• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4321روز قبل
دعا و زیارت
و معناى مجموع آن این است كه : این رسولان كه گفتیم مردانى بودند مانند تو از اهل قریه ها، و گفتیم كه قریه هاى ایشان بكلى نابود شده است ، این رسولان ، قوم خود را همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان كرده و اینان نمى پذیرفتند، تا آنكه رسولان از ایمان آوردن قوم خود ماءیوس شدند (و یا نزدیك بود ماءیوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پیغمبرشان گفته عذابى چنین و چنان دارند دروغشان گفته ، در این موقع بود كه یارى ما انبیاء را دریافت ، پس هر كه را خواستیم نجات دادیم ، و آنها همان مؤ منین بودند، و باس ما یعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت .
اما ماءیوس شدن رسولان از ایمان آوردن قوم خود، همان معنایى است كه در داستان نوح آورده و فرموده : (و اوحى الى نوح انه لن یومن من قومك الا من قد آمن )
و نیز فرموده : (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرین دیارا انك ان تذرهم یضلوا عبادك و لا یلدوا الا فاجرا كفارا)
و نظیر آن در داستان هود و صالح و شعیب و موسى (علیه السّلام ) نیز دیده مى شود.
و اما اینكه فرمود: امتهاى ایشان چنین پنداشتند كه به انبیایشان دروغ گفته اند، این نیز نظیر مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند: (بل نظنكم كاذبین ) و همچنین در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و فرعون فرموده (فقال له فرعون انى لاظنك یا موسى مسحورا)
.
و اما اینكه فرمود: نتیجه ایمان مؤ منین یارى آنان شد این نیز نظیر آیه : (و كان حقا علینا نصر المومنین ). مى باشد، و همچنین در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها این معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : (نجینا هودا و الذین آمنوا معه ) و در داستان قوم صالح فرموده : (نجینا صالحا و الذین آمنوا معه ) و در داستان قوم شعیب فرموده : (نجینا شعیبا و الذین آمنوا معه )
و همچنین در داستانهاى دیگر.
و اما اینكه فرمود: باءس ما از مجرمین نمى گذرد، این نیز در آیات بسیارى بطور عمومى و خصوصى ذكر شده ، در آیه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ) و آیه (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال )
و همچنین آیات دیگر ذكر شده .
این بود بهترین معناهایى كه براى آیه مورد بحث ذكر كرده اند، دلیل بر آن هم این است كه آیه شریفه همانطور كه گفتیم با مضمونى كه دارد غایت و سرآمد مضمون آیه قبلش است ، و در این میان معانى دیگرى براى آیه آورده اند كه خالى از اشكال نیست ، و ما متعرض ‍ نشدن به آن را بهتر دانستیم .


لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ...


راغب در مفردات مى گوید: اصل كلمه (عبر) به معناى تجاوز از حالى به حالى است ، و اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است ... و (اعتبار) و (عبره ) مخصوص به حالتى است كه انسان بوسیله آن از شناختن چیزى كه قابل مشاهده است به چیزى كه قابل مشاهده نیست مى رسد. همچنانكه خداى تعالى فرمود: (ان فى ذلك لعبره - در این آیات عبرت است )
ضمیر در (قصصهم ) به انبیاء، كه یكى از ایشان یوسف ، صاحب داستان این سوره است برمى گردد، احتمال هم دارد كه به یوسف و برادرانش برگشته و معنا چنین باشد: (قسم مى خورم كه در داستانهاى انبیاء و یا یوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبان عقل )، و این داستان كه در این سوره آمده حدیثى افترائى نبود، لیكن تصدیق كتاب آسمانى قبل از قرآن یعنى تورات است .
(و تفصیل كل شى ء...) - هم بیان و تمیز هر چیزى است از آنچه كه مردم در دینشان كه اساس سعادت دنیا و آخرتشان است بدان نیازمندند، و هم هدایت بسوى سعادت و رستگارى است ، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى كه بدان ایمان آورند، آرى از این نظر رحمت خاص الهى است كه مردم با هدایت او بسوى صراط مستقیم هدایت مى شوند
جمعه 5/4/1388 - 0:25
دعا و زیارت
بعد از آنكه خداى سبحان حال مردم را در ایمان به خود و سپس حال رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را در دعوت مردم بیان نموده ، خاطرنشان ساخت كه دعوت پیامبر ناشى از رسالت الهى است ، و از اغراض مادى كه بدان وسیله مزدى به دست آورده نفعى كسب كند نیست ، اینك در این آیه این معنا را بیان مى كند كه آنچه گفتیم یك مطلب تازه و جدیدى نبوده ، بلكه سنت الهى بوده كه همواره در دعوت هاى دینیش جریان داشته است ، انبیاى گذشته نیز فرشته نبوده اند، بلكه از میان همین مردم مبعوث مى شدند، مردانى از اهالى آبادیهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاست میكردند و همه ایشان را مى شناختند، با این تفاوت كه خداوند به ایشان وحى فرستاده و ایشان را بسوى آنان گسیل مى داشته تا بسوى او دعوتشان كنند عینا همینطور كه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مامور شده و دارد دعوت مى كند، براى قوم او هم مؤ ونه زیادى ندارد تا بگفته هاى او ایمان پیدا كنند، مؤ ونه اش ‍ همین است كه در روى زمین سیر و تفكر كنند، تا ببینند عاقبت كسانى كه قبل از ایشان مى زیسته اند به كجا كشید كه اگر چنین سیرى را شروع كنند خواهند دید كه بلاد ایشان بصورت مخروبه ها درآمده ، خانه هایشان خالى و ویران گشته است ، و آن آثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام كار آن اقوام خبر داده ، اثر كفر و لجاجت و تكذیب آیات خدا را نشان مى دهد.
پس رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) جز به آنچه انبیاى سلف دعوت مى كردند به چیز دیگرى دعوت نمى كند، و دعوت نمى كند مگر به چیزى كه خیر و صلاح مردم در آن است ، و آن این است كه تقوى پیشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته به سعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقى نائل آیند، و خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوى پیشه كنند، آیا (باز هم ) تعقل نمى كنید؟.
پس جمله
(و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى )
دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان قبل از او تطبیق مى كند، حاصل اینكه توصیف ایشان به اینكه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى این است كه بفهماند: انبیاء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائكه و حتى از غیر خود ایشان نبودند و در میان آنان زندگى مى كردند و نزد ایشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ایشان نشست و برخاست داشته اند.
مؤ یّد این معنا توصیفى است كه از ایشان كرده و فرمود
(مردانى بودند)
، زیرا مردان از زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند.
و در جمله
(افلم یسیروا فى الارض ...)
، امّت پیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را انذار مى كند یعنى همان انذارى كه امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آنان نشنیدند و در نتیجه وزر و بال كار خود را چشیدند.
و جمله
(و لدار الاخرة خیر للذین اتقوا افلا تعقلون )
بیان نصیحت است ، و اینكه آنچه كه بدان دعوت مى كنند كه همان تقوى باشد بدنبالش چیزى جز تمامى خیرات و همه سعادات نیست .


حتى اذا استیئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا...


علماى لغت مى گویند: كلمه (یاس ) و كلمه (استیئاس ) هر دو به یك معنى است لیكن بعید نیست بگوییم دومى از جهت اینكه از باب استفعال است به معناى نزدیك شدن به یاس است ، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاى آن ، و نزدیك شدن به یاس را هم عرفا یاس مى گویند، ولى یاس حقیقى و قاطع نیست .
جمله (حتى اذا استیئس ...) متعلق غایتى است كه از آیه قبلى استفاده مى شد،
جمعه 5/4/1388 - 0:24
دعا و زیارت
خداى سبحان بعد از آنكه فرمود ایمان محض و توحید خالص بسیار عزیز الوجود و اندك است ، و هر كسى بدان نمى رسد، با اینكه ایمان و توحید، حق و حقیقت صریح و واضحى است كه آیات آسمانها و زمین بدان دلالت مى كنند، اینكه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آن عبارتست از دعوت به چنین توحیدى ، دعوتى كه از روى بصیرت است .
پس اینكه فرمود:
(قل هذه سبیلى ) اعلام راه اوست ، و جمله (ادعوا الى اللّه على بصیره ) بیان راه اوست ، و جمله (سبحان اللّه ) جمله معترضه است كه در آن خدا را تقدیس مى كند، و جمله (و ما انا من المشركین )
تاءكید معناى دعوت به خدا و بیان این جهت است كه این دعوت بسوى خدا دعوتى نیست كه بهر طورى كه شد صورت گیرد بلكه دعوتى است كه بر اساس توحید خالص ‍ صورت مى گیرد، و بهیچ وجه ، از توحید بسوى شرك گرایش نمى كند.
و اما اینكه فرمود:
(انا و من اتبعنى )
، خواسته بفرماید: بار این دعوت تنها بدوش من نیست ، بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پیروى كرده اند هست ، پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مى فهماند با اینكه راه ، راه رسول خدا (صلى اللّه اعلیه و آله و سلم ) است ، لیكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست .
(گو اینكه از ظاهر خود آیه این توسعه و تعمیم فهمیده مى شود) و لیكن سیاق دلالت مى كند بر اینكه شركت دادن پیروان ، به این عمومیتى هم كه از جمله
(و من اتبعنى ) استفاده مى شود نیست ، زیرا سبیلى كه در آیه شریفه آمده همان دعوت با بصیرت و یقین بسوى ایمان محض و توحید خالص است و معلوم است كه در چنین سبیلى تنها كسانى شركت دارند كه در دین مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمین و داراى بصیرت و یقین بوده باشند، و چنین نیست كه هر كس كه كلمه (تابع رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم )
) بر او صادق بود او نیز شریك در این دعوت بوده باشد، و نیز چنین مقام مقامى نیست كه حتى آن پیروان و مومنینى هم كه خدا در آیه قبلى از مشركینشان خواند و به غفلت از پروردگار و ایمنى از مكر او و اعراض از آیات او مذمتشان كرده بود به آن نائل شوند.
آرى كسى كه غافل از خدا و ایمن از عذاب خدا و اعراض كننده از آیات او و از یاد او است چگونه ممكن است داعى بسوى او باشد؟ با این كه خداى تعالى در آیات بى شمارى دارندگان این اوصاف را به ضلالت و كورى و خسران توصیف كرده ، و این سنخ اوصاف با هدایت و ارشاد بهیچ وجه جمع نمى شود.

جمعه 5/4/1388 - 0:24
دعا و زیارت
و اگر بپرسى چگونه ممكن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ایمان باشد و هم به شرك ، با اینكه ایمان و شرك دو معناى مقابل همند كه در محل واحد جمع نمى شوند؟ جواب مى گوییم : این اجتماع ، نظیر اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقیات متضاد است ، و از این نظر ممكن است كه اینگونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزدیكى ، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند، مثلا (قرب ) و (بعد) اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا درباره مكه ، هم دورى صادق است و هم نزدیكى ، دورى از شام ، و نزدیكى به مدینه ، همچنین اگر مكه با مدینه مقایسه شود از شام دور هست ، ولى اگر با بغداد مقایسه شود به شام نزدیك خواهد بود.
ایمان به خدا و شرك به او هم - كه حقیقتشان عبارتست از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا یعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغیر او از چیرهایى كه مالك خود و چیز دیگرى نیستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه ، مختلف مى شوند.
(آرى اگر ایمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهایت تصوّر كنیم در بین این دو نقطه فاصله زیادى است كه راهروانى در بین آن دو هر یك در یك نقطه قرار دارند) پس همانطور كه ممكن است دل آدمى یكسره بستگى به زندگى دنیاى فانى و زینت هاى باطل آن پیدا كرده و بكلى هر حق و حقیقتى را فراموش كند، و نیز ممكن است مانند مخلصین از اولیاى خدا از هر چیز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشته به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگیرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد. همچنین ممكن است سهمى از آن و سهمى از این را با هم داشته باشد،
زیرا (همان طورى كه گفته شد) میان این دو نقطه منزلهاى بسیارى است كه از جهت نزدیكى و دورى به یكى از آن دو مختلفند، و همین مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع ، یكجا جمع مى كند، و (راهروان در این مراتب كم و یا بیش ، سهمى از ایمان و سهمى از شرك را دارند).
از جمله ادله بر این مدعا اخلاق و صفاتیست كه در باطن دلها جایگزین است و آدمى را بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بینیم فلان شخص ادعاى ایمان به خدا مى كند و در عین حال بند بند بدنش از ترس مصیبتى كه ممكن است روى بیاورد مى لرزد، و حال آنكه متوجه این معنا هست كه هیچ كس هیچ حول و قوه اى جز بوسیله خدا ندارد.
و نیز مى بینیم فلان آقا كه ادعاى ایمان به خدا مى كند و با اینكه به راستى ایمان دارد به اینكه : (ان العزه للّه جمیعا - عزّت همه اش ‍ مال خداست )
مع ذلك این در و آن در مى زند، و با اینكه ایمان دارد كه خدا ضامن روزى است با این حال در خانه هر كس و ناكس ‍ را مى كوبد، ایمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گوید شنواست و به آنچه كه مى كند بصیر است ، و بر او هیچ چیز نه در آسمانها و نه در زمین پوشیده نیست ، اما در عین حال همین پروردگار را معصیت نموده حیا نمى كند و همچنین .
پس مراد از شرك در آیه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است ، كه با بعضى از مراتب ایمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گویند.
بنابراین اینكه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركین در آیه ، مشركین مكه هستند صحیح نیست ، و همچنین اینكه عده اى دیگر گفته اند: مراد از آنان ، منافقین هستند، زیرا صاحب این دو قول اطلاق آیه را بدون هیچ دلیلى از خود آیه مقید نموده اند.


افامنوا ان تاتیهم غاشیه من عذاب اللّه او تاتیهم الساعه بغته و هم لا یشعرون


غاشیه صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است ، چون كلمه (عذاب ) دلالت بر آن حذف شده مى كرده ، و تقدیر كلام چنین است : (تاتیهم عقوبه غاشیه - آیا ایمنند از اینكه عقوبتى از عذاب خدا به ایشان برسد كه ایشان را فرا گیرد و احاطه كند؟).
كلمه (بغته ) به معناى فجاه و ناگهانى است ، و جمله (و هم لا یشعرون ) حال از ضمیر جمع است ، یعنى قیامت بناگهانى بیاید در حالى كه ایشان از آمدنش خبر نداشته باشند، چون آمدن قیامت مسبوق به علامتى كه وقت آنرا تعیین كند نیست .
استفهامى كه در آیه است استفهام تعجب است ، و معنایش این است كه امر ایشان در اعراضشان از آیات آسمان و زمین و عدم اخلاصشان نسبت به ایمان به خدا و اصرارشان در غفلت ، بسیار عجیب است ، مگر اینها ایمنند از اینكه عذاب خدا بناگهانى احاطه شان كند؟.
جمعه 5/4/1388 - 0:23
دعا و زیارت
و اگر جمله (یمرون علیها) را حمل بر تصریح (و مرور معمولى ) كنیم ، نه كنایه از دیدن و اعراض كردن ، در آنصورت جمله مذكور از ادله فرضیه هیئت جدید خواهد شد، كه مى گوید:
مى گوید: زمین داراى حركت وضعى و انتقالى است ، زیرا از آن استفاده مى شود كه بشر بوسیله حركت انتقالى و وضعى زمین از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طور كه حس ما مى پندارد كه زمین ما ایستاده و اجرام بر ما مى گذرند.


و ما یومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون


ضمیر در (اكثرهم ) به (ناس ) برمى گردد، به اعتبار ایمانشان ، به این معنا كه اكثر مردم ایمان آور نیستند هر چند تو از ایشان مزدى نخواهى ، و هر چند بر آیات آسمانى و زمینى با همه زیادیش مرور كنند، و آنهایى كه از ایشان ایمان آوردند (كه همان اقلیت باشند) اكثر ایشان ایمانشان آمیخته به شرك است
جمعه 5/4/1388 - 0:22
دعا و زیارت
یكجا مى فرماید: (و هو الذى یتوفیكم باللیل ) و در جاى دیگر مى فرماید: (اللّه یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها فیمسك التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى ).
و ظاهر این دو آیه این است كه نفوس در موقع خواب ، از بدن ها گرفته مى شوند و دیگر ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، به نوعى به عالم ربوبى رجوع كرده و منتقل مى شوند كه بى شباهت به مرگ نیست .
خداى تعالى در كلام خود به هر سه قسم رویاى مذكور اشاره كرده و از قسم اول ، رویاى ابراهیم و رویاى مادر موسى و پاره اى از رویاهاى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را آورده ، و به قسم دوم هم در جمله (اضغاث احلام )
اشاره كرد، كه چنین رویاهایى هم هست ، و از قسم سوم ، رویاى یوسف و رویاهاى دو رفیق زندانى او و رویاى پادشاه مصر را كه هر سه در سوره یوسف آمده برشمرده است .
آیات 111 - 103 سوره یوسف


و ما اكثر الناس و لو حرصت بمومنین (3.1)
و ما تسئلهم علیه من اجر ان هو الا ذكر للعالمین (4.1)
و كاین من آیه فى السموت و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون (5.1)
و ما یومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (6.1)
افامنوا ان تاتیهم عاشیه من عذاب اللّه او تاتیهم الساعه بغته و هم لا یشعرون (7.1)
قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركین (8.1)
و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى افلم یسیروا فى الارض فینظروا كیف كان عاقبه الذین من قبلهم و لدار الاخرة خیر للذین اتقوا افلا تعقلون (9.1)
حتى اذا استیئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا یرد باسنا عن القوم المجرمین (.11)
لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حدیثا یفترى و لكن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم یؤ منون (111)



ترجمه آیات
وبیشتر مردم هر چند تو حرص بورزى ایمان نخواهند آورد(3.1).
تو براى پیغمبرى از آنان مزدى نمى خواهى ، كه آن جز یادآورى براى جهانیان نیست (4.1).
چه بسیار آیه ها و نشانه ها در آسمان و زمین هست كه بر آن مى گذرند، و از آن روى گرداندند (105).
و بیشترشان به خدا ایمان نیارند، جز اینكه مشرك باشند(6.1).
مگر ایمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ایشان برسد، یا قیامت ناگهان و در حالى كه خبر ندارند بر آنان درآید؟(7.1).
بگو راه من این است كه من و پیروانم با بصیرت كامل همه مردم را بسوى خدا مى خوانیم ، خداى یكتا منزّه است ، و من از مشركان نیستم (8.1).
پیش از تو نفرستاده ایم مگر مردانى از اهل دهكده ها را كه به آنها وحى مى كرده ایم چرا در این سرزمین نمى گردند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پیش از آنان بوده اند، چسان بوده است ؟ و، سراى آخرت براى كسانى كه پرهیزگارى كرده اند بهتر است ، چرا تعقل نمى كنند؟(9.1).
(پیامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا رسولان ماءیوس شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مومنان ) به آنها دروغ گفته اند، در این هنگام یارى ما فرا رسید، پس هر كس را كه خواستیم نجات دادیم ، و عذاب ما از قوم زیانكار بازگردانده نمى شود(.11).
در سرگذشت آنان براى صاحبان خرد عبرتى هست ، این سخنى نیست كه ساخته باشند بلكه تصدیق كتابیست كه پیش از آن بوده و توضیح همه چیز است ، با هدایت و رحمتى براى گروهى كه ایمان دارند(111).
بیان آیات
این آیات ، خاتمه سوره یوسف است ، و در آن این معنا را خاطرنشان مى سازد كه ایمان كامل كه همان توحید خالص باشد مقام عزیز، و فضیلت كمیابى است كه جز تعداد اندكى از مردم به آن نمى رسند، و اما اكثر مردم ایمان آور نیستند، هر چند كه تو (رسول خدا) به ایمان ایشان حریص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف كنى .
و آن اقلیتى هم كه ایمان مى آورند، ایمانشان آمیخته به شرك است ، پس براى ایمان محض و توحید خالص باقى نمى ماند مگر تعداد اندكى از مردم .
و این توحید خالص همان راهى است كه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و همچنین پیروانش با بصیرت بدان دعوت مى كردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤ منین پیرو او از مهالك است ، و از مهالكى كه توحید و ایمانشان را تهدید مى كند و از عذاب استیصال و ریشه كنى كه (وعده داده بود) بزودى گریبانگیر مشركین شده مستاصل و منقرضشان مى كند، نجاتشان مى دهد همچنانكه سنت خدا درباره انبیاى گذشته اش هم بطورى كه از داستانهایش برمى آید چنین بوده است .
و در داستانهاى ایشان عبرت ، بیان حقیقت ، و هدایت و رحمت است براى مؤ منین .


و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منین


زیرا مگر غیر این است كه وضع بیشتر مردم بخاطر افتادنشان به روى جیفه دنیا و دلدادگیشان به زینت هاى آن و از یاد بردنشان آن ودیعه ها را كه خدا در فطرتشان قرار داده از قبیل علم به خدا و آیات او، چنین است كه به خدا ایمان نیاورند هر چند اى رسول گرامى من ، حرص و پافشارى به خرج دهى ، و دوست بدارى كه ایمان بیاورند، (دلیل بر این معنایى كه براى آیه كردیم آیات بعدى است ).


و ما تسئلهم علیه من اجر ان هو الا ذكر للعالمین


(واو)، در اول این آیه واو حالیه است كه چنین معنایى به آیه مى دهد: ایشان ایمان آور نیستند با اینكه تو از ایشان در برابر ایمانشان و یا در برابر این قرآن كه بر تو نازل شده و دارى برایشان تلاوت مى كنى اجر و مزدى طلب نكرده اى ، تا بگوییم غرامت و ضرر مالى ایشان را از ایمان آوردن جلوگیرى مى كند، و علاقه اى كه به مال خود دارند نمى گذارد آنرا در قبول دعوت تو و ایمان به آن خرج كنند، و اینكه فرمود: (ان هو الا ذكر للعالمین ) بیان شاءن واقعى قرآن است ، مى خواهد بفرماید: قرآن محضا و فقط مایه تذكر عالمیان است ، كه بوسیله آن بیاد مى آورند آنچه را كه خداوند در دلهاى جماعات بشرى به ودیعه سپرده از قبیل علم به خدا و آیات او، پس ‍ قرآن چیزى جز ذكر نیست ، بوسیله آن متذكر چیرهایى مى شوند كه غفلت و اعراض از یادشان برده ، آرى قرآن از كالاهایى نیست كه بوسیله آن مال به دست آورند و یا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.


و كاین من آیه فى السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون


واوى كه در اول این آیه است حالیه است ، و احتمال هم دارد استینافیه باشد و جمله را جمله اى ابتدائى بسازد، و (مرور بر هر چیز) به معناى رسیدن به آن و گذشتن از آن و رسیدن به موجود بعدى آن است ، بنابراین مرور به آیات آسمانى و زمینى به معناى مشاهده یكى پس از دیگرى آنها است .
و معناى آیه این است كه بر سر راه زندگى بشر آیات بسیارى آسمانى و زمینى وجود دارد كه با وجود خود و نظام بدیعى كه در آنها جارى است دلالت بر توحید پروردگارشان مى كند، و این مردم این آیات را یكى پس از دیگرى مى بینند، و دیدن آنها برایشان مكرر است ، و در عین حال از آنها اعراض نموده متنبه نمى شوند.
جمعه 5/4/1388 - 0:22
دعا و زیارت
خوابهاى مورد بحث ، یعنى آنهایى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجایى كه یكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نیامده از قبیل بخواب دیدن اینكه پس از مدتى چنین و چنان مى شود و عینا هم بشود اشكال شده است ، كه معنا ندارد میان امرى وجودى (رویا) و امرى عدمى (حادثه نیامده ) ارتباط برقرار شود، و یا به عبارت دیگر معقول نیست میان رویا و امرى كه بوسیله یكى از عوامل مذكور در قبل ، از حواس ظاهر و اخلاقیات و انحراف مزاج وارد بر نفس ‍ نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هیچ سابقه اى در خواب ببیند كه در فلان محل دفینه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصیات را هم دارد و شكل و قیافه ظرف آن هم چنین و چنان است ، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمین را بكند، و دفینه را با عین آن خصوصیات پیدا كند، چون همانطور كه گفتیم معنا ندارد میان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غایب بوده ارتباط برقرار شود.
و بهمین جهت در جواب این اشكال گفته اند: این ارتباط از این راه برقرار مى شود كه نفس شخص نائم ، نخست با سبب حادثه ارتباط پیدا مى كند، آن سببى كه فوق عالم طبیعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط میان نف س و آن سبب ، ارتباط دیگرى برقرار مى شود میان آن و خود حادثه .
توضیح اینكه عوالم سه گونه اند:
یكى عالم طبیعت كه عبارتست از عالم دنیا كه ما در آن زندگى مى كنیم و موجودات در آن صورتهایى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغیر و تبدل جریان مى یابد.
عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق این عالم قرار دارد، به این معنا كه وجودش ما فوق وجود این عالم است (نه اینكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نیز صور موجودات هست اما بدون ماده ، كه آنچه حادثه در این عالم حادث مى شود از آن عالم نازل مى گردد و باز هم به آن عالم عود مى كند، و آن عالم نسبت به این عالم و حوادث آن ، سمت علیت و سببیت را دارد.
عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است ، یعنى وجودش ما فوق آنست (نه جایش )، در آن عالم نیز حقایق این عالم و كلیاتش وجود دارد، اما بدون ماده طبیعى و بدون صورت مثالى ، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نیز سمت علیت و سببیت را دارد. نفس ‍ آدمى بخاطر تجردش ، هم سنخیتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل ، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشید، طبعا از امور طبیعى و خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است مى شود، و در نتیجه پاره اى از حقایق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى نماید.
حال اگر نفس ، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده اسباب كاینات را آنطور كه هست یعنى بطور كلیت و نوریت در پیش رویش حاضر مى سازد، و اگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كلیت و نوریت استحضار كند، به نحو حكایت خیالى و بصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكایت مى كند، آنطور كه خود ما در بیدارى ، مفهوم كلى سرعت را با تصوّر جسمى
(سریع الحركه )
حكایت مى كنیم ، و مفهوم كلى عظمت را به كوه ، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى ، و شخص مكار را به روباه ، و حسود را به گرگ ، و شجاع را به شیر، و همچنین غیر اینها را بصورتهایى كه با آن مانوسیم تشبیه و حكایت و مجسم مى سازیم .
این صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد و بتواند به آن عوالم ارتقاء یابد، و گرنه تنها از عالم طبیعت به عالم مثال ارتقاء یافته و چه بسا در آن عالم ، حوادث این عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نماید بدون اینكه با تغییر و تبدیل تصرفى در آن بكند.
و اینگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سلیم و متخلق به صدق و صفا باشند، این آن خوابهایى است كه در حكایت از حوادث ، صریح است .
و چه بسا كه نفس ، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند با مثالهایى كه بدان مانوس است ممثل مى سازد،
مثلا ازدواج (آینده ) را بصورت جامه در تن كردن حكایت مى كند، و افتخار را بصورت تاج ، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت ، و بى نامى و گوشه نشینى را بصورت مرگ مجسم مى سازد، و بسیار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مى كنیم ، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، همچنانكه در بیدارى هم با شنیدن اسم ثروت به فقر، و با تصوّر آتش به یخ ، و از تصوّر حیات به تصوّر مرگ منتقل مى شویم ، و امثال اینها.
از جمله مثالهاى این نوع خوابها، این خوابیست كه نقل شده كه مردى در خواب دید در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى كند، از ابن سیرین پرسید، در جواب گفت : تو بزودى موذن مى شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساك مى كنند.
از آنچه گذشت این معنا روشن گردید كه خوابهاى راست در تقسیم اولى تقسیم مى شود به ، خوابهاى صریحى كه نفس نائم و صاحب رویا در آن هیچگونه تصرفى نكرده و قهرا و بدون هیچ زحمتى با تاءویل خود منطبق مى شود. و خوابهاى غیر صریحى كه نفس ‍ صاحب خواب از جهت حكایت ، در آن تصرف كرده حالا یا به تمثیل و یا به انتقال از معناى خواب به چیزى كه مناسب آن و یا ضد آنست ، این قسم رویا آن قسمى است كه محتاج به تعبیر است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رویا مشاهده شده برگرداند، مثلا تاجى را كه مى گوید در خواب دیده ام افتخار، و مرگ را به حیات ، و حیات را به فرج بعد از شدت ، و ظلمت را به جهل ، و حیرت را به بدبختى تعبیر كند.
آنگاه قسم دوم به یك تقسیم دیگرى منقسم مى شود به دو قسم یكى آن خوابهایى است كه نفس صاحب خواب فقط یكبار در آن تصرف مى كند و از آنچه دیده به چیز دیگرى مناسب و یا ضد آن منتقل گشته و آنرا حكایت مى كند، و یا فوقش از آنهم به چیز دیگرى منتقل مى شود به طورى كه برگرداندن آن به اصل و ریشه اش دشوار نیست .
قسم دوم آن رویایى است كه نفس صاحبش به یك انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده ، مثلا از آنچه دیده به ضدش منتقل شده ، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل ، و همچنین بدون اینكه به حدى توقف كرده باشد انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده ، بطورى كه دیگر مشكل است كه تعبیرگو بتواند رویاى مزبور را به اصلش برگرداند، اینگونه خوابها را
(اضغاث احلام )
مى نامند، كه تعبیر ندارد، براى اینكه یا دشوار است و یا ممكن نیست تعبیرش كرد.
از اینجا بخوبى روشن گردید كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند، یكى خوابهاى صریحى كه احتیاجى به تعبیر ندارد، یكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و یا تعذر، تعبیر ندارد و سوم خوابهایى كه نفس در آن با حكایت و تمثیل تصرف كرده ، این قسم از خوابها است كه تعبیر مى شود.
این بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قدیم درباره رویا گفته اند، و بحث بیش از این و كامل آن موكول به كتبى است كه در این باره تدوین یافته
جمعه 5/4/1388 - 0:21
دعا و زیارت

هیچ یك از ما نیست كه در زندگى خود خوابهایى ندیده باشد كه به پاره اى امور پنهانى و یا مشكلات علمى و یا حوادث آینده از خیر و شر دلالت نكرده باشد، آرى از هر كه بپرسى یا خودش چنین رویاهایى داشته ، و یا از دیگران شنیده ، و چنین امرى را نمى توان حمل بر اتفاق كرد و گفت كه : هیچ ارتباطى میان آنها و تعبیرشان نیست ، مخصوصا خوابهاى صریحى كه احتیاج به تعبیر ندارد.
البته این هم قابل انكار نیست كه رویا امرى است ادراكى ، كه قوه خیال در آن موثر و عامل است ، و این قوه از قواى فعالى است كه دائما مشغول كار است ، بسیار مى شود كه عمل خود را از جهت اخبارى كه از ناحیه حس لامسه و یا سامعه و امثال آن وارد مى شود ادامه مى دهد، و بسیار هم مى شود كه صورتهایى بسیط و یا مركب ، از صورتها و یا معناهایى كه در خزینه خود دارد گرفته و آنها را تحلیل مى كند، مانند تفصیلى كه در صورت انسان تام الخلقه هست گرفته به یك یك اعضاء، از قبیل سر و دست و پا و غیر آن تجزیه و تحلیل مى كند، و یا بسائط را گرفته تركیب مى نماید، مثلا از اعضایى كه جدا جدا در خزینه خود دارد انسانى مى سازد.
حال بسیار مى شود كه آنچه تركیب كرده با خارج مطابقت مى كند، و بسیار هم مى شود كه مطابقت نمى كند، مانند این كه انسانى بى سر، و یا ده سر بسازد.
و كوتاه سخن اینكه اسباب و عوامل خارجى كه محیط به بدن آدمى است ، از قبیل حرارت و برودت و امثال آن ، و همچنین عوامل داخلى كه بر آن عارض مى شود از قبیل مرض و ناملایمات و انحرافات مزاج و پرى معده و خستگى و غیر آن ، همه در قوه مخیله و در نتیجه در خوابها تاءثیر مى گذارد.
و لذا مى بینیم كسى كه (در بیدارى و یا در خواب ) حرارت و یا برودت شدید در او اثر كرده ،
در خواب آتشى شعله ور و یا برف و سرمایى شدید مشاهده مى كند، و كسى كه گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته در خواب حمام گرم و یا خزینه و یا ریزش باران را مى بیند، و نیز كسى كه مزاجش منحرف و یا دچار پرى معده شده خوابهاى پریشانى مى بیند كه سر و ته نداشته ، چیزى از آن نمى فهمد.
و همچنین اخلاق و سجایاى انسانى تاءثیر شدیدى در نوع تخیل آدمى دارد، كسى كه در بیدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و یا عملى را دوست مى دارد بطورى كه هیچگاه از یاد آن غافل نیست او در خواب هم همان شخص و همان چیز را مى بیند.
و شخص ضعیف النفسى كه در بیدارى همواره دچار ترس و وحشت است ، و اگر ناگهانى صدایى بشنود هزار خیال كرده امور هولناك بى نهایتى در نظرش مجسم مى شود، او در خواب هم همین سنخ امور را مى بیند، همچنین خشم و عداوت و عجب و تكبر و طمع و نظائر اینها هر كدام آدمى را به تخیل صورتهاى متسلسلى مناسب و ملائم خود وامى دارد، و كمتر كسى است كه یكى از این سجایاى اخلاقى بر طبیعتش غالب نباشد.
و بهمین جهت است كه اغلب رویاها و خوابها از تخیلات نفسانى است كه یكى از آن اسباب ، خارجى و یا داخلى طبیعى و یا داخلى اخلاقى ، نفس را به تصوّر آنها واداشته است و در حقیقت نفس آدمى در این خوابها همان كیفیت تاءثیر و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حكایت مى كند، و بس ، و آن خوابها حقیقت دیگرى غیر این حكایت ندارند.
این است آن حقیقتى كه منكرین واقعیت رویا را به انكار واداشته ، و غیر آنچه ما گفتیم دلیل دیگرى نداشته و بغیر شمردن عوامل مزبورى كه گفتیم (در قوه خیال آدمى اثر مى گذارند،) مطلب علمى دیگرى ندارند.

