیوسته مى دارند، و از خداى خویش مى ترسند، و از بدى حساب بیم دارند(21).
و كسانى كه به طلب رضاى پروردگارشان صبورى كرده ، نماز به پا داشته ، و از آنچه روزیشان داده ایم پنهان و آشكارا انفاق كرده اند، و بدى را با نیكى رفع مى كنند، ثواب آن سرا خاص ایشان است (22).
بهشتهاى جاودانى كه خودشان هر كه از پدران و همسران و فرزندانشان شایسته بوده داخل آن شوند، و فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند (23).
درود بر شما براى آن صبرى كه كردید، چه نیك است عاقبت آنسراى (24).
و كسانى كه پیمان خدا را پس از محكم كردنش مى شكنند، و چیزى را كه خدا به پیوستن آن فرمان داده مى گسلند، و در زمین تباهى مى كنند، لعنت و بدیهاى آنسراى براى آنان است (25).
خدا روزى را براى هر كه بخواهد گشایش مى دهد و براى هر كه بخواهد تنگ مى كند، ولى آنان بزندگى دنیا شادمان شده اند، و زندگى این دنیا در قبال آخرت جز متاع ناچیزى نیست (26).
بیان آیات
بعد از آنكه در ذیل آیات قبل حجت را علیه مشركین تمام نمود و آنگاه فرق میان حق و باطل را، و فرق میان كسانى كه آنرا مى گیرند و كسانى كه طالب اینند بطور وضوح بیان نموده و فرموده : (قل هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات و النور).
يکشنبه 7/4/1388 - 19:1
دعا و زیارت
 در همان كتاب از ابى عمر و مدائنى از امام صادق (علیه السّلام ) روایت كرده كه فرمود: پدرم همواره مى فرمود: خداوند قضاى حتمى رانده كه از هیچ بنده اى نعمتى را كه به او ارزانى داشته از او سلب نكند، مگر آنكه خود بنده كارى كند كه مستوجب سلب نعمت شود، در آن صورت آن نعمت رابخاطر آن گناه سلب مى كند، و این همانست كه در قرآن كریم فرموده : (ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم ).
و نیز در همان كتاب از احمد بن محمد از ابى الحسن الرضا (علیه السّلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه
(ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له )
فرموده : پس زمام امور به دست خداست .
مؤ لف : این روایات اشاره است بهمان بیانى كه ما در معناى آیه گذراندیم .
و در معانى الاخبار به سند خود از عبداللّه بن فضل از پدرش روایت كرده كه گفت : از ابا خالد كابلى شنیدم كه مى گفت : از زین العابدین على بن الحسین (علیهما السلام ) شنیدم كه مى فرمود: گناهانى كه نعمت را تغییر مى دهند عبارتند از: ظلم بر مردم ، ترك عمل خیرى كه بدان عادت شده ، كفران نعمت ، و ترك شكر، و این همانست كه خداى تعالى درباره اش فرموده :
(ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم ).

و نیز در همان كتاب به سند خود از حسن بن فضال از حضرت رضا (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه (هو الذى یریكم البرق خوفا و طمعا) فرموده خوف براى مسافر و طمع براى حاضر و مقیم است ، (مسافر خواهان نبود آن ، و حاضر خواهان آنست ).
و در تفسیر نعمانى از اصبغ بن نباته از على (علیه السّلام ) روایت كرده كه در تفسیر جمله
(و هو شدید المحال )
فرموده : مقصود آنست كه مكر خداوند شدید است .
و شیخ در امالى به سند خود از انس بن مالك روایت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مردى را نزد یكى از فراعنه عرب فرستاد تا او را بسوى خداى عز و جل دعوت كند، مرد دعوت خود را كرد، فرعون نامبرده پرسید: بگو ببینم این خدائى كه مرا بسویش مى خوانى آیا از نقره است یا از طلا یا از آهن ؟ مرد نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) برگشته گفته او را نقل كرد، حضرت فرمود: برگرد و دعوت خود را مجددا برسان . عرض كرد یا رسول الله او از پذیرفتن دعوتم سركشى كرد. فرمود: (به تو مى گویم ) برگرد. مرد برگشته و او را بدین توحید دعوت نمود، او هم همان پاسخ اولى را داد، در همین بین قطعه ابرى در آسمان غرش كرده صاعقه اى بر سر او انداخت و كاسه سرش را برد و او را هلاك كرد، آنگاه این آیه نازل شد:
(و یرسل الصواعق فیصیب بها من یشاء و هم یجادلون فى اللّه و هو شدید المحال )
.
مؤ لف : گفتارى كه در آخر این روایت داریم ، همان گفتاریست كه در آخر داستان عامر و اربد داشتیم ، به اضافه اینكه در این خبر دارد كه دنبال داستان مزبور آیه
(و یرسل الصواعق ...)، نازل شد، و حال آنكه جمله مزبور قسمتى از آیه است و اگر بنا بود آیه نازل شود مى باید از اول ، یعنى از (و یسبح الرعد بحمده ...) نازل شود، و در شاءن نزول معنا ندارد كه نصف آیه نازل گردد.
يکشنبه 7/4/1388 - 19:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته