• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4318روز قبل
دعا و زیارت

از این معنا كه سیاق ، آنرا افاده مى كند چند نكته استفاده مى شود:
اول اینكه : تعبیر به كلمه
(ربك )
براى افاده این جهت است كه ایشان چون مشرك و بت پرستند خداى تعالى را رب خود نمى دانند، و در میان ایشان تنها رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) است كه خدا را رب خود مى داند.
دوم اینكه : مراد از مغفرت و عقاب ، اعم از مغفرت و عقاب دنیوى و اخروى است چون مشركین در سیئه و عقوبت دنیوى عجله مى كردند، همچنانكه
(مثلات )
هم كه خدا در جوابشان فرمود: اقوام قبل از ایشان را از بین برد، عقوبتهاى دنیوى بوده ، كه بر ایشان نازل مى شده .
علاوه بر این ، عفو و مغفرت اختصاص به بعد از مرگ و یا روز قیامت ندارد، و همچنین آثار آن دو نیز تنها مختص به قیامت نیست ، و قبلا هم مكرر از نظر خواننده محترم گذشت كه : خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده و دامنه اش را وسیع كند، و هر كه را بخواهد بیامرزد، حتى شامل ظالم هم در حین ظلمش بشود، و در صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نیز آمرزیده ، مظلمه اش را جبران كند، همچنانكه مى تواند عقاب نماید، كما اینكه فرمود:
(ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانّك انت العزیز الحكیم ).

و بخاطر همین نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به (للناس ) تعبیر كرد و نفرمود: (للمومنین ) و یا (للتائبین ) و یا امثال آن . بنابراین ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد و از او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بیامرزد، حال چه كافر باشد و چه مومن ، چه مرتكب كبیره باشد چه صغیره .
چیزى كه هست اگر مشرك طلب مغفرت شركش را بكند، با همین طلب مغفرت ، مؤ من مى شود، و خداى سبحان فرموده كه مشرك را نمى آمرزد، و معلوم است كه این وقتى است كه مشرك به دین توحید برنگشته باشد:
(ان اللّه لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء)
.
پس اینها كه در آیه مورد بحث ، كافر شدند لازم بود با ایمان آوردن به خدا و رسول او از خداى تعالى طلب مغفرت كنند، - و در این طلب خود عجله كنند - و از او بخواهند كه شركشان را و یا گناه دیگرى كه از فروعات شركشان بود بیامرزد، و یا اینكه در عین ظلم و شركشان حداقل از خدا بخواهند كه عافیت و بركت و بهترین مال و اولاد روزیشان كند، كه اگر چنین مى كردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان را مى داد، حتى حاجت آن كسى را هم كه ایمان به او نیاورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است ، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش خداوند با شرك و ظلم نمى سازد همچنانكه خودش فرمود:
(و اللّه لا یهدى القوم الظالمین )
.
سوم اینكه فرمود:
(لذو مغفره ) و نفرمود: (غفور) و یا (غافر)
گویا براى این بود كه شنونده خیال نكند خداوند فعلا واجد مغفرت تمامى ستمگران و ستم آنان است و احتمال نیامرزیدن در كار نیست ، و حال آنكه اینطور نیست ، بلكه خواسته است بگوید: نزد خدا آمرزش تمامى مردم هست ، حتى آمرزش ظلمهاى ایشان ، و در جایى كه آمرزیدن صلاح باشد هیچ مانعى جلوگیر آمرزش او نیست ، نه اینكه همین الان آمرزیده باشد.
ممكن هم هست از جمله مورد بحث معناى دیگرى استفاده كرد، و آن این است كه : خداى تعالى مغفرت و آمرزش مردم را دارد و مى تواند هر كه را بخواهد بیامرزد، و اگر هم وصف مغفرت را اصلا نمى داشت ، و در نتیجه بر گنهكاران غضب مى كرد و احدى را نمى آمرزید، باز هم ظالم نبود (خلاصه اینكه كلمه
(ذو مغفره ) با داشتن مغفرت و به كار بردن آن مى سازد به خلاف كلمه (غفور) و (غافر)
كه بر كسى اطلاق مى شود كه آن را اعمال هم بكند) و اگر این معنا مراد باشد وضع پاره اى از نكته هایى را كه ما براى آیه شریفه برشمردیم بر هم مى خورد، و لیكن این معنا با ظاهر سیاق سازگار نیست .
در معناى این آیه میان معتزله و غیر ایشان از اهل سنت مشاجراتى برپا شده ، و آیه شریفه مطلق است و هیچ دلیلى بر تقیید آن به قیدى نیست ، مگر قیدى كه در آیه
(ان اللّه لا یغفر ان یشرك ) به وجود دارد.

www.p30n.ir

 

شنبه 6/4/1388 - 0:23
دعا و زیارت
و جمله (و ان ربك لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربك لشدید العقاب )، یا جمله اى است استینافى (نو) و یا جمله اى است حالیه ، كه سبب شگفت آورى درخواست عذاب ایشان را افاده مى كند و مى رساند كه پروردگار تو داراى رحمت واسعه اى است كه مردم را در جمیع احوالشان و حتى در حال ظلمشان شامل است ، همچنانكه داراى غضبى شدید است ، و با اینكه رحمت او بر غضبش پیشى دارد پس چرا از رحمت واسعه او و مغفرتش اعراض مى كنند، و در خواست عذاب شدید او را مى نمایند، و در این باره عجله هم مى كنند؟ راستى این امر عجیبى است !
شنبه 6/4/1388 - 0:22
دعا و زیارت
و كلمه (مثلات ) به معناى عقوبتها است ، كه مفردش (مثله ) - به فتح میم و ضم ثاء - است ، و اگر در مفرد، (مثله ) - به ضم میم و سكون ثاء - بخوانیم جمع آنرا باید (مثلات ) - به ضم میم و ثاء - بخوانیم ، همچنانكه جمع غرفه ، غرفات مى شود. و بعضى جمع آنرا مثلات - به سكون ثاء - و مثلات - به فتح ثاء - خوانده اند.
راغب هم در مفردات گفته مثله به معناى گرفتارى و ناملایمى است كه به انسان روى آورد و آدمى را ضرب المثل دیگران سازد، و دیگران از چنان گرفتارى خود را بر حذر بدارند، و معنایش همان معناى نكال است ، و جمع آن مثلات - به ضمه و میم و یا فتحه آن ، و ضمه ثاء - مى آید، و بعضى آیه قرآن را، هم مثلات - به ضمه ثاء - خوانده اند و هم مثلات - به سكون آن - مانند عضد كه هم به ضمه ضاد خوانده مى شود و هم به سكون آن .
ضمیر جمعى كه در جمله
(یستعجلونك بالسیئه قبل الحسنه ) است به كفارى بر مى گردد كه در آیه قبل مورد بحث بودند، و مراد از (استعجالشان به سیئه قبل از حسنه ) این است كه ایشان از باب استهزاء و مسخره كردن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم )، بجاى درخواست رحمت و عافیت درخواست عذاب كرده بودند، به دلیل اینكه دنبالش مى فرماید: (و قد خلت من قبلهم المثلات )
و با در نظر داشتن اینكه جمله مذكور جمله ایست حالیه ، مراد از سیئه ، آن عقوبتهایى خواهد بود كه بر امتهاى گذشته نازل شد و ایشان را منقرض ساخت .
و معناى آیه چنین خواهد بود: كسانى كه كفر ورزیدند، بعد از آنكه شنیدند كه تو از عذاب الهى انذارشان كردى ، و قبل از آنكه از خدا طلب رحمت و عافیت كنند طلب عذاب كردند تا به خیال خود تو را مسخره كرده باشند، با اینكه خبر داشتند از عذاب الهى و عقوبتهایى كه بر سر امتهاى گذشته به جرم كفر ورزیدنشان به پیغمبرشان فرستاد، و این آیه در مقام تعجب است كه با اینكه چنین علمى دارند چگونه باز به تو كفر مى ورزند.
شنبه 6/4/1388 - 0:22
دعا و زیارت
اینكه : لازمه گفتار ایشان كه مى گویند: وقتى آدمى مرد و خاك شد انسانیت و شخصیتش نیز باطل مى شود، این است كه انسان عبارت باشد از یك صورت مادى كه قائم به این هیكل بدنى مادى است كه با حیاتى مادى زندگى مى كند، بدون اینكه بعد از مرگ ، حیات دیگرى همیشگى داشته باشد كه با بقاى پروردگار متعال باقى بماند، و به سعادت قرب او رسیده و نزد او رستگار گردد.
و به عبارت دیگر لازمه گفتار ایشان این است كه حیات آدمى محدود باشد بهمین زندگى مادى دنیا، بدون اینكه دامنه اش بعد از مرگ را هم بگیرد و الى الابد دوام داشته باشد، و این در حقیقت انكار عالم ربوبى است ، زیرا اعتقاد به وجود ربى كه معاد نداشته باشد (همانند كوسه ریش پهن است و) معنا ندارد.
و لازمه چنین اعتقادى این است كه : هم آدمى مقصور باشد در مقاصد دنیوى و هدفهاى مادى و توسن همت تا همانجا براند، و فهمش ‍ از درك آن نعمتهاى دائمى و ملك عظیمى كه نزد خدا دارد قاصر باشد، و دیگر براى تقرب به خدا سعى و كوشش نكند، و از امروزش براى فردایش نیندوزد و مانند دست بسته معلولى كه قادر به حركت و كوشش نیست ، و نمى تواند ضروریات زندگى خود را تاءمین نماید، او نیز نتواند براى دیگر سراى خود كارى انجام دهد.
لازمه چنین وصفى این است كه آدمى در شقاوتى همیشگى و عذابى دائم باشد، چون استعداد سعادتى را كه خدا به او داده بود و مى توانست با آن طى طریق كند عاطل و باطل ساخت ، و این لوازم سه گانه همانهایى است كه خداوند در آیه مورد بحث بدانها اشاره كرده و فرموده است :
(اولئك الذین كفروا...) پس اینكه فرمود: (اولئك الذین كفروا بربّهم )
اشاره است به لازمه اولى كلام منكرین معاد، و آن عبارت بود از عالم ربوبى و زندگى جاودانى و كفران نعمت هاى مقیم و دائمى كه نزد خداست ، و پوشاندن آنها.
و اینكه فرمود:
(اولئك الاغلال فى اعناقهم )
اشاره است به لازمه دومى كلامشان ، و آن عبارت بود از گرائیدن به زمین و ركون به سوى هوى و مقید بودن به كنده و زنجیر جهل و غلهاى انكار، (و اگر به خاطر خوانندگان محترم مانده باشد) در جلد اول این كتاب بیانى در این باره گذراندیم ، كه اینگونه تعبیرات قرآنى ، تعبیرات حقیقى است نه مجازى ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نماید.
و اینكه فرمود:
(اولئك اصحاب النّار هم فیها خالدون )
اشاره است به لازمه سوم انكارشان ، كه عبارت بود از مكثشان در عذاب و شقاوت .


و یستعجلونك بالسیئه قبل الحسنه و قد خلت من قبلهم المثلات ...


در مجمع البیان گفته : كلمه (استعجال ) به معناى طلب تعجیل در كار است ، و تعجیل هم به معناى جلو انداختن آنست قبل از آنكه وقتش فرا رسد، و در معناى كلمه (سیئه ) گفته است كه : به معناى هر خصلتى است كه نفس آدمى از آن خوشش نیاید و از آن ناراحت شود، و نقیض آن (حسنه ) كه به معناى خصلتى است كه نفس را مسرور و خوشحال سازد،
شنبه 6/4/1388 - 0:21
دعا و زیارت
یكى از آن جهات ، این استبعاد است كه خاك برگردد و انسانى تمام عیار شود، از این شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غیر این بود كه مواد زمینى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس ‍ بصورت بدن انسانى تمام عیار درآمده است ؟!
و با اینكه همه روزه نمونه هاى آنرا مى بینیم و از صرف امكان درآمده به وقوع مى پیوندد، دیگر چه جاى تردید است كه مشتى خاك روزى دوباره انسانى تمام عیار گردد؟! همچنانكه خودش فرموده :
(یا ایّها النّاس ان كنتم فى ریب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه ...)
.
یكى دیگر از موارد استبعاد این است كه بطور كلى چیزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از این ، جواب داده شده به اینكه : خلقت نخست چطور ممكن بود، این نیز به همان نحو ممكن است ، همچنانكه خداى تعالى فرمود:
(و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم قل یحییها الّذى انشاها اول مره )
.
جهت سوم اینكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و دیگر ذاتى ندارد تا با خلقت جدید لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص تصوّرى از او هست ، و لیكن انسان خارجى نیست ، پس چه چیز اعاده وجود مى یابد؟
خداى تعالى در كلام خود از این نیز جواب داده و چنین فرموده كه : انسان ، عبارت از بدن مركب از مشتى اعضاى مادى نیست تا با مرگ و بطلان تركیب و متلاشى شدنش بكلى معدوم شود،
بلكه حقیقت او روحى است علوى - و یا اگر خواستى بگو حقیقت او نف س او است - كه به این بدن مركب مادى تعلق یافته ، و این بدن را در اغراض و مقاصد خود بكار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است ، بنابراین هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بین مى رود و متلاشى مى شود، اما روح ، كه شخصیّت آدمى با آن است باقى است ، پس مرگ معنایش نابود شدن انسان نیست ، بلكه حقیقت مرگ این است كه خداوند روح را از بدن بگیرد، و علاقه او را از آن قطع كند، آنگاه مبعوثش نماید، و بعث و معاد هم معنایش این است كه خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بایستد.
خداوند در این باره مى فرماید:
(و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل یتوفیكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ) كه حاصلش این است كه شما با مردن در زمین گم نمى شوید و معدوم نمى گردید، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقیقتى را كه لفظ (شما) و (ما)
به آن دلالت مى كند، و عبارت از جانها است مى گیرد و در قبضه او باقى مى ماند و گم نمى شود، آنگاه وقتى مبعوث شدید بسوى خدا برمى گردید، و دوباره بدنهاى شما بجانهایتان ملحق مى شود، و باز شما شمائید.
پس براى آدمیان حیاتى است باقى كه محدود به عمر فانى دنیا نیست ، و عیشى است دائمى در عالم دیگرى كه با بقاى خداوندى باقى است ، و انسان در زندگى دوّمش بهره اى ندارد مگر آنچه كه در زندگى اولش از ایمان به خدا و عمل صالح كسب كرده ، و از مواد سعادتى كه امروز براى فردایش پس انداز نموده .
پس اگر آدمى حق را پیروى كند، و به آیات خدا ایمان بیاورد، در زندگى دیگرش به كرامت قرب و نزدیكى به خدا، و به ملكى كه كهنه نمى شود سعادتمند مى گردد، و اگر به پستى و به سوى خاك بگراید، و فقط به دنیا توجّه داشته باشد و از یاد خدا اعراض نماید، در زندگى دیگرش در شقاوت و هلاكت خواهد بود و مغلول به غلّ و زنجیر نومیدى و خسران محشور خواهد شد، و در مهبط لعنت و حضیض بعد قرار خواهد گرفت ، و از اصحاب آتش خواهد گردید.
خواننده محترم اگر به دقّت و تاءمّل كافى و وافى در این بیانى كه گذشت نظر كرده باشد این معنا برایش روشن شده است كه آیه
(اولئك الذین كفروا بربهم ...)