و ما هم آنرا مسلم مى دانیم منتهى چیزى كه هست باید به ایشان بگوییم دلیل مذكور نمى تواند اثبات كند كه بطور كلى هر چه رویا هست از این قبیل است و حقیقت و واقعیتى ندارد، بله این معنا را اثبات مى كند كه هر رویایى حقیقت نیست ، و این غیر مدعاى ایشان است ، مدعاى ایشان این است كه همه خوابها خالى از حقیقت است .
آرى (همانطور كه گفتیم ) خوابهایى در این میان هست كه رویاى صالح و صادق است و از حقائقى پرده برمى دارد كه هیچ راهى به انكار آن نیست ، و نمى توانیم بگوییم هیچگونه رابطه اى بین آنها و بین حوادث خارجى و امورى كه كشف و پیش بینى شده وجود ندارد.
پس ، از آنچه كه بیان شد این معنا روشن گردید كه بطور كلى هیچ یك از رویاها خالى از حقیقت نیست به این معنا كه این ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض مى شود و ما آنها را رویا مى نامیم ریشه ها و اسبابى دارند كه باعث پیدایش آنها در نفس و ظهورشان در خیال مى شود،
و وجود این ادراكات حكایت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كه اصول و اسباب آنها است ، بنابراین (صحیح است بگوئیم ) براى هر رویایى تعبیرى هست ، لیكن تعبیر بعضى از آنها عوامل طبیعى و بدنى در حال خواب است ، و تاءویل بعضى دیگر عوامل اخلاقى است ، و بعضى دیگر سببهاى متفرقه اتفاقى است ، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى رود و در خواب رویایى مناسب آن مى بیند.
(در آنچه گفته شد هیچ حرف و بحثى نیست و همه درباره آن متفقند) بحث و رد و قبولى كه هست همه درباره رویایى است كه نه اسباب خارجى طبیعى دارد و نه ریشه اش اسباب مزاجى و یا اتفاقى است ، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عین حال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد.

جمعه 5/4/1388 - 0:21
دعا و زیارت
مردم از قدیم الایام - كه نمى توان ابتداى تاریخش را به دست آورد - نسبت به امر رویا و خواب عنایت زیادى داشته اند و در هر قوم و مردمى قوانین و موازین مختلفى براى تعبیر خواب بوده ، كه با آن قوانین ، خوابها را تعبیر و رموز آنها را كشف مى كرده اند و مشكلات اشارات آنها را حل مى نموده اند و در انتظار خیر و شر و یا نفع و ضررى كه فالش را زده بودند مى نشستند.
در قرآن كریم نیز به امر خواب اعتناء شده چنانكه رویاى ابراهیم (علیه السّلام ) را درباره فرزندش آورده مى فرماید:
(
بعد از آنكه با او به منى رسید گفت : اى پسرك من ، در خواب مى بینم كه دارم تو را ذبح مى كنم ، ببین تا نظرت در این باره چیست ؟ گفت : اى پدرم بجاى آر آنچه كه مامور شده اى ... و ما ندایش كردیم كه اى ابراهیم رویاى خود را تصدیق كردى .
و حكایت رویاى یوسف (علیه السّلام ) را نقل كرده مى فرماید:
(زمانى كه یوسف به پدرش گفت : اى پدرم ! در خواب دیدم یازده ستاره و شمس و قمر را كه دارند برایم سجده مى كنند)
.
و همچنین رویاى دو رفیق زندانى یوسف (علیه السلام ) را چنین حكایت مى كند كه :
(
یكى از آن دو گفت : در خواب مى بینم كه شراب مى گیرم ، و دیگرى گفت : من در خواب مى بینم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم و مرغان از آن مى خورند، ما را به تعبیر آن خبر ده ، كه ما تو را از نیكوكاران مى یابیم .
و رویاى پادشاه مصر را حكایت نموده مى فرماید:
(پادشاه گفت : من در خواب مى بینم هفت گاو فربه را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك دیگر، هان اى كرسى نشینان ، نظر دهید مرا در رویایم )
.
و نیز از خواب مادر موسى حكایت نموده مى فرماید:
(و چون وحى كردیم به مادر تو آنچه وحى شدنى است كه او را در صندوق بگذار و بدریا بینداز)
. - چون در روایات آمده كه این وحى بصورت رویا بوده -.
و نیز خوابهایى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) حكایت كرده مى فرماید:
(زمانى كه خداوند ایشان را در عالم رویا بهت و اندك نشان داد، كه اگر ایشان را بسیار جلوه مى داد هر آینه سست مى شدید و در اینكه به جنگشان اقدام بكنید یا نه نزاع مى كردید). و باز فرموده : (هر آینه خداوند صدق و حقیقت خواب رسولش را آشكار و محقق ساخت كه : بزودى ان شاء اللّه به مسجد الحرام وارد مى شوید، در حالى كه ایمن باشید و سرهایتان تراشیده باشد و تقصیر كرده باشید، و ترسى بر شما نباشد). و نیز مى فرماید: (ما خوابى كه به تو نشان دادیم قرارش ندادیم مگر فتنه و امتحان مردم )
.
از دلیل نقلى هم تعداد زیادى روایت از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و امامان اهل بیت (علیهم السلام ) رسیده كه همه ، این معنا را تایید مى كنند.
و لیكن دانشمندان طبیعى اروپا، رویا را یك واقعیت خارجى نمى دانند، و برایش ارزش علمى قائل نیستند كه درباره حقیقت و ارتباطش با حوادث خارجى بحث كنند،
مگر عده اى از روانشناسان ایشان كه به شاءن آن اعتنا ورزیده علیه دسته اول به پاره اى از رویاهاى صحیح استدلال كرده اند، كه از حوادث آینده و یا امور پنهانى بطور شگفت آورى خبر داده ، بطورى كه ممكن نیست حمل بر اتفاق و صرف تصادف نمود، و اینگونه خوابها آنقدر زیاد و بطرق معتبر نقل شده كه دیگر نمى توان درباره آنها تردید كرد، و این دسته ، از اینگونه خوابها كه گفتیم (بطور اعجاب آورى از آینده و یا امور پنهانى خبر داده ) در كتب خود نقل كرده اند.
جمعه 5/4/1388 - 0:20
دعا و زیارت

توراتى كه فعلا در دست است درباره یوسف (علیه السّلام ) مى گوید:
فرزندان یعقوب دوازده تن بودند كه
(راوبین ) پسر بزرگتر یعقوب و (شمعون ) و (لاوى ) و (یهودا) و (یساكر) و (زنولون ) از یك همسرش به نام (لیئه )
به دنیا آمدند،
و یوسف و بنیامین ، از همسر دیگرش
(راحیل )، و (دان ) و (نفتالى ) از (بلهه ) كنیز راحیل ، و (جاد) و (اشیر) از (زلفه )
كنیز لیئه به دنیا آمدند.
اینها آن فرزندان یعقوب بودند كه در
(فدان آرام )
از وى متولد شدند.
تورات مى گوید: یوسف در سن هفده سالگى بود كه با برادرانش گوسفند مى چرانید و در خانه بچه هاى بلهه و زلفه دو همسر پدرش ‍ زندگى مى كرد و تهمتهاى نارواى ایشان را به پدر، گزارش نمى داد و اما اسرائیل (یعقوب ) یوسف را بیشتر از سایر فرزندان دوست مى داشت ، چون او فرزند دوران پیریش بود، لذا براى خصوص او پیراهنى رنگارنگ تهیه كرد، وقتى برادران دیدند، چون نمى توانستند ببینند پدرشان یوسف را بیشتر از همه فرزندانش دوست مى دارد به همین جهت با او دشمن شدند به حدى كه دیگر قادر نبودند با او سلام و علیك یا صحبتى كنند.
یوسف وقتى خوابى دید و خواب خود را براى برادران تعریف كرد بغض و كینه ایشان بیشتر شد، یوسف به ایشان گفت : گوش بدهید این خوابى كه من دیده ام بشنوید، اینك در میان كشتزار دسته ها را مى بستیم ، و اینك دسته من برخاسته راست ایستاد، و دسته هاى شما در اطراف ایستادند و به دسته من سجده كردند برادران گفتند نكند تو روزى بر ما مسلط شوى و یا حاكم بر ما گردى ، آتش خشم ایشان به خاطر این خواب و آن گفتارش تیزتر شد.
بار دیگر خواب دیگرى دید، و براى برادران اینچنین تعریف كرد كه : من بار دیگر خواب دیدم كه آفتاب و ماه و یازده كوكب برایم به سجده افتادند، این خواب را براى پدر نیز تعریف كرد، پدر به او پرخاش كرد و گفت : این خواب چیست كه دیده اى ، آیا من و مادرت و یازده برادرانت مى آییم براى تو به خاك مى افتیم ؟ سپس برادران بر وى حسد بردند، و اما پدرش قضیه را بخاطر سپرد.
مدتى گذشت تا اینكه برادران به دنبال چرانیدن اغنام پدر به
(شكیم ) رفتند، اسرائیل به یوسف گفت : برادرانت رفته اند به شكیم یا نه ؟ گفت آرى رفته اند، گفت پس نزدیك بیا تا تو را نزد ایشان بفرستم ، یوسف گفت اینك حاضرم ، گفت : برو ببین برادرانت و گوسفندان سالمند یا نه ، خبرشان را برایم بیاور، او را از دره (حبرون )
فرستاد و یوسف به شكیم آمد، در بین راه مردى به یوسف برخورد و دید كه او راه را گم كرده است ،
از او پرسید در جستجوى چه هستى ؟ گف ت : برادرانم ، آیا مى دانى كجا گوسفند مى چرانند؟ مرد گفت : اینجا بودند رفتند، و من شنیدم كه با یكدیگر مى گفتند: برویم
(دوثان )
، یوسف راه خود را به طرف دوثان كج كرد و ایشان را در آنجا یافت .
وقتى از دور او را دیدند هنوز به ایشان نرسیده ، ایشان درباره از بین بردنش با هم گفتگو كردند، یكى گفت : این همان صاحب خوابها است كه مى آید، بیایید به قتلش برسانیم ، و در یكى از این چاهها بیفكنیم ، آنگاه مى گوییم حیوانى زشت و وحشى او را درید، آن وقت ببینیم تعبیر خوابش چگونه مى شود؟
(راوبین )
این حرف را شنید و تصمیم گرفت یوسف را از دست ایشان نجات دهد، لذا پیشنهاد كرد او را نكشید و دست و دامن خود را به خون او نیالایید بلكه او را در این چاهى كه در این صحراست بیندازید و دستى هم (براى زدنش ) بسوى او دراز نكنید، منظور او این بود كه یوسف زنده در چاه بماند بعدا او به پدر خبر دهد بیایند نجاتش دهند.
و لذا وقتى یوسف رسید او را برهنه كرده پیراهن رنگارنگش را از تنش بیرون نموده در چاهش انداختند، و اتفاقا آن چاه هم خشك بود، آنگاه نشستند تا غذا بخورند، در ضمن نگاهشان به آن چاه بود كه دیدند كاروانى از اسماعیلیان از طرف جلعاد مى آید، كه شترانشان بار كتیراء و بلسان و لادن دارند، و دارند به طرف مصر مى روند، تا در آنجا بار بیندازند، یهودا به برادران گفت : براى ما چه فایده دارد كه برادر خود را بكشیم و خونش را پنهان بداریم بیایید او را به اسماعیلیان بفروشیم و دست خود را بخونش نیالاییم ، زیرا هر چه باشد برادر ما و پاره تن ما است ، برادران این پیشنهاد را پذیرفتند.
در این بین مردمى از اهل مدین به عزم تجارت مى گذشتند كه یوسف را از چاه بالا آورده به مبلغ بیست درهم نقره به اسماعیلیان فروختند، اسماعیلیان یوسف را به مصر آوردند، سپس راوبین به بالاى چاه آمد (تا از یوسف خبرى بگیرد) دید اثرى از یوسف در چاه نیست جامه خود را در تن دریده بسوى برادران بازگشت و گفت : این بچه پیدایش نیست ، كجابسراغش بروم ؟.
برادران ، پیراهن یوسف را برداشته بز نرى كشته پیراهن را در آن آلودند، و پیراهن خون آلود را براى پدر آورده گفتند: ما این پیراهن را یافته ایم ببین آیا پیراهن فرزندت یوسف است یا نه ؟ او هم تحقیق كرد و گفت : پیراهن فرزندم یوسف است كه حیوانى وحشى و درنده او را دریده و خورده است ، آنگاه جامه خود را در تن دریده و پلاسى در بر كرد و روزهاى بسیارى بر فرزند خود بگریست ، همگى پسران و دختران هر چه خواستند او را از عزا درآورند قبول نكرد و گفت براى پسر خود تا خانه قبر گریه را ادامه مى دهم .
تورات مى گوید: یوسف را به مصر بردند در آنجا فوطیفار خواجه فرعون كه سرپرست شرطه و مردى مصرى بود او را از دست اسماعیلیان خرید و چون خدا با یوسف بود از هر ورطه نجات مى یافت ، و او در منزل آقاى مصریش به زندگى پرداخت .
و چون رب با او بود، هر كارى كه او مى كرد خداوند در مشیتش راست مى آورد و كارش را با ثمر مى كرد، بهمین جهت وجودش در چشم سیدش و همچنین خدمتگذاران او نعمتى آمد، در نتیجه او را سرپرست خانه خود كرد و هر چه داشت به او واگذار نمود، و از روزى كه او را موكل به امور خانه خود ساخت دید كه پروردگار خانه اش را پربركت نمود، و این بركت پروردگار شامل همه مایملكش ‍ - چه در خانه و چه در صحراى او - شده ، از همین جهت هر چه داشت به دست یوسف سپرد و بهیچ كارى كار نداشت ، تنها غذا مى خورد و پى كار خود مى رفت .
تورات بعد از ذكر این امور مى گوید: یوسف جوانى زیبا و نیكو منظر بود، همسر سیدش چشم طمع به او دوخت ، و در آخر گفت : باید با من بخوابى . یوسف امتناع ورزید و بدو گفت : آقاى من (آنقدر مرا امین خود دانسته كه ) با بودن من از هیچ چیز خود خبر ندارد و تمامى اموالش را به من سپرده ، و او الان در خانه نیست و چیزى را جز تو از من دریغ نداشته ، چون تو ناموس اوئى ، با این حال من با چنین شر بزرگى چه كنم آیا خدایرا گناه كنم ؟ این ماجرا همه روزه ادامه داشت ، او اصرار مى ورزید كه وى در كنارش بخوابد و با او بیامیزد، و این انكار مى ورزید.
آنگاه مى گوید: در همین اوقات بود كه روزى یوسف وارد اتاق شد تا كار خود را انجام دهد، و اتفاقا كسى هم در خانه نبود، ناگهان همسر سیدش جامه او را گرفت در حالى كه مى گفت باید با من بخوابى ، یوسف جامه را از تن بیرون آورد و در دست او رها كرد و خود گریخت .
همسر آقایش وقتى دید او گریخت : اهل خانه را صدا زد كه مى بینید شوهر مرا كه این مرد عبرانى را به خانه راه داده كه با من ملاعبه و بازى كند، آمده تا در كنار من بخوابد، و با صداى بلند مى گفت ، همینكه من صداى خود را بفریاد بلند كردم او جامه اش را در دست من گذاشت و گریخت ، آنگاه جامه یوسف را در رختخواب خود گذاشت تا شوهرش به خانه آمد و با او در میان نهاد، و گفت این غلام عبرانى به خانه ما آمده كه با من ملاعبه كند؟ همین حالا كه فریادم را بلند كردم جامه اش را در رختخواب من نهاد و پا بفرار گذاشت .
همسر زن وقتى كلام او را شنید كه غلامت به من چنین و چنان كرده خشمگین گشته یوسف را گرفت و در زندانى كه اسیران ملك در آنجا بودند زندانى نمود و یوسف همچنان در زندان بماند.
و لیكن رب كه همواره با یوسف بود لطف خود را شامل او كرد و او را در نظر زندانیان نعمتى قرار داد، بهمین جهت رئیس زندان امور تمامى زندانیان را به دست یوسف سپرد، هر چه مى كردند با نظر یوسف مى كردند، و در حقیقت خود یوسف مى كرد، و رئیس ‍ زندان هیچ مداخله اى نمى نمود، چون رب با او بود و هر چه او مى كرد رب به ثمرش مى رساند.
تورات سپس داستان دو رفیق زندانى یوسف و خوابهایشان و خواب فرعون مصر را شرح مى دهد كه خلاصه اش این است كه . یكى از آندو، رئیس ساقیان فرعون ، و دیگرى رئیس نانواها بود، كه به جرم گناهى در زندان شهربانى ، نزد یوسف زندانى شده بودند، رئیس ساقیان در خواب دید كه دارد شراب مى گیرد، دیگرى در خواب دید مرغان از نانى كه بالاى سر دارد مى خورند. هر دو از یوسف تعبیر خواستند یوسف رویاى اولى را چنین تعبیر كرد كه دوباره به شغل سقایت خود مشغول مى شود، و درباره رویاى دومى گفت كه به دار آویخته گشته مرغان از گوشتش مى خورند، آنگاه به ساقى گفت : مرا نزد فرعون یادآورى و سفارش كن تا شاید بدین وسیله از زندان آزاد شوم ، اما شیطان این معنا را از یاد ساقى برد.
سپس مى گوید: بعد از دو سال فرعون در خواب دید كه هفت گاو چاق خوش منظر از نهر بیرون آمدند، و هفت گاو لاغر و بد تركیب ، كه بر لب آب ایستاده بودند آن گاوهاى چاق را خوردند، فرعون از خواب برخاسته دوباره به خواب رفت و در خواب هفت سنبله سبز و چاق و خرم و هفت سنبله باریك و باد زده پشت سر آنها دید، و دید كه سنبله هاى باریك سنبله هاى چاق را خوردند، این بار فرعون به وحشت افتاد، و تمامى ساحران مصر و حكماى آن دیار را جمع نموده داستان را برایشان شرح داد، اما هیچ یك از ایشان نتوانستند تعبیر كنند.
در این موقع رئیس ساقیان به یاد یوسف افتاد، داستان آنچه را كه از تعبیر عجیب او دیده بود براى فرعون شرح داد، فرعون دستور داد تا یوسف را احضار كنند، وقتى او را آوردند هر دو خواب خود را برایش گفته تعبیر خواست ، یوسف گفت : هر دو خواب فرعون یكى است ، خدا آنچه را كه مى خواهد بكند به فرعون خبر داده هفت گاو زیبا در خواب اول و هفت سنبله زیبا در خواب دوم یك خواب است و تعبیرش هفت سال است ، و هفت گاو لاغر و زشت كه به دنبال آن دیدى نیز هفت سال است ، و هفت سنبله لخت و باد زده هفت سال قحطى است .
این است تعبیر آنچه كه فرعون مى گوید: خداوند براى فرعون هویدا كرده كه چه باید بكند، هفت سال آینده سالهاى سیرى و فراوانى در تمامى سرزمینهاى مصر است ، آنگاه هفت سال مى آید كه سالهاى گرسنگى است ، سپس آن هفت سال فراوانى فراموش شده گرسنگى مردم را تلف مى كند، و این گرسنگى نیز هفت سال و از نظر شدت بى نظیر خواهد بود، و اما اینكه فرعون این مطلب را دو نوبت در خواب دید براى این بود كه بفهماند این پیشامد نزد خدا مقدر شده و خداوند سریعا آنرا پیش خواهد آورد.
حالا فرعون باید نیك بنگرد، مردى بصیر و حكیم را پیدا كند و او را سرپرست این سرزمین سازد، آرى فرعون حتما باید این كار را بكند و مامورینى بر همه شهرستانها بگمارد تا خمس غله این سرزمین را در این هفت سال فراخى جمع نموده انبار كند، البته غله هر شهرى را در همان شهر زیر نظر خود فرعون انبار كنند و آنرا محافظت نمایند، تا ذخیره اى باشد براى مردم این سرزمین در سالهاى قحطى ، تا این سرزمین از گرسنگى منقرض نگردد.
تورات سپس مطالبى مى گوید كه خلاصه اش این است : فرعون از گفتار یوسف خوشش آمد، و از تعبیرى كه كرد تعجب نموده او را احترام كرد، و امارت و حكومت مملكت را در جمیع شؤ ون به او سپرد، و مهر و نگین خود را هم بعنوان خلعت به او داد، و جامه اى از كتان نازك در تنش كرده طوقى از طلا به گردنش آویخت و بر مركب اختصاصى خود سوارش نمود، و منادیان در پیشاپیش مركبش ‍ به حركت درآمده فریاد مى زدند: ركوع كنید (تعظیم ) پس از آن یوسف مشغول تدبیر امور در سالهاى فراخى و سالهاى قحطى شده مملكت را به بهترین وجهى اداره نمود.
و نیز مطلب دیگرى عنوان مى كند كه خلاصه اش این است كه : وقتى دامنه قحطى به سرزمین كنعان كشید یعقوب به فرزندان خود دستور داد تا بسوى سرزمین مصر سرازیر شده از آنجا طعامى خریدارى كنند. فرزندان داخل مصر شدند و به حضور یوسف رسیدند، یوسف ایشان را شناخت ولى خود را معرفى نكرد، و با تندى و جفا با ایشان سخن گفت و پرسید: از كجا آمده اید؟ گفتند: از سرزمین كنعان آمده ایم تا طعامى بخریم ، یوسف گفت : نه ، شما جاسوسان اجنبى هستید، آمده اید تا در مصر فساد برانگیزید، گفتند: ما همه فرزندان یك مردیم كه در كنعان زندگى مى كند،
و ما دوازده برادر بودیم كه یكى مفقود شده و یكى دیگر نزد پدر ما مانده ، و ما بقى الان در حضور توایم ، و ما همه مردمى امین هستیم كه نه شرى مى شناسیم و نه فسادى .
یوسف گفت : نه به جان فرعون قسم ، ما شما را جاسوس تشخیص داده ایم ، و شما را رها نمى كنیم تا برادر كوچكترتان را بیاورید، آن وقت شما را در آنچه ادعا مى كنید تصدیق نمائیم ، فرزندان یعقوب سه روز زندانى شدند، آنگاه احضارشان كرده از میان ایشان شمعون را گرفته در پیش روى ایشان كنده و زنجیر كرد و در زندان نگهداشت ، سپس به بقیه اجازه مراجعت داد تا برادر كوچكتر را بیاورند.
یوسف دستور داد تا خرجینهایشان را پر از گندم نموده پول هر كدامشان را هم در خرجینش گذاشتند، فرزندان یعقوب به كنعان بازگشته جریان را به پدر گفتند پدر از دادن بنیامین خوددارى كرد و گفت : شما مى خواهید فرزندان مرا نابود كنید، یوسف را نابود كردید، شمعون را نابود كردید، حالا نوبت بنیامین است ؟ چنین چیزى ابدا نخواهد شد.
چرا شما به آن مرد گفتید كه ما برادرى كوچكتر از خود نزد پدر داریم ؟ گفتند: آخر او از ما و از كسان ما پرسش نمود و گفت : آیا پدرتان زنده است ؟ آیا برادر دیگرى هم دارید؟ ما هم ناگزیر جواب دادیم ، ما چه مى دانستیم كه اگر بفهمد برادر كوچكترى داریم او را از ما مطالبه مى كند؟
این كشمكش میان یعقوب و فرزندان همچنان ادامه داشت تا آنكه یهودا به پدر میثاقى سپرد كه بنیامین را سالم برایش برگرداند، در این موقع یعقوب اجازه داد بنیامین را ببرند، و دستور داد تا از بهترین هدایاى سرزمین كنعان نیز براى عزیز مصر برده و همیانهاى پول را هم كه او برگردانیده دوباره ببرند، فرزندان نیز چنین كردند.
وقتى وارد مصر شدند وكیل یوسف را دیدند و حاجت خود را با او در میان نهادند و گفتند: پولهایشان را كه در بار نخستین برگردانیده بودند باز پس آورده و هدیه اى هم كه براى او آورده بودند تقدیم داشتند، وكیل یوسف به ایشان خوش آمد گفت و احترام كرد و پول ایشان را دوباره به ایشان برگردانید، شمعون را هم آزاد نمود، آنگاه همگى ایشان را نزد یوسف برد، ایشان در برابر یوسف به سجده افتادند و هدایا را تقدیم داشتند، یوسف خوش آمدشان گفت و از حالشان استفسار كرد، و از سلامتى پدرشان پرسید، فرزندان یعقوب بنیامین ، برادر كوچك خود را پیش بردند او بنیامین را احترام و دعا كرد، سپس دستور غذا داد، سفره اى براى خودش و سفره اى دیگر براى برادران و سفره اى هم براى كسانى كه از مصریان حاضر بودند انداختند.
آنگاه به وكیل خود دستور داد تا خرجینهاى ایشان را پر از گندم كنند و هدیه ایشان را هم در خرجینهایشان بگذارند،
و طاس عزیز مصر را در خرجین برادر كوچكترشان جاى دهند، وكیل یوسف نیز چنین كرد، وقتى صبح شد و هوا روشن گردید، بارها را بر الاغ ها بار كرده برگشتند.
همینكه از شهر بیرون شدند، هنوز دور نشده بودند كه وكیل یوسف از عقب رسید و گفت : عجب مردم بدى هستید، این همه به شما احسان كردیم ، شما در عوض طاس مولایم را كه با آن آب مى آشامد و فال مى زند دزدیدید. فرزندان یعقوب از شنیدن این سخن دچار بهت شدند و گفتند: حاشا بر ما از اینگونه اعمال ، ما همانها هستیم كه وقتى بهاى گندم بار نخستین را در كنعان داخل خرجینهاى خود دیدیم دوباره برایتان آوردیم ، آن وقت چطور ممكن است از خانه مولاى تو طلا و یا نقره بدزدیم ؟ این ما و این بارهاى ما، از بار هر كه درآوردید او را بكشید، و خود ما همگى غلام و برده سید و مولاى تو خواهیم بود.
وكیل یوسف بهمین معنا رضایت داد، به بازجوئى خرجینها پرداخت ، و بار یك یك ایشان را از الاغ پائین آورده باز نمود و مشغول تفتیش و بازجوئى شد، البته او خرجین برادر بزرگ و سپس سایر برادران را بازجوئى كرد و در آخر خرجین بنیامین را تفتیش كرد و طاس را از آن بیرون آورد.
برادران وقتى دیدند كه طاس سلطنتى از خرجین بنیامین بیرون آمد، لباسهاى خود را در تن دریده به شهر بازگشتند، و مجددا گفته هاى خود را تكرار و با قیافه هایى رقت آور عذرخواهى و اعتراف به گناه نمودند، در حالى كه خوارى و شرمسارى از سر و رویشان مى بارید، یوسف گفت : حاشا كه ما غیر آن كسى را كه متاع خود را در بارش یافته ایم بازداشت كنیم ، شما مى توانید به سلامت به نزد پدر بازگردید.
یهودا نزدیك آمد گریه و تضرع را سرداد و گفت : به ما و پدر ما رحم كن ، آنگاه داستان پدر را در جریان آوردن بنیامین بازگو كرد كه پدر از دادن او خوددارى مى كرد و بهیچ وجه حاضر نمى شد، تا آنكه من میثاقى محكم سپردم كه بنیامین را به سلامت برگردانم ، و اضافه كرد كه ما بدون بنیامین اصلا نمى توانیم پدر را دیدار كنیم ، پدر ما هم پیرى سالخورده است ، اگر بشنود كه بنیامین را نیاورده ایم در جا سكته مى كند، آنگاه پیشنهاد كرد كه یكى از ما را بجاى او نگهدار و او را آزاد كن ، تا بدین وسیله چشم پیر مردى را كه با فرزندش انس گرفته ، پیرمردى كه چندى قبل فرزند دیگرش را كه از مادر همین فرزند بود از دست داده روشن كنى .
تورات مى گوید: یوسف در اینجا دیگر نتوانست خود را در برابر حاضرین نگهدارد، فریاد زد كه تمامى افراد را بیرون كنید و كسى نزد من نماند،
وقتى جز برادران كسى نماند، گریه خود را كه در سینه حبس كرده بود سرداده گفت : من یوسفم آیا پدرم هنوز زنده است ؟ برادران نتوانستند جوابش را بدهند چون از او به وحشت افتاده بودند.
یوسف به برادران گفت : نزدیك من بیایید، مجددا گفت : من برادر شما یوسفم و همانم كه به مصریان فروختید، و حالا شما براى آنچه كردید تاسف مخورید و رنجیده خاطر نگردید، چون این شما بودید كه وسیله شدید تا من بدینجا بیایم ، آرى خدا مى خواست مرا و شما را زنده بدارد، لذا مرا جلوتر بدینجا فرستاد، آرى دو سال تمام است كه گرسنگى شروع شده و تا پنج سال دیگر اصلا زراعتى نخواهد شد و خرمنى برنخواهد داشت ، خداوند مرا زودتر از شما به مصر آورد تا شما را در زمین نگهدارد و از مردنتان جلوگیرى كند و شما را از نجاتى بزرگ برخوردار و از مرگ حتمى برهاند، پس شما مرا بدینجا نفرستاده اید بلكه خداوند فرستاده ، او مرا پدر فرعون كرد و اختیاردار تمامى زندگى او و سرپرست تمام كشور مصر نمود.
اینك به سرعت بشتابید و به طرف پدرم بروید و به او بگویید پسرت یوسف چنین مى گوید كه : به نزد من سرازیر شو و درنگ مكن و در سرزمین
(جاسان )
منزل گزین تا به من نزدیك باشى ، فرزندانت و فرزندان فرزندانت و گوسفندان و گاوهایت و همه اموالت را همراه بیاور، و من مخارج زندگیت را در آنجا مى پردازم ، چون پنج سال دیگر قحطى و گرسنگى در پیش داریم ، پس حركت كن تا خودت و خاندان و اموالت محتاج نشوید، و شما و برادرم اینك با چشمهاى خود مى بینید كه این دهان من است كه با شما صحبت مى كند، پس باین همه عظمت كه در مصر دارم و همه آنچه را كه دیدید به پدرم خبر مى دهید، و باید كه عجله كنید، و پدرم را بدین سامان منتقل سازید، آنگاه خیره به چشمان بنیامین نگریست و گریه را سر داد، بنیامین هم در حالى كه دست به گردن یوسف انداخته بود به گریه درآمد، یوسف همه برادران را بوسید و به حال همه گریه كرد.
تورات مطلبى دیگر مى گوید كه خلاصه اش این است كه : یوسف براى برادران به بهترین وجهى تدارك سفر دید و ایشان را روانه كنعان نموده ، فرزندان یعقوب نزد پدر آمده او را به زنده بودن یوسف بشارت دادند و داستان را برایش تعریف كردند، یعقوب خوشحال شد و با اهل و عیال به مصر آمد، كه مجموعا هفتاد تن بودند، وقتى به سرزمین جاسان - از آبادى هاى مصر - رسیدند یوسف از مقر حكومت خود سوار شده به استقبالشان آمد، وقتى رسید كه ایشان هم داشتند مى آمدند، با یكدیگر معانقه نموده گریه اى طولانى كردند، آنگاه یوسف پدر و فرزندان او را به مصر آورد و در آنجا منزل داد،
فرعون هم بى نهایت ایشان را احترام نموده و امنیت داد، و از بهترین و حاصل خیزترین نقاط، ملكى در اختیار ایشان گذاشت ، و مادامى كه قحطى بود یوسف مخارجشان را مى پرداخت ، و یعقوب بعد از دیدار یوسف هفده سال در مصر زندگى كرد.
این بود آن مقدار از داستانى كه تورات از یوسف نقل كرده ، و در مقابلش قرآن كریم نیز آورده ، و ما بیشتر فقرات تورات را خلاصه كردیم ، مگر پاره اى از آنرا كه مورد حاجت بود به عین عبارت تورات آوردیم

 

جمعه 5/4/1388 - 0:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته