شعر و قطعات ادبی
بی دل
آری ، تو آن كه می طلبد ، آنی .
امّا
افسوس !
دیری است كآن كبوترِ خون آلود ،
جویای برج گمشده ی جادو ،
پرواز كرده است . . .
" م . امید "
پنج شنبه 4/11/1386 - 14:23
شعر و قطعات ادبی
اگر عشق نیست
هیچ آدمیزاده ای را تابِ سفری این چنین نیست
با این همه ای قلبِ دربه در
از یاد مَبر
كه ما ،
من و تو ،
عشق را رعایت كرده ایم
كه ما ،
من و تو ،
انسان را رعایت كرده ایم
خود اگر شاهكار خدا بود . . . یا نبود
" احمد شاملو "
چهارشنبه 3/11/1386 - 12:59
شعر و قطعات ادبی
زرد است كه لبریز حقایق شده است
تلخ است كه با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است كه عاشق شده است
دوشنبه 1/11/1386 - 11:11
محبت و عاطفه
مرا از یاد برد آخر ،
ولی من ،
به جز او ،
عالمی را بردم از یاد !!!
يکشنبه 30/10/1386 - 12:41
شعر و قطعات ادبی
« كسی این جاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم كسی این جاست ؟
كسی این جا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشارِ گرم دستِ دوست مانندی ؟ »
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاهِ مرده ای
[ هم ردِّ پایی نیست .
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 23:14
شعر و قطعات ادبی
" چون سبوی تشنه "
از تهی سرشار ،
جویبار لحظه ها جاریست .
چون سبوی تشنه كاندر خواب بیند آب ، وندر آب بیند سنگ ،
دوستان و دشمنان را می شناسم من .
زندگی را دوست می دارم ؛
مرگ را دشمن .
وای ، اما – با كه باید گفت این ؟ من دوستی دارم
كه بدشمن خواهم از او التجا بردن .
جویبار لحظه ها جاری .
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 21:58
شعر و قطعات ادبی
" دریچه ها "
ما چون دو دریچه رو به روی هم ،
آگاه زِ هر بگو مگوی هم .
هر روز سلام و پرسش و خنده ،
هر روز قرار روز آینده .
عمر آینۀ بهشت ، امّا ... آه
بیش از شب و روزِ تیر و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست ،
زیرا یكی از دریچه ها بسته ست .
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد ،
نفرین به سفر ، كه هرچه كرد او كرد .
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 21:58
شعر و قطعات ادبی
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از كجا ، وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، امّا ، امّا
گردِ بام و درِ من
بی ثمر می گردی .
انتظارِ خبری نیست مرا
نه زیاری نه ز دیّارو دیاری باری ،
برو آن جا كه بود چشمی و گوشی با كس ،
برو آن جا كه ترا منتظرند .
قاصدك !
در دلِ من همه كورند و كرند .
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 21:58
شعر و قطعات ادبی
هرچه خواهی كن ، تو خود دانی
گر عبث ، یا هر چه باشد چند وچون ،
[ این است و جز این نیست .
مرگ می گوید : هوم ! چه بیهوده !
زندگی می گوید : امّا باید زیست ،
[ باید زیست ،
[ باید زیست ! ...
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 21:57
شعر و قطعات ادبی
آه !
بس كنم دیگر ،
خالیِ هر لحظه را سرشار باید كرد از هستی ،
زنده باید زیست در آنات میرنده ،
با خلوصِ ناب تر مستی .
چیست جز این ؟
[ نیست جز این راه .
زنده دارد زنده دل دم را .
هركجا ، هرگاه
اوج بخشد كیفیت كم را .
گفت و گو بس ، ماجرا كوتاه ،
ما اگر مستیم .
بی گمان هستیم
" م . امید "
سه شنبه 25/10/1386 - 21:56