،
صرف تهدید عذاب براى صاحبان این حرف كه گفته اند:
(ءاذا كنا ترابا ءانا لفى خلق جدید نیست ، همچنانكه انسان در نظر بدوى خیال مى كند، بلكه جوابى است كه به لازمه گفته آنان داده
شنبه 6/4/1388 - 0:21
دعا و زیارت
در مجمع البیان گفته است : (عجب و تعجب ) به معناى این است كه امرى كه سببش براى انسان معلوم نیست بر نفس آدمى هجوم آورد، (و انسان بناگهانى به او برخورد نماید) و كلمه (غل ) به معناى طوقى است كه با آن دست را به گردن ببندند.
خداوند متعال در افتتاح كلام خود به حقیقت معارف دینى كه در كتاب خود بر پیغمبرش نازل كرده اشاره فرمود و چنین فهماند كه آیات تكوینى نیز به آنها رهبرى مى كند، و اصول آن معارف عبارت بود از: توحید و رسالت و معاد، آنگاه داستان دلالت و رهبرى آیات تكوینى را تفصیل داده و از حجتهاى سه گانه اى كه در این باره اقامه نمود توحید ربوبیّت و معاد را به طور صریح نتیجه گرفت ، كه مساءله حقیت رسالت ، و كتاب نازل شده كه معجره و آیت آن است نیز از لوازم آن دو نتیجه بود.
بعد از اینكه این اصل را (نخست به اشاره و سپس به تصریح ) نتیجه گرفت و زمینه براى ذكر شبهات كفار درباره این اصول سه گانه فراهم شد اینك در آیه مورد بحث به شبهه ایشان در امر معاد، و در آیات بعد به شبهات و گفته هاى آنان درباره رسالت و توحید اشاره مى فرماید.
شبهه ایشان در امر معاد این است كه گفته اند:
(ءاذا كنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید) خداى متعالى این شبهه را به عنوان اینكه سخنى شگفت آور و سزاوار تعجب است ذكر فرموده ، چون بطلان و فساد گفتارشان آنقدر واضح بود كه هیچ انسان سلیم العقلى تردید در آن را جایز نمى داند، و با این حال اگر انسانى بدان قائل شود از مصادیق عجب خواهد بود، و لذا فرمود: (و ان تعجب فعجب قولهم ...)
.
و معناى جمله بطورى كه حذف متعلق
(تعجب )
بدان ارشاد مى كند این است كه : اگر از تو احیانا تعجبى سربزند - كه هم سرمى زند، چون هیچ انسانى خالى از تعجب نیست - پس این كلام ایشان تعجب آور است و لزوما باید از آن شگفتى كنى ، و این تركیب (یعنى حذف متعلق تعجب ) كنایه از وجوب تعجب از گفتار ایشانست چون بطلانش واضح است و هیچ خردمندى آن را نمى پسندد.
و مقصودشان از
(تراب ) در جمله (ءاذا كنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید)
به قرینه سیاق ، خاكى است كه بدن آدمى پس از مرگ بدان تبدیل مى شود،
زیرا در آن موقع انسان كه هیكلى گوشتى به شكلى مخصوص و مركب از اعضاى خاص و مجهّز به قوایى به قول ایشان مادى است بطور كلى معدوم شده است ، و چیزى كه بكلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جدید برمى گردد؟.
این شبهه ایشانست درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در كلام خود از یك یك آن جهات و مناسب هر كدام جوابى داده كه ریشه شبهه را از بیخ و بن بركنده است
شنبه 6/4/1388 - 0:20
دعا و زیارت
حال اگر كسى بگوید: این اختلافات مربوط به طبیعتى است كه هر كدام براى خود دارند، و یا بخاطر عوامل خارجى است كه در آنها اثر مى كند، و به هر یك شكل و رنگ مخصوص و صفاتى جداگانه مى دهد،
زیرا علومى كه متعرض شناسائى اشجار و گیاهان است و طبیعت خواص آنها را بطور مشروح بیان مى كند هر یك از آنها را معلول عواملى مى داند كه در كیفیت تكوین آنها و آثار و خواص آنها دخالت دارند.
در جواب مى گوییم : بله ، و لیكن ما نیز مى پرسیم كه جهت این اختلافى كه در عوامل داخلى و خارجى هست چیست ، و چه باعث شده كه این علتها مختلف شوند، و در نتیجه آثارشان هم مختلف گردد؟ و اگر علّت این اختلاف را هم سراغ دهى باز از علّت اختلاف آن علت مى پرسیم ، تا منتهى شوى به ماده اى كه مشترك میان تمامى موجودات جسمانى بوده و یك ، یك اجزاى آن ماده با هم شبیهند و معلوم است كه چنین ماده اى كه در تمامى موجودات یكى است ، نمى تواند علت این اختلافات كه مى بینیم بوده باشد، پس جوابى جز این ندارى كه ما فوق تمامى سببها سببى است كه هم ماده عالم را ایجاد كرده و هم در آن ، صورتها و آثار گوناگون و بى شمارى به كاربرده ، و به عبارت دیگر، در این میان سبب واحدى است داراى شعور و اراده كه این اختلافات ، مستند به اراده هاى مختلف اوست كه اگر اختلاف اراده هاى او نمى بود هیچ چیزى از هیچ چیز دیگر متمایز نمى شد.
و بر هر دانشمند متدبّرى لازم است كه توجه داشته باشد و از این نكته غفلت نورزد كه این آیات كه اختلاف خلقت را مستند به اختلاف اراده خداوند مى داند، در عین حال قانون علت و معلول را هم انكار نمى كند، كما اینكه بعضى خیال كرده اند، زیرا اراده خداى سبحان مانند اراده ما صفتى نیست كه عارض بر ذات باشد، و در نتیجه ذات با تغییر اراده ها تغییر یابد، بلكه این اراده هاى گوناگون ، صفت فعل خداست و از علل تامه و اسباب اشیاء انتزاع مى شود (در نظر شیعه ، اراده صفت فعل است نه صفت ذات ) و اختلاف آن باعث اختلاف در ذات نمى شود، این اجمال مطلب است تا ان شاء اللّه در محل مناسبى توضیحش از نظر خواننده بگذرد.
قرآن كریم از آنجایى كه برهانش مبنى بر مقدماتى عقلى است كه بدون آن حجت تمام نمى شد لذا دنباله آن فرمود:
(ان فى ذلك لایات لقوم یعقلون )
.
از بیانى كه گذشت این معنا روشن گردید كه اگر اختلاف در
(اكل ) را به خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى در (اكل ) بدون اینكه اسمى از واسطه این اختلاف و یا وسائط آن ببرد، مانند (رفع سماء)
بدون پایه دیدنى ، كه بدون ذكر واسطه به خود خداوند نسبت داده ، و همچنین گستردن زمین ، و قرار دادن جبال و انهار كه در همه آنها واسطه ها را اسقاط كرده .
و غرض از این اسقاط وسائط بیدار كردن فطرت خواب آلود شنوندگان بوده تا از جایش كنده شده به جستجو و بحث از سبب این اختلاف برخیزد،
و پس از جستجویش سرانجام به خدا كه مسبب و قاهر بر همه اسباب است پى برد.
در این آیه شریفه التفات لطیفى از غیبت به تكلم با غیر به كار رفته ، (با اینكه قبلا همه جا مى فرمود اوست كه چنین و چنان كرد) در اینجا میفرماید:
(ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى در اكل )
و بعید نیست نكته آن این باشد كه سبب حقیقى را با كوتاهترین بیان معرفى كند، گویا كسى گفته است بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر برترى دارند، و سبب این برترى جز خداى سبحان كسى نیست ، آنگاه خود گوینده خود را معرفى نموده ، و با صیغه تكلم مع الغیر كه تعظیم را مى رساند اظهار كند كه خود اوست آن سببى كه دانشمندان در جستجویش هستند، و سایر اسباب همگى بسوى حضرت وى منتهى مى گردند، آنگاه تمامى این مطالب را مختصر كرده و فرمود: ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى .
وهمین تعبیر به
(ما)
، خالى از اشعار به این معنا نیست كه در این بین غیر از خداى سبحان اسباب الهى نیز در كارند، كه به امر او عمل نموده ، و همه به خداى سبحان منتهى مى شوند.
از آنچه گذشت این معنا روشن شد كه سیاق آیه مورد بحث سیاق اقامه حجت بر توحید ربوبیّت است نه بر اثبات صانع و یا توحید او، و خلاصه آن حجت این است كه اختلاف اثرى كه در موجودات هست با اینكه ماده اصلى همه آنها یكى است از این حقیقت پرده برمى دارد كه همه مستند به سببى هستند ماوراى این اصل مشترك كه انتظام آن از مشیت و تدبیر اوست ، پس مدبّر عالم ، خداى سبحان است و او رب آنست ، و ربى غیر او ندارد. این است خلاصه حجتى كه آیه در مقام اقامه آنست ، پس اینكه از كلمات بعضى از مفسرین استفاده مى شود كه آیه در مقام اثبات اصل صانع است صحیح نیست .
علاوه بر آنچه گفته شد، به طورى كه از سیاق آیات برمى آید، آیات مورد بحث در مقام احتجاج علیه وثنى مذهبان است ، كه در عین اینكه وحدت ربوبیّت را منكرند و ارباب گوناگونى اثبات مى كنند، در عین حال به وحدت واجب الوجود اعتراف داشته ، خداى عزّ اسمه را قبول دارند، و با اینكه قبول دارند، معنا ندارد براى اثبات او علیه ایشان استدلال شود.
و لذا بعضى از مفسرین به این اشكال تنبه و آگاهى یافته و گفته اند: آیه مورد بحث علیه دهرى مذهبان عرب كه منكر صانعند احتجاج مى كند ولى این نیز مردود است ، زیرا از سیاق آیات دلیلى بر این مدعا نیست .
و نیز این معنا روشن شد كه فرق میان دو حجت و دلیل ، یعنى حجت
(و هو الذى مد الارض ...) و حجت (و فى الارض قطع متجاورات ...)
این است كه اولى توحید ربوبیّت را از وحدتى كه در كثرت مشاهده مى شود، و ارتباط و اتصالى كه در تدبیر همه موجودات عالم با همه كثرتش دیده مى شود اثبات مینماید و مى رساند كه مدبّر آن یكى است .
ولى دومى به عكس اولى این مدّعا را از طریق كثرت خواص و آثار در موجوداتى كه در شرایط واحدى قرار دارند اثبات مى كند، و مى رساند كه اختلاف آثار و خواص موجودات با اینكه اصل همه یكى است خود كاشف از وجود مبدئى است كه این آثار و خواص ‍ مختلف و متفرق را افاضه مى كند، و خود امرى است ماوراى طبایع این موجودات ، و سببى است فوق این اسباب كه گففیم اصلشان واحد است ، و او رب همه است ، و ربى غیر او نیست .
و اما آن حجتى كه قبل از این دو حجت اقامه شده بود یعنى جمله
(اللّه الذى رفع السموات ...) دلیلى بود كه مدّعا را از هر دو طریق اثبات مى كرد، زیرا هم در جمله (یدبر الامر) مساءله تدبیر را تذكر مى دهد، كه عبارتست از وحدت كثیر و جمع متفرقات ، و هم در جمله (یفصل الایات ) تفصیل را یادآورى مى كند كه خود تكثیر واحد و تفریق مجتمعات است ، و حاصلش این است كه امر عالم با همه تشتت و تفرقى كه دارد تحت تدبیر واحدى اداره مى شود، پس بهمین دلیل رب آن نیز واحد است و آن خداى سبحان است ، و خداى تعالى است كه آیات را تفصیل مى دهد، و هر یك را از دیگرى جدا و متمایز مى سازد، و در نتیجه سعید از شقى ، و حق از باطل جدا مى گردد، و این همان معاد است ، پس خداوند متعال از این برهان خود دو نتیجه مى گیرد: یكى مبداء و دیگرى معاد، و درباره معاد مى فرماید: (لعلكم بلقاء ربكم توقنون )
.
بحث روایتى
در تفسیر عیاشى از (خطاب اعور) و او بطور مرفوعه از اهل علم و فقاهت از آل محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده كه فرمود: (و فى الارض قطع متجاورات ) معنایش این است كه یك قطعه زمین در مجاورت قطعه دیگرى است ،
آن یكى حاصل خیز و پاك و این دیگرى شوره زار است ، عینا مانند مردمى كه در مجاورت مردمى دیگر هستند، ولى از سنخ ایشان نیستند.
و در تفسیر برهان از ابن شهر آشوب از (خركوشى ) در كتاب (شرف المصطفى )، و ثعلبى در كتاب (الكشف و البیان ) و فضل بن شاذان در كتاب (امالى )، (عبارت روایت از فضل بن شاذان است ) كه وى به سند خود از جابر بن عبداللّه روایت كرده كه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) شنیدم كه به على بن ابى طالب (علیه السّلام ) مى فرمود: مردم هر یك از یك شجره اند، و من و تو هر دو از یك شجره ایم ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند: (جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقى بماء واحد)، یعنى مردم همگى از یك آب سیراب مى شوند كه آن من و توایم ، تفسیر برهان مى گوید: این روایت را (نطنزى ) در كتاب خصائص خود از سلمان آورده ، و در روایت دیگرى چنین آمده : (من و على از یك شجره ، و مردم از شجره هاى گوناگونى هستند)
، صاحب برهان اضافه مى كند: حدیث جابر بن عبداللّه را طبرسى و على بن عیسى در كتاب كشف الغمه نیز آورده اند.
مؤ لف : روایت مذكور را سیوطى در الدّرالمنثور از حاكم ، و ابن مردویه از جابر آورده كه گفت : شنیدم رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى فرمود: اى على ! مردم از شجره هاى مختلف و من و تو هر دو از یك شجره هستیم ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه اعلیه و آله و سلم ) این آیه را تلاوت فرمود: (و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان )
.
و نیز در الدّرالمنثور است كه ترمذى ، (وى روایت را حسن دانسته ) بزار، ابن جریر، ابن منذر، ابو الشیخ ، و ابن مردویه از ابو هریره از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) روایت كرده اند كه در ذیل آیه (و نفضّل بعضها على بعض فى الاكل )
فرموده : دقل و فارسى و شیرین و ترش .
آیات 6 - 5 سوره رعد


و ان تعجب فعجب قولهم ءاذا كنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید اولئك الذین كفروا بربّهم و اولئك الاغلال فى اعناقهم و اولئك اصحاب النّار هم فیها خلدون (5)
و یستعجلونك بالسیئه قبل الحسنه و قد خلت من قبلهم المثلات و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشدید العقاب (6)



ترجمه آیات
پس اگر شگفت آرى ، شگفت از گفتار آنان است كه مى گویند: راستى وقتى خاك شدیم از نو زنده مى شویم ؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند، آنان به گردنهایشان غلها دارند، آنان اهل جهنّمند و در آن جاودانه اند(5).
آنان پیش از رحمت ، از تو تقاضاى تعجیل در عذاب دارند، با اینكه پیش از آنان بلاهاى عبرت انگیز نازل شده و پروردگارت به مردم درباره ستم كردنشان صاحب مغفرت است ، و هم پروردگارت عذاب شدید دارد(6).
بیان آیات
این دو آیه عطف بر پاره اى از حرفهایى است كه مشركین در رد دعوت و رسالت مى گفتند، از آن جمله گفته بودند: چطور ممكن است آدمى بعد از مردن و خاك شدنش بار دیگر زنده شود؟، و نیز گفته بودند: چرا پس آن عذابى كه ما را از آن مى ترساند نازل نمى شود و اگر او راست مى گوید پس چرا به این وعده اش عمل نمى كند؟، آنگاه پس از نقل گفته جوابشان را مى دهد.
شنبه 6/4/1388 - 0:20
دعا و زیارت
طنطاوى در تفسیر جواهر در ذیل جمله (زوجین اثنین ) گفته است : خداوند در زمین از هر صنفى از میوه ها زوج قرار داده ، یعنى دو تا یكى نر و یكى ماده ، كه ازدواج آنها در گلهاشان صورت مى گیرد، علم جدید هم این معنا را كشف نموده و ثابت كرده كه هر درخت و زراعتى میوه و دانه نمى بندد مگر اینكه نر و ماده آن با هم درآمیزند، چیزى كه هست گاهى عضو نر با خود ماده و درخت و بوته ماده هست ، مانند بیشتر درختان ، و گاهى عضو نر در یك درخت است و عضو ماده در درختى دیگر، مانند درخت خرما.
آن دسته كه عضو نرو ماده هر دو در یك بوته هستند گاهى هر دو در یك گل قرار دارند، و گاهى در دو گل ، اولى مانند بوته پنبه ، كه عضو نر با عضو ماده آن در یك گل قرار دارند، و دومى مانند بوته كدو.
گفتار وى هر چند از حقایق علمیه اى است كه هیچ تردیدى در آن نیست ، و لیكن ظاهر آیه كریمه با آن مساعدت ندارد، زیرا ظاهر آن این است كه خود میوه ها زوج و دو تا هستند، نه اینكه از درختى خلق مى شوند كه آن درختها زوج و دو تایى باشند، و اگر مقصود، درختهاى آنها بود، مناسب بود بفرماید:
(و كل الثمرات جعل فیها من زوجین اثنین - و همه میوه ها را از دو جفت قرار داد)
.
ولى البته این مطلبى كه وى گفته ممكن است از مثل آیه
(سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض ) و همچنین از آیه (و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من كل زوج كریم ) و آیه (و من كل شى ء خلقنا زوجین لعلكم تذكرون )
استفاده شود.
بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: مراد از
(زوجین اثنین )
، نر و ماده و شیرین و ترش ، و سایر اصناف است ، و بنابراین زوجان چهار تا خواهند بود، نر و ماده كه هر كدام از آن دو به صفاتى كه بیشتر از یكى است مختلف مى شوند، مانند شیرین و غیر آن ، تابستانى و مخالف آن . و لیكن این معنا همانطور كه ملاحظه مى كنید معناى صحیحى نیست .
(یغشى اللیل النهار)
- یعنى با ظلمت شب نور روز را مى پوشاند، و در نتیجه هوا تاریك مى شود بعد از آنكه روشن بود. بعضى هم گفته اند كه : مراد از آن ، پوشاندن هر یك از شب و روز است طرف مقابل خود را، و اینكه شب دنبال روز مى آید و روز دنبال شب و لیكن قرینه اى كه بر این معنا دلالت كند در بین نیست .
(ان فى ذلك لایات لقوم یتفكرون )
- چون تفكر در نظامى كه بر این عالم جریان دارد و حاكم بر آنست ، و حكم مى كند بر اینكه ابعاض این عالم مربوط بهم و ملایم و سازگار با همند، و همه را روى هم و هر جزئى از اجزاى آن را متوجّه غایتهاى خاص بخود میكند خود كاشف از این است كه این نظام بستگى به تدبیر واحد عقلى دارد كه در نهایت اتقان و محكمى است ،
و این خود دلالت مى كند بر اینكه رب واحدى دارد كه در ربوبیّتش شریك نداشته ، عالمى است كه دچار جهل نمى گردد، قادرى است كه در قدرتش مقهور كسى نمى شود، و نسبت به تمامى موجودات و مخصوصا انسان عنایت و توجّه دارد و او را بسوى سعادت جاودانه اش سوق مى دهد.


و فى الارض قطع متجاورات و جنّات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان ...


راغب در مفردات مى گوید: كلمه (صنو) به معناى شاخه و جوانه ایست كه از بیخ تنه درخت روئیده باشد مثلا گفته مى شود: (هما صنوا نخله - این دو، دو شاخه از یك درخت خرما است كه از ریشه آن جوانه زده )، (و فلان صنو ابیه - فلانى شاخه و جوانه پدر خویش است ) و تثنیه صنو، صنوان ، و جمع آن صنوان است ، همچنانكه در قرآن كریم هم آمده : (صنوان و غیر صنوان ). و نیز درباره كلمه (اكل ) گفته : این كلمه به معناى چیز خوردنى است ، كه هم با ضمه كاف و هم با سكون آن خوانده مى شود، خداى تعالى فرمود: (اكلها دائم ) و (اكله ) براى مرّه است به معناى یك بار خوردن و (اكله ) بر وزن لقمه است .
و معناى آیه این است كه : دلیل اینكه گفتیم نظام جارى در عالم قائم به تدبیر مدبرى است كه خود جزء عالم نیست ، و همه اشیاء بالطبع در برابرش خاضعند، و بر وفق مشیت او و آنطور كه او بخواهد سیر مى كنند، این است كه در زمین قطعه هایى هست نزدیك بهم و همسایه هم كه خاكش از نظر طبع شبیه بهم است و در آنها باغهاى انگور مى روید كه خود از میوه هایى است كه از نظر شكل و رنگ و طعم و درشتى و ریزى و لطافت و خوبى بسیار با هم مختلفند، و همچنین حاصلهایى مى روید كه جنس و صنف آنها مختلف است ، گندم و جو این محل با گندم وجوه محل دیگر مختلف است . و نیز خرما مى روید كه بعضیها مثل همند، و از یك ریشه جوانه مى زنند، و بعضى مثل هم نیستند، با اینكه زمین یكى است و همه از یك آب مشروب مى شوند، و ما بعضى را بر بعضى بخاطر مزیّت مطلوبى كه در صفات آنست برترى دادیم .
شنبه 6/4/1388 - 0:19
دعا و زیارت
(و من كل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین ) - یعنى و از جمیع میوه هایى كه ممكن است وجود یابد، در زمین انواع متخالف و مختلفى از حیث نوع ، از حیث تابستانى و زمستانى ، از حیث شیرینى و غیر آن ، و از حیث ترى و خشكى آن قرار داد.
این معناى معروف در تفسیر كلمه
(زوجین اثنین ) است ، و بنابراین تفسیر، مقصود از دو زوج ، دو صنف خواهد بود كه یك صنف با صنفى دیگر مخالف باشد، چه اینكه صنف سومى داشته باشد یا نداشته باشد، نظیر سایر مواردى كه تثنیه به منظور تكرار آمده ، مانند آیه (ثم ارجع البصر كرتین ) كه مقصود از تثنیه (كره )، رجوع بعد از رجوع است ، هر چند از نظر كثرت خیلى زیاد شود.
شنبه 6/4/1388 - 0:18
دعا و زیارت
كلمه (مد) در (مد الارض ) به معناى گستردن است ، یعنى زمین را به نحو شایسته اى كه بشود در آن زندگى كرد و حیوان و نبات و اشجار در آن پدید آیند، گسترده كرد.
و اینكه گستردن زمین را به خداى تعالى نسبت داد به منزله تمهید و مقدمه براى جمله ایست كه به آن ملحق مى شود، چنانكه نظیر این را در آیه گذشته
(اللّه الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها)
گفتیم كه مقدمه است براى جملات بعد.
(و جعل فیها رواسى و انهارا) - ضمیر در (فیها) به كلمه (ارض )
برمى گردد، و كلام طورى ریخته شده كه هر جمله ، فرع جمله قبلى خودش است ، و غرض از آن - و خدا داناتر است - بیان تدبیر خدا براى امور سكنه زمین از انسان و حیوان است ، كه چه تدابیرى در حركت آنها براى طلب رزق ، و در سكونشان جهت آسایش بكار برده و بهمین منظور زمین را گسترده كرد، كه اگر گسترده نمى كرد انسان و حیوان نمى توانست در آن ادامه زندگى دهد، و اگر هم یكسره گسترده مى شد و در آن پستى و بلندى وجود نمى داشت باز هم صالح براى زندگى نبود، چون آبهایى كه در آن ذخیره شده بر سطح آن جریان نمى یافت و زراعت و بستانى به وجود نمى آمد، و لذا خداى تعالى كوههاى بلند و پاى برجا در آن میخكوب كرده و آنچه آب از آسمان مى فرستد در آن كوهها ذخیره نموده و نهرهایى از اطراف آنها جارى و چشمه هایى بر دامنه ها روان مى سازد، و كشتزارها و باغات را سیراب مى كند، و میوه هاى مختلف تلخ و شیرین و تابستانى و زمستانى و اهلى و جنگلى ببار مى آورد، و شب و روز را كه دو عامل قوى در رشد میوه ها و حاصل ها است بر زمین مسلط مى سازد، آرى شب و روز سرما و گرما را به وجود مى آورند و این دو نیز در نضج و نمو و انبساط و انقباض موجودات زمین تاءثیر دارند.
و نیز روشنى و تاریكى را كه تنظیم كننده حركات حیوانات و انسان است و سعى و كوشش آنها را در طلب رزق و سكونت و استراحتشان منظم مى كند ببار مى آورند.
پس گستردن زمین ، راه را براى ایجاد كوههاى ریشه دار، و كوهها راه را براى جارى شدن نهرها و جارى شدن نهرها راه را براى پیدایش میوه هاى نر و ماده و رنگهاى مختلف آن هموار ساخته ، با ایجاد شب و روز اغراض مذكور به نحو كمال حاصل مى گردد، و در همه اینها تدبیرى است متصل و متحد كه از وجود مدبرى حكیم و واحد و بى شریك در ربوبیّت كشف مى كند، و در همه اینها آیاتى است براى مردمى كه تفكر كنند
شنبه 6/4/1388 - 0:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته