• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4304روز قبل
دعا و زیارت

این را نیز باید دانست كه تذلل و تواضع همه موجودات در برابر ساحت پروردگارشان خضوع و تذلل ذاتى است ، كه هیچ موجودى از آن منفك ، و آن از هیچ موجودى متخلف نیست ، پس بطور مسلم خضوع موجودات به طوع و بدون سفارش خواهد بود، و چگونه به سفارش و اكراه باشد و حال آنكه هیچ موجودى از خود هیچ چیز ندارد تا درباره اش كراهت و یا امتناع و سركشى تصوّر شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (فقال لها و للارض اتیا طوعا او كرها قالتا اتینا طائعین ).
و این عنایت هر چند ایجاب مى كند كه سجده موجودات در برابر خداى تعالى به طوع و رغبت بوده و راهى براى تصوّر اكراه باقى نگذارد، و لیكن عنایت دیگرى در این بین هست كه چه بسا نسبت اكراه را تا حدى براى بعضى از موجودات ، یعنى انسان تصحیح كند، و آن عنایت این است كه پاره اى از موجودات در اجتماع تزاحم قرار گرفته ، و با اینكه خود مجهّز به طبایعى هستند، مع ذلك چه بسا سببهاى دیگرى هستند كه نمى گذارند این موجودات به غایات و هدفهاى خود نائل شوند، آرى موجوداتى كه در عالم ما قرار دارند كه عالم ماده و دار تزاحم است چه بسا در رسیدن به هدفهاى مقتضیات طبایع خود، به موانع گوناگون و مختلفى برخورند كه اقتضاى آنها بر خلاف اقتضاى طبیعت اینها باشد، و پر واضح است كه هر چه بر خلاف طبیعت باشد مكروه است ، همچنانكه ملایم طبیعت مطلوب است .
بنابراین ، موجودات این نشئه در جمیع شؤ ون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، و لیكن در پاره اى از شؤ ون كه مخالف طبیعت آنها است از قبیل : مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرضها و امثال آن ، سجود و خضوعشان كرها،
و در آنچه كه موافق طبع آنها است از قبیل : حیات و بقاء و رسیدن به هدف و پیروزى و كمال ، بطور طوع و انقیاد و مانند خضوع ملائكه است كه خدا را در آنچه كه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده و عمل مى كنند.


 

يکشنبه 7/4/1388 - 18:55
دعا و زیارت
اعمال اجتماعى كه انسان به منظور اغراض معنوى انجام مى دهد، مثلا بالانشینى كه به منظور تجسم ریاست ، و جلو افتادن كه بمنظور تمثل سیادت و آقائى ، و خم شدن كه به منظور اظهار حقارت و كوچكى ، و بر زمین افتادن كه به منظور نهایت ذلت و افتادگى سجده كننده در قبال عزّت و علو مقام مسجود انجام مى شود، نام این اعمال را به غرضهاى آنها نیز داده و آنها را هم به مان نام مى نامند، مثلا همان طور كه جلو افتادن را تقدم مى گویند، سیادت و آقایى را هم تقدم مى خوانند، و همچنانكه انحناء و خم شدن مخصوص را ركوع مى گویند، حقارت و كوچكى را هم ركوع مى گویند، و همانطور كه به خاك افتادن را سجده مى گویند، تذلل را هم سجود مى گویند، همه اینها به این عنایت است كه برسانند كه منظور از این اعمال اجتماعى همان غرضها و نتائج آن است ، و گرنه هیچ غرضى به خود آن اعمال تعلق نگرفته است .
و به همین نظر است كه قرآن كریم اینگونه اعمال و نظائر آن از قبیل قنوت و تسبیح و حمد و سؤ ال و امثال آن را به همه موجودات نسبت مى دهد و مى فرماید:
(كل له قانتون )، و نیز مى فرماید: (و ان من شى ء الا یسبح بحمده ) و نیز مى ف رماید: (یسئله من فى السموات و الارض ) و نیز مى فرماید: (و للّه یسجد ما فى السموات و ما فى الارض )
.
و فرق میان این امور، در صورت انتسابش به موجودات ، و در صورت وقوعش در ظرف اجتماع بشرى این است كه : غایات و غرضهاى آنها، در قسم اول به حقیقت معنایش موجود است ، بخلاف قسم دوم ، كه غرض از آن امور، به نوعى از وضع و اعتبار تحقق مى یابد، مثلا ذلت موجودات و افتادگى آنها در برابر ساحت عظمت و كبریائى خداوند ذلت و افتادگى حقیقى است ، بخلاف به رو افتادن و زمین ادب بوسیدن در ظرف اجتماع بشرى كه بر حسب وضع و اعتبار، ذلت و افتادگى است ، به نشانه اینكه بسیار اتفاق مى افتد كه این به خاك افتادن و سجده انجام مى شود، ولى از آن تعظیم و اظهار ذلت فهمیده نمى شود.
پس اینكه فرمود:
(و للّه یسجد من فى السموات و الارض ) از همان نظرى است كه اشاره نمودیم ، و اگر اختصاص داد به صاحبان عقل و فرمود: (من فى السموات و الارض ) و نفرمود: (ما فى السموات و الارض )
، با اینكه این سجده و ذلت ، اختصاص به آدمیان و فرشتگان ندارد،
و همانطور كه در آیه سوره نحل كه از نظر خواننده گذشت و ذیل آیه مورد بحث هم كه مى فرماید:
(و ظلالهم ...)، بر این دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى كنند، به خاطر این است كه روى سخن در این آیات با مشركین است ، و علیه ایشان احتجاج شده است ، گویا خواسته است ایشان را وادار كند كه به طوع و رغبت خدا را سجده كنند، همانطور كه سایر عقلاى آسمان و زمین او را به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سایه ایشان هم او را سجده مى كند، و به همین عنایت بود كه سجده سایه ایشان را به رخ كشید تا در وادارى مشركین موكدتر باشد (دقّت بفرمائید).
يکشنبه 7/4/1388 - 18:54
دعا و زیارت
از آنچه گذشت روشن گردید كه :
اولا: مراد از جمله
(له دعوه الحق ) حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و بهیچ وجه رد نمى گردد، پس اینكه بعضى در معنایش گفته اند: مرا از آن ، كلمه اخلاص و شهادت به (لا اله الا اللّه )
است . صحیح نیست ، چون هیچ دلیل و شاهدى در سیاق آیه ندارد.
و ثانیا: اگر ضمائر در جمله
(و الذین یدعون ...)
را اظهار كنیم تقدیر آن چنین مى شود: كسانى كه مشركین آنها را بجاى خدا مى خوانند آن خوانده شده ها دعاى این مشركین را بهیچ وجه مستجاب نمى كنند.
و ثالثا: استثناء در آیه استثناء از جمله
(لا یستجیبون لهم بشى ء) است و در كلام ، حذف و اختصار بكار رفته و معناى كلام این است كه : (لا یستجیبون لهم بشى ء و لا ینیلونهم شیئا الا كما یستجاب لباسط كفیه الى الماء لیبلغ فاه ... - اجابت نمى كنند ایشانرا به هیچ چیز، و هیچ چیزى به ایشان نمى دهند مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش خود از روى تقلید دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش برساند و عطش خود را رفع كند...)
.
و اگر در معنایى كه كردیم و خواستیم كلمه (نیل )
را در معناى استجابت درآوریم ، براى این بود كه احتمال مى دهیم استجابت متضمن معناى نیل و امثال آن باشد.
خداى سبحان در آخر آیه ، گفتار خود را تاءكید نموده و فرمود: (و ما دعاء الكافرین الا فى ضلال )
و این جمله علاوه بر تاءكید مطالب قبل ، به یك حقیقت اصیل دیگر نیز اشاره مى كند، و آن این است كه هیچ دعائى نیست مگر آنكه غرض آن ، خداى سبحان است ، چون او است علیم و قدیر و غنى و صاحب رحمت ، پس براى دعا هیچ راهى نیست مگر همان راه توجه به خداى تعالى ، بنابراین كسى كه غیر خدا را مى خواند و آن را غرض و هدف قرار مى دهد رابطه دعاى خود و هدف دعا را از دست داده ، و در حقیقت دعایش راه را گم كرده ، چون ضلالت بهمین معنا است كه چیزى از راه خود بیرون شود و راهى بپیماید كه آن را به مطلوبش ‍ نرساند.


و للّه یسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال


(سجود) به معناى به رو بر زمین افتادن و پیشانى و یا چانه را بر زمین نهادن است ، همچنان كه درباره برادران یوسف مى فرماید: (و خروا له سجدا) و نیز فرموده : (یخرون للاذقان سجد)ا سجود مصدر، و سجده بناى مره است یعنى یك سجود.
و (كره )، به معناى كاریست كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد، حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را (كره ) - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد آنرا (كره ) - به ضمه كاف - تلفظ كنند و این لفظ در برابر و مقابل (طوع ) است .
راغب در مفردات مى گوید: (غدوه ) و (غداه ..) از ساعات اول روز است ، و در قرآن كریم ، (غدو) در مقابل (آصال )، و (غداه ) در مقابل (عشى ) قرار گرفته ، یكجا فرموده : (بالغدو و الاصال ) و یكجا فرموده (بالغداه و العشى ). و باید دانست كه غدو جمع غداه است ، همچنانكه (قنى ) جمع (قناه ) (نیره ) است .
و در مجمع البیان گفته : كلمه (آصال ) جمع (اصل ) - با ضمه همره و صاد - است ، و اصل هم جمع (اصیل ) است ، پس ‍ آصال جمع الجمع و ماده اش كلمه (اصل ) است ، و از این جهت این ساعت از روز معین بین عصر و غروب آفتاب را آصال گفته اند كه گوئى ریشه و مبداء شب است .
يکشنبه 7/4/1388 - 18:54
دعا و زیارت
بعد از اثبات اختصاص دعوت حق و استجابت براى خدا، و نفى آن از غیر او، یك صورت را استثناء كرده ، و آن صورت نظیر مثلى است كه خود قرآن زده و فرموده : (كباسط كفیه الى الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه ).
توضیح اینكه شخص عطشان وقتى بخواهد آب بیاشامد، ناگزیر باید نزدیك آب شده كف دست را باز كند و آب را برداشته بنوشد، یعنى به لب رسانده رفع عطش كند، این راه حقیقى و صحیح رفع تشنگى است ، و اما لب تشنه اى كه از آب دور است و مى خواهد سیراب شود، و از آن اسباب و مقدماتى كه گفتیم هیچ یك را عملى نمى كند جز همین را كه كف دست را باز نموده نزدیك دهان ببرد، كه چنین كسى هرگز آبى بدهانش نمى رسد، و از آب نوشیدن تنها صورت آن را نشان داده ، و تقلید آنرا درآورده است .
و مثل كسى كه غیر خدا را مى خواند مثل همین تقلید درآور است كه از دعا جز صورت خالى از معنا، و اسم خالى از مسمّاى آن را نمى آورد.
زیرا این بتها و خدایان دروغین در استجابت دعا و قضاى حوائج ، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقلید درآور در رفع عطش خود دارد، یعنى همانطور كه دست به دهان بردن این ، صورتى از آب خوردن است ، دعا و خواندن بت پرستان هم تنها صورتى از دعا كردن است و خاصیت دیگرى ندارد.
از اینجا معلوم مى شود كه استثناء
(الا كباسط كفیه ...)
، استثنائى نیست كه بر خلاف حكم كلى مستثنى منه باشد بلكه تنها صورتى از استثناء است كه منظور از آن تقویت حكم در جانب مستثنى منه است ، نه اینكه بخواهد فردى را از آن كلى خارج سازد، و خلاصه مفادش این است كه مشركین و آنها كه غیر خدا را مى خوانند با خواندنشان به نتیجه اى نمى رسند مگر اینكه به نتیجه اى نرسند، كه معنایش تاءكید در همان به نتیجه نرسیدن است .
و این خود از لطافتهاى كلام خدایتعالى است كه از جهتى نظیر آیه
(افاتخذتم من دونه اولیاء لا یملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا) است و به بیانى كه ان شاء اللّه خواهد آمد موكدتر از آن است .
يکشنبه 7/4/1388 - 18:53
دعا و زیارت
(دعا) و (دعوت )، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ، یا اشاره صورت میگیرد، و (استجابت ) و (اجابت ) به معناى پذیرفتن دعوت داعى ، و روى آوردن بسوى اوست ، این است معناى دعا و اجابت ، و اما درخواست حاجت در دعا، و برآوردن حاجت در استجابت ، جزء معنا نیست ، بلكه غایت و متمم معناى آن دو است .
بله ، این جهت در مفهوم دعا خوابیده كه باید مدعو، صاحب توجه و نظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، و نیز باید صاحب قدرت و تمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان و عاجز نگردد، و اما دعا كردن و خواندن كسى كه درك و شعور نداشته ، یا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقیقى نیست ، هر چند صورت دعا را داشته باشد.
و چون در آیه شریفه میان جمله
(له دعوه الحق ) و جمله (و الذین یدعون من دونه ...)
مقابله افتاده و در دومى مى گوید دعا و خواندن غیر خدا خالى از استجابت ، و دعاى كافران در ضلالت است ، ناگزیر مى فهمیم كه مقصود از جمله اولى این است كه دعوت حق با دعوت باطل این فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، و البته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنین نیست ).
و این خود از صفات خداى تعالى و تقدس است ، چون او شنوا و قریب و مجیب ، (جوابگوى دعا) و غنى و داراى رحمت است ، همچنانكه فرمود:
(اجیب دعوه الداع اذا دعان ) و نیز فرمود: (ادعونى استجب لكم )
و در گفته هاى خود هیچ شرطى در استجابت دعا نكرده ، جز اینكه حقیقت دعا محقق شود و تنها او دعوت و خوانده شود نه غیر او.
بنابراین ، اضافه دعوت حق ، اضافه موصوف بر صفت ، و یا از قبیل اضافه حقیقیه است ، به این عنایت كه حق و باطل گویا دعا را میان خود به دو قسم تقسیم مى كنند، یك قسم از دعا، دعاى حق است كه هرگز از استجابت تخلف ندارد، و قسم دیگر دعاى باطل است ، و آن دعایى است كه بسوى هدف اجابت هدایت نمى شود، مانند دعا و خواندن كسى كه دعا را نمى شنود و یا قدرت بر استجابت ندارد.
پس آیه مورد بحث از این جهت مرتبط به آیات قبل است كه در آن آیات قبل قدرت و علم عجیب خدا را خاطرنشان مى ساخت ، و در این آیه این معنا را تذكر مى دهد كه حقیقت دعا و استجابت هم خاص اوست و او همانطور كه عالم و قادر است اجابت كننده دعا هم هست ، و این معنا را در آیه از دو طریق اثبات نموده ، یكى طریق اثبات حق دعا براى خدا، و یكى نفى آن از غیر خدا.
اما عهده دار اثبات حق دعا براى خدا جمله
(له دعوه ) است ، كه مقدم بودن ظرف (له ) انحصار را مى رساند، و جملات بعد هم كه از غیر خدا نفى مى كند این انحصار را تایید مى كند، و اما متكفل نفى آن از غیر خدا جمله (و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشى ء الا كباسط كفیه الى الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه ) است ، كه مى فرماید: آن خدایانى كه مشركین مى خوانند قادر بر استجابت دعاى آنان نیستند، و این معنا را در مواردى از كلام مجیدش بیان نموده . زیرا آن خدایان یا بتهایى هستند كه عوام مشركین مى پرستند، كه پر واضح است اجسامى بى جانند، كه نه شعور دارند و نه اراده ، و یا ارباب آن بتها از ملائكه و یا جن و یا روحانیات كواكب و یا بشرند، كه بعضى از خواص بت پرستان مى پرستند، و متنبه به آن هستند، كه نه مالك نفع و ضررى براى خود هستند، و نه اختیاردار مرگ و حیات و نشور خودند تا چه رسد به اینكه مالك نفع و ضرر و مرگ و حیات غیر خود باشند، به خلاف خداى تعالى كه مالك كل است ، و همه ملك و همه قوت تنها براى او است . پس هیچ مطمعى و طمع گاهى در غیر او نیست
يکشنبه 7/4/1388 - 18:52
دعا و زیارت
این بود پاره اى از مطالب كه دقّت و تدبّر در آیه آن را افاده مى كند، ولى سایر مفسرین در تفسیر آن از جهات مختلفى اختلافات شدیدى راه انداخته اند.
از آن جمله ، اختلافشان در مرجع ضمیر
(هاء) در جمله (له معقبات ) است ، یكى گفته : مرجع آن كلمه (من ) در جمله (من اسر القول ...)، است ، كه ما در سابق نقلش كردیم و آن را اختیار نمودیم . یكى دیگر گفته كه : ضمیر مزبور به نام (اللّه )
برمى گردد، و چنین معنا مى دهد كه براى خدا ملائكه ایست معقب ، كه از جلو و عقب انسان را حفظ مى كنند.
و اشكال این قول اینست كه لازم مى آید كه در یك سیاق (كه باید ضمیرها به یك مرجع برگردند) ضمایر اختلاف پیدا كنند علاوه بر این سبب مى شود كه بدون هیچ نكته و جهتى در جمله
(من امر اللّه )
التفات بكار رفته باشد.
یكى دیگر گفته : به رسول خدا برمى گردد، و آیه شریفه این معنا را تذكر مى دهد كه ملائكه آن جناب را حفظ مى كنند. اشكال این قول هم همان اشكال قول قبلى است كه گفتیم موجب اختلاف ضمیرها مى شود كه ظاهر آیه با آن مساعدت ندارد، علاوه بر این لازمه اش ‍ این است كه آیه شریفه مربوط و متصل با آیات قبل نباشد، چون در آیات قبل اسمى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) برده نشده بود.
مفسرى دیگر گفته : ضمیر مذكور به كلمه
(من ) كه در جمله (سارب بالنهار)
مقدر است برمى گردد. و این وجه از همه وجوه گذشته سخیف تر است كه بزودى اشكالاتش را خواهیم گفت .
و از جمله اختلافات ایشان اختلافى است كه در معناى كلمه
(معقبات ) كرده اند، یكى گفته : اصل آن (معتقبات ) بوده ، حرف (تا) نقل به قاف شده و در قاف اصلى ادغام گشته ، و معتقبات از (اعتقب ) است ، و وقتى گفته مى شود: (اعتتقبه ) معنایش این است كه او را حبس كرد، و وقتى گفته مى شود (اعتقب القوم علیه )
معنایش این است كه مردم علیه او همدست شدند. و لیكن این وجه را مردود و خطا دانسته اند.
یكى دیگر گفته : از باب تفعیل و از مصدر تعقیب است كه به معناى دنبال كسى رفتن است ، و از این جهت آن را تعقیب گویند كه گویا پاشنه (عقب ) او را لگد مى كند، و ملائكه را از این نظر معقبات نامیده كه آدمیان را در مسیر بسوى خدا تعقیب مى كنند و - همانطور كه در سابق گفته شد - از آدمى جدا نمى شوند و او را حفظ مى كنند.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از معقبات یكدسته از ملائكه شب و روزند كه نویسندگان نامه اعمالند دسته روز مى روند و ماءمورین شب دنبالشان فرود مى آیند، و به این حساب ، ملائكه روز دنبال ملائكه شب و ملائكه شب دنبال ملائكه روز آمد و شد دارند.
و لیكن این وجه با ظاهر جمله
(له معقبات ) نمى سازد، بعلاوه لازمه اش این است كه جمله (یحفظونه - او را نگهدارى مى كنند) به معناى (یحفظون علیه - اعمال او را علیه او مى نویسند)
بوده باشد.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از معقبات ، نگهبانان و گارد مخصوص سلطنتى و آجودان و افسران مخصوص دربارند كه دنبال ملوك و امراء به راه مى افتند، و آنها را اسكورت مى كنند، و معناى آیه این است كه آنها كه وقتى حركت مى كنند به اصطلاح راهها را بند مى آورند كه همان ملوك و امراء باشند، و براى ایشان دنبال روانى از افسران است كه اطرافشان را احاطه نموده ، مى خواهند به خیال خود از قضا و قدر خدا نگهداریشان كنند. و این وجه علاوه بر اینكه وجهى بى پر و پایه است ، در حقیقت بازى كردن با كلام خداست .
و از جمله اختلافات مفسرین اختلافشان در معناى :
(من بین یدیه و من خلفه )
است ، كه بعضى گفته اند: جمله مذكور متعلق به معقبات است ، و معنایش این است كه : معقبات ، او را از جلو و عقب حفظ مى كنند. غافل از اینكه تعقیب تنها از پشت سر است .
بعضى دیگر گفته اند: متعلق به جمله
(یحفظونه ) است و در كلام تقدیم و تاخیرى شده ، و ترتیب كلام چنین بوده : (یحفظونه من بین یدیه و من خلفه من امر اللّه )
. و لیكن هیچ دلیلى بر این وجه در دست نیست .
بعضى هم گفته اند: متعلق به مقدرى از قبیل وقوع و احاطه و امثال آن دو است ، و تقدیر آن
(واقع من بین یدیه و من خلفه ) و یا (محیط من بین یدیه و من خلفه ) بوده است ، و یا به نحو تضمین است كه معنى چنین میشود: (له معقبات ، یحیطون به من بین یدیه و من خلفه - براى او تعقیب كنندگانى است كه او را از دو طرف و پشت سر احاطه مى كنند)
. و این وجه را سابقا هم نقل كردیم .
باز در همین جمله از جهت دیگرى اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مراد از آن ، جلو و عقب مكانى است ، و معقبات او را از جلو و عقب از مهالك و خطرات حفظ مى كنند.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن دو، اعمال گذشته و آینده اوست ، كه ملائكه همه را علیه او حفظ و ضبط مى كنند.
و لیكن هیچ دلیلى بر این دو وجه و این دو اختصاص وجود ندارد.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از
(ما بین یدیه و من خلفه )
شؤ ون جسمى و روحى گذشته و فعلى انسان است . و این همان وجهى است كه نقل كرده و آن را اختیار نمودیم .
و نیز از جمله اختلافات ایشان اختلافى است كه در معناى جمله
(یحفظونه ) كرده اند، بعضى آن را به معناى (یحفظون علیه )
گرفته ، و بعضى به معناى مطلق حفظ، و بعضى به معناى حفظ از خصوص ناملایمات گرفته اند.
و باز از جمله موارد اختلاف مفسرین اختلافى است كه در جمله
(من امر اللّه ) كرده اند، كه این جار و مجرور متعلق به كجا است ، بعضى گفته اند: متعلق به جمله (له معقبات ) و صفتى است از براى آن ، همچنانكه در جمله (من بین یدیه و من خلفه ) و (یحفظونه )
دو صفت دیگرى براى آنست . ولى این توجیه با ظاهر آیه سازگار نیست .
بعضى دیگر گفته اند: متعلق است به جمله
(یحفظونه ) و كلمه (من )
در آن به معناى باى سببیه و یا به معناى مصاحبت است ، و معناى آیه چنین است كه : معقبات ، او را بوسیله امر خدا و یا با امر خدا حفظ مى كنند.
بعضى دیگر گفته اند: متعلق به
(یحفظونه ) است و لیكن كلمه (من )
ابتدائیه و یا نشویه است ، و معناى آیه چنین است كه : او را حفظ مى كنند، در حالى كه ابتداء حفظ و یا منشاء آن امر خداست .
بعضى گفته اند: درست است كه متعلق به
(یحفظونه ) است ، و لیكن كلمه (من ) به معناى (عن )
است ، و به آیه چنین معنا مى دهد كه : او را از اینكه امر خدا بر او حلول نموده و فرایش بگیرد، نگهدارى مى كنند. آنگاه امر را به معناى باس و عذاب تفسیر كرده ، و آیه را اینطور معنا كرده اند كه : مع قبات خدا او را از عذاب خدا حفظ مى كنند و هر وقت گناهى بكند از خداى سبحان برایش ‍ مهلت مى خواهند تا عذاب و مواخذه ، و یا امضاى شقاوت را درباره اش تاءخیر بیندازد تا شاید كه توبه نموده و برگردد. و اغلب این وجوهى كه نقل كردیم فسادش براى خواننده روشن است و حاجتى به بیان ندارد.
و از جمله اختلافات ایشان اختلاف نظرهایشان در وجه اتصال جمله
(له معقبات من بین یدیه و من خلفه ...)، به ما قبل است ، كه برخى از ایشان گفته اند: متصل است به جمله (سارب بالنهار). كه معنایش گذشت . و بعضى دیگر گفته اند: متصل است به جمله (اللّه یعلم ما تحمل كل انثى ) و یا به جمله (عالم الغیب و الشهاده ) و معنایش این است كه همانطور كه خداوند حمل هر حامله و یا غیب و شهادت را مى داند همچنین نگهبانان را بر ایشان گمارده تا حفظ شان كنند. بعضى دیگر گفته اند: متصل است به جمله (انما انت منذر)، و معنایش این است كه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بوسیله ملائكه محفوظ است . و لیكن حق این است كه متصل است به جمله (كل شى ء عنده ) بمقدار، كه بنوعى آن را بیان مى كند، و در سابق گذشت
شنبه 6/4/1388 - 23:32
دعا و زیارت
این بود آنچه ، از ظاهر آیه درباره ملازمه میان شیوع صلاح در قومى ، و دوام نعمت برایشان استفاده مى شود و اما اینكه اگر فساد در قومى شایع شود و یا از بعضى از ایشان سربزند نقمت و عذاب هم برایشان نازل مى شود آیه شریفه از تلازم میان آنها ساكت است ، نهایت چیزى كه از آیه استفاده مى شود این است كه : خداوند وقتى روش خود را تغییر مى دهد و عذاب مى فرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند، البته این مطلب امكان دارد نه اینكه به فعلیّت درآوردنش واجب باشد زیرا این از آیه استفاده نمى شود، و بهمین جهت سیاق را تغییر داده مى فرماید: (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له ) با اینكه اگر مى خواست سیاق را تغییر ندهد باید مى فرمود: (حتى یغیروا ما بانفسهم فیرید اللّه بهم من السوء ما لا مردّ له - تا آنكه مردم رفتار خود را عوض كنند كه در این صورت خداوند آنگونه بدى را براى ایشان خواسته است كه احدى نتواند آن را جلوگیر شود.
مؤ یّد این معنا هم آیه
(و ما اصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم و یعفو عن كثیر)
است كه صریحا دلالت مى كند بر اینكه پاره اى از تغییرات خدا در هنگام پاره اى از تغییرات مردم ، اجراء نمى گردد، و خدا مردم را در آن تغییرات عفو مى فرماید و اما اینكه آیا فرد هم عینا مانند قوم و جمعیت است و صلاح و فساد عمل او در وضع آخرت و دنیاى او و امور مادى و معنوى او اثر مى گذارند یا نه ؟ آنچه كه از كلام الهى برمى آید این است كه میان اعمال صالح یك فرد و میان صلاح آخرت و نعمت هاى معنویش رابطه هست ، و در صورت تغییر آن ، نعمت هاى مزبور هم تغییر مى كند، و لیكن آیات دلالتى بر رابطه میان نعمت هاى مادى و جسمانیش ندارد.
و حكمت همه اینها هم روشن است ، زیرا تلازم مذكور، مقتضاى حكم توافق و سنخیّتى است كه در اجزاى نظام عالم برقرار است و هر نوعى را بسوى غایت و نهایت سیرش سوق مى دهد، آرى خداوند براى انواع ، غایاتى قرار داده و آنها را مجهّز به وسائل رسیدن بدان غایات آفریده ، و در میان اجزاى این نظام ، تلائم و توافقى نهاده كه همه را شى ء واحدى كرده ، كه میان اجزائش معانده و تضادّى نیست ، و مقتضاى آنها این است كه : هر نوعى در عافیت و نعمت و كرامت ، تا به غایت خود برسد.
و میان انواع موجودات ، غیر از نوع آدمى گویا هیچ نوع دیگرى از مقتضاى فطرت اصلى خود منحرف نمى شود.
و نوع انسان هم اگر مانند سایر انواع از مقتضاى فطرت اصلیش منحرف نگردد، عالم بر طبق سعادت و نعمت او دور مى زند و جریان مى یابد، و اما اگر منحرف شد و فساد در میان آن رایج گردید، تعادل میان اجزاى كون بر هم خورده و همین خود باعث مى شود كه نعمت از او هجرت نموده نظام زندگیش مختل گردد، و در نتیجه فساد در دریا و خشكى عالم بخاطر اعمال نارواى آدمى ظاهر مى شود، و خدا كیفر بعضى از آنچه را كه كرده اند به ایشان مى چشاند تا شاید برگردند.
و پوشیده نیست كه این معنا مربوط به نوع است نه شخص ، و بهمین جهت گفتیم كه : تلازم میان صلاح نوع و نعمت هاى عمومى آنان است نه بین اشخاص ، زیرا چه بسا افرادى كه در نوع به هدف نرسند و لیكن خود نوع به هدف برسد، و باید برسد، آرى اگر بخاطر انحراف یك فرد و دو فرد، نوع ، از سعادت خود محروم مانده به غایت و هدف نرسد مستلزم لعب و بازى در خلقت مى شود، و (حال آنكه ) خدا فرموده :
(و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین )
.
و ما در جلد دوم این كتاب در چند بحثى كه درباره اعمال گذراندیم راجع به این موضوع نیز قدرى حرف زدیم .
از آنچه گذشت این معنا روشن شد كه آن اعتراضى كه به آیه شریفه شده است تا چه حدّ باطل و بى مورد است ، و آن این است كه آیه مى رساند: وقتى وضع قومى تغییر مى كند و نعمت ها دگرگون مى شود كه مردم با گناه ، وضع خود را دگرگون كنند. و این بر خلاف آن مساله اى است كه در شرع آمده كه نمى توان عموم را به جرم خواص مؤ اخذه نمود، و وجه فسادش هم این است كه این معنا بكلى اجنبى از مفاد آیه است
شنبه 6/4/1388 - 23:31
دعا و زیارت
اول اینكه : آیه شریفه به منزله بیان تفصیلى براى جمله ایست كه در خلال آیات قبلى قرار گرفته و مى فرمود: (و كل شى ء عنده بمقدار)، زیرا این جمله بطور اجمال مى فهماند براى تمامى اشیاء در نزد خدا حدودى است ثابت و غیر متغیر و غیر متخلف ، و بهمین جهت هیچگاه از علم او دور و مستور نمى شوند، آیه مورد بحث این اجمال را در خصوص انسان تفصیل مى دهد كه انسانها هر كدام معقباتى از پیش رو و از پشت سر دارند كه موكل بر ایشانند تا ایشان و تمامى متعلقات ایشان را از خطر هلاكت و دگرگونى حفظ نمایند، و دچار هلاكت و دگرگونى نشوند مگر به امر دیگر خدا.
دوم اینكه : هیچ چیز از انسان از جان و جسم و اوصاف و احوال و اعمال و آثارش نیست مگر آنكه ملكى از طرف خداوند موكل بر آنست تا حفظش كند، و وضعش در مسیر بسوى خدا بطور دوام چنین هست تا آنكه خودش وضع خود را تغییر دهد، در آن صورت خدا هم وضع خود را درباره او تغییر مى دهد، پس اینكه خدا حافظ است و او ملائكه اى دارد كه متصدى حفظ بندگانند خود یك حقیقتى است قرآنى .
سوم اینكه : غیر از حقیقت مذكور، كه گفتیم امر خداست ، امر دیگرى در این بین در كمین مردم هست تا ایشان چه وقت وضع خود را تغییر دهند، و خداوند درباره آن امر فرموده كه : وقتى اثر خود را مى گذارد كه مردم وضع خود را تغییر دهند، در این هنگام است كه خداوند هم بوسیله این امر نعمت هایش را تغییر مى دهد.
و یكى از موارد تاءثیر آن امر آمدن و سر رسیدن
(اجل مسمّائى ) است كه اختلاف و تخلف ندارد، و درباره اش فرموده : (ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى ) و نیز فرموده : (ان اجل اللّه اذا جاء لا یوخر)
.
چهارم اینكه : امر خداوند بر متون اشیاء و حواشى آنها در هر حالى مسلط است ، و هر چیزى چه در حال ثبات و چه در حال تغیرش ‍ مطیع امر او و خاضع در برابر عظمت اوست ، و اینكه هر چند امر الهى ابعاضى داشته و آن ابعاض با هم مختلفند، اما در عین حال به امر معقب و حافظ و امر تغییر دهنده نعمت تقسیم مى شود كه در عین حال نظام واحدى دارند كه تغییر و تبدیل ندارد، و خداوند درباره اش فرموده :
(ان ربى على صراط مستقیم ) و نیز فرموده :(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون )
.
پنجم اینكه : از قضایاى حتمى و سنت جاریه الهى یكى این است كه همواره میان احسان و تقوى و شكر خدا، و میان توارد نعمت ها و تضاعف بركات ظاهرى و باطنى و نزول و ریزش آن از ناحیه خدا ملازمه بوده و هر قومى كه احسان و تقوى و شكر داشته اند خداوند نعمت را بر ایشان باقى داشته ، و تا مردم وضع خود را تغییر نداده اند روز بروز بیشتر كرده است ، همچنانكه آیات زیر بدان اشاره مى كنند.
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا یكسبون و لئن شكرتم لازیدنّكم و لئن كفرتم ان عذابى لشدید) و (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ).
شنبه 6/4/1388 - 23:31
دعا و زیارت
علاوه بر این ، خداى سبحان خود مى فرماید: (و ما اصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم و یعفو عن كثیر) كه مى رساند از بسیارى از سیئات عفو مى كند و آثار آنها را محو مى سازد، و این خود دلیل است بر اینكه در جانب شرم لازمه اى میان اعمال انسان و آثار سوء خارجى نیست . بخلاف جانب خیر كه میان آن و آثار حسنه اش ملازمه هست ، همچنانكه در نظیر آیه (ذلك بان اللّه لم یك مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم ) فرموده خداوند آثار نیك كارهاى نیك را از بین نمى برد.
در اینجا ممكن است گفته شود: همانطور كه آیه فوق دلالت بر ملازمه میان كارهاى نیك و آثار حسنه آن دارد جمله
(و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له )
هم بر ملازمه كارهاى زشت و آثار سیئه آن دلالت دارد، زیرا مى گوید: وقتى خدا بدى را براى مردمى بخواهد هیچ كس و هیچ چیز نمى تواند جلوگیرش شود، و خلاصه حتمى است ، و این خود همان ملازمه است .
در جواب مى گوئیم : جمله مذكور جمله ایست كه به قصد اصلى ایراد نشده بلكه در ضمن سخن به میان آمده ، توضیح اینكه بعد از آنكه فرمود هر چیزى نزد او به مقدار است ، و اینكه براى هر انسانى معقّباتى هست كه او را به امر وى و از امر وى حفظ كنند، و نمى گذارند هلاك شود و یا وضعش دگرگون گشته و یا در وجودش و در نعمتهایى كه به او دادند دچار اضطراب گردد، و همه ایشان به حكم خدا به حال خود باقى هستند، و خداوند هیچ تغییرى در وضعشان نمى دهد، مگر آنكه ایشان خود را تغییر دهند، كه در این صورت واجب است بدانند همانطور كه ابقاى نعمت ها، قضائى حتمى بود، تغییر سعادت ها و نعمت ها به نقمت نیز امور محكم و حتمى است كه هیچ مانعى جلو تحققش را نمى گیرد و امرش به دست خدا است ، و غیر خدا كسى را در آن دخالتى نیست .
و خلاصه مقصود از جمله مورد بحث افاده این معنا است كه مردم در قبضه قدرت خدایند و هیچ مفرى از حكم خدا ندارند، نه در طرف خیر و نه در طرف شر.
پس معناى آیه این مى شود كه : وقتى خداوند براى مردمى بدى بخواهد (كه البته نمى خواهد مگر آنكه ایشان خود را تغییر دهند، و از زىّ عبودیت و مقتضیات فطرت خارج شوند) هیچ كس نیست كه از شقاوت و نقمت ، و یا عذاب او جلوگیرى به عمل آورد.
(و ما لهم من دونه من وال ) - این جمله عطف بر جمله (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له )
و مفسر آنست و معناى تعلیل را مى رساند، وقتى مردم غیر از خداى سبحان والیى نداشته باشند كه متولى امرشان شود، قهرا كسى را نخواهند داشت كه جلو خداوند متعال را بگیرد و نگذارد خواسته هایش را علیه ایشان اجراء سازد.
پس از همه آنچه گذشت این معنا روشن گردید كه آیه شریفه - بطوریكه سیاق هم مى رساند، و خدا داناتر است - این معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد مردم بهر حال كه بوده باشند معقب هایى هستند كه ایشان را در مسیرى كه بسوى خدا دارند تعقیب نموده ، از پیش رو و از پشت سر در حال حاضر و در حال گذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و یا فساد و یا شقاوت ، كه خود امر خداست متغیر شود، و این امر دیگر كه حال را تغییر مى دهد وقتى اثر خود را مى گذارد كه مردم خود را تغییر دهند، در این هنگام است كه خدا هم آنچه از نعمت كه به ایشان داده تغییر مى دهد، و بدى را بر ایشان مى خواهد، و وقتى بدى را براى مردمى خواست دیگر جلوگیرى از آن نیست ، چون بشر غیر خداوند والى دیگرى كه متولّى امورش شود ندارد تا آن والى از نفوذ اراده و خواست خداوند جلوگیرى به عمل آورد، و از این معنا چند مساءله روشن مى گردد:
شنبه 6/4/1388 - 23:30
دعا و زیارت
و این جمله ، یعنى جمله (ان اللّه لا یغیر ما بقوم ...)، چكیده اش این است كه خداوند چنین حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمتها و موهبت هایى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جریان یافت آن نعمت ها و موهبتها هم جریان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان به خدا ایمان آورده و عمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنیا و آخرت بسویشان سرازیر شود، همچنانكه فرمود:(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا) و مادامى كه آن حالت در دلهاى ایشان دوام داشته باشد این وضع هم از ناحیه خدا دوام یابد، و هر وقت كه ایشان حال خود را تغییر دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را به نقمت مبدّل سازد.
ممكن هم هست كه از آیه ، عمومیّت هم استفاده بشود یعنى نقمت را هم شامل شده چنین افاده كند كه : میان تمامى حالات انسان و اوضاع خارجى - چه در جانب خیر و چه در جانب شر -، یك نوع تلازم است ، پس اگر مردمى داراى ایمان و اطاعت و شكر باشند خداوند هم نعمت هاى ظاهرى و باطنیش را به ایشان ارزانى بدارد، و همینكه ایشان وضع خود را تغییر دادند و كفر و فسق ورزیدند خدا هم نعمت خود را به نقمت مبدّل كند، و همینطور دچار نقمت باشند تا باز خود را تغییر دهند. همینكه تغییر دادند و به اطاعت و شكر بازگشتند باز هم نقمتشان به نعمت مبدّل شود، و همچنین ...
و لیكن ظاهر سیاق با این عمومیّت مساعد نیست ، مخصوصا دنباله آن دارد كه :
(و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له )، زیرا این دنباله بهترین شاهد است بر اینكه مقصود از (ما بقوم ) نعمت قبلى ایشان است نه اعم از نعمت و نقمت ، چون جمله مذكور تغییر را توصیف مى كند، و از اینكه در توصیف معناى آن مى فرماید وضعشان را به عذاب و بدبختى تغییر مى دهیم فهمیده مى شود كه مقصود از وضع قبلیشان نعمت و خوشى ایشان است ، (دقّت بفرمائید).
شنبه 6/4/1388 - 23:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته