• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4091روز قبل
شهدا و دفاع مقدس
نویسنده: شهید زین الدین (1)
یادكردى از ‏شهید مهدی زین الدین

دیده‏ها همیشه در پى «نور» است..

در آسمان پرستاره «شهادت‏»، گاهى اخترانى درخشانتر از دیگرستاره‏ها، چشمها را به سوى خویش خیره مى‏سازند. این اختران نورانى،آرایش آسمان شهادت و جلوه رواق جهادند.
سردار شهید اسلام، «زین الدین‏» عزیز، از اینگونه ستاره‏هاى‏فروغ‏گستر و چشمگیر و دلنواز و گیتى‏افروز است.
آنچه او را در صحنه جنگ و دفاع مقدس، قداست و كرامت‏بخشید،روح بلند و شیداى او بود، كه دور از وسوسه‏هاى پشت جبهه و جاذبه‏هاى‏«زندگى‏»، به آرمانى بزرگتر و زندگى برترى مى‏اندیشید، به «حیات طیبه‏»در سایه ایمان و عمل صالح كه در دوران حیاتش، خدمت در مسیر اسلام وانقلاب اسلامى و دفاع از كیان این نظام مقدس بود و در یك كلمه، «عمل‏به وظیفه‏»، هر جا كه باشد، به هر صورت كه تكلیف، ایجاب كند.
آرى... تابع تكلیف بودن! و به «وظیفه‏» اندیشیدن!..
در این تاریخ، كه همه را از یاد مى‏برد و هر چیز را مشمول «مرور زمان‏»مى‏سازد، آنانكه همواره زنده و جاویدند و نام و یادشان الهام بخش وخاطره‏انگیز است، تنها در سایه همین رسالت «عمل به تكلیف‏» است كه‏ماندگار شده‏اند و «خلوص‏» خویش را خرج هدایت نسلها و اندیشه‏هاكرده‏اند، همچون حسین‏علیه السلام سالار شهیدان عاشورایى، و همچون امام‏امت‏قدس سره گشاینده راه جهاد و شهادت براى نسل معاصر.
«زین الدین‏» نیز از این سلسله و تبار بود. شناسنامه‏اش را از«جهادآباد» خالصان گرفته بود و با مهر خلوص و امضاى تعهد، آراسته بود.
بزرگداشت اینگونه سرداران اسوه، نه تنها گرامیداشت‏خاطره خود آنان،بلكه احیاء و تكریم راهى مقدس و صراطى نورانى است كه امثال مهدى‏عزیز، در این «راه‏»، درخشش یافتند و فرزندان شایسته این صراط بودند.
راه، با روندگانش گشوده و آباد مى‏ماند. «جهاد و شهادت‏» نیز، راهى‏گشوده به حقیقت و پیوسته به بهشت است كه شهیدان مخلص ما،همواركننده این راه، پیش پاى بشریتند، آنانكه در پى پاسخ این سؤالندكه: «چگونه؟»، «مانند چه كس؟» و «مثل كدام الگو؟»..
چه كسى را مى‏شناسید كه مدتى با شهید زین‏الدین مانوس و دمخور ومعاشر بوده و او را به ایمان و وارستگى و تعهد و جدیت و نستوهى نستوده‏است؟!
دریادل بود و سلحشور و مدبر،
صمیمى بود و مصمم و مقاوم،
خاكى بود و متواضع و دور از غرور،
در دلها جا داشت و نیكیهایش بر زبانها جارى بود و جارى است.
بیایید چراغ یاد اینگونه فرزانگان را همیشه مشتعل نگه داریم و هرچند وقت‏یك بار، پاى این علمهاى افراشته و شامخ صبورى و جهاد ومقاومت، سینه بزنیم و شور بگیریم.
حسینیه دلها، چندى است‏خاموش است.
كجایند سینه‏زنان شورانگیز جبهه‏ها و نورافكنان سنگرهاى بیدارى وخاكریزهاى صلابت و یلان میدانهاى «مبارزه با نفس‏»؟..
آنكه جز بهر حق فدا نشود.
خونبهایش بجز خدا نشود.
هر چه گفتند و هر چه مى‏گوییم.
باز حق شهید، ادا نشود.
كسى كه كشته نشد، از قبیله ما نیست.
شهید مهدى زین الدین.
«مهدى زین‏الدین‏» هم رفت.
برادر مهدى، نامى آشنا براى همه برادران رزمنده‏اى كه تحت فرماندهى او در لشكر على بن ابى طالب‏علیه السلام جنگیدند.
او رفت... تا در بهشت، با اولیاء دین و شهیدان راه خدا، همپایه وهمسایه گردد. رفت و با خود، یك دنیا خلوص و تواضع برد.
هنوز زمزمه شهادت طلبى او در گوش بچه‏هاى لشكر و گردانهاى‏رزمنده لشكر على بن ابى طالب‏علیه السلام طنین افكن است.
ساده و بى ادعا، صادق و بى توقع، چند سال بود كه «جهاد» را برگزیده‏بود. با همه سختیهایى كه جنگ دارد، با همه مشكلاتى كه براى یك‏فرمانده لشكر وجود دارد، با همه گذشتها و تلاشها و تجربه اندوزیها ودویدنها، كه فرماندهى مى‏طلبد، با همه تعهدها، مسؤولیتها، دین باوریها،تقواها، دقت و مراقبتها، كه براى یك فرمانده لازم است،... وظیفه خود رادر «جنگ‏» به حق تشخیص داده بود و هستى خود را در این راه نهاده بود.
شهید زین الدین مسلح به «ایمان‏» بود.
همواره در تمام صحبتها و سخنرانیها و راهنماییهایش، مى‏كوشید كه‏برادران رزمنده را به این «سلاح‏» تجهیز كند.
مى‏دانست كه مجاهد دودل و ناباور، همچون سلاح بى فشنگ و گلوله‏بى خرج است. نه یارى ماندن در جبهه را دارد و نه روحیه جنگیدن بادشمن را.
او همواره نداى «هل من ناصر» حسین‏علیه السلام را به گوش بچه‏ها زمزمه‏مى‏كرد،
از مظلومیت جبهه «حق‏» مى‏گفت، از ضرورت ادامه جنگ تا پیروزى،از نیاز جبهه‏ها به نیروهاى رزمنده و با تجربه و امیدوار و مؤمن و ثابت، ازاستفاده بجا و بموقع از استعدادها و نیروهاى كیفى و بالا، از لزوم روحیه‏معنوى و حالت دعا و توسل، براى یك سرباز اسلام، از ضربه‏هایى كه از بى‏تقواییها خورده‏ایم، از آفتهایى كه از طریق غرور، در عملكرد رزمندگان‏رسوخ مى‏كند.
بارهاو بارها گفته بود كه:
پیروزى با ماست، چه با «ماندن‏» چه با «رفتن‏».
مكرر در مكرر اظهار كرده بود كه:
شهادت، «احدى الحسنیین‏» است.
اینك خود به قله دست‏یافته و به این اوج رسیده است.
مهدى زین الدین، فاتح قله شهادت است.
سالك راه سیدالشهداو مهمان سفره شهادت است. وارد بر اباعبدالله‏الحسین‏علیه السلام است. در محضر على بن ابى طالب‏علیه السلام است.
شهادت، براى برادر زین الدین، مزد خدمت و صداقت است. مگر نه‏اینكه: «مزد جهاد، شهادت است‏»؟!
خوشا به حالش كه مزد خویش راگرفت و به «حیات جاویدان‏» رسید.
برادر مهدى، دلسوز و سوخته جان بود.
نسبت‏به جنگ و جبهه، سوزى داشت همیشگى.
قهرمان رشیدى بود كه دیدن آن همه شهادتها، روحیه‏اش را متزلزل‏نمى‏كرد. حتى شهادت عزیزترن یارانش، بهترین فرماندهان گردانهایش،صدیق ترین همرزمان و همسنگرانش، براى یك لحظه هم او را از«هدف‏» باز نمى‏داشت. علمدارى بود كه خود، شاهد شهادت عملدارها بود.
ولى... وقتى جنگ در راه خدا و بخاطر اداى تكلیف باشد، این فقدانها وقلم شدن دستها و بازوها، نه تنها یاس آور نیست كه پاى اراده را استوارترمى‏كند.
شهید مهدى زین الدین، فرمانده لشگرى بود با این خصوصیات:وارسته و پاك... از جان گذشته و به ایمان و یقین رسیده، خاكى و فروتن،بى ادعا و متواضع، صمیمى و مهربان.
این را، وجدانهاى پاك و كسانى كه چهره معصوم و نگاه مؤمن و قلب‏امیدوار او را دیده و شناخته بودند، تایید مى‏كنند.

آینه‏دارى شهید زین الدین.

آینه بردارید،
كه به دیدار جمال و كمال مى‏رویم و زیبایى روح را تماشا مى‏كنیم.
آشنایى با فرمانده فداكار و مخلص لشكر 17 على بن ابى طالب‏علیه السلام،شهید بزرگوار «مهدى زین الدین‏».
و... برادرش مجید،
كه این دو، خود، آینه‏دار خلوص و تقوا و ایثار بودند و زلالى عشق ومعرفت را، و لطافت روح را، با نستوهى اراده و صلابت تصمیم و شكوه‏شجاعت، به هم آمیخته بودند.
و... معجون اشك و آهن بودند، و آمیزه «سلاح‏» و «عرفان‏»!
یارشان خدا بود و رهبرشان «خمینى‏»،
كتابشان قرآن بود و عشقشان «كربلا»،
امیدشان فتح بود و آرزویشان «شهادت‏».
هر دو زینت دین بودند و فخر اسلام و پرورده قرآن و اسوه شهیدان.
روزگار ما، تاریخى شگفت را مى‏گذارند. در عصرى زندگى مى‏كنیم كه‏سلاح پر توان «خون‏»، كه یادگار «عاشورا» ست و میراث ارزشمند سالارشهیدان، حسین بن على‏علیه السلام كه از نهضت «كربلا» بر جاى مانده، بار دیگرنقش خود را بازیافته و به میدان آمده است.
شهیدان ما «سلاح خون‏» را بر كف گرفته‏اند. سلاحى كه بر شمشیر هم‏پیروز است و برندگى و صلابتش بیش از تیغ تیز، آرى، «شهادت‏».شهادت، معجزه بزرگ قرن ماست كه رسالت دعوتگران «شهادت طلب‏»را تثبیت مى‏كند و اعجاز خون، كه آیه جان شهیدان است، رسواگر همه‏افسونها و افسانه‏هاى ساخته و پرداخته استكبار جهانى است.
گرچه واژه‏ها گنجایش عظمت روح را ندارند، گرچه معنویت‏باطنى دركلمه نمى‏گنجد، و وارستگى و آزادگى را با نوشته نمى‏توان نشان داد، گرچه‏عشق، در دفتر و كتاب نیست و رمز و رازش، بیرون از حد و مرز كلام وسخن است،
لیكن... چه باید كرد؟ در برابر عظمت‏شهیدان راه خدا، تنظیم‏صفحاتى چند، به نام یادنامه یازندگینامه، كمترین و حداقل كارى است كه‏مى‏توان و باید كرد.
راه، همچنان ادامه دارد. رهبر، همچنان بر قله بلند هدایت، در جماران‏نشسته و امام گونه و پیامبروار، كشتى اسلام را در اقیانوس متلاطم دنیا به‏ساحل پیش مى‏برد. و... رزمندگان، - كه خدا یارشان باد - گوش به فرمان‏امام امت و پیر جمارانند. لذت دنیا و شكوه زندگى، در داشتن ایمانى قوى،همتى والا، و عقیده‏اى خدایى و جهادى در راه این هدف متعالى و مقدس‏است.
و راه خدا شهید مى‏طلبد، چرا كه دین خدا برتر و ارزشمندتر از جانهاى‏ماست.
«كربلا» و «قدس‏» در پیش است و حمایت و حضور یك امت، پشتوانه‏این جهاد عزیز. خوشا آنانكه با گذر از «پل شهادت‏»، به بهشت موعودرسیدند، نامشان جاوید و یادشان گرامى باد..

پی نوشت:

1) فرمانده لشكر 17 على بن ابى طالب‏علیه السلام كه در سال 63 به شهادت رسید.
2) حجة‏الاسلام سید محسن روحانى، مسؤول آموزش عقیدتى لشكر 17 على بن ابى طالب‏علیه السلام‏قم، كه در بیست و پنج‏سالگى در جزیره مجنون در تاریخ 10/2/65 به شهادت رسید.
3) شهید اسماعیل صادقى، مسؤول ستاد لشكر على بن ابى طالب‏علیه السلام قم، كه در «عملیات بدر»در سال 1363 ش به شهادت رسید.

منبع: www.hawzah.net
جمعه 27/8/1390 - 13:29
شهدا و دفاع مقدس

نویسنده:روح‏الله فریس‏آبادى

اشاره

بگذار جاودانگى شهیدان عشق را كه در قربانگاه‏ها به شهادت ایستادند، ما نیز شاهد شویم كه شهیدان پیام خویش را سرخ سرخ در سینه‏هاى ما نگاشتند. چه كسى كربلاى سالار ما، حسین‏علیه السلام را دوباره به پا كرد؟ لحظه‏هایى كه زبان در كلام ماندمان قادر به اعتراض نبود، و شرافت و تقوى، شعور و غیرتمان به غارت مى‏رفت، كدامین تن در ظهر بلوغ و عصیان سرخى عاشورا را به چشمان بى‏نورمان تاباند و جز شهید چه كسى باور كرد، كه زندگى در غلظت‏سیاه شب تنها فریب خویش است.

زندگى‏نامه شهید

شهید زین‏الدین در مهرماه 1338 در تهران متولد شد. هنگامى كه متولد شد مسؤولیت مادر او در تربیت و پرورش این فرزند، بیش از پیش شد و این معلم قرآن فرزندش را با آیه آیه كتاب عشق پروراند، از كودكى، قرآن را یاد گرفت. در 5 سالگى به دلیل فعالیت‏هاى مبارزاتى پدرش به همراه خانواده به خرم‏آباد مهاجرت نمود.
از كودكى داراى نبوغ فكرى بسیار بالا بود. در جوانى علاوه بر كار و تلاش در كنار پدرش در بیش‏تر فعالیت‏هاى فرهنگى - دینى شركت مى‏كرد.

فعالیت‏هاى سیاسى شهید

فعالیت‏سیاسى او از زمانى آغاز شد كه آیت‏الله مدنى به خرم‏آباد تبعید شد. مهدى به شدت جذب ایشان شد و در خدمت او بود و در آنجا شكل سیاست و مبارزه را آموخت. در همان سنین جوانى كه به دبیرستان مى‏رفت‏حزب رستاخیز تشكیل شد و در تمام خرم‏آباد دو جوان پیدا شدند كه عضویت این حزب را نپذیرفتند. یكى از از این دو جوان آقا مهدى بود. بر این اساس آقامهدى از مدرسه اخراج شد. پس از مدتى به همراه خانواده به قم آمد و به واسطه فعالیت‏هاى سیاسى، پدرش روانه زندان شد. این در حالى بود كه آقامهدى در دبیرستان امام صادق علیه السلام قم به تحصیل مشغول بود، پس از پایان تحصیلات و همزمان با تبعید پدرش به سقز، در كنكور شركت نمود و در دانشگاه شیراز با رتبه چهارم قبول شد.
پس از پیروزى انقلاب وارد جهادسازندگى و سپس وارد سپاه شد.
جنگ كردستان كه شروع شد به همراه دوستان داوطلبانه به كردستان رفت و از اتوبوسى كه آنان را برده بود، تنها شش نفرشان بازگشتند و بقیه دوستان به شهادت رسیدند. در آغاز طوفان‏ها و بحران‏هاى انقلاب در قم در سن 20 سالگى مسؤول اطلاعات سپاه شد و با زكاوت و درایت فتنه خلق مسلمان را در شهر قم خاموش نمود.
با آغاز جنگ پس از دیدن دوره‏هاى نظامى به منطقه اعزام شد. پس از مدتى به فرماندهى اطلاعات سپاه دزفول برگزیده شد. آقامهدى یكى از عناصر فعال و كارآمد اطلاعات عملیات قرارگاه بود.

چگونگى شكل‏گیرى لشگر همیشه پیروز على بن ابیطالب علیه السلام

سخن از لشگرى است كه به نام مقدس «على بن ابیطالب علیه السلام‏» مفتخر مى‏باشد و در دامان خود دلاورمردان بسیارى را پرورانده است.
پس از مدتى شهید زین‏الدین در سن 23 سالگى فرمانده تیپ 17 على بن ابیطالب علیه السلام شد. اندكى نگذشته بود كه آقامهدى، مدیریت و فرماندهى قوى خود را در عملیات رمضان به نمایش گذاشت. در عملیات محرم، آقا مهدى به عنوان یكى از لایق‏ترین فرماندهان وارد عملیات شد.
پس از مدتى تیپ 17 به لشگر ارتقا یافت و آقامهدى فرمانده این لشگر شد. عملیات‏هاى "والفجر" كه سپرى شدند، زمزمه آزادسازى جزایر مجنون برخاست. آقا مهدى به عنوان طراح و برنامه‏ریز اصلى عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدى دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان 23 ساله‏اى كه باعث‏شكستش شده بود، با عنوان «خیبرشكن‏» نام مى‏برد. تا آنجا كه به گفته فرماندهان عالى‏رتبه جنگ، آقا مهدى نخستین كسى بود كه طلسم نبرد روز را شكست.
این لشگر در تب و تاب نبرد قهرمانانه با خصم زبون، قدرتمند وارد عرصه پیكار شد و از این نقطه، پاى در راهى طولانى و پر مخاطره نهاد. به بركت‏خون شهدایش و با استوارى رزمندگان از جان گذشته‏اش، در لحظات حساس و سرنوشت‏ساز، به شایستگى ماموریت‏خود را به انجام رسانید و به عنوان لشگرى خطشكن در عملیات‏هاى "والفجر مقدماتى، والفجر 3، والفجر 4 و خیبر" و... پیروزى‏هاى افتخارآفرینى را به دست آورد و تا آخرین لحظات جنگ راه روشن دفاع و مقاومت را ادامه داد.

شهید از زبان همسر شهید

برخورد اولى كه با ایشان داشتم، تمام مسائل را براى من گفته بود. او مى‏گفت: «انتهاى راه من شهادت است. اگر جنگ هم تمام شود و من شهید نشوم هركجا كه جنگ حق علیه باطل باشد، آنجا مى‏روم تا شهید شوم.» مشكلات نبودن در خانه را چون قبلا برایم گفته بود، پذیرش و تحمل آن براى من راحت‏بود. براى این‏كه سراپا محبت‏بود. دوست داشت همه از دستش راضى باشند. با این وجود هیچ‏گونه وابستگى به خانه نداشت.»

شهید، به روایت‏یاران

در این‏جا یك پرسش مطرح است كه چگونه آقامهدى موفق شد به این موقعیت عالى دست‏یابد و روشن گرداند و ما را بیش از پیش با این چهره درخشان جنگ آشنا سازد. در این‏جا نگاهى داریم به سجایاى اخلاقى شهید از زبان یاران و همرزمان شهید:
«این سردار عزیز را باید در قلب بسیجى‏ها و پاسداران لشگر 17 جست‏وجو كرد. نیروهاى زیر دستش به ایشان عشق مى‏ورزیدند و هنوز هم آثار این رابطه نزدیك و قلبى كه یك فرمانده باید با رزمنده داشته باشد، در روح و قلب افراد لشگر مشهود است.» (سردار احمد فتوحى)
آقامهدى به خوبى مى‏دانست كه اگر فرمانده، ذره‏اى پاى بلرزاند و خود را ببازد، نیروهایش تمام توان و استقامت‏خویش را از دست مى‏دهند، این روحیه آقا مهدى باعث مى‏شد كه وظیفه‏اى مضاعف را بر دوش خود احساس كند.
«ما كمتر دیدیم كه ایشان در پذیرش مسؤولیت و ماموریت، روحیه منفى پیدا كند. در ماموریت‏هاى رزمى استقامت و قاومت‏خوبى داشت و همین روحیه موجب مى‏شد كه یگان تحت فرماندهى‏اش نیز به همین استقامت و مقاومت دست پیدا كند.» (سپهبد شهید على صیاد شیرازى)
عاملى كه موجب شد محبت آقامهدى را در دل‏ها گستراند شخصیت پرجاذبه او بود. ایشان به دور از هرگونه ریا و در كمال صداقت و پاكى، طورى رفتار مى‏كرد كه دیگران خواسته و ناخواسته به حوزه نفوذ و دوستى او كشیده مى‏شدند. هرگز در پى تشریفات و در بند ظواهر نبود. به راحتى و بى‏تكلف سخن مى‏گفت. هرگز كسى را به دلیل ضعف‏هایش در كار، از خود دور نمى‏كرد.
«اگر مى‏دید كه یك نیرویى مدیریتش ضعیف است، او را طرد نمى‏كرد، مى‏آورد پیش خودش. یك مدتى در فرماندهى مى‏آورد و به او راه و رسم كار و آن چیزهایى را كه باید بیاموزد، مى‏آموخت. بعد دوباره در جایى مناسب از همان نیرو استفاده مى‏كرد. در این چند سال ما ندیدیم كه ایشان كسى را طرد كند.» (خاطره‏اى از یك رزمنده)
برخورد خوش و چهره خندان او زبانزد خاص و عام بود. كسانى كه در طول سال‏هاى حضورش در جنگ، او را در لحظات سخت و طاقت‏فرسا همراهى كرده‏اند هرگز به یاد ندارند كه با وجود موقعیت فرماندهى، خشمگین شود.
«اولین برخوردى كه با او داشتم و نظر من را جلب كرد; حسن اخلاق و ویژگى‏هاى اخلاقى ایشان بود. به نظر من همانطور كه خداوند به پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله مى‏گوید به خاطر حسن خلق توست كه ما آن‏ها را گرد تو جمع كرده‏ایم. این اخلاق حسنه شهید زین‏الدین بود كه محور ارتباطات و بسیج نیروهاى لشگر بود.» (سردار استكى)
شهید زین‏الدین از خلوص ایمان در قلب و تقواى الهى در میدان عمل برخوردار بود. پاى تقوا كه به میان مى‏آید، شاهد ماجرا كس دیگرى است. او كه نیك و بد اعمال آگاه است و «انما یتقبل الله من المتقین‏» (مائده:27) را فرموده است. آقا مهدى پیش از همه به دریافت این نشان و افتخار و قبولى نائل آمد. آنجا كه جان را نیز بر سر رضاى دوست نهاد.
از ویژگى‏هاى شهید زین‏الدین عارفى متعبد، خداجو و خداترس بود.
«برادر مهدى زین‏الدین فرماندهى بود كه مقبول مولاى متقیان «زهاد فى اللیل و اسد فى النهار» بود. برادرى مؤمن و متعبد بود.» (سرلشگر سیدرحیم صفوى)
روحى كه با دعا و عبادت پیوند خورده باشد، آن‏چنان زیبا و ستودنى مى‏گردد كه چون شمع، پروانه‏صفتان را به گرد خویش مى‏خواند. هرگاه زبان به دعا مى‏گشود جز مهر معبود چیزى نمى‏گفت:
«بار الها، چه در پیروزى و چه در شكست، قلب‏هاى ما متوجه توست، خدایا این قلب‏هاى شیفته خودت و شیفته حسینت و شیفه اولیاات و شهدایت را از بلایا و خبایث دنیایى پاك گردان.» (از نیایش‏هاى شهید زین‏الدین)

عروج عاشقانه

در آذرماه 1363 در یكى از ماموریت‏ها در منطقه غرب در كنار برادرش هنگامى كه با ماشین راهى منطقه بودند به یكى از كمین‏هاى دشمن برخورد مى‏كنند. پس از اصابت موشك آر. پى. جى به سقف ماشین، مجید به شهادت رسیده و مهدى از ماشین پیاده شده و به دنبال پناهگاهى حركت مى‏كند كه از پشت مورد اصابت رگبار گلوله قرار گرفته و به شهادت مى‏رسد. آقا مهدى، در 17 آذر ماه 1363 به آرزوى خود رسید و فرداى آن روز وقتى صاعقه وحشت‏زاى خبر پركشیدن او را به بچه‏هاى لشگر عشق دادند، همه شانه‏هاى ستبرشان لرزید و باران در باران چشم‏هاى بهارى آنان را خیس از اشك كرد.

خطبه‏هاى زینب‏گونه مادر شهید

همه كسانى كه روز تشییع پیكر پاك این دو برادر قهرمان را به یاد دارند، مى‏دانند كه سخنان این مادر در آن روز، چه شورى آفرید و چه غوغایى به پا كرد و این حماسه‏آفرینى، حكایت همه مادران و زنان سرزمین خونرنگ ماست كه نام و یاد راهى كه زینب برگزید همیشه فراروى خود قرار داده‏اند.
«... شما را قسم به خون همه شهیدان و این دو جگر گوشه من، استقامت داشته باشید و در همه مراحل و سختى‏ها، ایستادگى كنید و راه این شهیدان را ادامه بدهید. نگذارید خونشان هدر رود. این رهبر بزرگ و نستوه را تنها نگذارید، این تكیه كلام مهدى بود.
... اى لشگر على بن ابیطالب علیه السلام هر كجا هستید، پیام مادر مهدى را بشنوید "فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون" خوف شما را نگیرد. هرگز محزون نشوید حركت كنید; حركتى حسینى، حماسه‏سرایى كنید، هدف مقدس را دنبال كنید از حركت‏باز نایستید، مهدى و آقاى او مهدى صاحب‏الزمان (عج) را خشنود سازید. مى‏دانید كه او همیشه به رزم و جهاد دعوت مى‏كرد. انقلابمان را تنها نگذارید و آن را ادامه دهید.
من آرزو مى‏كنم، كاش به تعداد رگ‏هاى بدنم پسر داشتم و در راه اسلام مى‏دادم و با خون آن‏ها درخت اسلام را آبیارى مى‏كردم. السلام علیك یا ابا عبدالله.»
«هرگز مفقودین و شهدایمان را فراموش نخواهیم كرد. خاطره عزیزان ما هرگز از یاد شما نخواهد رفت چون ما در صحنه‏هاى پیكار با هم بودیم و هیچ وقت نمى‏توانیم قلبا همدیگر را فراموش كنیم. یاد آنهاست كه به ما همت، غیرت و جوانمردى مى‏دهد كه بتوانیم بیش‏تر از پیش بجنگیم.»
این جملات شهید زین‏الدین كه با شهیدان پیش از خود پیمان بست، همیشه در گوش رزمندگان باقى ماند و چه پرشكوه و جاودانه، آنان نیز به این پیمان با فرمانده شهید خود وفادار ماندند.

كلام آخر

آرى، اگر همه چیز در این عالم خاكى خلاصه مى‏شد و بس، شاید حتى اثرى از این شهید عزیز بر سنگ هم باقى نمانده بود; اما حقیقت دیگرى نیز وجود دارد، حقیقتى كه آیه مباركه «ولا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا» آن را جاودانه كرده است و براى همیشه.
آرى زین‏الدین‏ها راه خدا را زنده و جاوید نگه داشته‏اند و یاد آن‏ها را پاینده و ماندگار. پس بیایید به همچون سرداران و فاتحان قله‏هاى معنویت اقتدا كنیم تا در عالم محشر شرمنده آنها نشویم.
منبع: دیدار آشنا
جمعه 27/8/1390 - 13:28
شهدا و دفاع مقدس
نویسنده: محبوبه ابراهیمی

اشاره

شنیده بودیم كه در طول این سال‌ها هیچ مصاحبه‌ای انجام نداده و شك نداشتیم كه به درخواست ما هم جواب رد خواهد داد؛ ولی ما برای شنیدن حرف‌هایش مشتاق‌تر از آن بودیم كه با یكی، دو تماس و چندبار «نه» شنیدن منصرف شویم. بالاخره پیشنهاد مصاحبه‌مان را قبول كرد؛ اما با برچسبی از شرایط مختلف؛ این‌كه از واكمن استفاده نكنیم، فیلمبرداری نكنیم، عكس نگیریم و ... برای ما مهم، حرف‌های او بود كه پس از 21 سال سكوت، به همه چیز می‌ارزید.
این حرف‌ها اگرچه در همان خانه شهیدین زین‌الدین بیان می‌شد اما این بار قرار بود از حنجره تنها دختر آقا مهدی، یعنی «لیلا زین‌الدین» برآید و بر دل‌ها بنشیند.
لیلا خانم، در رشته مدیریت بازرگانی مشغول تحصیل است و سال آخر دانشگاه را سپری می‌كند، اگر حتی مثل من، فقط زندگی‌نامه آقامهدی را خوانده باشی و عكس‌هایش را دیده باشی، با اولین نگاه می‌توانی به تمام شباهت‌های او با پدرش پی ببری؛ چهره‌ای شبیه آن‌چه در عكس‌های پدرش دیده‌ای و رفتاری كاملاًً شبیه آن‌چه از شهید مهدی برایت تعریف كرده‌اند، صبور در پاسخ دادن، واقع‌بین، خنده‌رو و فوق‌العاده بی‌تكلّف...
• از سال‌های قبل از شهادت پدرت چیزی به خاطر داری؟
ـ یك‌سال و چهارماه داشتم كه پدرم شهید شد. از آن موقع، چیزی به خاطر ندارم. اما بعد از آن تا سال‌های زیادی، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ و بقیه نزدیكانم آن‌قدر خوب جای خالی پدرم را پر می‌كردند كه هیچ‌احساس كمبودی نداشتم؛ البته این فقط از حضورشان نبود، بلكه خاطراتی هم كه درباره پدرم می‌گفتند خیلی مرا دلگرم می‌كرد.
• یعنی در آن سال‌ها اصلاً سراغ پدر را نمی‌گرفتی؟!
ـ نه، اصلاً خلائی احساس نمی‌كردم كه سراغ پدر را بگیرم. مردهای فامیل، با من مثل بچه‌های خودشان برخورد می‌كردند و من اصلاً به یاد ندارم كه سراغ پدرم را گرفته باشم.
• پس دقیقاً از چه زمانی نبودن پدرت را حس كردی؟
ـ سال‌های اول مدرسه این مسأله را فهمیدم؛ البته آن موقع خانواده‌ها خیلی مذهبی بودند و دائم به بچه‌هایشان سفارش می‌كردند كه پیش ما رعایت مسایل را بكنند و زیاد درباره پدر حرف نزنند و نپرسند، اما به هرحال وقتی وارد جمع بچه‌ها شدم، نداشتن پدر را فهمیدم.
• خواب شهید زین‌الدین را هم می‌بینی؟
ـ من خیلی خواب پدرم را نمی‌بینم. فقط دو سه بار برایم پیش آمده، اما مادرم خیلی خوابشان را می‌بیند و ارتباطشان قوی است. مثلاً همیشه وقتی قرار است اتفاق بدی بیفتد، مادرم، پدر را در خواب می‌بیند كه به خانه آمده و ناراحت است؛ برعكس موقعی كه اتفاق خوبی می‌افتد، قبلش حتماً مادرم خواب پدر را می‌بیند كه آمده و برای من هدیه آورده است.
• از آن دو، سه خوابی كه دیده‌ای برایمان بگو، قابل تعریف كردن هستند؟
ـ آن خواب‌ها در مورد مسایل خاصی بوده كه نمی‌توانم بگویم.
• حتی نمی‌توانید بگویید كه سفارشی هم به شما كردند یا نه؟
ـ سفارشی نكردند. مثلاً یكی از خواب‌هایم درباره موضوعی بود كه نمی‌دانستم انجام بدهم یا نه. به من گفتند:‌«اگر این‌كار را انجام بدهی راضی نیستم» اما هیچ سفارشی نكردند.
• در خواب، پدرت چه حالی و شرایطی داشت؟
ـ سنش بالا نرفته بود. مثل عكس‌هایش بود؛ با همان لباس و چهره و همان لبخند همیشگی‌اش...
• دوست داری كه ارتباطت با پدر، از طریق خواب بیش‌تر شود؟
ـ مطمئناً هر فرزند شهیدی این آرزو را دارد. اما خواب دیدن، دست خود انسان نیست. از طرفی هم نباید فكر كنیم كه ارتباط فقط باید از طریق خواب باشد. همین كه انسان حضور پدرش را در زندگی احساس كند كافی‌است.
• شما تا چه حد این حضور را حس می‌كنی؟
ـ خیلی. یك عكس بزرگ از ایشان را ـ كه خیلی طبیعی است ـ در ورودی منزلمان نصب كردم. وقتی داخل هال می‌شوم احساس می‌كنم آن عكس با من حرف می‌زند. احساس می‌كنم پدرم هر روز به من سلام می‌كند. من هم جواب سلام پدر را می‌دهم ...
• تا چه حد در تصمیم‌گیری‌هایت نقش دارد؟
ـ خیلی، هر وقت می‌خواهم در مسأله‌ای تصمیم بگیرم، سر مزار پدرم می‌روم و از ایشان می‌خواهم كه كمكم كند. می‌گویم اگر كمكم نكنی دیگر نمی‌آیم! (البته می‌روم سرمزار اما این را می‌گویم كه زودتر كمكم كند). بعد از آن، كم كم شرایط طوری می‌شود كه راحت تصمیم می‌گیرم. یا یك نفر به عنوان راهنما سر راهم قرار می‌گیرد و راه درست را نشانم می‌دهد.
حتی یك بار برای یكی از دوستان پدرم كه خیلی با هم ارتباط داریم، مشكلی پیش آمده بود. چون خیلی دوستشان داشتم رفتم سر قبر پدرم و گفتم تا مشكل او حل نشود دیگر سراغتان نمی‌آیم. خیلی زود مشكلش حل شد.
• چه زمانی این ارتباط‌ها كم و زیاد می‌شود؟
ـ وقتی كه فكر می‌كنم همه با پدرهایشان مشورت می‌كنند، ارتباط من با پدرم قوی‌تر می‌شود و البته نتیجه بیش‌تر و بهتری هم می‌دهد.
• چه وقت‌هایی احساس می‌كنی كه خیلی به ایشان نیاز داری؟
ـ معمولاً جاهایی كه خیلی كارم مهم باشد. بیش‌تر دوست دارم با پدرم مشورت كنم تا مادرم. گاهی اوقات هم از لحاظ عاطفی احساس نیاز پیدا می‌كنم و دوست دارم كه در كنارم باشد.
• چه‌قدر در زیارت مزار پدرت استمرار داری و در به تأخیر نیافتادن آن حساسیت نشان می‌دهی؟
ـ هر جمعه، موقع عصر، می‌روم سرمزار ایشان؛ اما گاهی اوقات كه مسافرت یا برنامه دیگری پیش می‌آید، برایشان فاتحه می‌خوانم.
• به نظر تو زیارت قبور شهدا چه‌قدر مهم است؟
ـ برای آن‌ها خیلی. مادر بزرگم تعریف می‌كرد كه هرسال تولد پدرم، سر مزارش جمع می‌شدند و مراسم داشتند. یك سال، مادربزرگ مریض می‌شود و نمی‌توانند مراسم داشته باشند. با پدربزرگم می‌روند سر مزار و فاتحه می‌خوانند. همان موقع تعدادی از دانشجوهای دختر، از تهران برای زیارت قبر پدرم می‌آیند. وقتی پدربزرگ‌ و مادربزرگم را می‌شناسند، خیلی خوشحال می‌شوند ودرخواست می‌كنند كه مادربزرگم برایشان سخنرانی كند. پدربزرگم مخالفت می‌كنند و می‌گویند كه حال خانم مساعد نیست. اما دانشجوها اصرار می‌كنند كه می‌آییم خانه وباید آن‌جا، برایمان صحبت كنند. می‌آیند خانه و منزل را آماده می‌كنند. چند لحظه بعد، دانشجوها هم می‌آیند و همراهشان تاج گل بزرگی آورده بودند كه رویش نوشته بود:«مهدی جان! تولدت مبارك». موقع ورود با همخوانی هم شعارهای جالبی می‌خواندند. مادربزرگم تعجب كرده بود كه این‌ها كی وقت كردند این شعرها را تمرین كنند! یعنی یك‌سال كه نتوانسته بود سر مزار برنامه‌ای داشته باشند، مراسم خود به خود انجام شد.
• از علاقه جوان‌ها به شهید زین‌الدین برایمان بگو!
ـ خیلی از مردم به ایشان علاقه دارند؛ اما علاقه جوان‌ها به ایشان چیز دیگری است. خیلی از جوان‌ها می‌گویند چهره آقا مهدی ما را مجذوب خودش كرده. خیلی‌ها می‌گویند با دیدن عكس‌هایش متحول شده‌ایم، اما من نمی‌دانم در چهره پدرم چه می‌بینند؟
• یعنی اكثراً از طریق عكس شهید زین‌الدین به او علاقه‌مند می‌شوند؟
- معمولاً این‌طور است. بعضی‌ها هم می‌گویند زندگی‌نامه‌اش را خواندیم و تحت تأثیر قرار گرفتیم. یا خواب ایشان را می‌بینند. جالب این‌جاست كه بیش‌ترشان جوان هستند.
• به نظر خودت، دلیل اصلی این علاقه‌ها چیست؟
ـ مهم‌تر از همه این‌كه در سن خیلی كم، عنوان خیلی مهمی به دست آورده بود. همه دوست دارند علت این را بدانند. ویژگی‌های اخلاقی‌ایشان هم خیلی مهم است. برای هركسی ممكن نیست كه در رشته‌ای عالی، در بهترین دانشگاه ایران قبول شود و‌آن را رها كند. آقا مهدی، همه چیزش را رها كرد و به جبهه رفت.
• تا حالا، حرف‌ جوان‌های شیفته پدرت را شنیده‌ای؟ معمولاً چه می‌گویند؟
ـ حرف‌هایشان متفاوت است. بعضی از آن‌ها فقط می‌خواهند بدانند آقامهدی چه كرده كه به این درجه و مقام معنوی رسیده، یعنی فقط جنبه معنوی شخصیت ایشان، برایشان مهم است. بعضی‌ها می‌خواهند بدانند كه چرا آقامهدی بهترین موقعیت‌ها را رها كرد و برای دفاع از وطن و مردم رفت. بعضی‌ها هم فقط دوست دارند ایشان را در خواب ببینند تا با آن‌ها صحبت كند و سفارش‌هایش را به جوان‌ها بگوید.
در مجموع، همه این‌ها علاقمند هستند كه به قم بیایند، به خانه شهید سر بزنند و با ما در ارتباط باشند.
• زیباترین تعریفی كه از ارتباط یك جوان با پدرت شنیده‌ای چه بود؟
ـ دخترخانمی از تبریز آمده بود و برایم مسأله‌ای را تعریف كرد كه خیلی تعجب‌آور بود. خودش هم فرزند شهید بود. می‌گفت بزرگ‌ترین آرزویم این بود كه قبر شهید زین‌الدین را پیدا كنم و ساعت‌ها با او درد دل كنم. فقط عكس پدرم را دیده بود و حتی نمی‌دانست كجا دفن است. یك‌بار در مزار شهدای تبریز، در میان قبرها، قبری را می‌بیند كه رویش نوشته شده «شهید مهدی زین‌الدین»‌ و عكس پدرم هم بالای آن نصب است. خیلی خوشحال می‌شود و خیلی برای پدرم گریه و دردل می‌كند. موقع برگشت از مزار شهدا، نشانه‌ای روی قبر می‌گذارد تا بازهم بتواند آن را پیدا كند. روز بعد دوستانش را هم می‌برد تا آن قبر را به آن‌ها نشان بدهد، اما می‌بیند نه از قبر خبری هست و نه از نشانه! وقتی به قم آمده و فهمیده بود آقامهدی در این‌جا دفن است، اول رفته بود سر مزار و بعد هم آمد منزل ما و ماجرا را برای من تعریف كرد.
• جوان‌ها برایتان نامه هم می‌نویسند؟
ـ بله، همین چند روز پیش نامه‌ای از یك پسر 16 ساله ساكن اهواز به دست پدربزرگم رسیده بود. نوشته بود كه خیلی به آقامهدی علاقه دارد. یك بار هم به قم آمده و حتی تا مغازه پدربزرگم رفته. حاج‌آقا را هم دیده، اما نتوانسته با ایشان صحبت كند. در آن نامه از پدربزرگم خواسته بود دعا كند حتی اگر شده یك بار خواب آقامهدی را ببیند.
• برای خودت هم نامه می‌نویسند؟
ـ بیش‌تر برای پدربزرگم می‌فرستند. فقط چند سال پیش دختر جوانی، نامه‌ای به مجله كمان فرستاده بود تا به دست من برسانند. نامه در مجله چاپ شد. مدیرمسئول مجله هم كه آشنای ما بود، نامه را به دست من رساند. مضمون نامه خاطرم نیست، اما بیش‌تر تأكید كرده بود دوست دارد مرا ببیند و با من حرف بزند خواسته بود جواب نامه‌اش را بدهم. گفته بود عكس پدرم را در اتاقش نصب كرده و وجود او را در زندگی‌اش حس می‌كند و در درس‌ و كارهایش پدرم دائماً به او كمك می‌كند.
• تا حالا برای پدرت نامه نوشته‌ای؟
وقتی نوشتن را یاد گرفتم، فقط ذوق نامه نوشتن برای پدرم را داشتم. یك نامه برای پدرم نوشته اما اصلاً حرف‌هایم یادم نمی‌آید. مادرم حتماً آن نامه را نگه داشته، چون برایش خیلی اهمیت دارد.
• كدام‌یك از ابعاد زندگی پدر، برایت جالب‌تر است؟
ـ مطالعه زیاد ایشان، تعجب می‌كنم كه با وجود آن‌همه كار و فرصت كم، چه‌طور این‌قدر برای مطالعه وقت می‌گذاشتند. نماز اول وقتشان هم خیلی برایم جالب است؛ دوستانشان چیزهایی از نماز اول وقت پدرم تعریف كرده‌اند كه تعجب برانگیزند. شنیده‌ام پدرم در سخت‌ ترین عملیات‌ها، نماز اول وقت را رها نمی‌كرد.
• حتماً خاطره تعجب‌ برانگیز هم شنیده‌ای؟
ـ اتفاقاً چند روز پیش، یكی از دوستان پدرم به نام آقای خواجه‌پیری تماس گرفتند. ما ایشان را نمی‌شناختیم. خودشان را معرفی كردند و خاطره‌ای از پدرم تعریف كردند. می‌گفتند یك روز در صبح‌گاه، آقامهدی سخنرانی بسیار جالبی كردند. تمام نیروها كسل بودند، اما آ‌ن‌قدر سخنرانی، آن‌ها را به هیجان آورد كه یك شعار از خودشان ساختند و با هم فریاد ‌زدند «فرمانده آزاده آماد‌ه‌ایم آماده.» ایشان می‌گفتند شعار «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» از همان شعار گرفته شده. من این را برای اولین ‌بار می‌شنیدم و واقعاً خاطره‌ تعجب‌آوری بود.
• در جمع‌هایی كه وارد می‌شوید، معمولاً شما را می‌شناسند؟
ـ نه، چون مرا ندیده‌اند مگر این‌كه كسی معرفی كند.
• بعد از معرفی چه عكس‌العملی نشان می‌دهند؟
ـ همه می‌خواهند بدانند چند ساله هستم. چه كار می‌كنم و چه شكلی‌ام! شباهتم با پدر، خیلی برای همه مهم و جالب است. همسران دوستان پدرم وقتی مرا می‌بینند می‌گویند باورمان نمی‌شود این قدر شبیه پدرت باشی.
• به عنوان «دختر شهید زین‌الدین» با چه محدودیت‌هایی در جامعه مواجه هستی؟
ـ محدودیت‌ها كه خیلی زیاد است. مثلاً خیلی‌ها فكر می‌كنند چون دختر شهید زین‌الدین هستم پس نباید به پارك بروم! نباید تفریح داشته باشم! اگر یك روز تعطیل برای نهار به جایی برویم، مردم آن‌قدر نگاهمان می‌كنند و شرایط را برایمان طوری می‌كنند كه یك لقمه غذا را باید با عذاب كامل بخوریم!
خیلی‌ها می‌گویند دختر فلانی پشت ماشین نشسته و رانندگی می‌كند! حتی درباره رنگ، نوع و مدل لباسی كه می‌پوشم، حساسیت نشان می‌دهند. علاوه بر این محدودیت‌ها رفتاری هم وجود دارد.
• نظر خودت درباره این حرف‌ها چیست؟
ـ بعضی‌ها درست است و بعضی‌ها نامعقول
• ایده‌آل پدرت كدام است؟ عملكرد شما یا حرف‌های مردم؟
ـ به نظرم، مادر، مادربزرگ و پدربزرگم حتماً مرا با ایده‌های پدرم تربیت كرده‌اند؛ یعنی من تربیت شده دست همان كسانی هستم كه پدرم را تربیت كرده‌اند. حتی خیلی از خلقیاتم شبیه پدرم است و خیلی‌ها این را تأكید می‌كنند؛ بنابراین فكر می‌كنم ایده‌آل پدرم همانی باشد كه هستم و به همین خاطر بعضی رفتارها و خواسته‌های مردم برایم نامعقولند.
• با فرزندان شهدا هم ارتباط داری؟
ـ بله، چون در دبیرستان شاهد درس می‌خواندم، دوستان دبیرستانیم هم فرزند شهید هستند. اما در دانشگاه هیچ‌كس مرا به اسم دختر شهید زین‌الدین نمی‌شناسد.
• به نظر تو ویژگی مهم شهدایی مثل شهید زین‌الدین چه بوده است؟
حتماً ویژگی‌هایی در آن‌ها وجودداشته كه توانسته‌اند فرمانده بشوند، اما دیگران نتوانستند. این برای مردم خیلی جالب است و دوست دارند دلیلش را بدانند.
فرمانده‌های جنگ اكثراً جوان بودند؛ شهید همت، شهید باكری و دیگر فرماندهان، اما در بین آن‌ها تقریباً‌پدرم از همه جوان‌تر بوده. در هیچ جای دنیا به جوان‌های 30 ساله هم مسئولیت مهم نمی‌دهند. چه‌طور در زمان جنگ به جوان‌های 25 ساله‌ای نظیر پدر من، مهم‌ترین مسئولیت‌ها را سپردند.
• وقتی این‌همه تعریف‌ها را درباره پدرت می‌شنوی چه حسی پیدا می‌كنی؟
ـ احساس غرور و افتخار و گاهی حسرت.
• سؤال آخر یك معماست كه فقط خودت می‌توانی حل كنی! این‌كه چرا تاحالا هیچ مصاحبه‌ای را قبول نكردی؟
ـ فكر می‌كنم همه چیزهایی كه می‌گویم نقل قول است. نه خاطره‌ای دارم كه تعریف كنم و نه چیز دیگری. حتی نقل قول كردن من از دیگران هم شاید زیاد تأثیری نداشته باشد. مثلاً پدر بزرگم وقتی خاطره می‌گویند، صدایشان می‌لرزد، حتی بعضی اوقات گریه می‌كنند. این خیلی روی شنونده تأثیر می‌گذارد. من حتی اگر بخواهم همین حرف‌ها را نقل قول كنم، هیچ‌وقت آن تأثیر را ندارد.
• به هرحال از این‌كه بر ما منت نهادی و درخواست مصاحبه‌مان را رد نكردی سپاسگزاریم
ـ من هم از شما تشكر می‌كنم.
منبع: دیدار آشنا
جمعه 27/8/1390 - 13:28
شهدا و دفاع مقدس
نویسنده: حمیده رضایی(باران)
به انگیزة سال‌روز شهادت سردار رشید اسلام سرلشكر مهدی زین‌الدین
نیم‌ساعت از زنگ گذشته بود. بچه‌ها از ذوق نیامدن معلم توی سروكلة هم می‌زدند.
هشدارهای مبصر اثری نداشت.
ـ ساكت! چه خبره الان آقا ناظم می‌یاد، ساكت!
لابه‌لای هیاهوی كلاس، پشت نیمكت ردیف سوم، جوان لاغر اندامی سرش را توی كتاب جبر كرده بود و مشغول حل مسئله‌های فصل بعد بود كه هنوز نخوانده بودند. ضربه‌ای به پشت جوان خورد.
ـ آقای شاگرد اول! یه امروزم كه آقا نیومده تو ول‌كن نیستی؟
جوان سرش را بلند كرد. لبخندی توی صورت و چشم‌هایش نشست.
ـ من بی‌تقصیرم؛ جبر ما رو ول نمی‌كنه!
ـ آخه من نمی‌دونم این چهار تا فرمول چی‌داره كه تو این‌طور...
صدای مبصر توی كلاس پیچید.
ـ برپا!
بچه‌ها بلند شدند. همه توی جایشان سیخ شده بودند. كلاس آن‌قدر ساكت شده بود كه صدای نفس‌های بچه‌ها شنیده می‌شد. آقای ناظم همراه مرد چاق و شق و رقی كه كراوات بلند قرمزی زده بود، مقابل تخته سیاه، درست زیر قاب عكس شاه ایستاده بود. جوان زل زده بود به دفتر بزرگ سیاهی كه توی دست‌های مرد بود.
آقای ناظم‌، خط‌كش فلزی براقی كه توی دستش بود، تكان داد و گفت «آقای شاهین‌فر از مأموران دستگاه اعلی‌حضرت و نمایندة‌ حزب رستاخیز هستند. امروز لطف كردند و تشریف آوردند این‌جا تا اسم شماها رو هم در این حزب ثبت كنند. می‌دونم كه خدمت در راه وطن آرزوی قلبی همه شماست.»
همهمه‌ای توی كلاس پیچید. جوان كتاب را توی دست‌هایش مچاله كرد. مرد از پشت عینك، بچه‌ها را یكی یكی از نظر می‌گذراند. چشم‌ها به ردیف سوم رسیدند و رفتند توی چشم جوان لاغراندامی كه با خشم به قاب عكس بالای سر مرد نگاه می‌كرد.
ناظم با قدم‌های بلندش كنار میز آهنی سیاه گوشة كلاس رفت. با اولین ضربة خط‌كش بر روی میز،‌ كلاس دوباره لال شد.
ـ در ضمن؛ اگر احیاناً كسی میل به ثبت ‌نام در این حزب نداره، شورا در مورد او تصمیم قاطع خواهد گرفت.
دفتر سیاه، روی میز باز شد. بچه‌های یكی یكی به سمت دفتر می‌رفتند.
بعضی با غرور بر می‌گشتند و بعضی بعد از این‌كه به زور، لرزش دستشان را كنترل می‌كردند، اسمشان را نوشته و آرام می‌آمدند سرجایشان می‌نشستند.
نوبت به ردیف سوم رسید. نفر سر میزی برگشته بود. نگاه‌ها به جوان وسطی بود. مرد داشت كراوات قرمزش را دور انگشت می‌پیچید و چشم از جوان بر نمی‌داشت. جوان از جایش بلند شد، كتاب مچاله شده را روی میز گذاشت و از نیمكت بیرون آمد. مرد كراوات را از دور انگشتش باز كرد و پوزخندی زد. جوان كنار نیمكت ایستاد و رو به نفر آخر گفت: «می‌تونی بری، نوبت توست.»
***
بچه‌ها توی راهرو جلو تابلو اعلانات جمع شده بودند.
ـ بی‌معرفتا! مثلاً شاگرد اولشونه‌ها! بفهمه قاطی می‌كنه!
ـ آره بدجور دیوونه ریاضیه، عشق مهندسی داشت.
ـ ساكت ... داره می‌یاد.
بچه‌ها ساكت شدند. چند نفری خودشان را كنار كشیدند. جوان جلو تابلو ایستاد و زل زد به برگه كوچكی كه با یك تكه چسب به تابلو وصل شده بود!
« به نام شاهنشاه آریا مهر»
از این تاریخ دانش‌آموز «مهدی زین‌الدین»‌به علت عدم همكاری و اشتیاق نسبت به خدمت به وطن اخراج می‌گردد.
« شورای مدرسه»
دبیرستان دیگری در خرم‌آباد رشته ریاضی نداشت. مهدی به رشته تجربی رفت.1 توی كلاس روی نیمكت ردیف سوم، كتاب جبر او هنوز مچاله بود!

پی نوشت:

1. یادگاری (كتاب زین‌الدین)، انتشارات روایت فتح

منبع: دیدار آشنا
جمعه 27/8/1390 - 13:28
شهدا و دفاع مقدس
نویسنده: قاسم جلیلی

اشاره

27 آبان سال 1363، یادآور شهادتِ دلیر مردی از تبار یاران خمینی کبیر، پاسدار رشید اسلام، انقلاب و دفاع مقدس، فرمانده شجاع و جوان لشکر 17 علی‏ابن ابیطالب قم، سردار شهید مهدی زین‏الدین است؛ مردی که در عمر کوتاه خود، ثمرات گران‏بهایی را به یادگار گذاشت و با شهادت خود، یاران انقلاب و جنگ را سوگوار کرد. نوشته حاضر، چکیده‏ای از زندگی و فعالیت‏های پربار آن سردار خستگی‏ناپذیر است.

ولادت

شهید زین‏الدین در 18 مهر سال 1338 ش، در خانواده‏ای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهل‏بیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند. پدر شهید زین‏الدین از فعّالان مذهبی و سیاسی زمان خود بود که بارها به خاطر فعالیت سیاسی، تبعید و در شهرهای مختلف کشور، طعم تلخ زندان رژیم طاغوت را چشیده بود. مادر آن شهید نیز از مربیان قرآن و اشاعه دهندگان معارف اهل‏بیت علیهم‏السلام به شمار می‏رود.

آشنایی با قرآن

قرآن، راهنمای بشر در تمام عرصه‏های زندگی است و انسان را در حریم امن پروردگار جای داده و با دنیای بی‏کران عبودیت حق آشنا می‏سازد. در پرتو تأثیر قرآن است که حاملان آن و عاملان واقعی‏اش، به عزت دنیا و آخرت می‏رسند.
پدر شهید زین‏الدین درباره آشنایی و انس فرزندشان با قرآن کریم از همان دوران کودکی می‏گوید: «مادر آقا مهدی معلم قرآن بود و همیشه در جلسات قرآن شرکت می‏کرد و به طورکلّی، قرآن جای‏گاه ویژه‏ای در زندگی ما داشت. بعد از مدتی، متوجه قرآن خواندن آقامهدی شدیم، در حالی که نزد معلمی برای یادگیری قرآن نرفته بود».

آغاز تحصیلات

مادر شهید زین‏الدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی می‏گوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرم‏آباد مهاجرت کردیم. در آن‏جا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سال‏های ابتدایی را در مدرسه‏ای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز می‏گوید: «سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوق‏العاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتاب‏های کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».

در خدمت والدین

شهید مهدی زین‏الدین، از همان کودکی و نوجوانی در خدمت خانواده بود. مادر شهید زین‏الدین در این‏باره می‏گوید: «هر کاری که به عهده‏اش می‏گذاشتیم، به نحو احسن انجام می‏داد. خرید خانه از کوچکی برعهده‏اش بود و به پدرش هم که در کتاب‏فروشی، کتاب‏های درسی و مذهبی را در دسترس مردم می‏گذاشت، کمک می‏کرد».

نوجوانی، آغاز مبارزه

نوجوانی، دوره شکل‏گیری شخصیت انسان‏هاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پی‏ریزی شده و آینده شخص ترسیم می‏شود. شهید زین‏الدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیت‏اللّه‏ مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرم‏آباد تبعید شده بود. زین‏الدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت.
هم‏چنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچه‏های دبیرستانی خرم‏آباد کرد. در دبیرستانی که شهید زین‏الدین در آن تحصیل می‏کرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زین‏الدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زین‏الدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد.

انتخابی الهی

شعله‏های انقلاب اسلامی، رژیم طاغوت را متحیّر کرده بود و شهرها یکی پس از دیگری به نهضت بزرگ امام امت می‏پیوست. ترس و وحشت، حکومت خودکامه طاغوتی را وادار کرده بود تا هرگونه حرکت مذهبی و سیاسی را سرکوب کند. پدر شهید زین‏الدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد. آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد، ولی از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می‏خواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی‏گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند». گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیه‏های علماء و فعالیت‏های ضد رژیم بود.

انصراف از دانشگاه پاریس

اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیش‏تر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازه‏ها و ادارات و کارخانه‏ها شده بود. شهید زین‏الدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبان‏خارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاه‏های فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاه‏ها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زین‏الدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل می‏شود.

تنها ولی مصمّم

هنگامی که پدر شهید زین‏الدین به جرم فعالیت سیاسی برضد رژیم، از شهر خرم‏آباد به سقّز تبعید شد، خانواده ایشان هم به سقز رفته و به وی ملحق شدند و تنها مهدی در خرم‏آباد ماند و فعالیت‏های ضد استبدادی پدر را ادامه داد. او با دوستانش جلساتی برضد رژیم برپا داشت و در آن‏ها افشاگری کرده و مطالب این جلسات را در سطح شهر پخش می‏کردند، به طوری که در آن روزها آقا مهدی، به محوری بر ضد رژیم طاغوت تبدیل شده بود.

مهاجرت به قم

آبان ماه سال 1357 بود که پدر شهید مهدی زین‏الدین را به جرم فعالیت سیاسی از شهر سَقز به اِقلید فارس تبعید کردند. روزهای شکل‏گیری انقلاب اسلامی و ایام پرالتهاب رژیم بود. پدر مهدی از فرصت به دست آمده استفاده و به اصفهان فرار کرد. بعد از آن جا به شهر مقدس قم آمده و قم را برای سکونت برگزید و سپس شهیدزین‏الدین به همراه خانواده به پدر ملحق می‏شوند. از این‏جا فصل جدیدی از زندگی آقا مهدی آغاز شد؛ زیرا به شهری قدم نهاده بود که مرکز اصلی هدایت مبارزات مردم ایران به شمار می‏رفت. و در آن‏جا به فعالیت‏های سیاسی و انقلابی خود، توسعه بیش‏تری داد.

مبارزه در قم

سکونت در شهر قم که کانون مبارزه برضد رژیم بود، فرصتی برای شهید زین‏الدین به‏وجود آورد که او خود را برای مبارزه جدّی‏تر آماده سازد. پدرش درباره فعالیت‏های مبارزاتی شهید زین‏الدین می‏گوید: «ما عکس‏هایی را که در اصفهان چاپ کرده بودند، به قم می‏آوردیم و مسئولیت آقا مهدی این بود که آن‏ها را در بازار و سطح شهر پخش کند. او در زمان حکومت نظامی، عکس‏های زیادی را بر در و دیوار شهر نصب می‏کرد». که سرانجام این کار در آن شرایط، با خطرات بسیاری مواجه بود.

در خدمت محرومان

سرانجام انقلاب شکوه‏مند اسلامی در 22 بهمن سال 57 به رهبری رهبر عظیم‏الشأن انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه‏الله و تلاش و مجاهدت مردم قهرمان ایران اسلامی به پیروزی رسید و وعده الهی مبنی بر حکومت محرومان و صالحان بر زمین، در قسمتی از این کره خاکی محقق شد. فلسفه وجودی این انقلاب که همانا رشد و ترقی ملت مسلمان بود، امام را واداشت که «جهاد سازندگی» را تأسیس کند تا به بهترین صورت به محرومان جامعه رسیدگی شود. با تأسیس جهاد سازندگی، شهیدزین‏الدین از جمله کسانی بود که به این ارگان انقلابی وارد شد و با توجه به روحیه انقلابی و خستگی‏ناپذیری که داشت، به فعالیت عمرانی و خدمت‏رسانی به محرومان پرداخت.

ورود به سپاه پاسداران

انقلاب اسلامی، در سال‏های آغازین برای حفاظت از خطرات داخلی و خارجی، به تکیه‏گاهی نیاز داشت تا نهال انقلاب در مقابل تندباد حوادث بیمه شود؛ از این‏رو، رهبر فرزانه انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه‏الله ضرورت، تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را احساس و دستور تشکیل آن را صادر کرد.
با تشکیل سپاه پاسداران، شهید زین‏الدین جزء اولین کسانی بود که دعوت پیر مراد را لبیک گفته و داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران درآمد تا از دستاوردهای خونین انقلاب پاسداری کند. او در بدو ورود به سپاه، در قسمت پذیرش سپاه پاسداران شهرستان قم مشغول به خدمت شد و پس از مدتی، به علت تعهد، درایت و پشتکاری که از خود نشان داد، به پیشنهاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب‏اسلامی قم و حکم ستاد مرکزی سپاه، به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شده و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.

مبارزه با جریان‏های انحرافی

با پیروزی انقلاب اسلامی، منافع کسانی که در سایه استبداد و استعمار به نان و نوایی رسیده بودند، به خطر افتاد و نتوانستند بال‏های عدالت گستر این انقلاب مردمی را تحمل کنند؛ ازاین رو، درصدد انتقام برآمدند. در آن مقطع زمانی، حزب خلق مسلمان که آغاز فعالیت فتنه‏انگیز آن‏ها، هم‏زمان با مسئولیت شهید زین‏الدین در واحد اطلاعات سپاه قم بود، قصد اقداماتی مخرّب داشتند که ایشان با تدبیری صحیح، تمام نقشه‏های آن‏ها را نقش بر آب کرد و مدارکی از این حزب به دست آورد که وابستگی آن‏ها را به بیگانگان روشن می‏ساخت. شهید زین‏الدین هم‏چنین در غائله کردستان در اواخر سال 1358، به آن‏جا رفت و با پاسداران دلاور قم، در آزادسازی شهرهای کردستان، به ویژه شهر سنندج مردانه جنگید. گویا از گروه هیجده نفری که مهدی و دوستانش به کردستان رفته بودند، چهار یا شش نفر بیش‏تر برنگشتند و بقیه، به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

شروع جنگ تحمیلی

پس از آن که استعمار، منافع خود را در سرزمین پهناور اسلامی از دست رفته دید و توطئه‏های ضد انقلاب کردستان و لانه جاسوسی و جریان طبسْ هیچ کمکی به او نکرد، به فکر توطئه‏ای افتاد که شعله‏های آنْ به مدت هشت‏سال دامن امت اسلامی را گرفت؛ جنگ تحمیلی عراق برضد ایران. در شهریور سال 1359 ایران آماج حملات وسیع نیروهای رژیم بعثی قرار گرفت و در مدت چند روز، چندین شهر ایران به تصرف قوای دشمن درآمد. در این زمان، مسئولیت مردان الهی و پیروان خمینی کبیر سنگین‏تر شد. در همان روزهای نخستین جنگ، شهید زین‏الدین به همراه صد نفر از دوستان خود عازم منطقه عملیاتی جنوب شدند و پس از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه مدت، خود را به خوزستان رسانده و دوران حماسه‏ساز و پرتلاش دیگری از زندگی خود را آغاز کردند.

مسئولیت‏های زین‏الدین

استعدادها و خلاقیت‏های ذاتی انسان، در پیکار با رویدادها و حوادث آشکار می‏شود. با آغاز جنگ و رشادت‏های فراوانی که شهیدزین‏الدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیت‏های حساس و کلیدی را به او واگذار کنند. بدین ترتیب، زین‏الدین، به عنوان مسئول شناسایی یگان‏ها انتخاب شد و پس از آنْ به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیت‏المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علی‏ابن ابی‏طالب قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علی‏ابن‏ابی‏طالب قم منصوب شد و در همین سِمَتْ به مقام والای شهادت رسید.

ازدواج

یکی از دوستان شهید مهدی زین‏الدین می‏گوید: یک روز به ایشان گفتم، آقا مهدی الان وقت ازدواج شماست، چرا دست به کار نمی‏شوی؟ جواب دادند: راستش تا به حال فکر این‏جا را نکرده بودم. ما که با جنگ ازدواج کرده‏ایم.
بعدها یک روز آقا مهدی آمد و گفت: فلانی من حاضرم ازدواج کنم، ولی همسر من، دختری باید باشد که بتواند با ما زندگی کند؛ چون ما مرد جنگیم و کم‏تر دختری حاضر می‏شود سختی‏های ما را تحمل کند. او پس از مدتی، همراه صبور و پرتحمل خود را یافت که حاصل این ازدواج، یک دختر بود که اسمش را لیلا گذاشتند.

مردی به رنگ خاک

شهید زین‏الدین، آن‏قدر خاکی و بی‏آلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمی‏شناختند. لباس‏های ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگی‏های بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره می‏گوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخن‏رانی برادر مهدی زین‏الدین فرمانده لشکر استفاده می‏کنیم. من هنوز ایشان را نمی‏شناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی می‏آید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. این‏جا بود که شهید زین‏الدین را شناختم.

سردار خط‏شکن

یکی از فرماندهان ارشد سپاه درباره شهید زین‏الدین می‏گوید: لشگر 17 علی‏بن ابی‏طالب قم، از جمله بهترین لشگرهای سپاه بود که پیچیده‏ترین و سخت‏ترین عملیات جبهه‏های نبرد را به این لشگر می‏دادیم. این لشگر خط‏شکن بود. نشد که لشگر 17 با فرماندهی شهید زین‏الدین به خطی از خطوط دشمن حمله کند و آن خط شکسته نشود. شهید زین‏الدین به عنوان فرمانده خط‏شکن و هم به عنوان فرماندهی که دشمن نتوانست او را از جزایر مجنون بیرون براند، حماسه آفرید و از این رو به نام «سردار خط‏شکن» معروف شده بود.

جنگ و خلاقیت شهید زین‏الدین

جنگ، عرصه بروز استعدادهای نهفته فرزندانی بود که به عشق خمینی‏کبیر به صف مجاهدان راه حق پیوستند. با شروع جنگ، میدان بروز این خلاقیت‏ها و استعدادها فراهم شد. یکی از فرماندهان ارشد نظامی می‏گوید: در جنگ خیبر که منجر به آزادسازی جزایر مجنون واقع در هورالهویزه، در شرق رودخانه دجله گردید، برای اولین بار طلسم جنگ در روز شکسته شد. ما سعی می‏کردیم از جنگ روزانه، به خاطر مشکلاتی که داشت، پرهیز کنیم، ولی با خلاقیت شهید زین‏الدین، ما جنگ در روز را آغاز کردیم و به نتیجه هم رسیدیم.

وداع آخر

روزهای آخر زندگی شهید مهدی زین‏الدین حال و هوایی دیگر داشت و نورانیت چهره‏اش، خبر از یک واقعه بزرگ می‏داد. این اتفاقات توجه مادرش را هم جلب کرده بود. پدر شهید زین‏الدین می‏گوید: «روز جمعه، آقا مهدی از یکی از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید (برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد. بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: «بچه‏ها با من خداحافظی کردند و من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی بود. در صحبت‏های آقامهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر می‏داد». این آخرین تماس مهدی با ما بود.

عروج عاشقانه

شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادت‏اند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ هم‏آغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زین‏الدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشت‏انگیزی که هموراه لشگر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زین‏الدین، به گوش رسید.
شهیدزین‏الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروه‏های ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علی‏بن‏جعفر قم، زیارت‏گاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد.

تسلیت رهبری

رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زین‏الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زین‏الدین در لشکر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: «برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیات‏ها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زین‏الدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت می‏گویم. بی‏شک این خون‏های پاک، همگان را در پی‏گیری هدف‏های بزرگ اسلامی مصمم‏تر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر می‏سازد». ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علی‏بن‏ابیطالب قم می‏فرمایند: «سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین‏الدین که به حق می‏توان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغ‏دار کرد».

زین‏الدین در نگاه همسر

لحظه لحظه زندگی انسان‏های وارسته، سرشار از خاطرات ناب و به یادماندنی است که هرکدام درسی است برای ره‏پویان عشق. همسر شهید زین‏الدین درباره ایشان می‏گوید: «اولین خصوصیتی که می‏توانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا می‏کرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه می‏خواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او می‏گفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرف‏ها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود».

هم‏نوا با زین‏الدین

صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی که در فراق معشوق می‏سوزد، چنان لب به زمزمه می‏گشاید که هر بیننده‏ای را به حیرت وامی‏دارد. تاریکی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زین‏الدین بود. او عاشق دل سوخته‏ای بود که می‏گفت: ان‏شاءاللّه‏ که خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خون‏بار حسین را به پایان برسانیم. خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شکست، قلب‏های ما متوجه توست، خدایا، این قلب‏های شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک بگردان.
خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز کن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر.

چهره‏ای بشّاش

مردان الهی چهره‏ای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی می‏کنند. آن‏ها همیشه به زندگی لبخند می‏زنند و از سیاهی‏های زندگی شکوه‏ای ندارند. شهیدزین‏الدین یکی از این مردان الهی بود. یکی از سرداران می‏گوید: «من همیشه در قیافه شهیدزین‏الدین این بشاش بودن را می‏دیدم. او مأموریت‏ها را هرقدر هم که سخت بود انجام می‏داد، ولی چهره‏اش به طرز عجیبی خندان بود».

حدیث نفس

دل عاشق، جای‏گاه معشوق است و دل مؤمنْ جای‏گاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند. زین‏الدین عاشق بی‏قراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمی‏دید. یکی از دوستان شهید می‏گوید: «زین‏الدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. او را بالای دستان پرمحبت خود می‏گرفتند و با شور و عشق، شعار سرمی‏دادند. یک‏بار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچه‏ها برهاند با چشمانی اشک‏آلود در گوشه‏ای نشست و به تأدیب نفس خود مشغول شد. او با یک حالت عصبانیت به خودش می‏گفت: مهدی، خیال نکنی کسی شده‏ای که این‏ها این‏قدر به تو اهمیت می‏دهند، تو هیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیان هستی. همین طور می‏گفت و آرام آرام می‏گریست».

گریه‏های شبانه

شب، جامه آرامش و سکوت برتن می‏کند تا شب زنده‏داران را فرصتی دوباره برای خلوت کردن با معبود فراهم آید. سیاهی شب، زمزمه لالایی برای غافلان از محبوب است، ولی در نظر مردم بیداردل، شب چون روز است و راهی روشن برای رسیدن به خالق هستی. یکی از یاران شهید زین‏الدین می‏گوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریه‏ای، رشته‏های رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زین‏الدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است».

سخنی با شهید

ای شهید، ای زین‏الدین، تو زینت دین بودی و شهادت زیبنده تو. تو مایه افتخار دین و انقلاب بودی. همواره گام‏های سترگ تو را به نظاره می‏نشینم و یاد و خاطره‏ات را ارج می‏نهم. رشادت‏های تو، الگوی فرزندانمان خواهد شد و نسل‏های آینده ایران به وجود تو و مردانی مثل تو خواهند بالید. از تو می‏پرسم آیا شفاعت شما گوشه‏ای از احوال نابسامان ما را خواهد گرفت و آیا در دیار باقی، شرمنده شما نخواهیم شد؟ همیشه این زمزمه در گوشم طنین می‏اندازد که شهدا به ما خواهند گفت: شما بعد از ما چه کردید، خدایا، آن چه صلاح دین و دنیای ماست ارزانی دار و امر ما را به شهادت ختم فرما.

خورشید شهید

ای وارث زخم‏های حیدر آئین
خورشید شهید، ای غروب خونین
سیراب شدی ز چشمه‏سار شمشیر
ای لاله سرخ عشق ای زین الدین
رضا اسماعیلی
منبع: ماهنامه گلبرگ
جمعه 27/8/1390 - 13:27
شهدا و دفاع مقدس
نویسنده: زهره شریعتی
دوستش داشتم، به تعداد رگ‌های بدنم
و هدیه‌اش دادم، به تعداد رگ‌های بدنم
به یاد سردار شهید مهدی زین الدین
ـ مشتری كه به مغازه كتابفروشی پدرش می‌آمد، سرش توی كتاب بود. همان طور كه سرش دولا بود، با مشتری حساب می‌كرد. تمام كتاب‌های مغازه را خوانده بود.
ـ از همان بچگی اهل پول نبود. به زور توی جیبش پول می‌گذاشتیم. دخل من در اختیارش بود، ولی هیچ وقت برنمی‌داشت.
ـ نان خانه تمام شده بود. مهدی داشت توی كوچه فوتبال بازی می‌كرد. در را باز كردم و گفتم: مهدی جان نان نداریم. وسط آن شور و هیجان فوتبال كه داشت گل می‌زد و سر و صدا می‌كرد، یك‌دفعه بازی را رها كرد و رفت. دوست‌هایش صدایشان درآمد؛ غر زدند سرش؛ ولی مهدی چیزی نگفت. سرش را پایین انداخت و بدون اعتراض رفت. هنوز یادم نرفته است....
ـ از هشت ـ نه سالگی مشاور خانواده بود. هر اتفاقی كه می‌افتاد نظرش را می‌خواستیم. همیشه هم درست می‌گفت. كتاب‌های ضد رژیم چاپ می‌كردیم. ساواك مرا گرفت. صبح من را تحویل ژاندارمری دادند. تبعید شدم به سقز كردستان. همان روز رفتم تلفن زدم ببینم نتیجه كنكور مهدی آمده یا نه. می‌خواستم بگویم فكر مغازه نباشد، برود دنبال درسش. خودش خانه نبود. پیغام دادم به مادرش، اما گفته بود : رژیم می‌خواهد كتابفروشی را تعطیل كند، وظیفه من حفظ این سنگر است.
رتبه چهارم پزشكی شیراز قبول شده بود؛ ولی انصراف داد و ماند.
ـ افتخاری بود برای هركسی كه در حضور امام عقد كند. مهدی گفت : امام رهبر این جامعه است، نه عاقد. من نمی‌خواهم برای یك لحظه وقت رهبر مسلمین را به خاطر شخص خودم بگیرم.
ـ لیلا دخترش نوزاد بود. به خانمش می‌گفت: هر وقت لیلا آب می‌خواهد، زود به او نده. كمی طولش بده. می‌خواهم صبر را یاد بگیرد.
ـ از جبهه آمده بود مرخصی. لیلا چند ماهه بود. شب خانه ما مهمان بودند. هوا خیلی سرد بود. موقع برگشتن به خانه دیدم نگران است. با آن‌همه مشغله فكری و كاری نگران بود كه خانه شان خیلی سرد باشد و بچه سرما بخورد. (چون مدتی بود مرخصی نیامده بود، خانمش منزل مادرش رفته بود تا تنها نباشد.)
یك بخاری كوچك داشتم. روشن كردم و گفتم: بگذارید پشت ماشین. با همان بخاری روشن رفتند خانه. وقتی رسیده بودند، بچه را توی ماشین گذاشته بود و بخاری ماشین را روشن كرده بود. بخاری نفتی را برده بود توی خانه و آن قدر صبر كرده بود تا اتاق گرم شود. رختخواب لیلا را هم گرم كرده بود. بعد برده بودش توی خانه.
ـ همان وقتی كه جبهه بود، سفر مكه رفتم. از حج كه برگشتم برای خانواده موز آورده بودم. مهدی نیامد دیدنم. عملیات بود. یك موز را به دقت توی پارچه پیچیدم و برایش نگه داشتم. هجده روز طول كشید. روز هجدهم خانمش آمد خانه ما. پیش خودم گفتم او هم بخورد فرقی نمی‌كند. انگار مهدی خورده. حیف است، خراب می‌شود. شاید حالا حالاها مهدی نیاید مرخصی.
خانمش آخرین تكه موز را كه دهانش گذاشت، زنگ خانه را زدند. مهدی بود، خاكی و خسته. دلم سوخت. روزی‌اش به دنیا نبود.
ـ به من الهام شده بود كه شهید می‌شود. دوری‌اش را تحمل می‌كردم، ولی برای شهادتش دعا نمی‌كردم. آمادگی داشتم، از رفتار و صحبت‌هایش معلوم بود، ولی دوری او و برادرش واقعاً برایم سخت بود. می گفتم هرچه كه خدا بخواهد.
ـ همان ایامی كه مهدی و مجید جبهه بودند و نزدیك شهادتشان بود، من حملی داشتم. چون همیشه احساس می كردم كه مهدی شهید می‌شود، پیش خودم گفتم فرزندی كه به دنیا می آید حتماً پسر خواهد بود تا جای مهدی را بگیرد. خدا پسری از من می‌گیرد و جایش یك پسر دیگر به من می‌دهد. وقتی لیلا دختر خودش به دنیا آمده بود، مهدی گفته بود : خداوند در رحمت و شهادت را با هم به روی من باز كرده.
اما مهدی و مجید با هم شهید شدند. فرزند من هم دختر شد. دیدم من هم باید مثل خود مهدی فكر می‌كردم. خداوند در رحمت و شهادت را با گرفتن دو پسر و دادن یك دختر، به روی من هم باز كرده بود....
ـ روز تشییع پیكرشان پنج دقیقه صحبت كردم، توی حرم حضرت معصومه (س). قبلش خیلی فكر كردم كه چه بگویم. خواستم بگویم كاش به تعداد درختان دنیا و دریاها پسر داشتم تا در راه اسلام بدهم، ولی فكر كردم این طور نمی‌شود. باید از خودم مایه بگذارم. موقع سخنرانی گفتم كاش به تعداد رگ‌های بدنم پسر ‌داشتم و می‌دادم. شاید اگر از درخت و دریا می‌گفتم، این حكمت را نداشت كه بعد از سال‌ها امروز بشنوم یك مادر فلسطینی هم به نام «ام نظار» وقتی برای آخرین بار پسرش را در آغوش می‌گیرد و با او خداحافظی می‌كند، بگوید كاش صد پسر داشتم و در راه اسلام می‌دادم.
منبع: دیدار آشنا
جمعه 27/8/1390 - 13:26
تاریخ
سالروز شهادت سردار زین‏الدین
سالروز شهادت سردار زین‏الدین

۲۷ آبان

● سردار سرلشگر پاسدار مهدی زین‏الدین فرمانده لشگر ۱۷ علی ‏بن ابی‏طالب (ع) در چنین روزی از سال ۱۳۶۳ هجری شمسی به مقام عظمای شهادت نائل گردید.
نام بلند مهدی زین‏الدین در سال ۱۳۳۸ش در انبوه نام زمینیان درخشید و هستی آسمانی‌اش در خاک تجلی یافت. او در خانواده‌ای مذهبی و متدین متولد شد. با ورود به دبستان و آغاز زندگی تازه، مهدی اوقات فراغتش را در کتاب‏فروشی پدر می‌گذراند. مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به‏لحاظ زمنیه‌هایی که داشت، با مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد.
او در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی به‏دلیل نپذیرفتن شرکت اجباری در حزب رستاخیز، از دبیرستان اخراج شد. با تغییر رشته و علی‏رغم تنگنا و فشار سیاسی، تحصیلاتش را ادامه داد و رتبه چهارم را در میان پذیرفته‏شدگان دانشگاه شیراز به‏دست آورد. اما با تبعید پدر به سقز، از ادامه تحصیل منصرف شد و به‏شکل جدی‏تری فعالیت مبارزاتی خود را پی گرفت.
پدر پس از زمانی کوتاه، به اقلید فارس تبعید شد و دور از خانواده مدتی را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمی در سال ۱۳۵۶ش، پدر مخفیانه به قم رفت و خانواده را نیز منتقل کرد. از آن پس، مهدی به‏همراه پدر و جمعی دیگر در سامان‏دهی و پیشبرد انقلاب در شهر مقدس قم تلاش‏های بسیاری صورت دادند.
با به ثمر رسیدن تلاش‏های جمعی و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، مهدی ابتدا به جهاد سازندگی رفت و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد مقدس پیوست و پس از مدتی، به‏عنوان مسئول اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران قم فعالیت‌های خود را ادامه داد. این مسؤلیت مقارن با توطئه‌های پیچیده و پی‏درپی ضد انقلاب بود که او با توانایی، خلاقیت و مدیریت بالایی که داشت به بهترین شکل ممکن آن‌ها را از سر گذراند و این مرحله بحرانی از فعالیت‏های سیاسی‏اش را نیز طی کرد.
هنوز نخستین شعله‌های جنگ تحمیلی بر افروخته نشده بود که مهدی با طی دوره آموزش کوتاه‏مدت نظامی همراه با یک گروه صد نفره عازم جبهه‌های نبرد شد و نخستین تجربه رویارویی مستقیم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش، مسئولیت شناسایی یگان‏های رزمی، مسئولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ علی بن ابی‏طالب (ع)، فرماندهی لشگر خط‏شکن علی بن ابی‏طالب (ع) و فرماندهی لشگر ۱۷ علی بن ابی‏طالب (ع) را بر عهده گرفت.
سردار سرلشگر مهدی زین‏الدین در آبان‏ماه سال ۱۳۶۳ هجری شمسی درحالی‏که به‏همراه برادرش مجید - مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشگر علی بن ابی‏طالب (ع) - برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت در حال حرکت بود، پس از سال‏های طولانی انتظار، کلید باغ شهادت را یافت و مشتاقانه به سرزمین‌های ملکوتی آسمان هفتم بال گشود. سردار زین‏الدین و برادر شهیدش پس از تشییعی باشکوه، در گلزار شهدای قم در کنار هم به خاک سپرده شدند

جمعه 27/8/1390 - 13:24
طنز و سرگرمی
ماه تولد

فال روزانه -جمعه 27 آبان 1390

بز

فال روز متولدین فروردین: با وجود اینکه امروز خیلی دیر می‌گذرد، ولی شما از شرایط موجود راضی هستید. شما آماده‌اید با مشکلات سرشاخ بشوید! اما ندای درونتان بهتان می‌گوید الان وقت مناسبی نیست. حتی اگر اهمیت آرام تر کار کردن را فهمیده باشید، تا موقعی که تغییرات لازم را اجرا نکنید از ناامیدی در نخواهید آمد.

گاو

فال روز متولدین اردیبهشت: شما در رفتار با فردی که مشکلات خیلی کوچک و جزئی را تبدیل به فاجعه‌ای بزرگ می‌کند بی طاقت شده و صبر و تحملتان را از دست داده‌اید. حتی اگر لازم شد روی این کار کنترل داشته باشید، لازم نیست به خاطر پرداختن به مسائل یک نفر دیگر کارتان را متوقف کنید. اگر دیگران به این رفتارهای خود ادامه دادند سعی کنید که فقط ازشان دوری بجویید.

اردیبهشت
دوقلوها

فال روز متولدین خرداد: شما امروز به اندازه کافی باهوش هستید و آنقدر خودتان را باور دارید که می‌توانید یک داستان سر هم کنید!! بدون اینکه نیاز به گفتن باشد جنگیدن با حقایق بارز و مشخص شما را به دردسر می‌اندازد، به خصوص اگر بخواهید دیگران را هم متقاعد کنید که از شما پیروی کنند. زمانی را با یک دوست مورد اطمینان صرف کردن و بررسی کردن ایده‌هایتان شما را از شرمندگی بعدی نجات می‌دهد!

خرداد
خرچنگ

فال روز متولدین تیر: با وجود اینکه اوایل روز حساس‌تر می‌شوید ولی در اواسط روز انرژی‌های بیشتری را دریافت می‌کنید و تحریک می‌شوید به کارهای شخصی بپردازید. هم اکنون شما باید توانایی‌های رهبری و مدیریتی خود را نشان دهید و از این کار نیز هراس ندارید. مطمئن شوید قبل از اینکه برنامه‌هایتان را اجرا می‌کنید، هیچ فرضیه نادرست و نکته مبهمی‌‌باقی نمانده باشد. قبل از اینکه کارتان را شروع کنید، نسبت به موقعی که اولین قدم را برداشته‌اید، راحت تر می‌توانید به عقب برگردید.

تیر
شیر

فال روز متولدین مرداد: امروز ماه وارد نشانه‌تان می‌شود و شما می‌تواندید موج تازه‌ای از انرژی که وارد بدنتان شده است را حس کنید. اما احساسات قوی شما کاملاً آشفته تان می‌کنند، برای اینکه نمی‌توانید به راحتی متوجه بشوید که کدام یک بیشتر ارزش بها دادن دارند. گویی که به یک جاده پر از ناهمواری رسیده‌اید و باید قبل از اینکه دیگران را هم درگیر روند کاریتان کنید این ناهمواری‌ها را برطرف کنید.

مرداد

فال روز متولدین شهریور: شما امروز احساس خیلی خاصی نسبت به اتفاقات درست و نادرستی كه پیرامونتان رخ می‌دهد دارید. شما توانایی قضاوت كردن فوق العاده‌ای دارید، چرا كه هم اكنون قدرت قضاوت شما خیلی قوی شده است و همچنین توانایی دیدن هر دو جنبه یك سئوال به آن اضافه شده است. فقط فراموش نكنید حرف شما سخن نهایی نیست، پس فقط به عنوان یك فرضیه آن را بیان كنید. به افراد دیگر زمان بدهید، آنها نیاز دارند خودشان به آگاهی برسند.

شهریور

ترازو

فال روز متولدین مهر: امروز كمی ‌دودل شده‌اید، حتی اگر دیگران به نفع شما كار كنند باز هم فرقی نمی‌كند. آنها شما را تشویق می‌كنند رویاهای بزرگ داشته باشید، تا بتوانند پروژه‌ای كه قبلاً هم بهش سری زده بودید را مطرح كنند. ولی شما در مسیر خود بمانید و فقط به خاطر اینكه دیگران ازتان می‌خواهند كار دیگری انجام ندهید. شما خودتان بهتر می‌دانید كه چه موقعی باید چه كاری بكنید.

مهر
عقرب

فال روز متولدین آبان: وقتی نتوانید احساسات خود را كنترل كنید، به خصوص اگر دیگران هم ناراحتی‌های شما را تشدید كنند، اوضاع خیلی ناراحت كننده و استرس زا می‌شود. حتی اگر از این شرایط جدید ناراضی هستید ولی خودتان را نگران نكنید. شما می‌خواهید بیشتر داشته باشید و حتی شاید خودتان هم دقیقا ندانید كه چه می‌خواهید. شما فقط به زمان احتیاج دارید، روزهای آینده اوضاع بهتر خواهد شد.

آبان

کماندار

فال روز متولدین آذر: شما نمی‌توانید خیلی راحت بگویید که زندگیتان ساده تر شده یا پیچیده تر! شما توانایی این را پیدا کرده‌اید که روش زندگی خود را طوری تغییر دهید که به تفریحات و خوشی‌هایتان اضافه شود، اما حالا همه چیز ظاهراً در حال تغییر کردن است. پس فوری فرصت‌ها را به چنگ آورده و تفریح کردن را از دست ندهید، چراکه ممکن است در هفته‌های آینده اصلاً وقتی برای تفریح کردن پیدا نکنید.

آذر
بز

فال روز متولدین دی: شما در محل کار تقریبا خوش بین هستید، اما همیشه و همه جا نمی‌توانید این خصلت را داشته باشید. شاید امروز نسبت به کسانی که زیاد با شما همکاری نمی‌کنند خشمگین شوید. به حس‌های منفی خود بها ندهید؛ اطرافیان شما بیشتر از قبل ازتان حمایت می‌کنند، پس پیشنهاداتی که به شما می‌دهند را قبول کنید و برنامه‌های خود را به پیش ببرید.

دی
آبگیر

فال روز متولدین بهمن: شما امروز بین اعتقادات خود و عقایدی كه بازخوردهای ناراحت كننده به دنبال دارد در جدال هستید. شما دوست ندارید چیزهایی كه برایتان مهم هستند را قبول كنید، زیرا اگر شما به عقاید خود وابسته باشید آنها بخشی از شما می‌شوند. خوشبختانه توانایی تحلیل كردن و خونسردی شما می‌تواند بهتان كمك كند در عین حال كه نقطه نظرات دیگران را هم قبول می‌كنید، راهی پیدا كنید كه بتوانید به عقاید خود نیز پایبند بمانید.

بهمن

دو ماهی که خلاف جهت هم شنامیکنند

فال روز متولدین اسفند: امروز شما بر سر دوراهی قرار می‌گیرید. از یك طرف شما می‌خواهید كار خاصی انجام دهید؛ شما كارهای عقب افتاده زیادی برای انجام دادن دارید و شور و هیجان شما می‌تواند تبدیل به عصبانیت شدید بشود. از طرف دیگر اگر كمی ‌تلاش كنید محیط امن و آرامی‌ برای خود درست كنید، عجیب اینكه احساس خواهید كرد بیشتر از خلوت و محیط دنج خود جدا افتاده‌اید. اما الان نباید نگران این باشید كه چه راهی را انتخاب كنید؛ فقط ببینید كه طالع شما چیست و سرنوشت شما را به چه مسیری هدایت می‌كند.

اسفند
جمعه 27/8/1390 - 13:24
تاریخ
وفات آیت‏الله ملامحمدکاظم خراسانی
آیت‏الله العظمی ملامحمدکاظم خراسانی عالم مبارز عصر مشروطه و فقیه عظیم‏الشأن مؤلف کفایةالاصول در چنین روزی از سال ۱۳۲۹ هجری قمری چشم از جهان فروبست.
آخوند خراسانی، ملامحمدکاظم (۱۲۵۵-۱۳۲۹ق/ ۱۸۳۹-۱۹۱۱م)، فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و از رهبران سیاسی عصر مشروطیت به‏شمار می‏رفت. وی کوچک‌ترین پسر ملاحسین واعظ هراتی بود. ملاحسین در مشهد ساکن شده بود و محمدکاظم در‌‌ همان‏جا‌ زاده شد و علوم مقدماتی را فراگرفت و ازدواج کرد.
در ۱۲۷۷ق/ ۱۸۶۰م مشهد را به سوی سبزوار ترک کرد. در آنجا، چند ماهی در نزد حاج ملاهادی سبزواری (د ۱۲۸۹ق/ ۱۸۷۲م) فلسفه خواند. سپس به تهران سفر کرد و نزد ملاحسین خویی و نیز میرزاابوالحسن جلوه (د ۱۳۱۴ق/ ۱۸۹۶م) به تحصیل فلسفه ادامه داد.
در ۱۲۷۹ق/ ۱۸۶۲م راهی نجف شد و تا زمان درگذشت شیخ مرتضی انصاری (۱۲۸۱ق/ ۱۸۶۴م) یعنی مدت ۲ سال و چند ماه، از درس فقه و اصول او استفاده کرد. پس از وفات انصاری در محضر میرزامحمدحسن شیرازی (د ۱۳۱۲ق/ ۱۸۹۴م) به فراگیری فقه و اصول پرداخت. هم‏چنین، از درس استادان دیگری مانند سیدعلی شوشتری (د ۱۲۸۳ق/ ۱۸۶۶م)، شیخ راضی نجفی (د ۱۲۹۰ق/ ۱۸۷۳م) و سیدمهدی قزوینی (د ۱۳۰۰ق/ ۱۸۸۳م) نیز بهره گرفت.
در ۱۲۹۱ق/ ۱۸۷۴م که میرزای شیرازی از نجف به سامرا رفت و در آنجا به تدریس پرداخت، آخوند نیز مانند بسیاری از شاگردان استاد مدتی در سامرا ماندگار شد، اما پس از چندی، به توصیه میرزا، به نجف بازگشت و کار تدریس را آغاز کرد. میرزای شیرازی، آخوند را به فضل می‌ستود و طلاب را به استفاده از درس او تشویق می‌کرد.
پس از درگذشت میرزا، حوزه سامرا از رونق افتاد و همه نظر‌ها بار دیگر به سوی حوزه نجف و زعیم آن معطوف شد. آخوند خراسانی به‏عنوان جانشین میرزای شیرازی و بزرگ‌ترین مرجع تقلید عالم شیعه مشخص گردید. علما و طلاب از همه نقاط جهان تشیع به سوی نجف روی آوردند و در مجلس درس او شرکت کردند. به‏ویژه تعداد شرکت‌کنندگان در درس اصول او به‏قدری زیاد بود که تا آن زمان مانند آن شنیده نشده بود. این تعداد را در آخرین دوره درسی اصول آخوند، از ۲۱۰۰ تا ۲۲۰۰ تن گفته‌اند که بنا بر اقوال گوناگون، بیش از ۱۰۰ یا ۴۰۰ تن از ایشان مجتهد مسلم بوده‌اند.
آخوند در عین اشتغال دائم به کارهای علمی و تربیت طلاب و اداره حوزه‌ای که در حال رونق روزافزون بود، رویدادهای سیاسی ایران را نیز با دقت دنبال می‌کرد. نشانه‌هایی حاکی از ابراز مخالفت وی با اخذ وام توسط مظفرالدین‏شاه از روسیه تزاری و تلاش‏های او در راه روشن ساختن اذهان مردم نسبت به پیامدهای این‏گونه اقدامات وجود دارد.
اما شهرت آخوند به‏عنوان رهبر سیاسی از دوران فعالیت شدید وی در جنبش مشروطیت آغاز شد. آخوند به‏همراه ۲ تن از مجتهدان بزرگ معاصر خویش، میرزاحسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی، با ارسال نامه‌ها و تلگرام‌ها برای رهبران دینی و سیاسی در داخل کشور و نشر اعلامیه‌های روشنگر در رأس رهبری جنبش قرار گرفت.
علامه میرزامحمدحسین نائینی نیز در این راه به او یاری می‌رساند و از جمله طی کتابی تحت عنوان «تنبیةالامه و تنزیةالمله» کوشید نظام مشروطه را از دیدگاه شریعت توجیه و اعتراضات علمای مخالف مشروطیت را رد کند. آخوند خراسانی خود تقریظی بر این کتاب نوشته و ضمن آن، «مأخوذ بودن اصول مشروطیت را از شریعت محقه» اعلام کرده است.
آخوند و یاران همراهش به‏نظام مشروطه به‏عنوان وسیله‌ای برای تحدید ظلم می‌نگریستند و شرکت در جنبش مشروطیت را بر همه مسلمانان واجب می‌شمردند. وقتی محمدعلی‏شاه به سلطنت رسید (۱۳۲۵ق/ ۱۹۰۷م)، آخوند اندرزنامه‌ای برای او فرستاد و او را به رعایت موازین شرع و عدالت و کوشش در راه تأمین استقلال کشور دعوت کرد، اما محمدعلی‏شاه که علی‌رغم تظاهرش به همراهی با مشروطه، قصد حکومت به شیوه استبداد را داشت، سرانجام کار را به بمباران مجلس کشاند.
آنگاه آخوند به نبرد خویش بر ضد وی شدت بخشید. او حتی کوشید از نیروی ایرانیان آزادی‏خواهی که در استانبول ساکن بودند، برای تقویت نبرد با خودکامگی محمدعلی‏شاه استفاده کند. هم‏چنین، وقتی آگاه شد که محمدعلی‏شاه قصد دارد با گرو گذاردن جواهرات سلطنتی از دولت روسیه وامی دریافت کند، طی تلگرامی برای «انجمن سعادت ایرانیان» که توسط گروهی از ایرانیان آزادی‏خواه در استانبول تشکیل یافته بود، از آنان خواست «به توسط سفراء و جراید رسمیه دول معظمه» رسماً اعلام دارند که به موجب اصل ۲۴ و ۲۵ «نظام‏نامه اساسی» دولت ایران حق هیچ‌گونه معاهده و استقراض بدون امضای پارلمان ندارد و نیز جواهرات موجود در خزانه تهران متعلق به ملت ایران است و هرگاه وامی به محمدعلی‏شاه داده شود، ملت آن را معتبر نخواهد شمرد و در برابر آن مسئولیتی نخواهد داشت.
پس از آن، آخوند طی اعلامیه‌ای که میرزاحسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی نیز آن را امضا کردند، از مردم ایران خواست که از پرداختن مالیات به مأموران محمدعلی‏شاه خودداری کنند و در سرنگون ساختن حکومت او بکوشند. این ۳ تن، هم‏چنین طی اعلامیه‌ای، از انقلابیون مسلمان قفقاز، تفلیس و مناطق دیگر خواستند که به کمک انقلابیون تبریز بشتابند و به استبداد قاجاریه پایان دهند.
اسناد وزارت خارجه انگلستان حاکی از آن است که دولت‏های روس و انگلیس در این دوران با یکدیگر توافق کرده بودند که به‏منظور آرام ساختن مردم، شاه را به قبول نوعی مشروطیت صوری وادارند و از سوی دیگر، همه تلاش خود را برای دور ساختن علمای دینی از منازل فعالیت سیاسی به کار برند. از این‏رو، ۲ دولت طی یک یادداشت مشترک از آخوند و سایر رهبران مشروطه‌خواه مقیم عراق خواستند که فعالیت سیاسی خویش را متوقف کنند و رهبران گروه‏های مشروطه‌خواه داخل کشور را به میانه‌روی فراخوانند.
در این یادداشت هم‏چنین آمده بود که پایان بخشیدن به فعالیت‏های سیاسی به سود خود مجتهدان خواهد بود. علما به اشاره تهدیدآمیزی که در این یادداشت بود، وقعی ننهادند و به‏ویژه آخوند هم‏چنان آشتی‌ناپذیر باقی ماند. از این تاریخ، در رسانه‌های گروهی انگلستان مطالبی شدیداً خصمانه بر ضد آخوند انتشار یافت.
در همین ایام، علمای نجف تحت رهبری آخوند تصمیم گرفتند به‏منظور کسب آگاهی بیش‏تر از کیفیت نبرد مشروطه‌خواهان ایران و شرایط کار و نیز رهبری مشروطه‌خواهان از نزدیک، دسته‌جمعی به ایران سفر کنند، اما وقتی به کربلا رسیدند آگاهی یافتند که نیروهای سپهسالار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری تهران را اشغال کرده و محمدعلی‏شاه را از پادشاهی بر کنار ساخته‌اند.
پس از آن، سران سیاسی جنبش بر بی‌اعتنایی خود نسبت به مذهب و روحانیون افزودند. در نتیجه، گروهی از علمای مخالف مشروطه، از جمله آقاسیدکاظم یزدی که شرکت در این جنبش را حرام شمرده بودند. به نکوهش علمای مشروطه‌خواه پرداختند.
آخوند از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به‏شدت انتقاد کرد، اما هم‏چنان به دفاع از اصل مشروطیت ادامه داد. سرانجام به‏منظور کسب آگاهی از نزدیک و جلوگیری از کج‌روی‌ها، تصمیم گرفت به‏همراه جمعی دیگر از علما به ایران سفر کند، اما ناگهان در نجف اشرف بدرود حیات گفت. مرگ او طبیعی تلقی نشد و این‏که عمال انگلستان او را مسموم ساخته‌اند محتمل می‌نماید. ۱۴ ماه پیش از آن، شیخ عبدالله مازندرانی به مناسبتی اعلام داشته بود که زندگی او و آخوند آماج تهدید گشته است.
آخوند خراسانی به‏سبب تبحر و نوآوری‌هایش در فن اصول، شهرت علمی عظیمی کسب کرده است. مهم‌ترین اثر او، کفایة‌الاصول، کتاب درسی طلاب در پایان دوره سطح است که غالباً پایه کار مدرسان خارج اصول می‌گردد. بیش از ۱۰۰ تن مجتهد بر این کتاب حاشیه نگاشته‌اند. از آثار مهم آخوند، کتب و رسائل زیر شهرت بیش‏تری یافته‌اند: کفایة‌الاصول، تعلیقه علی المکاسب، درر الفوائد فی شرح الفرائد، الفوائد الفقهیه و الاصولیه، تکملةالتبصره، شرح تکملةالتبصره، الاجتهاد و التقلید، کتاب فی الوقف.
از شاگردان بلندآوازه آخوند؛ میرزاابوالحسن مشکینی، شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء، شیخ محمدجواد بلاغی، آقاضیاءالدین عراقی، آقا شیخ محمدعلی شاه‌آبادی، سیدمحسن امین عاملی، آقاسیدابوالحسن اصفهانی، حاج‌آقا حسین قمی، سیدمحمدتقی خوانساری، سیدعبدالحسین حجت، سیدحسن مدرس، شیخ محمدحسین اصفهانی (کمپانی)، سیدصدرالدین صدر، حاج‌آقا حسین بروجردی، سیدعبدالله بهبهانی، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدمحسن حکیم، سیدمحمود شاهرودی و آقابزرگ تهرانی را می‌توان نام برد.

جمعه 27/8/1390 - 13:23
تاریخ

420م:در پی كشته شدن یزدگرد یكم شاه ساسانی وقت با لگد اسب در نزدیكی نیشابور در نهم نوامبر 420 میلادی ، هجدهم نوامبر این سال بهرام پسر کوچکتر او خود را بهرام پنجم شاه ایران خواند. شاپور برادر بزرگ بهرام قبلا در یك درگیری كشته شده بود و «نرسی» برادر میانی، مقام پادشاهی را نمی پذیرفت و بزرگان ایران با شاه شدن بهرام (معروف به بهرام گور) موافق نبودند. یكی از دلایل مخالفت بزرگان این بود كه مادر او سوشندخت، یك بانوی ایرانی یهودی بود. بزرگان ایران (و به نوشته مورخان اروپایی: طبقه گرندیز، و یا گراندس) در دوران سلطنت 21 ساله یزدگرد نسبت به پیروان ادیان دیگر، بسیار حساس شده بودند زیرا كه یزدگرد وسیعا به مسیحیان قلمرو ایران آزادی مذهبی و اجازه تاسیس كلیسا و حتی تبلیغ داده بود. بزرگان وقت ایران از آن هراس داشتند كه بهرام با داشتن مادری یهودی، در مورد آزادی مذهب، سیاست پدر را ادامه دهد. به علاوه، آموزگار نظامی او، منذر ابن نعمان (حكمران حیره، و در آن زمان منطقه ای وسیع در جنوب عراق امروز شامل بخشی از كشور سعودی امروز و كویت كه طایفه لخمیون در آنجا زندگی می كردند و «عربستان ایران» خوانده می شد) یك مسیحی بود. با این تصور، بزرگان ایران شاهزاده ای به نام «خسرو» را به عنوان شاه اعلام كردند. ولی بهرام كه مردی نظامی و دلاور بود و در ارتش هواداران فراوان داشت بر آنان غلبه كرد. درباره شاه شدن بهرام داستانسرایی بسیار شده است، ازجمله این كه تاج سلطنتی را میان دو شیر قرار دادند تا هركدام (بهرام و یا خسرو) كه آن را به دست آورد؛ شاه شود كه بهرام به میان شیرها رفت و تاج را ربود!.

بهرام پس از نشستن برتخت شاهی، سیاست پدر (دادن آزادی مذهبی) را در پیش نگرفت و به خواست موبدان به آذربایجان رفت و نسبت به آتشكده «آذرگشنسپ» مستقر در منطقه گزن (جزن) ادای احترام كرد. بهرام كه 17 سال و چند ماه سلطنت كرد، برای راضی نگهداشتن موبدان، حتی خودمختاری تاریخی ارمنستان (از زمان داریوش بزرگ) را لغو كرد و آن را به صورت یك ساتراپی (استان) درآورد. بیشتر ارمنیان از دیرزمان مسیحی شده بودند. بهرام رومیان را هم كه درصدد حمایت از مسیحیان قلمرو ایران برآمده بودند، در جنگ شكست سخت داد و هپتالها را از مرزهای شمال شرقی ایران (مرزهای منطقه سغدیانا = تاجیكستان و در آن زمان شامل منطقه بلخ، دره پنجشیر و همه فرارود: بخارا، سمرقند، خوارزم و ...) بیرون راند. بهرام در سال 438 میلادی در جریان شكار «گور» ناپدید شد و ایرانیان نزدیك به دو سال او را زنده می پنداشتند و شاه تازه انتخاب نكردند. برخی از مورخان حدس زده اند كه به باتلاقهای زاینده رود فرو رفته باشد. فردوسی درباره مرگ بهرام گفته است: بهرام كه گور می گرفتی همه عمر ـ دیدی كه چگونه گور بهرام گرفت.

طبری مورخ شهیر ایران (متولد آمل مازندران) از بهرام پنجم به عنوان شاهی آبادگر نام برده كه هرجا كه توانسته بود باغ ملی (بوستان عمومی) و ساختمان دولتی به وجود آورده بود. كاخ ساسانیان در سروستان (استان فارس) از یادگارهای دوران بهرام پنجم است.

 

تصویر بهرام بر سکه اش


1907م:18 نوامبر سال 1907 ایسفولسكی وزیر امور خارجه وقت روسیه متن قرارداد انگلستان و روسیه منعقد در 31 اوت همین سال مبنی بر تقسیم ایران میان خود را به پارلمان تازه تاسیس روسیه (دوما) جهت اطلاع تسلیم كرد. این قرارداد كه بدون توجه به استقلال ایران كه 12 قرن قدرت اول و یا یكی از دو قدرت برتر جهان و از لحاظ ادبیات و معارف تا قرن هفدهم در سطوح بالا قرار داشت تنظیم و به اجرا گذارده شده بود در سن پترزبوگ به امضا رسیده بود.

طبق این قرارداد، ایران به دو منطقه نفود انگلستان و روسیه و یك منطقه حایل (بیطرف) تقسیم شده بود كه در منطقه نفوذ روسیه كه از قصر شیرین تا مرز ایران و افغانستان در شمال شرقی خراسان بود، روسها قراقخانه و در منطقه سهم انگلستان كه شامل سراسر جنوب، و شرق ایران از بیرجند به پایین بودانگلیسی ها یك نیروی نظامی متعلق به خود به نام پلیس جنوب (اس.پی.آر) مستقر ساختند و بنای هر گونه مداخله را گذاردند. با انعقاد و اجرای این قرارداد كه با میانجی گری فرانسه به انجام رسید اختلافات مستعمراتی روسیه و انگلستان بر طرف شد و این دو دولت و فرانسه بر ضد آلمان و اتریش و ایتالیا متحد شدند.

كارگردان بعدی سلطه انگلستان بر ایران «لرد كرزن» معاون و بعدا وزیر امور خارجه انگلستان بود كه قبل از قبول مقام دولتی؛ درباره ایران، افغانستان و آسیای میانه مطالعات و تحقیقات فراوان كرده بود و كارشناس این منطقه بود. هم او بود كه طرح تحت الحمایه كردن ایران (قرارداد 1919 معروف به وثوق الدوله) را تهیه كرده بود و ....

 

لرد کرزن

 

1331ش:خلیل طهماسبی كه در اسفند سال 1329 (هفتم مارس 1951) رزم آرا نخست وزیر وقت را در مسجد سلطانی (مسجد شاه واقع در منطقه بازار تهران) ترور كرده بود پس از تصویب قانون معاف شدنش از مجازات، 27 آبان سال 1331 (18 نوامبر 1952) در مصاحبه با مطبوعات گفت: خیانت رزم آرا به وطن، بر ما (جمعیت فدائیان اسلام) محرز شده بود و من برانداختن او را برعهده گرفتم. پیش از انجام ترور، خانواده ام را از محل سكونتشان نقل مكان دادم زیرا اطمینان داشتم كه پس از رویداد، آنان را زجر و شكنجه می دادند. شب قبل از آن به خانه نرفتم و روز حادثه به مسجد رفتم كه قرار بود رزم آرا برای شركت در مراسم ترحیم آیت الله فیض به آنجا بیاید. هنگام ورود رزم آرا به مسجد، ماموران انتظامی مردم را از مسیر او دور ساختند. یك مامور پلیس مرا برای دور شدن هل داد و دست بر سینه ام گذاشت. دستش به سلاح كمری من كه در جیب بغل بود خورد ولی متوجه آن نشد. من همچنان در صف اول بودم كه رزم آرا به سه قدمی ام رسید و رد شد كه به سویش دویدم و سه گلوله به او زدم. گلوله چهارم در لوله تپانچه گیر كرد ماموران بر سرم ریختند و مرا كه قصد مقاومت نداشتم زیر مشت و لگد قرار دادند كه از حال رفتم و تا دو روز چیزی نفهمیدم. پس از بهوش آمدن، نگرانی من از این بود كه رزم آرا زنده مانده باشد و دیكتاتور شود كه روز بعد با اخباری كه به گوشم رسید این نگرانی ام رفع شد. من خودم را آماده مردن كرده بودم و باكی از اعدام شدن نداشتم و حتی جملاتی را كه می خواستم زیر چوبه دار بگویم در ذهن آماده كرده بودم. در زندان بودم كه ملت پیروز شد و نمایندگان آن (مجلس) مرا از مجازات معاف و آزاد كردند.

 

نواب صفوی

 

1334ش:با این كه طهماسبی طبق قانون مصوب مجلس از مجازات معاف شده بود، پس از سوء قصد به جان حسین علاء در همان مسجد او و چند عضو دیگر جمعیت فدائیان اسلام ازجمله نواب صفوی (رئیس جمعیت) را گرفتند و اعدام كردند. حسین علاء نخست وزیر وقت 25 آبان 1334 (16 نوامبر 1955) در مجلس ترحیم مصطفی كاشانی نماینده مجلس و پسر آیت الله كاشانی كه همان هفته فوت شده بود مورد حمله مظفر ذوالقدر از فدائیان اسلام قرارگرفت ولی گلوله در لوله سلاح گیر كرد و ذوالقدر سلاح را بر سر علاء زد كه مجروح شد.


1926م:هجدهم نوامبر سال 1926 جورج برنارد شاو نویسنده و اندیشمند ایرلندی ساكن انگلستان رسما اعلام داشت كه جایزه ادبی نوبل سال 1925 را كه به یك داستان او تعلق گرفته بود نمی پذیرد. برنارد شاو دلیل نپذیرفتن جایزه را چنین اعلام كرده بود: این پول از فروش مواد منفجره به دست می آید كه دركارخانه های مهندس نوبل تولید می شود. بیشتر این مواد در كشتار مردم بكار می رود و یك «انسان» چنین پولی را دریافت نمی كند. انسان پول آلوده و ناپاک را نباید هزینه زندگانی کند.


1488م:18 نوامبر سال 1488 بارتولومو دیاز، دریانورد پرتغالی، به منتهی الیه قاره آفریقا رسید و آنجا را كه دو اقیانوس اطلس و هند با هم تلاقی می كنند دماغه توفانها نام نهاد، ولی پس از بازگشت به پرتغال و دادن گزارش كار خود به پرنس جان دوم رئیس كشور پرتغال، جان دوم نام دماغه كه باب تازه ای را به روی اروپاییان می گشود به «دماغه امید نیك» تغییر داد كه هنوز به همین نام باقی است.

 

وسکو داگاما


914م:18 نوامبر سالگرد خودكشی 914 آمریكایی در جونزتاون واقع در كشور گویان سابق انگلستان واقع جنوب کارائیب و شمال آمزیکای جنوبی (گایانا) به اشاره جیم جونز رئیس فرقه مربوط است كه در این روز در سال 1978 محلول سیانور و شربت انگور را سر كشیده بودند. جونز كه در همانجا با گلوله خودكشی كرد اعضای فرقه اش را از ایالات متحده آمریكا به كشور گویان برده بود تا در آنجا در یك منطقه جنگلی یك «مدینه فاضله» بسازند و به دور از گناه و آلودگی زندگانی كنند. 276 تن از این قربانیان، كودك بودند. جیم جونز یك كشیش ساكن ایالت ایندیانای آمریكا بود كه افكار «سوسیال مسیحی» داشت. وی از تفسیر انجیل و كتب مقدس ادیان دیگر، به نوعی فرضیه عدالت اجتماعی (سوسیالیسم) دست یافته بود و آن را تبلیغ می كرد. چون پیروان او افزایش یافتند، كلیسای خود را به دلیل سیاسی ـ مذهبی بودن، مستقل از فرقه های مسیحی دیگر اعلام داشت. وی برضد هرگونه فساد، تبعیض و مشكل تراشی برای خلق خدا بود و در سخنرانی هایش دردهای مردم و نارسایی های مدیریت جامعه (دولت) را می شكافت و بیان می داشت. شهرت او در این زمینه باعث شد كه شهردار سانفرانسیسكو وی را دعوت به فسادزدایی از سازمانهای شهر كند و كمیسیون مسكن شهر را به او بسپارد كه جیم با ساختن یک رشته آپارتمان عمومی، به خانه بدوشی در سانفرانسیسكو پایان داد و شهرت اجتماعی كسب كرد. جیم جونز سپس با طرح نظریات خاص خود در زمینه مالیات و بیت المال وارد درگیری با «سازمان مالیات بردرآمد» دولت فدرال آمریكا شد و چون احتمال تشكیل پرونده قضایی برایش می رفت تصمیم گرفت كه از آمریكا خارج شود و در سرزمینی دیگر، یك منطقه كشاورزی تعاونی به دور از مفاسد دنیوی به وجود آورد. بیش از نهصد تن از اعضای كلیسایش با نظر او موافقت و به كشور گویان (گایانا) مهاجرت كردند و «جونزتاون» را در آنجا ساختند.

 

جیم جونز


2002م:«باب وودوارد» روزنامه نگار اینوستیگیتیو آمریکایی و نایب سردبیر اجرایی واشنگتن پست در كتاب چاپ نوامبر 2002 خود تحت عنوان «بوش در جنگ» ضمن افشاگریهای متعدد چند پیش بینی هم ارائه داده است که تماما به وقوع پیوسته اند. این کتاب 13 ماه پس از آغاز عملیات نظامی در افغانستان و چهارماه پیش از تعرض نظامی به عراق انتشار یافت. این كتاب دارای 378 صفحه است.

وودوارد نوشته است كه در آغاز ماجرای افغانستان چون مشاوران بوش به پیروزی نظامی حتی با اعزام 50 هزار سرباز تردید داشتند به «سیا» متوسل شدند كه این سازمان با پرداخت 70 میلیون دلار اسكناس صد دلاری نقد به سركردگان افغان (وار لردها)، به دست آنان طالبان را از صحنه خارج ساخت و عبدالرشید دوستم (ازبک) با همین پول برای خود استخر شنای سرپوشیده ساخته است.

«وود وارد» در جای دیگر كتاب خود ضمن پیش بینی اشغال نظامی عراق توسط آمریکا نوشته است كه كولن پاول وزیر امور خارجه (وقت) آمریكا كه در جریان جنگ سال 1991 با عراق، رئیس ستاد ارتش امریكا بود با نظر «چی نی» معاون بوش و رامسفلد وزیر دفاع او برای جنگ با عراق مخالفت كرد و چون موفق نشد در جلسات چند نفری نظر خود را بقبولاند، در فرصت مناسب با بوش به تنهایی ملاقات كرد و گفت كه اگر كشورهای دیگر و سازمان ملل كمك نكنند، حمله نظامی آمریكا به عراق نتیجه ای جز فاجعه ببار نخواهد آورد و تاكید كرد كه آمریكا به تنهایی اگر هم از عهده این جنگ برآید و عراق را اشغال نظامی کند، موفق به حفظ آرامش و انجام برنامه های خود در آنجا نخواهد شد .

پیش بینی وودوارد و اشغال نظامی عراق و کناره گیری پاول و گرفتار شدن دولت بوش در باتلاق عراق و افغانستان بعدا به تحقق پیوست.

وودوارد چهار سال بعد (سال 2006) کتاب «حالت جنگ» را منتشر ساخت که در آن به سوء جریاناتی از جمله کارهای فسادآلود لابی های کنگره (ابراموف و ...) و تنی چند از مقامات کاخ سفید و نمایندگان کنگره اشاره کرده است. وی در این کتاب پیروزی حزب دمکرات در انتخابات نوامبر 2006 را پیش بینی کرده بود که تحقق یافت.

 

وودوارد


2004م:به مناسبت صد ساله شدن تفاهم فرانسه و انگلستان معروف به « Etente Cordiale»، شیراك رئیس جمهور وقت فرانسه 18 نوامبر 2004 به لندن رفت. این تفاهم كه عمدتا به منظور حل اختلافات دیرپای مستعمراتی دو كشور و مناطق نفوذ آنها بود راه را برای اتحاد دو كشور با روسیه بر ضد آلمان، اتریش و ایتالیا هموار ساخت. در آن زمان، فرانسه شدیدا نگران تقویت بنیه نظامی آلمان بود. طبق این تفاهم كه مرحله نخست آن در هشتم آوریل 1904 حاصل شد، قرار شد كه انگلستان و فرانسه مالكیت و نفوذ خود بر سر سرزمین های آفریقای غربی را كه تا آن زمان كسب كرده بودند حفظ كنند و به درگیرشدن با یكدیگر در این مناطق پایان دهند، فرانسه آقایی انگلستان بر مصر و انگلستان نفوذ فرانسه در مراكش را بپذیرد، طرفین بی طرفی سیام (تایلند) را كه حایل میان مستعمرات دو كشور در شبه جزیره هندوچین بود رعایت كنند و بر جزایر نیو هبرید ادعای دیگری نداشته باشند. در این قسمت از تفاهمات وضعیت نیوفاوند لاند هم روشن شد و قرار شد كه مذاكرات برای تامین تفاهم بیشتر ادامه یابد. هدف فرانسه رفع اختلافهای انگلستان و روسیه بر سر ایران، افغانستان و تبت بود كه در مذاكرات بعدی مطرح شد و با میانجی گری فرانسه، سرانجام به امضای معاهده سن پترزبورگ در اوت 1907 و تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ میان روسیه و انگلستان و یك ناحیه حایل (در اختیار دولت تهران) منجر شد كه برای ایرانیان یك مصیبت ملی بود.

ژاك شیراك در آستانه دیدار از لندن در مصاحبه ای با روزنامه های انگلستان كه سه شنبه (16 نوامبر 2004 ) انتشار یافت گفته بود كه انگلستان از كمك به مساعی آمریكا برای اشغال نظامی عراق طرفی نبست و از این همكاری سهم چشمگیری به دست نیاورد. شیراك افزوده بود كه گمان می كند امریكاییان، جز با اصرار و یا شرط قبلی حاضر نشوند داوطلبانه سهمی به كسی دیگر بدهند و این در طبیعت آنان نهفته است. وی ضمن اشاره به ادامه شكاف میان آمریكا و اروپای غربی گفت: سیاست آمریكا فعلا بر پایه ای استوار است كه امكان ایجاد پل، میان دو قاره را نمی دهد و او مطمئن نیست كه در این شرایط، تونی بلیر (نخست وزیر وقت انگلستان) بتواند یك میانجی و واسطه میان دو قاره باشد.

 

ژاک شیراک

 

2008م:درست پنج سال پس از اعلام تصمیم دولت آمریكا مبنی بر واگذاری امور عراق به یك دولت موقت عراقی، كابینه عراق 16 نوامبر 2008 موافقتنامه دوجانبه نظامی آمریكا و عراق را كه با ابراز خرسندی كاخ سفید واشنگتن رو به رو شد تصویب كرد. این اقدام دولت عراق كه دولت آمریكارا از مواجهه احتمالی با سازمان ملل در آخرین روز دسامبر 2008 (44 روز بعد) رهانیده بود مورد اظهار نظر متعدد قرار گرفته بود مخصوصا كه دریاسالار «مایكل مولن» Admiral M. Mullen رئیس ستاد مشترك نیروهای مسلح آمریكا گفته بود كه ظرف سه سال تعیین شده (از 2008 تا 2011)، در زمانی مقتضی باید این «موافقتنامه وضعیت نیروها» بازنگری و عبارت «خروج نظامیان با توجه به وضعیت زمینه» بر آن اضافه شود. مولن افزوده بود: در طول سه سال كه زمانی نسبتا طولانی است هر لحظه ممكن است شرایط تغییر كند. تردید نیست كه در صورت تغییر و تحول وضعیت، ما با طرف عراقی مذاكره خواهیم كرد. از دریاسالار مولن سئوال شده بود كه آیا بعدا می توان در متن موافقتنامه تغییراتی داد؟ و پاسخ او چنین بود: قاعدتا احتمال بازنگری وجود دارد.

در اظهار نظرها، به روال كار آمریكا در هفت دهه گذشته استناد شده از جمله این نظر: دولت آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون هنوز نیروهای نظامی خودرا از ژاپن، آلمان، کره جنوبی و ... بیرون نبرده است. همیشه بهانه وجود دارد و راه برای امضای قراردادهای بعدی و تمدید مهلت باز است.

اظهار نظر دیگر از این قرار بود: آمریكا 85 سال (از 1918 تا 2003) تلاش كرد تا هدف خود مبنی بر استقرار در عراق و خودمختاری كردهای عراقی را تحقق بخشد، لذا باور كردن خروج كامل آن از عراق «سادگی» است. آمریكاییان خروج از عراق را مقدمه خروج از منطقه می پندارند و باطنا مایل به آن نیستند. برای بیرون راندن عراق از كویت كه گام بعدی صدام حسین اشغال نظامی سواحل شرقی جزیرة العرب بود، آمریكا 700 هزار نظامی وارد منطقه كرد و سلاحهایی بكار برد كه یك چهارم این نظامیان را 17 سال است كه به بیماری هایی از جمله سرطان مغز، اسهال مزمن، خارش پوست و خستگی مفرط (بیماری های مربوط به سلسله اعصاب) دچار ساخته و برای ماندن در عراق در پنج سال گذشته بطور متوسط هرسال 75 میلیارد دلار هزینه كرده و 4300 كشته داده است. عراق سنگر جهان عرب است و آمریكا در جهان عرب منافع بسیار دارد و این منافع در حال حاضر بیش از هر زمان دیگر در معرض به چالش گرفته شدن است زیراكه چین ابرقدرت شده است و نیاز به بازار و همچنین نفت دارد، ایران دارد همان ایران قرن هجدهم (زمان نادرشاه) می شود با بستگی های متعدد با عراق و منطقه خلیج فارس، هند قرن 21 كه پرچم خود را در كره ماه نصب كرده است دارای توانی چند برابر انگلستان سابق شده است و روسیه هم اگر موفق به رو به راه کردن اوضاع داخلی بویزه رهاساختن خود از بوروکراسی میراث گذشته شود ممکن است وارد معرکه شود.

در 16 نوامبر 2008، کابینه عراق به ریاست المالکی که در اجرای تصمیمات نوامبر 2003 دولت واشنگتن و پس از انجام انتخابات عمومی برسر كار آمده است پیمان نظامی دوجانبه آمریکا و عراق را که طرح آن مورد انتقاد بسیاری از شیعیان عراق و نیز دولت ایران قرار گرفته بود تصویب کرد.

 

Admiral M. Mullen

 

2008م:این سوپر تانکر کشور سعودی یکی از شکارهای دزدان دریایی قرن 21 بود که 17 نوامبر 2008 در شمال غربی اقیانوس هند به دام آنان افتاده بود. این بار هم دزدان دریایی که در آبهای سومالی فعالیت دارند و تاکنون چندین کشتی ازجمله یک کشتی حامل تانک را ربوده اند این تانکر سعودی را تصرف و مطالبه پول برای رهایی اش کرده بودند که مبلغ مورد مطالبه را دریافت کردند. کشتی های قبلی نیز با دادن پول مطالبه شده آزاد شده بودند. این پول را دولتها و یا کمپانی های صاحب کشتیها پرداخت کرده اند. اینک این سئوال مطرح است که چرا قدرتهای دریایی که این همه به ناوهای موشکدارشان می نازند به این دزدی دریایی پایان نمی دهند که با قایق تندرو دست به سرقت می زنند!.

 

ادامه دزدی دریایی در قرن 21


1421: یک توفان دریایی که در دریای شمال بوجود آمده بود دیواره ساحلی هلند در منطقه زیدازه را ویران ساخت که دهها منطقه کشاورزی به زیر آب فرو رفت و بیش از 9 هزار تن از میان رفتند.

1909: در پی کشته شدن دو آمریکایی در جریان حوادث داخلی نیکاراگوآ، دولت امریکا دو ناو جنگی به آبهای آن کشور فرستاد و ....

1918: گروهی از لاتویایی ها با استفاده از فرصتی که انقلاب بلشویکها در روسیه برایشان فراهم ساخته بود اعلام استقلال کردند و از امپراتوری روسیه جدا شدند. بعدا دولت شوروی بعدا بار دیگر منطقه بالتیک را به اتحادیه بازگردانید که لاتویایی ها در 1991 از فروپاشی شوروی استفاده کردند و دوباره جدا شدند و این بار به "ناتو" هم ملحق شدند و خود را در معرض خطر بزرگتری قراردادند.

1987: ساعت 7 و 30 دقیقه بعد از ظهر موتورخانه پلکان برقی ایستگاه مترو لندن در "کینگ کراس" آتش گرفت. در جریان این حریق 27 تن کشته و گروهی مجروح شدند که بعدا چهار تن از مجروحان نیز درگذشتند.

منبع:iranianshistoryonthisday.com

جمعه 27/8/1390 - 13:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته