• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 5945روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حیات پرفروق حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) قسمت 2

شخصیّت زین العابدین(ع)

وجود مقدّس او از جانب حضرت ربّ العزّه به عنوان چهارمین اختر تابناك امامت، براى اینكه تمام عالمیان در همهّ شئون جنابش را براى یافتن سعادت دنیا و آخرت اُسوه و سرمشق قرار دهند، انتخاب شد، و همین مسئله در باز شناساندن شخصیت و عظمت حضرت در تمام جهات حیات كافى است.

خواهر زاده اش مى گوید: به تشویق فاطمه دختر حضرت سیّد الشهداء در مدار خدمت آن جناب برآمدم، هرگز در كنارش ننشستم مگر اینكه باب خیرى به رویم باز شد، یا از خشیت آنجناب از حضرت حقّ دلم غرق خشیت شد، یا دانشى پاك و علمى با منفعت از آن منبع فیض و كرامت آموختم.(7)

ابن شهاب زُهرى مى گوید: بهترین فردى كه از بنى هاشم یافتیم، حضرت زین العابدین علیه السّلام بود.

سعید بن كلثوم مى گوید: خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم، سخن از وجود مقدّس امیرالمؤمنین به میان آمد، امام ششم آنچنان كه حقّ على علیه السّلام بود از آنجناب تمجید كرد، و حضرتش را به بهترین صورتى كه لیاقت داشت ستود، سپس فرمود:

به خدا قسم هرگز حرامى نخورد تا عمرش پایان گرفت، و از دو برنامه اى كه رضاى حقّ در آن بود سخت ترینش را براى عمل انتخاب كرد. حادثه اى براى رسول خدا پیش نیامد، منگر اینكه آنحضرت را به عنوان تكیه گاه براى رفع حادثه خواست. جز او كسى همانند رسول خدا طاقت عبادت نداشت. به وقت عمل بمانند كسى بود كه بین بهشت و جهنّم است، ثواب حق را امید داشت، و از عذابش خائف بود. در راه رضاى حق و دورى از عذاب فردا از كاركرد روزانه اش و عرق پیشانى مباركش هزار بنده در راه خدا آزاد كرد. غذاى اهلش روغن و سركه و خرماى بهم انباشه بود. لباسى جز لباس كرباس نداشت، اگر آستینش اضافه مى آمد، قیچى مى خواست و آن را مى برید. در میان فرزندان و اهل بیتش در لباس و فقه زندگى نظیر علىّ بن الحسین علیه السّلام نبود.(8)

دقّت د راحادیث و روایات نقل شده از آن حضرت، و توجّه به عمق دعاهائى كه از آنجناب رسیده، و نظر به اعمال و اخلاق آن چشمه فیض الهیّه و دریاى كرامت ربّانیّه، نشان دهنده شخصیّت الهى و چهره ملكوتى آن اُسوه فضیلت و الگوى حقیقت و سعادت است.

زُهْرى مى گوید: همراه با حضرت سجّاد علیه السّلام برخوردى با عبدالملك بن مروان داشتیم، آثار عبادت در چهره امام چهارم عبدالملك را به تعجّب انداخت، و برنامه حضرت با پروردگار براى او بسیار بزرگ جلوه كرد.

به حضرت عرضه داشت: از چهره ات آثار زحمت و كوشش و عبادت و بندگى سنگین آشكار است، در صورتى كه عاقبت به خیرى در پرونده شما ثبت است، و تو پاره تن رسول خدائى، براى تو نسبت به اهل بیت و مردم زمانه فضل عظیم است، آنچه از علل برترى و دانش و بینش و ورع و دین به شما عنایت شده به اخدى جز رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام داده نشده!

عبدالملك مدح و ثنا و تعریف و تجیدش را از حضرت قطع نكرد، تا امام چهارم به او فرمود: «آنچه را گفتى از من نیست، بلكه عنایت و الطاف الهى به این بنده درگاه حقّ است، جلوه اى است از تأیید و توفیق حضرت دوست; به من بگو با كدام قدرت و با چه قوّت به اداى شكر این همه نعمت برخیزم؟ رسول خدا آنقدر به عبادت و نماز ایستاد تا قدمهایش ورم كرد. چنان در مدار روزه قرار گرفت كه آب دهانش خشك شد. به حضرت عرضه داشتند: یا رسول اللّه مگر نه این است كه گذشته و آینده ات بر اساس خبر حضرت حق در قرآن غرق در مغفرت است، پس این همه زحمت در عرصه عبادت چیست؟

پاسخ داد: نمى خواهید بنده شاكرى باشم؟ خدا را شكر و سپاس كه مرا به عبادت و اطاعت برگزیرده، و در دایره امتحان توفیقم داد، در دنیا و آخرت سپاس را مختصّ او مى دان. به خدا قسم اگر اعضایم قطعه قطعه شود، و پیه چشمم به سینه ام بریزد، قدرت اِقدام به عُشرى را اعشار از یك نعمت از تمام نعمت هاى عنایت شده او را، كه شماره كنندگان از شمارشش عاجزند، و حمد حامدان به آن نمى رسد، ندارم. نه بخدا قسم كه ترك شكرش نكنم، به اندازه اى كه روز و شب، و در خلوت و آشكار مرا در این حال ببیند.

اگر حقوق واجبه اهل بیتم و خاصّ و عام مردم نبود، و من ور به ادایش نبودم، هر آینه به چشم به آفرینش مى نگریستم و به قلب به حضرت اللّه، تا وجود مقدّس او بر من قضاوت كند كه او بهترین حاكم است أ» آنگاه حضرت سجاد گریه كرد و عبدالملك هم به گریه حضرت گریست، سپس فرمود: «چقدر فاصله است بین كسیكه در طلب آخرت است و براى به دست آوردن آن مى كوشد، و كسیكه متوجّه دنیاست و برایش مهم نیست مال و مقام از كجا مى آید، و در آخرت هیچ نصیبى ندرد»!!(9)

عبداللّه مبارك مى گوید: به مكّه مى رفتم، كودکى را بین هفت تا هشت سال دیدم كه سبكبال و سبكبار، به سوى حرم روان است. پیش خود گفتم: طفلى خردسال این بیابانها را تا مكّه چگونه سپرى مى كند. به نزدش شتافتم و بدو گفتم: از كجا مى آئى جواب داد: از نزد خدا. گفتم: كجا مى روى؟ گفت: به سوى خدا. گفتم: این بیابان مخوف را با چه كسى طى كردى؟ گفت: با خداى نیكوكار. گفتم: راحله ات كو؟ گفت: زادم تقوى، راحله ام قدم، و قصدم حضرت مولاست. گفتم: از چه طایفه اى؟ گفت: مطلّبى. گفتم: فرزند كه هستى؟ گفت: هاشمى ام. گفتم: واضحتر بگو. گفت: علوى فاطمى ام. گفتم: شعر سروده اى؟ گفت: آرى. گفتم: بخوان. اشعارى به مضمون زیر خواند:

«مائیم كه واردین بر چشمه كوثریم; تشنگان لایق را از آن آب سیراب كرده و درصحراى محشر از آنان حمایت مى كنیم; هیچ كس جز از طریق ما به رستگارى نرسیده; و آنكس كه زادش رابطه با ماست بیچاره و بدبخت نشد; آن كه با ایمان و عملش ما را خوشحال كرد، از جانب ما مسرور مى شود، و هر كس با ما به دشمنى و مخالفت برخاست، در اصل و ریشه اش خلل است، و آنكس كه حقّ مسلّم ما را غصب كرد، در قیامت سروكارش با حضرت ربّ العزّه است»!!

او پس از خواندن آن اشعار از نظرم ناپدید شد. به مكّه رفتم، حجّم را بجا آوردم. در بازگشت، جمعى را در بیابان دیدم دایره وار نشته اند. سركشیدم ناگهان آن چهره پاك و با عظمت را دیدم. پرسیدم: این موجود والا كیست؟ گفتند: علىّ بن الحسین.

اخلاق و رفار و صفات زین العابدین(ع)

امام علیه السّلام همچون سلف صالح و خلفت پاكش از تمام محاسن و محامد اخلاقى بهره جامع داشت، و ازهرگونه عیب و نقصى در زیمنه اخلاقو سائر شئون حیات پاك بود.

هیچ برخورد و حادثه و مصیبتى آن حضرت را از تجلّى دادن حسنات الهى بازنداشت، و وى را به سیّئات اخلاقى آلوده نكرد.

1. برخورد آن مایه الهى با مردى تندخو

مردى از نزدیكانش به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وى را نداد تا به بدگوئیش پایان داد و رفت. آنگاه آن منبع فیض به دوستانش رو كرد و فرمود: شنیدید به من چه گفت؟ من دوست دارم مرا همرهى كنید تا پاسخ مرا به وى بشنوید.

عرضه داشتند: با تو مى آئیم. حضرت حركت كرد و در حالى كه قدم بر مى داشت این آیه را قرائت مى كرد:

وَالْكَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ.(10)

... و آنانكه خشم را فرو مى خورند، و از مردم گذشت كننده اند; و خداوند نیكوكاران را دوست مى دارد.

براى ما معلوم شد كه حضرت كارى به دشنام دهنده ندارد. چون به در خانه آن مرد رسیدیم، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوئید على بن الحسین است. صاحب منزل در حالیكه نگران تلافى بود و در این داستان شكّى نداشت، به در خانه آمد. حضرت به او فرمودند: لحظاتى قبل مطالبى را درباره من گفتى، اگر در من وجود دارد، به خاطر آن از حضرت حق طلب مغفرت مى كنم، اگر در من نیست و تو اشتباه كردى، براى تو عفو و بخشش مى خواهم!!

صاحب خانه پیشانى حضرت سجّاد را بوسید، و عرضه داشت: یابن رسول اللّه آنچه گفتم در تو نبود، این منم كه باید مورد عفو حقّ قرار بگیرم.

2. رفتار با آسیب دیدگان از جذام

در حال سواره بر جمعى گذشت كه گرفتار بیمارى خطرناك و مهلك جذام بودند و كسى حاضر نبود با آنان نشست و برخاست كند!!

آنان سفره غذا انداخته و مى خواستند مشغول خودرن شوند، تا حضرت را دیدند وى را با غذا خوردن با خود دعوت كردند.

فرمود: اگر روزه نبودم پیاده مى شدم و كنار سفره شما مى نشستم. چون به منزل رسید دستور داد غذائى مخصوص آماده كنند، سپس همه جذامیان را به خانه خواست و همراه آنان سر یك سفره نشست، و از آنان بدینگونه دلجوئى فرمود.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

دوشنبه 17/10/1386 - 13:9
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقت زهد

شناختن حقیقت زهد با مراجعه به آیات و آثار و معارف اسلامى ، به خصوص آنچه از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده كار مشكلى نیست ، و چه نیكوست انسان حقیقت این مسئله الهیه را بشناسد و از حضرت رب العزه آراسته شدن به آن را بخواهد . كه هر كس آراسته به این حقیقت گردد ، به عالى ترین درجه معنوى آراسته شده ، و باب خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز كرده است .

زهد یعنى بى رغبتى به ظاهر دنیا به خاطر بدست آوردن آخرت و درجه بالاترش یعنى بى رغبتى به ما سوى الله جهت جلب رضا و خوشنودى و رضوان حضرت حق .

ضایع كردن مال حرام و حرام كردن حلال ، حرام و بیكارى و بیعارى و كلّ بر مردم شدن نیز حرام است .

زهد به معناى قناعت ورزیدن به حلال مالى و شهوانى از حرام و ساختن آخرتى آباد با حیات دنیاست .

زهد یعنى تمام علائق را تابع علاقه حق قرار دادن ، و به معناى حكومت الهى قلب بر ظاهر امور دنیائى است .

آن كس كه در برابر متاع حیات مادى ، و آرایش ظاهر دنیا ، فریب نمى خورد ، و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاك ، و با چند روز مقام و با قلیلى در هم و دینار معامله نمى نماید زاهد است .

عرفان به واقعیات و معرفت به حقایق ، و بصیرت به امور ظاهر و باطن مورث زهد است .

چون واقف شدى اگر عمرت هزاران سال باشد و هزاران گونه نعمت در كفت قرار بگیرد ، در برابر عمر ابد آخرت و نعیم مقیم آن لحظه اى بیش نیست ، نسبت به آنچه در این دنیا از مال و منال و شهوت و مقام و ریاست و دیگر چیزها كه ترا از حیات جاوید و نعمت مقیم باز مى دارد به حقیقت زاهد خواهى شد .

چون آگاه شدى آنچه هست رفتنى است ، و تنها وجود باقى خداست ، و هر تكیه گاهى موقتى است ، تنها تكیه گاه ابدى حضرت رب العزت است از ماسوى الله زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت كنى ، با توجه به این حقایق است ، كه دنیا برایت مسجد و جمال محبوب برایت قبله و ذكر دائم برایت نماز ، و خدمت به خلق برایت عبادت مى گردد .

قدر خود بشناس ، و به آنچه باید واقف گردى واقف شو ، در مقام كسب آگاهى و بصیرت و معرفت و عرفان برآى كه در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى ، و به این خاطر از میان تمام ممكنات و موجودات ترا به مقام نیابت و خلافت از خود برگزیده اند .

آرى معرفت به حقایق مقدمه حركت به سوى حقایق و عشق به حقایق مقدمه آراسته شدن به واقعیات است كه عارف : صابر ، متقى ، متوكل ، عاشق ، خاضع ، خاشع ، صامت ، مجاهد ، عابد ، عالم ، حلیم ، حكیم و زاهد است ، و طى این همه راه در گرو حكمت نظرى و عملى است ، و آن دو عبارت از شناخت قرآن با كمك اهل قرآن و آراسته شدن به حقایق این كتاب است .

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

دوشنبه 17/10/1386 - 13:8
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حیات پس از مرگ صفحه 65 الی 70

بین این دو نوع عذاب، با حرف عطف «ثُمَّ» ـ كه دلالت بر ترتیب منفصل و فاصله طولانی دارد ـ جدایی حاصل شده است؛ از این رو هر دو عذاب، مربوط به آخرت نیست؛ بلكه عذاب اول در جهان برزخی و عذاب دوم در جهان اخروی واقع می‏شود.

آیه دهم:

«مِمّا خَطیئاتِهم اُغْرِقُوا فَاُدخِلُوا نارا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُم مِنْ دُونِ اللّه‏ِ اَنْصارا»1

بر قوم گستاخ و سركش نوح كه دستورات الهی را پیروی نمی‏كردند و از پیامبرشان نیز حرف شنوی نداشتند و او را مورد استهزا و تمسخر قرار می‏دادند، عذابی كُشنده فرود آمد.

خداوند، درباره چگونگی عذاب آنان می‏فرماید:

«مِمّا خَطیئاتِهم اُغْرِقُوا»

نخستین بار در طوفانی كه به امر خدا روی داد ـ و در تاریخ به «طوفان نوح» معروف است ـ غرق و هلاك شدند.

«فَاُدخِلُوا نارا»

پس از مرگ ـ در دنیا ـ به آتش افكنده شدند.

«فَلَمْ یَجِدُوا لَهُم مِنْ دُونِ اللّه‏ِ اَنْصارا»

در آن حال، غیر از خدا، هیچ یاوری را توانا نیافتند كه قادر بر كمك و یاری بر آنان و نجاتشان از عذاب آتش باشد. [كنایه از این است كه هنگام افتادن در

________________________________________

1 . نوح (71) آیه 25.

________________________________________

آتش، از بتها و خدایان دروغینشان كاری ساخته نیست].

منظور از آتشی كه قوم نوح در آن افكنده شدند، آتش جهنم برزخی است؛ زیرا:

الف ـ پس از غرق شدن و هلاك گشتن، حرف عطف «فاء» كه دلالت بر ترتیب متصل و انجام پی‏درپی دارد، واسطه شده است؛ گویی آن قدر این دو، به هم پیوسته بیان شده كه پس از غرق شدن در طوفان، بی‏درنگ آنان را به آتش افكندند و اگر مراد، آتش آخرت می‏بود، بایستی با حرف عطف «ثُمَّ» فاصله می‏شد.

ب ـ انداختن در آتش، با لفظ ماضی به كار رفته كه دلالت بر انجام‏دادن فعل دارد؛ بنابراین چون قیامت هنوز فرا نرسیده، ورود به آتش در جهان برزخی واقع شده است.

***

غیر از ده آیه‏ای كه چگونگی دلالت آنها را بر «حیات برزخی» شرح و توضیح دادیم، آیات دیگری نیز ـ از نظر معنا ـ بر «عالم برزخ» دلالت دارند كه به سبب رعایت اختصار، به ترجمه آنها بسنده می‏كنیم:

«كَیْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّه‏ِ وَ كُنْتُم أَمْواتا فَأَحیاكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُم ثُمَّ یُحْییكُمْ ثُمَّ إلَیْهِ تُرْجَعُونَ»1

 

________________________________________

1 . بقره (2) آیه 28.

________________________________________

چگونه به خدا كفر می‏ورزید! در حالی كه مرده بودید و خدا شما را زنده كرد؛ دیگربار، بمیراند؛ باز زنده كند و سرانجام نیز به سوی او خواهید رفت.

«إنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الِمَلائِكُةُ ظالِمی أَنْفُسِهِم قالُوا فیمَ كُنْتُم قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفینَ فی الأَرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّه‏ِ واسعةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِكَ مَأْویهُم جَهَنَّمُ وَسائَتْ مَصیراً»1

فرشتگان، هنگامی كه جان ستمگران را گیرند؛ [آنها را مورد بازخواست قرارداده] پرسند: «چرا در دنیا بد كردار بودید؟»

گویند: «ما در زمین، مستضعف و ناتوان بودیم».

فرشتگان گویند: «آیا زمین خدا گسترده نبود كه [از سرزمین جهل و كفر به وادی علم و ایمان بشتابید و] هجرت كنید؟»

[این بهانه‏ها را نپذیرند] جایگاهشان «جهنم» است كه بد جایگاهی است.

«إلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَالْوِلْدانِ لایَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَلایَهْتَدُونَ سَبیلاً فَأُولئِكَ عَسَی اللّه‏ُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللّه‏ُ عَفُوّاً غَفُوراً»2

آن گروه از مردان، زنان و كودكانی كه ناتوان بودند و گریزی برایشان میسر نبود و راهی برای نجات نمی‏یافتند به بخشش و رحمت خداوند امیدوار باشند كه خداوند بخشنده و آمرزنده است.

________________________________________

1 . نساء (4) آیه 97.

2 . نساء (4) آیه 98 ـ 99.

________________________________________

«وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لی وَ لاتَفْتِنّی أَلا فی الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ»1

برخی از منافقان گویند: «ما را از جهاد معاف دار! و در [آتش] فتنه نینداز!» آگاه باش! آنان خود در فتنه افتادند؛ و اكنون، آتش، آن كافران را در برگرفته است.

«أَلَمَ تَرَ إِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ‏اللّه‏ِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُم دارَالْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ القَرارُ»2

آیا ندیدی! حال مردمی كه نعمت خدا را تبدیل به كفر و نافرمانی كردند و [خود و] قوم خود را به دیار تباهی رهسپار ساختند و به دوزخ ـ كه بد جایگاهی است ـ در افتادند!

«وَ قالَ الَّذینَ لایَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْنا المَلائِكَةُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فی أَنْفُسِهِم وَ عَتَوْ عُتُوّاً كَبیراً یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لابُشْری یَوْمَئذٍ لِلْمُجْرِمینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرّاً وَ أَحْسَنُ مَقیلاً»3

آنان كه امید به دیدار ما نداشتند، می‏گفتند: «چرا فرشتگان بر ما فرستاده نشدند؟ چرا ما خدا را به چشم نمی‏بینیم؟» بدرستی كه آنان راه غرور و تكبر

________________________________________

1 . توبه (9) آیه 49.

2 . ابراهیم (14) آیه 28.

3 . فرقان (25) آیه 21 ـ 24.

________________________________________

را پیش گرفتند و به شدت در جهت سركشی و طغیان شتافتند؛ روز دیدار با فرشتگان، مژده‏ای از آنان نیابند؛ بلكه گویندشان: «از رحمت خدا به دور باشید!» ما نیز به كردار بدشان توجه كرده و همه اعمالشان را محو گردانیم. اهل بهشت در آن روز، قرارگاهی به مراتب بهتر و خوابگاهی نیكوتر[از دنیا[ خواهند داشت.

«وَ إِنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ»1

برای ستمكاران، پیش از قیامت، عذابی خواهد بود كه بیشتر مردم از آن آگاه نیستند.

«فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ المُقَرَّبینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّتُ نَعیمٍ»2

اگر از نیكان به درگاه خدا باشد؛ [در بهشت برزخی] آسوده و شادمان و در آخرت نیز از بهشت جاودان بهره‏مند است.

«وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبینَ الضّالّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ وَ تَصْلِیَةُ جَحیمٍ»3

اما اگر از بد كرداران و گمراهان باشد؛ [در جهنم برزخی] آب گرم جوشان بدو آشامند و [در جهنم آخرت نیز] جایگاهش اندر آتش است.

________________________________________

1 . طور (52) آیه 47.

2 . واقعه (56) آیه 88 ـ 89 .

3 . واقعه (56) آیه 92 ـ 94.

برگرفته از کتاب حیات پس از مرگ به نویسندگی علــی‏محمّد اســدی

دوشنبه 17/10/1386 - 13:7
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

انبیاء الهى و زهد

بازگو كردن زهد انبیائى كه در آیات قرآن و روایات از آن نام برده شده داستان بسیار مفصلى است ، على (علیه السلام) در خطبه 160 نهج البلاغه به زهد چند نفر از انبیاء بدین قرار اشاره دارند :

اگر خواهى از موسى كلیم الله سخن بگو ، كه به پروردگار عرضه داشت :

( رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ ) . (6)

پروردگار من بر آنچه از خیر بسویم فرستى نیازمند و محتاجم .

به خدا قسم به وسیله این دعا قرص نانى از خدا مى خواست ، زیرا خوراكش سبزى و گیاه زمین بود ! ! و به علّت لاغرى و كمى گوشت بدن ، سبزى گیاه از نازكى پوست درونى شكمش دیده مى شد .

و اگر خواهى از داود سخن به میان آر ، كه داراى مزامیر و زبور بود ، و خواننده اهل بهشت است ، بدست خود از لیف خرما زنبیل ها مى بافت و به هم نشینان خود مى گفت : كدامتان در فروختن این زنبیل ها به من كمك مى كنید ، از بهاى فروش آنها خوراكش یك عدد نان جو بود .

و اگر خواهى داستان زندگى عیسى بن مریم (علیه السلام) را به میان آر ، كه سنگ را زیر سر خود بالش قرار مى داد ، و جامه زبر مى پوشید ، و طعام خشن مى خورد ، و خورش او گرسنگى بود ، و چراغ شب او ماه بود ، و سایه بان او در زمستان جائى بود كه آفتاب مى تابید یا فرو مى رفت ، و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود كه زمین براى چهارپایان مى رویاند ، نه زنى داشت كه او را به فتنه و تباهكارى افكند ، و نه فرزندى كه او را اندوهگین سازد ، و نه دارائى كه او را از توجه به حق برگرداند ، و نه طمعى كه او را خوار كند ، مركب او دو پایش بود ، و خدمتكار او دو دستش .

بیا و در مسئله زهد به پیامبر خود ، كه از همه نیكوتر و پاكیزه تر است ، اقتدا نموده ، از آن بزرگوار پیروى كن ، زیرا آن حضرت براى كسیكه بخواهد پیروى كند ، سزاوار پیروى كردن است ، و انتساب شایسته اوست براى كسیكه بخواهد به او نسبت داشته باشد ، و محبوب ترین بندگان نزد خداوند كسى است كه پیرو پیغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود .

لقمه دنیا را زیادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد ، به دنیا به هیچ عنوان دل نبسته بود ، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه ترین اهل دنیا بود .

دنیا با همه محتویاتش به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع كرد ، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان علاقه و دل بستن به دنیا را دشمن داشته ، او هم به پیروى از مولایش علاقه به دنیا را دشمن مى داشت . و مى دانست حق تعالى دنیا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست ، و آن را كوچك قرار داده ، او هم كوچك شمرد .

اگر نبود در وجود ما ، مگر دوستى آنچه كه خدا و رسول و دشمن داشته ، و بزرگ شمردن آن را كه خدا و رسول كوچك شمرده همین مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود .

پیامبر به روى زمین طعام مى خورد ، و مانند عبد مى نشست ، و به دست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى كرد ، و بر خر برهنه سوار مى شد و دیگرى را هم سوار مى كرد .

بر در خانه اش پرده اى كه در آن نقش ها نقش شده آویخته بود ، پس به یكى از زنهایش فرمود : این پرده را از نظر من پنهان كن ، زیرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنیا و آرایش هاى آن را به یاد مى آورم ، پس از روى دل از دنیا دورى گزیده ، یاد آن را از خود دور مى ساخت ، و دوست داشت كه برایش آن از جلوى چشمش پنهان باشد ، تا از آن جامه زیبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرمیدن است ، و امیدوارى و درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد ، پس علاقه و بستگى به این دنیاى از دست رفتنى را از خود بیرون و از دل دور كرده و آرایشهاى آن را از جلو چشم پنهان گردانید ، و چنین است كسى كه چیزى را دشمن مى دارد ، و بدش مى آید به آن چشم اندازد ، و نام آن را در حضورش برده شود ! !

زهد مورث معنویت ، آزادگى و ایثار و خصائل دیگر انسانى و الهى است ، زاهد به حقیقت اهل معناست ، و از قید تعلقات مادى و شیطانى با تمام وجود آزاد است ، و پیش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش كار بسیار آسانى است .

شدت زهد پیامبر و على و خاندانش و ائمه طاهرین و پس از آنان یاران و اصحاب خالص آن بزرگواران چیزى نیست كه نیاز به شرح داشته باشد .

دل زجان بر گیر تا راهت دهند  ***  ملك دو عالم به یك آهت دهند

چون تو برگیرى دل از جان مردوار  ***  آنچه مى جوئى تو آنگاهت دهند

گر بسوزى تا سحر هر شب چو شمع  ***  تحفه نقد سحرگاهت دهند

تا نگردى بى نشان از هر دو كون  ***  كى نشان آن حرمگاهت دهند

چون بتاریكى دَرَست آب حیات  ***  گنج وحدت در بن چاهت دهند

اى گدا گر آشناى او شوى  ***  هر زمانى ملك صد شاهت دهند

گر بود آگاه جانت از جزا و  ***  گوشمال جان بناگاهت دهند

لذت دنیا اگر زهرت شود  ***  شربت خاصان درگاهت دهند

چون شنیدى تفرقه است در راه تو  ***  در سیاهى راه كوتاهت دهند

بى سواد فقر تاریكت شود  ***  گر هزاران روى چون ماهت دهند

چون درون دل زفقرت شد سیه  ***  ره برون زین سبز خرگاهت دهند

در سواد اعظم فقرست آنك  ***  نقطه كلى به اكراهت دهند

اى فرید اینجا چو كوهى صبر كن  ***  تا از این خرمن یكى كاهت دهند

-------------------------------------------------------------------------------------

1.             حدید / 23 .

2.             حشر / 16 – 17 .

3.             یوسف / 53 .

4.             فرقان / 43 .

5.             نازعات / 37 – 39 .

6.             قصص / 24 .

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

يکشنبه 16/10/1386 - 15:20
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حیات پرفروق حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) قسمت 1

ولادت زین العابدین(ع)

وجود مقدس حضرت سجّاد علیه السلام بنا بر أشهر روایات در روز پنجشنبه برابر با پنجم ماه با عظمت شعبان، در سال سى و هشتم هجرى به دو سال قبل از شهادت حضرت مولى الموالى امیرالمؤمنان علیه السلام در شهر مدینه، از پدرى با كرامت چون حضرت ابوعبدالله الحسین، سیّد الشهداء علیه السّلام، و مادرى با عظمت به نام سُلافة از خاندانى اصیل و ریشه دار كه امیرالمؤمنین وى را مریم نامید متولّد شد.

به خاطر چنین پدر و مادرى و اینگونه اصل و ریشه اى آن حضرت را ابن الخیرتین مى گفتند.

پیشواى مؤمنان، امام عارفان، قطب اهل تقوا، على علیه السلام به فرزند بزرگوارش در تعریف و تمجید از همسرش فرمود:

وَهِىَ اُمُّ اْلأوْصِیاءِ الذُّرِّیَّةِ الطَّیِّبَةِ:

فرزندم! همسرت سلافه، مادر امامان معصوم بعد از تو، و ریشه ذریّیّه پاك و پاكیزه اوست.

نام و لقب و كنیه زین العابدین(ع)

نام نامى و اسم گرامى آن حضرت على است، كه از بعضى از روایات استفاده مى شود، در اولاد پسر، بزرگ ترین فرزند حضرت حسین علیه السّلام است، و دو فرزند پسر دیگر آن حضرت نیز على نام داشتند كه به ترتیب معروف به على اكبر و على اوسط و على اصغرند.

سبب اینكه حضرت حسین علیه السّلام نام هر سه فرزند پسر خود را على انتخاب كرد، عشق عجیبى بود كه به پدربزرگوارش امیرالمؤمنین داشت و هم درسى بود كه به امّت اسلام داد كه در انتخاب نام فرزندان، بهترین نام و با معناترین اسم را برگزینند، تا به هنگام صدا كردن فرزندان، چهره هاى پاك الهى در ذهن آنان و شنوندگان دیگر تداعى شود، باشد كه از این رهگذر جرقّهة اى به قلوب بزند، و از شعله آن روح و جان به اوصاف اولیاء الهى متّصف شود.

آن حضرت به خاطر حالات و روحیّات و كمالات و اعمال و اخلاق و اوصاف و واقعیّاتى كه داشتند ملقّب به القاب زیر شدند، القابى كه معناى آن در تمام شئون هستى آن حضرت تجلّى داشت:

سیّد العابدین، زین الصالحین، وارث علم النّبیّین، وصىّ الوصیّین، خازن وصایا المرسلین، امام المؤمنین، منارالقانتین و الخاشیعن، متهجّد، زاهد، عابد، عدل، سجّاد، بَكّاء، ذوالثَّفِنات(1)، امام الاُمّة، أبوالأئمّة، حبیب، زكىّ امین، زین العابدین.

در اینكه آنحضرت را زین العابدین مى گویند دو روایت جالب در بهترین كتب حدیث آمده:

1ـ عمران بن سلیم مى گوید: هر گاه زُهرى از علّى بن الحسین مطلبى نقل مى كرد، مى گفت: مرا زین العابدین روایت كرد. یكبار سفیان بن عُیَیْنه به او گفت: از چه جهت او را زین العابدین مى گوئى؟

پاسخ داد از سعید بن مسیّب شنیدم كه رسول خدا فرمود:

به روز قیامت، فریاد كننده اى آواز برآرد: زینت عبادت كنندگان، كجاست؟ (یُناد مُنادٍ: أیْنَ زَیْنُ الْعابِدینَ؟)

چنان مى بینم كه فرزندم علىّ بن الحسین با تمام وقار و سكون در میان مردم محشر برارى رسیدن به جایگاهش قدم بر مى دارد.

همین روایت را كتاب پرقیمت «علل الشرایع» صدوق از طریق على بن ابراهیم قمّى، از ابن عبّاس، از رسول الهى حكایت مى كند.(2)

2ـ سحرگاهى در حالت عبادت و مناجات بود، مناجاتب عاشقنه، و عبادتى خالصانه، ابلیسى به صورتى وحشتناك در برابرش مجسّم شد تا روى را از حال خوشى كه با محبوبش داشت باز دارد، آن حضرت كمترین توجّهى به آن شبح هولناك و چهره ترس آور نكرد، به قیام و قعود و به ذكر و مناجاتش ادامه داد، كه ناگهان شنید گوینده اى از طرف غیب، سه مرتبه فریاد زد: أنْتَ زَیْنُ الْعابِدینَ حَقّا!!(3)

عبادت زین العابدین(ع)

به هنگامى كه وضو مى گرفت، رنگ مباركش به زردى مى گرائید. زمانى اهل بیت بزرگوارش از او پرسیدند: چرا به وقت وضو اینچنین مى شوى؟ پاسخ داد: مى دانید آماده ایستادن در برابر چه مولایی هستم؟!

چون به نماز مى ایستاد لرزه بر اندامش مى افتاد!! در جواب كسى كه از حضرت پرسید این چه حال است؟ فرمود: به وقت مناجات و عبادت در پیشگاه محبوبم این حالت به من دست مى دهد.

روزى در اطاقى كه در حال سجده بود آتش افتاد، بیم آن مى رفت كه شعله آتش تمام اطاق را بگیرد، ناگهان فریاد زدند: پسر پیامبر! آتش آتش!!

اهل خانه آتش را خاموش كردند و آن عاشق پاكباخته هنوز در سجود بود، چون از عبادت فارغ شد، عرضه داشتند: چه علّتى شما را از توچّه به حریقى كه به اطاق افتاد بازداشت؟ فرمود: آتش آخرت!!

روایتى بس مهم در باب كیفیّت عبادت عابدان بن مضمون زیر از آنحضرت نقل شده:

إنَّ قَوْماً عَبَدُواللّهَ رَهْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ; وَ آخَرینَ عَبَدُوهُ رَغْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ; وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوااللّهَ شُكْراً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاْحْرارِ(4)

گروهى خداوند را از ترس عذاب بندگى مى كنند، این عبادت غلامان و بردگان بزدل است. جمعى حضرت دوست را از شوق رسیدن به بهشت عبادت مى كنند، این كار تاجران است. و عدّه اى وجود مقدّس او را محض شكر و اینكه آنجناب لایق عبادت است، پرستش مى نمایند و این عبادت آزدگان است.

عبادت آنجناب عبادت آزاد از ترس و شوق بود، او با تمام هستى و وجودش خداوند را محض خداوندیش مى خواست، در هیچ عبادتى از حضرت معبود توقّع اجر و مزد نداشت، و به خاطر ترس از عذاب به هیچ عبادتى قیام نكرد!!

اگر نافله روز به خاطر كار زیاد از دستش مى رفت، به وقت شب به قضاى آن برمى خواست، و به فرزندانش مى فرمود: این برنامه بر شما واجب نیست، ولى من دوست دارم هر یك از شما به برنامه شایسته اى عادت كرد آن را از دست ندهد، اگر در زمان معیّنش نتوانست بجاى آورد، به وقت دیگر آن را قضا كند!

«كشف الغمّه» مى گوید: در هر بیست و چهار ساعت هزار ركعت نماز به جاى مى آورد، و چون صبح مى شد از هیبت حق غش مى كرد، و آنچنان از خود بیخود مى شد كه وقتى باد می وزید او را همچون خوشه گندم به راست و چپ حركت مى داد!!

امام باقر علیه السّلام مى فرماید: پدرم حضرت سجّاد، نعمتى از نعم الهى را یاد نكرد مگر اینكه سجده آورد. آیه اى از قرآن كه در آن مسئله سجده بود قرائت نكرد مگر همراهش به سجده آمد. رنجى از او برطرف نگشت مگر اینكه به خاطر آن سجده كرد، از نماز واجبى فارغ نشد جز اینكه آن را به سجده پیوند داد، و موفّق به اصلاح اختلاف بین دو نفر گشت مگر اینكه به خاطر توفیقش به آن كار بر خدا سجده كرد. در جمیع مواضع سجودش اثر سجود آشكار بود، به همین خاطر پدرم را سجّاد نامیدند!(5)

در حالات الهى آن حضرت آمده: بسترش خوشحالیش از برنامه هاى حق بود، و فرشش نشاطش در عبادت، دوستش تصدیق نسبت به حقایق، و خلوصش خودداری اش از غیر رضاى ربّ، تكیه گاهش سجّاده، و پوشش قبرش بود!

لحافش اصرارش در بندگى و مناجات، و خواب و چرتش قیام و خضوع و خشوع نسبت به پروردگار، و حرفه اش سوخت در عشق ربّ!

تجارتش زیارتِ خانه حقّ و حرم پیامبر، و بازارش شوق به خدمت، و بوى خوشش مهر و محبّت، و حرفه اش طاعت، و لباسش عزّت، و سلاحش صلاح، و مركبش زمین، و عادتش ظهور نیروهاى ملكوتى درونى، و سرمایه اش گرسنگى، و آرزویش سفر به آخرت، و خوشنودیش در لقاء و وصال حضرت محبوب بود.(6)

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

يکشنبه 16/10/1386 - 15:19
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حیات پس از مرگ صفحه 61 الی 65

 

ندا خواهد رسید كه هیچ راهی برای خروج از این عالم ندارید [و آنچه در دنیا كِشته‏اید، اینك می‏دروید!]

بدون «حیات برزخی» دو بار مردن و دو بار زنده شدن امكان ندارد. آیه زیر هم، این معنی را تأیید می‏كند:

«كُنْتُم اَمْواتا فَاَحْیاكُم ثُمَّ یُمیتُكُم ثُمَّ یُحْیِیكُم ثُمَّ اِلیْهِ تُرْجَعُونَ»1

مرده بودید؛ خدا شما را زنده كرد. دیگر بار نیز بمیراند، باز شما را زنده گرداند؛ تا اینكه سرانجام به سوی او بازگشت كنید.

***

در مورد دلالت آیه هفتم بر حیات برزخی، اشكالاتی بدین شرح مطرح شده است:

اشكال اول: عده‏ای از مفسران می‏گویند:

«این آیه دلالتی بر حیات برزخی ندارد؛ بلكه مراد از دوبار مردن، مرگ حال نطفگی و دنیاست و مراد از دوبار زنده شدن، زندگی دنیا و قیامت است».

پاسخ: مرگ، وقتی صادق است كه قبلاً حیاتی بوده باشد؛ بنابراین، مرگ نسبت به نطفه صدق نمی‏كند و مراد از زنده شدن، حیاتی است كه موجب یقین به معاد گردد؛ زیرا كفار در دنیا، قیامت را انكار می‏كنند و حیات دنیایی آنان نیز موجب یقین به معاد و

________________________________________

1 . بقره (2) آیه 28.

________________________________________

اعتراف به گناهان نمی‏گردد.1

اشكال دوم: گروهی دیگر پنداشته‏اند:

«دو بار مرگ و زندگی، تأكید در مرگ و زندگی دنیا می‏باشد و دلالتی بر موت و حیات برزخی ندارد؛ چنانكه در آیه زیر هم بدین مطلب اشارت رفته است:

«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ»2

«باز هم به چشم بصیرت، دقت كن».

حكیم و مفسر الهی، مرحوم «علامه طباطبایی» در پاسخ به این اشكال، می‏گوید:

«این حرف [كه مراد از تثنیه و دوبار، تأكید است؛ نه تثنیه واقعی و حقیقی] وقتی درست است كه خداوند تعالی، كلمات «اماته و اِحیاء» را تثنیه آورد؛ یعنی بگوید: امتنا اماتتین و احییتنا احیایتین؛3 [و حال آنكه كلمه «اثنتین» كه هم خانواده «تثنیه» و به معنای «دو» می‏باشد؛ استعمال شده و لذا به هیچوجه معنای تأكید از آن فهمیده نمی‏شود]».

آیه هشتم:

________________________________________

1 . بر گرفته از: «تفسیر المیزان»، ج17، ص312 ـ 314.

2 . ملك (67) آیه 4.

3 . «تفسیر المیزان»، ج17، ص 313. «ترجمه تفسیر المیزان»، ج34، ص 180.

________________________________________

«فَوَقیهُ اللّه‏ُ سَیِّئاتِ مامَكَرُوا وَ حاقَ بآلِ فِرْعَونَ سُوءُ العَذابِ اَلنَّارُ یُعْرَضُونَ عَلیْها غُدُوّا وَعَشِیّا وَ یَوْمَ تقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلوا آلَ فِرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ»1

این آیه ماجرای مكر و حیله فرعونیان با قوم موسی را كه سرانجام به هلاك شدن آل فرعون منجر گردید، چنین بیان می‏دارد:

«فَوَقیهُ اللّه‏ُ سَیِّئات مامَكَرُوا»

آنان، آهنگ كشتن موسی و قومش را نمودند و خدای تعالی، ایشان را از شرّ فرعونیان نگه داشت و مكرشان را به خودشان برگرداند و همگی را در دریا غرق ساخت.

«وَ حاقَ بآلِ فِرْعَونَ سُوءُ العَذابِ»

پس از آنكه فرعونیان غرق شدند، در جهان برزخی، دچار «عذاب سوء» گردیدند.

«اَلنَّارُ یُعْرَضُونَ عَلیْها غُدُوّا وَعَشیّا»

این «عذاب سوء» عبارت است از: روبه‏روی آتش نمایاندن آنان در صبحگاه و شامگاه.

«وَ یَوْمَ تقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلوا آلَ فِرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ»

آنگاه كه قیامت بر پا شود، عذابی سخت‏تر از «عذاب سوء» نصیب فرعونیان گردد كه از آن به عذاب شدیدتر تعبیر می‏گردد و عبارت است از: افكندن فرعونیان در آتش.

________________________________________

1 . مؤمن (40) آیه 45 ـ 46.

________________________________________

امام صادق علیه‏السلام در تفسیر این آیه فرمود:

«ذلِك فِی الدُّنیا ـ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامة ـ لاَنَّ فی نارِالقیامَةِ لایَكُونُ غُدوٌّ وَعشیٌّ؛ ثُمَّ قالَ: «هذا فِی الْبَرزَخِ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَة».1

«عذاب سُوء» در جهانِ پیش از قیامت واقع می‏شود؛ زیرا قیامت، شب و روز ندارد؛ و این موضوع در برزخ، قبل از روز قیامت تحقق می‏یابد.

دلیلی كه در آیه چهارم به آن استناد شد، اینجا نیز صادق است.2

مضافا به اینكه، در این آیه از دو نوع عذاب به شرح زیر نام برده می‏شود:

1 ـ «سُوء الْعَذاب»: این عذاب، مربوط به جهان برزخی است و آن عبارت است از نمایاندن فرعونیان بر آتش كه نسبت به عذاب آخرت خفیف‏تر است.

2 ـ «اَشَدّ العَذاب»: این عذاب، مربوط به جهان اخروی است و آن عبارت است از انداختن فرعونیان در آتش كه نسبت به عذاب برزخ بسیار شدیدتر است.

این آیه، به سه دلیل، بر جهان برزخی دلالت دارد:

1 ـ تفاوت بین تعبیر عذاب اول «سوء العذاب» و عذاب دوم«اشد العذاب».

________________________________________

1 . «مجمع البیان»، الشیخ الطبرسی، ج8، ص526. مكتبة العلمیة الاسلامیة.

2 . دلیلی كه در آن آیه اقامه شد، با استناد به آیه زیر است:

«لایرون فیها شمسا و لا زمهریرا»

در قیامت، خورشید و ماه دیده نمی‏شود. دهر (76) آیه 13.

________________________________________

2 ـ ذكر صبح و شب در عذاب اول؛ با توجه به اینكه قیامت، صبح و شب ندارد.

3 ـ تفاوت چگونگی عذاب؛ به طوری كه در عذاب اول مقابل آتش نمایانده می‏شوند و در عذاب دوم، درون آتش افكنده خواهند شد.

آیه نهم:

«اِذِ الاَغْلالُ فیاَعْناقِهم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النّارِ یُسْجَرُون»1

خداوند، كیفر كفار را پس از مرگ، چنین بیان می‏دارد:

«اِذِ الاَغْلالُ فیاَعْناقِهم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبونَ فِی الْحَمیم»

گردنهایشان را با غُل و زنجیرهای آتشین بكشند و در آب جوشان بیفكنند.

«ثُمَّ فِی النّار یُسْجَرون»

پس از آن، در آتش قیامت از شدت عذاب افروخته گردند.

در این آیه، دو نوع عذاب بیان می‏شود:

1 ـ انداختن در آب جوشان.

2 ـ افروختن در آتش.

________________________________________

1 . مؤمن (40) آیه 71 ـ 72.

برگرفته از کتاب حیات پس از مرگ به نویسندگی علــی‏محمّد اســدی

يکشنبه 16/10/1386 - 15:18
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

زهد و پرهیزکاری، حقیقتی الهی

داستان زهد ، داستان عجیبى است ، زهد حقیقتى است كه هر كس به آن آراسته شود ، برنده خیر دنیا و آخرت شده .

تحصیل زهد از مشكل ترین امورى است كه انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادق(علیه السلام) درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !

زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقیقت بر پیشانى سالك است .

زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پیراسته ، و شخصیّتى ممتاز ، و نیروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست .

حقیقت زهد را باید از زبان حقیقى و عرفاى واقعى شنید ، چرا كه آنها شیرینى این واقعیت را چشیده اند و از نسیم جان بخش این خصلت ملكوتى بهره برده اند ، بیان حقیقت زهد كار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست ، ما را كجا رسد كه به ترجمه عالى ترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم ، و از آنان كه از دوست نشان دارند نشان در اختیار بگذاریم .

زهد قبل از اینكه مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است ، به این معنى كه هر كس به قول قرآن مجید بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .

و چون بدست آوردن این حالت قلبى كارى بس مشكل و مدت مدیدى ریاضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینائى و بصیرت و همنشینى با اولیاء خداست ، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالكین و از والاترین مقامات عارفین و از بهترین حالات سائرین شمرده اند .

این حالت عالى قلبى ، یعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زرو و زینت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسیارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .

تمام روایات معتبر و محكم كه در بهترین كتب حدیث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا كنند به آیه بیست و سوّم سوره مباركه حدید ، كه ریشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا كه وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو كند انسان آن را ملك خود نمى داند ، بلكه گنجینه اى در خزانه حق مى نگرد ، كه انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنیا از دستش برود گوئى هیچ پیش آمدى نكرده ، چون چیزى كه ملك خود نمى دانسته از برابر چشمش غایب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد كه بخاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملك باعث اسف گردد .

چیزى كه از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حكم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد ، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !

تأسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شكایت به دستگاه منظم آفرینش و بخصوص صاحب حكیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .

و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به قول آیه شریفه تفاخر و تكاثر و علّت كبر و تكبر خود بینى است كه همه این خصائل شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و ع ذاب آخرت است ، و این غیر از فرح به نعمت است كه موجب شكر و كمك و عون بر عبادت و طاعت است كه دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده كردن ، غیر از دنیا را دنیا دیدن است ، متن آیه شریفه سوره حدید چنین است :

( لِكَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .(1)

هرگز بر آنچه از دست شما رود تأسف نخورید ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متكبر خودستائى نیست .

با توجه به این آیه بخصوص دو كلمه « تأسوا و تفرحوا » معلوم مى شود كه زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى كه عاقبتش تكبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد ، آن حالتى كه باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شكایت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .

اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به كبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنیا و بدور از حقیقت است ، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى با شد ولى قلبش به امید روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنیاست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بیچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .

موسى بن جعفر (علیه السلام) در تاریكى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت ، و سلیمان بر تخت حكومت فلسطین ، ذره اى فرح در دلش نبود .

یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .

على (علیه السلام) آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانه نشینى و بخاطر از دست رفتن حكومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حكومت ، كه حكومت ظاهر را بى ارزش تر از كفش پاره خود مى دانست بر حكومت فرحناك نبود .

چون قلب این گونه حركت الهى و معنوى و ملكوتى پیدا كند ، حقیقت زهد تحقق پیدا كرده و نور زهد در اعمال و حركات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد كرد .

عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاث قالَ : قُلْتُ لاِبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) جُعِلْتُ فِداكَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ فی كِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ .

حفص بن غیاث مى گوید : به حضرت صادِ (علیه السلام) عرضه داشتم قربانت كردم حدّ زهد در دنیا چیست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنیا را در كتابش بیان فرموده ، در آیه اى كه مى فرماید : تا بر از دست رفته حسرت نخورید و به بدست آمده فرحناك نگردید .

قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ : زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَیء مِنَ الدُّنیا وَلا یَأسى عَلى شَیء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسریح . . . .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :

زاهد و صابر و راغب ، زاهد كسى است كه غصه ها و خوشحالیها را از قلب بدر كرده ، بر چیزى از دنیا كه بدست مى آید خوشحال نمى شود ، و بخاطر چیزى كه از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .

راستى اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر یك سلسله امور كم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاك رنگارنگ و بر یك سلسله خوراكى و پوشاكى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تأسف باید بر عمر از دست رفته ، عمرى كه به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا این تأسف عامل حركت براى جبران مافات شود ، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد كه وسیله خیر دنیا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم .

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

شنبه 15/10/1386 - 15:33
بیوگرافی و تصاویر بازیگران
 

بسم الله الرحمن الرحیم

فاطمه(س) الگوی جاودانه زنان عالم

بى‏شک خلقت فاطمه پاسخ غیرتمندانه دستگاه آفرینش به تحقیر تاریخى زن و پاسخى جاودانه به چگونگى جریان یافتن زنانگى در متن حیات بشرى است.

آفرینش و زندگی فاطمه این نکته را به اثبات رساند که مى‏توان احساسات و انعطاف زنانه را با شعور و درایت حماسى پیوند زد؛ مى‏توان از محیط خانه منشأ تحولات اجتماعى و تاریخى شد؛ مى‏توان در محراب عبادت با ملک همنوا گردید و از آنجا، پاى به مسجد گذاشت و بلاغت را در ادبیات سیاسى و فرهنگى به اوج رساند؛ مى‏توان اوج اقتدار زنانه را در خضوع به همسر، پرورش فرزند، خانه‏ دارى هدفمند، توجه به علم و معرفت و حضورمؤثر در مهم‏ ترین عرصه‏ هاى حیات سیاسى و اجتماعى، تعریف کرد و عمر کوتاه زندگى مادى را تا همیشه تاریخ جاودانه ساخت.

امروزه بازشناسى شخصیت فاطمه(س) از آنجهت اهمیت دارد که ادعا مى‏کنیم جبران تحقیر تاریخى زن و نمایش توانمندى و ارزشمندى آنها، در سلوک مردانه و به خود بستن صفات مذکر نیست و باید اوج اقتدار زن را در بازبینى «هویت زنانه» جست.

 

شخصیت فاطمه‌ زهرا(س) شخصیتی ممتاز و برجسته

شخصیت‌ زهرای‌ اطهر، در ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و جهادی‌، شخصیت‌ ممتاز و برجسته‌ای‌ است؛ به‌ طوری‌ که‌ همه‌ زنان‌ مبارز و انقلابی‌ و برجسته‌ و سیاسی‌ عالم‌ می‌توانند از زندگی‌ کوتاه‌ و پرمغز او درس‌ بگیرند.

 

زنی‌ که‌ در بیت‌ انقلاب‌ متولد شد و تمام‌ دوران‌ کودکی‌ را در آغوش‌ پدری‌ گذراند که‌ مشغول یک‌ مبارزه‌ عظیم‌ جهانی و‌ فراموش‌ نشدنی‌ بود. وی در دوران‌ کودکی‌، سختیهای‌ مبارزه‌ دوران‌ مکه‌ را چشید، به‌ شعب‌ ابی‌طالب‌ برده‌ شد، گرسنگی‌ و سختی‌ و رعب‌ و انواع‌ شدتهای‌ دوران‌ مبارزه‌ مکه‌ را لمس‌ و بعد  که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرد، همسر مردی‌ شد که‌ تمام‌ زندگی‌ اش جهاد فی‌سبیل‌الله‌ بود و در تمام‌ قریب‌ به‌ یازده‌ سال‌ زندگی‌ مشترک‌ فاطمه‌ زهرا (س) و  امیرالمؤمنین‌(ع)، هیچ‌ سالی‌، بلکه‌ هیچ‌ نیم‌ سالی‌ نگذشت‌ که‌ این‌ شوهر، کمر به‌ جهاد فی‌سبیل‌الله‌ نبسته‌ و به‌ میدان‌ جنگ‌ نرفته‌ باشد و این‌ زن‌ بزرگ‌ و فداکار، همسری‌ شایسته‌ یک‌ مرد مجاهد و یک‌ سرباز و سردار دائمی‌ میدان‌ جنگ‌ را نکرده‌ باشد .

 

زندگی‌ فاطمه‌ ‌زهرا(س‌)، اگر چه‌ کوتاه‌ بود و حدود بیست‌ سال‌ بیشتر طول‌ نکشید، اما این‌ زندگی‌، از جهت‌ جهاد، مبارزه‌ ، تلاش‌، کار انقلابی‌، صبر انقلابی‌، درس‌، فراگیری‌ و آموزش، سخنرانی‌ و دفاع‌ از نبوت‌ و امامت‌ و نظام‌ اسلامی‌، دریای‌ پهناوری‌ از تلاش‌ و مبارزه‌ و کار و در نهایت‌ هم‌ شهادت‌ است‌.

 

مقام‌ معنوی‌ این‌ بزرگوار، نسبت‌ به‌ مقام‌ جهادی‌، انقلابی‌ و اجتماعی‌ او به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. فاطمه ‌‌زهرا(س‌) به‌ ظاهر، یک‌ بشر و یک‌ زن‌، آن‌ هم‌ زنی‌ جوان‌ است؛ اما در معنا، یک‌ حقیقت‌ عظیم‌ و یک‌ نور درخشان‌ الهی‌ و یک‌ بنده‌ صالح‌ و یک‌ انسان‌ ممتاز و برگزیده‌ است‌.

 

فاطمه‌ زهرا(س) روح مجرد و خلاصه نبوت و ولایت

درباره‌ فاطمه‌ زهرا (س)هرچه بگوئیم، کم گفته‏ایم و به حقیقت نمى‏دانیم که چه باید بگوئیم و چه باید بیندیشیم. به قدرى ابعاد وجود  این روح مجرد و این خلاصه نبوت و ولایت براى ما پهناور و بى‏پایان و درک نشدنى است که متحیر مى‏مانیم.

 

ستارگان درخشان عالم بشریت اغلب در زمان حیات خود به‏ وسیله هم‏عصرانشان شناخته نشده‏اند؛ مگر عده کمى از برجستگان که انبیا و اولیا باشند؛ آن هم به ‏وسیله عده معدودى. اما فاطمه‌ زهرا (س) چنان است که در زمان خود، نه فقط پدر و همسر و فرزندان و شیعیان خاص، بلکه حتى کسانى که شاید رابطه صمیمانه و گرمى هم با ایشان نداشتند، زبان به مدح آن بزرگوار گشودند.

 

اگر به کتابهایى که درباره فاطمه‌ زهرا(س) به‏ وسیله محدثین اهل سنت نوشته شده نگاه کنیم، روایات بسیارى را مى‏بینیم که از زبان پیغمبر( ص) در ستایش صدیقه طاهره صادر شده و یا رفتار پیغمبر با آن بزرگوار را نقل مى‏کنند .

 

ام ابیها؛ تسلی ‌بخش پیغمبر(ص)

تا قبل از ازدواج که دخترکى بود، با آن پدر به این عظمت کارى کرد که کنیه‏اش را ام ‏ابیها – مادر پدر - گذاشتند. در آن زمان، پیامبر رحمت و نور، پدید آورنده دنیاى نو و رهبر و فرمانده عظیم آن انقلاب جهانى  انقلابى که باید تا ابد بماند، در حال برافراشتن پرچم اسلام بود.

 

آن حضرت چه در دوران مکه، چه در دوران شعب ‏ابی‌طالب  و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت، در کنار و غمخوار پدر بود. دل پیغمبر در مدت کوتاهى با دو حادثه وفات خدیجه و وفات ابی ‌طالب شکست. فاطمه زهرا (س) در آن روزها قد برافراشت و با دستهاى کوچک خود غبار محنت را از چهره پیغمبر زدود.

 

کلام نور

- نزدیكترین اوقات زن به خدا

 

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیها السلام) قالَتْ: سَأَلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)أَصْحابَهُ عَنِ الْمَرْأَةِ ماهِىَ؟ قالُوا: عَوْرَةٌ، قالَ: فَمَتى تَكُونُ أَدْنى مِنْ رَبِّها؟ فَلَمْ یَدْرُوا.

فَلَمّا سَمِعَتْ فاطِمَةُ(علیها السلام) ذلِكَ قالَتْ: أَدْنى ما تَكُونُ مِنْ رَبِّها أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَیْتِها.

فَقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم): إِنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّى.

پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از اصحابش پرسید: زن چیست؟ گفتند: زن ناموس است.

فرمود: زن چه موقع به خدایش نزدیكتر است؟ اصحاب نتوانستند جواب گویند.

چون این سخن به گوش فاطمه(علیها السلام)رسید، فرمود: نزدیكترین اوقات زن به خداى خود هنگامى است كه در كُنج خانه خود باشد.

پس از این جواب، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: حقّا كه فاطمه پاره تن من است.

 

- موقعیت اهل بیت در نزد خدا

« وَاحْمَدُوا الَّذى لِعَظمَتِهِ وَ نُورِهِ یَبْتَغى مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ، وَ نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أَنـْبِیائِهِ.»

خدایى را حمد و سپاس گویید كه به خاطر عظمت و نورش، هر كه در آسمانها و زمین است به سوى او وسیله مى جوید، و ما وسیله او در میان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جایگاه قدس او و حجّت غیبى و وارث پیامبرانش هستیم.

 

- بهترین زنان كیستند؟

قالَتْ فاطِمَةُ(علیها السلام) فى وَصْفِ ما هُوَ خَیْرٌ لِلنِّساءِ: خَیْرٌ لَهُنَّ أَنْ لایَرینَ الرِّجالَ، وَ لا یَرَوْ نَهُنَّ.

حضرت در وصف این كه بهترین چیز براى زنان چیست، فرموده اند: این كه زنان، مردان را نبینند، و مردان هم زنان را نبینند.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

شنبه 15/10/1386 - 15:32
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

امام جواد علیه‌السلام خزانه‌دار علم الهی

اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام منبع علم لایزال الهی و چشمه جوشان و پر فیض معارف ربوبی می باشند.

رسول خدا از قول پروردگار در وصف اهل بیت نقل می كند كه حضرت حق فرمود

هم خزانی علی علمی من بعدك

آنان پس از تو خزانه دار بر علم من هستند

امام جواد علیه‌السلام چون اجداد طاهرش خزانه دار علمی الهی وگنجینه‌دار رازها و رمزهای آفرینش بود.

امام جواد  علیه‌السلام  با سنی كم با شركت در مناظره‌ها و مباحثه‌های عالمان و دانشمندان بزرگ عصر خویش، علم لدنّی كه همانا مختص به انبیاء و معصومین است را فرا روی مردمان عصر خود و اعصار دیگر به تصویر كشیدند. حضرت به مناسبتی به این نكته اشاره و مرز و سرچشمه علم خویش را با دیگران مشخص می‌نمایاند. هنگامی كه حضرت موضوع حیف و میل شبانی را به او گوشزد می‌كرد، در پاسخ به پرسش شبان كه عرض كرد، از كجا به این موضوع پی بردی؟ حضرت می فرمایند: همانا ما خزانه‌داران علم الهی و گنجینه‌داران حكمت خداوندی و جانشینان انبیاء و بندگان گرامی او هستیم.  "مدینه المعاجز ، ص 535"

حد سارق:

زرقان دوست صمیمی‌بن‌ابی‌داود نقل می‌كند كه: روزی بن‌ابی‌داود در حالی كه اندوه و حزن بر چهره‌اش نمایان بود از نزد معتصم باز می‌گشت . از وی علت حزنش را جویا شدم ، كه او گفت:

امروز آرزو كردم كه كاش بیست سال قبل مرده بودم . به او گفتم به چه دلیل؟

گفت: به خاطر اینكه امروز ابی‌جعفر محمد‌بن‌علی‌بن‌موسی علیهما‌السلام  نزد امیرالمؤمنین خود را تثبیت كرد.

گفتم : چگونه ؟

گفت: دزدی به سرقتش اعتراف كرده بود و خلیفه هم برای روشن شدن مسئله و اجرای حد بر وی،فقها را در مجلس جمع كرد و محمد‌بن‌علی را نیز دعوت نمود.

از ما سؤال كرد: از كجا دست دزد واجب است قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست

خلیفه گفت: به چه دلیل؟

گفتم: برای اینكه دست، همان انگشتان و كف دست تا مچ است و بدین خاطر از خداوند سبحان در باره تیمم می‌فرمایند " فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الی‌المرافق وامسحوا برؤسكم و ارجلكم الی الكعبین. " مائده / 6

در خصوص این فتوی برخی از فقها در مجلس با من همراه شدند.

برخی نیز گفتند: قطع دست از آرنج واجب است.

خلیفه از آنان علتش را پرسید. گفتند: چون خداوند در قرآن می فرماید: " وایدیكم الی‌المرافق " واین دلالت دست از نوك انگشتان تا مرفق و آرنج است.

ابن‌ابی‌داود ادامه داد: سپس خلیفه رو به امام جواد علیه‌السلام  كرد و گفت:

ای ابا جعفر نظر تو در باره این موضوع چیست؟

ابا جعفر گفت: ای خلیفه این جماعت در این باره نظر دادند.

مأمون گفت: رأی آنها را نادیده بگیر، رأی خود را بیان كن

او گفت: ای خلیفه مرا معاف كن

خلیفه گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم كه نظر و رأی خود را بیان كنی

ابا جعفر گفت: حال كه سوگند دادی، می‌گویم

تمام اقوال بیان شده، اشتباه است. در دین و سنت واجب است دست از نقطه پیوند استخوانهای انگشتان قطع و كف دست به حال خود باقی بماند.
خلیفه گفت: دلیلش چیست؟

اباجعفر گفت: این سخن رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله كه فرمود: سجده بر هفت عضو واجب است

پیشانی، دو دست، دو زانو و دو پا، پس اگر دستش از مچ و یا آرنج بریده شود برای دزد دستی باقی نمی‌ماند تا با آن سجده كند و خدای متعال می‌فرمایند: " و ان المساجد لله" جن/ 18 " مسجدها از آن خداوند است " یعنی اعضای هفت گانه سجده و مسجد از خدایند و آنچه از آن خداست قطع نمی‌شود.

ابن‌ابی‌داود گوید: معتصم از این حكم خوشش آمد و آن را پذیرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست
ابن‌ابی‌داود می‌گوید‌: در آن لحظه گویی برای من قیامتی برپا شد و آرزو كردم كاش زنده نبودم.

ابن‌ابی‌داود می‌گوید: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم: همانا خیرخواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است . هرچند كه بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.

خلیفه گفت: این خیر خواهی چیست؟

گفتم: وقتی امیرالمؤمنین فقها و رعیت و دانشمندان آنها را برای امری از امور دین در مجلس خویش گرد هم می‌آورد، از آنها در باره حكمی پرسش می‌كند و آنان نیز آنچه می‌دانند بر زبان می‌رانند، در حالی كه در مجلس خلیفه، خاندان او، فرماندهان، وزراء و كاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خلیفه به گوش مردم می‌رسد و آنان پی می‌برند كه خلیفه به خاطر فتوی و قول مردی كه عده ای از این امت به امامت وی قائل هستند و ادعا می‌كنند،كه او " امام جواد علیه‌السلام  " به مقام خلافت سزاوارتر است، قول و فتوای همه را كنار می‌زند، حكم او را بر حكم فقها ترجیح می‌دهد، این چه عواقبی را در پی خواهد داشت؟

بن‌ابی‌داود گفت: در این لحظه رنگ خلیفه به خاطر آنچه به وی تذكر داده بودم تغییر كرد و گفت: خداوند به خاطر این خیر خواهی به تو جزای خیر عطا كند.

چهار روز پس از این واقعه حضرت به شهادت رسید ...

تفسیرالعیاشی، ج1،ص319 ـ موسوعه الامام الجواد علیه‌السلام، ج2، ص 410 ـ بحار الانوار، ج 50، ص 5 ـ 7

شكار در حرم الهی:

بنا به نقل شیخ مفید از ریان بن شبیب: وقتی مأمون خواست دخترش ام‌الفضل را به همسری امام جواد علیه‌السلام  درآورد، عباسیان به چنین تحلیلی كه این مسئله موجب می‌شود كه حكومت به دست علویان افتد، با تصمیم مأمون به مخالفت برخاستند.

از این رو به نزد مأمون رفته و اظهار داشتند: تو را به خداوند سوگند می‌دهیم كه از تصمیم خود در تزویج ام‌الفضل با محمدبن‌علی منصرف شو و بار دیگر قدرت را از عباسیان به علویان منتقل نكن . در گذشته ولایتعهدی علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام همه را نگران خود ساخت، اكنون برای نامزدی ام‌الفضل یكی از عباسیان را انتخاب كن مأمون در جواب عباسیان گفت: اختلاف شما با علویان ریشه در نحوه برخورد شما با آنان دارد. اگر شما با آنان منصفانه برخورد می‌كردید، همانگونه كه آنها بر شما برتری و شایستگی دارند، برتری می‌یافتند. پیشینیان من، مشی بد رفتاری با علویان را در پیش گرفتند و قطع رحم كردند و من از این رویه به خدا پناه می‌برم، هرگز از این كه علی بن موسی علیه‌السلام  را ولیعهد خویش كردم، پشیمان نیستم . از وی خواستم كه به جای من خلافت كند قبول نكرد، قضای حتمی خدا جای خود را گرفت " و كان امر الله معذورا" .(چنین تحلیلی از شهادت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام  بیانگر نهایت حیله‌گری و تزویر مأمون حتی در برابر عباسیان است). اینكه می‌گویید چرا ابو جعفر را به دامادی خویش برگزیده‌ام؟ به فضل و دانش وی باز می‌گردد، كه با وجود سنی كم از همه برتر است امید است زمینه‌ای فراهم آید تا دیگران نیز چون من به درجه فضل و برتری وی آگاهی یابند.

بزرگان عباسی، دگر باره به سن حضرت علیه‌السلام  خرده گرفتند و گفتند درست است كه رفتار این جوان و فضل وكمال وی تو را به اعجاب وا داشته است، ولی با مسائل فقهی آشنائی ندارد. مدتی صبركن تا به معلوماتی دست یابد سپس نیّت خود را عملی ساز 
مأمون در جواب گفت: وای بر شما، من به جایگاه و منزلت این نوجوان بیش از شما دانایم، او از اهل بیتی است كه علم و دانش آنان از سرچشمه الهامات الهی نشأت می‌گیرد.

پدران آنان در دین و دانش و ادب، بی‌نیاز از رعیتی بودند كه علم‌شان به درجه كمال رسیده است. اگر قبول ندارید، امتحانش كنید تا درجه فضل و علم او بر شما آشكار گردد. گفتند: قبول است، وی را می‌آزماییم.

عباسیان با كسب اجازه از مأمون، اجازه خواستند تا فردی را برای مناظره با حضرت جواد علیه‌السلام  معرفی كنند وجلسه را ترك كردند
عباسیان با یكدیگر به شور نشستند و در نتیجه قاضی نامی و مشهور، یحیی‌بن‌اكثم را دعوت و با وعده دادن پول فراوان به وی در صورت پیروزی بر امام جواد علیه‌السلام، در روزی معین در مجلسی با حضور مأمون شركت جستند.

در این مجلس هر یك در جای خود قرار گرفتند و مأمون دستور داد تا تشكی و دو متكا را برای امام جواد علیه‌السلام  گسترداند و خود در كنار او ایستاد. و یحیی‌بن‌اكثم روبروی امام قرار گرفت.

یحیی بن اكثم رو به مأمون كرد و گفت: یا امیرالمؤمنین اجازه می‌دهید تا از ابوجعفر سؤال كنم؟

مأمون گفت: از خودش اجازه بگیر

یحیی‌بن‌اكثم رو به حضرت علیه‌السلام كرد و گفت: فدایت شوم اجازه می‌فرمایی مسئله‌ای بپرسم؟

حضرت علیه‌السلام  فرمود: بپرس

یحیی‌بن‌اكثم گفت: خداوند ما را فدایت سازد اگر فردی در حال احرام شكاری را بكشد، حكم آن چیست ؟

امام جواد علیه‌السلام  فرمود: شكارچی در حل كشته است یا در حرم؟

عالم به حرمت آن بوده یا جاهل؟

از روی عمد كشته یا اشتباه؟

آزاده بوده است یا غلام؟

صغیر بوده است یا كبیر؟

این اولین صید بوده است یا بیشتر؟

آن صید از پرندگان بوده است یا غیر آنها؟

كوچك بوده است یا بزرگ؟

شخص محرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده است؟

شب این عمل را انجام داده است یا روز؟

احرام عمره بوده است یا احرام حج؟

یحیی‌بن‌اكثم پس از شنیدن فروع باز شده از پرسش خود از سوی امام جواد علیه‌السلام  زبانش به لكنت افتاد و نشانه های عجز و ناتوانی به سیمایش آشكار شد.

مأمون پس از بیان مطالب از سوی امام جواد علیه‌السلام  گفت: خدا را به خاطر تشخیص خویش حمد و سپاس می‌كنم سپس رو به عباسیان كرد و گفت : اكنون بر آنچه در فكر آن بودید آگاهی یافتید؟

پس از مراسم عقد و خطبه خوانی، مأمون به حضرت علیه‌السلام  گفت: در صورت تمایل پاسخ مسائل محرم را بیان كنید تا همه بهره‌مند شویم
حضرت علیه‌السلام  فرمودند: محرم اگر صیدی را در غیر حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد، یك گوسفند كفاره باید قربانی كند و اگر صید در حرم باشد با ید دو گوسفند قربانی كند. اگر جوجه‌ای در حل بكشد قربانی، یك بره از شیر گرفته است؛ ولی قیمت آن جوجه بر او واجب نیست. اما اگر جوجه‌ای در حرم بكشد كفاره‌اش یك گوسفند و قیمت جوجه می‌باشد.

اگر صید از حیوانات وحشی چون الاغ وحشی باشد باید یك گاو قربانی و اگر صید شترمرغ باشد یك شتر قربانی كند.
كفاره كشتن صید بر فرد عالم و جاهل مساوی است.

در صورتی كه محرم عمداً صید را بكشد گناه كرده ولی چنانچه به اشتباه صید را شكار نموده چیزی بر او نیست
كفاره فرد حر برخودش واجب و كفاره غلام بر مولای او واجب است.

برصغیر كفاره نیست ولی كبیر كفاره بر او واجب است.

شخصی كه از شكار پشیمان شود پس از كفاره عقاب اخروی ندارد ولی آنكه بر كشتن صید اصرار ورزد عذاب اخروی گریبانگیر او می‌شود

الارشاد، ص 319 - موسوعة الامام الجواد علیه‌السلام  ، ج2، ص 408

.

تحف‌العقول، ص454 ـ بحارالانوار، ج10، ص 385 ـ  وسائل‌الشیعه، ج22،ص265 ـ  موسوعة الامام الجواد علیه‌السلام، ج2 ، ص406

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

شنبه 15/10/1386 - 13:34
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی(ع) تجلی عظمت الهی

شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین علی علیه‌السلام وسیع‌تر و متنوع‌تر از این است كه یك فرد بتواند در همه جوانب و نواحی آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. برای یك فرد، حد اكثری كه میسر است این است كه یك یا چند ناحیه معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب كند و به همان قناعت ورزد.

یكی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تأثیر او بر روی انسانها است و به عبارت دیگر «جاذبه و دافعه‏» نیرومند اوست كه هنوز هم نقش فعال خود را ایفا می‌‏نماید.

شخصیت افراد از نظر عكس‌العمل سازی در روحها و جانها یكسان نیست. به هر نسبت كه شخصیت حقیرتر است كمتر خاطرها را به خود مشغول می‌‏دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد می‌‏كند و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است‏ خاطره انگیزتر و عكس‌العمل سازتر است، خواه عكس‌العمل موافق یا مخالف

شخصیتهای خاطره‌انگیز و عكس‌العمل ساز، زیاد بر سر زبانها می‌‏افتند، موضوع مشاجره‏ها و مجادله‏ها قرار می‌‏گیرند، سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع می‌‏شوند، قهرمان داستانها و نوشته‏ها می‌‏گردند. اینها همه، چیزهایی است كه در مورد علی علیه‌السلام به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت‏ بی‌‏رقیب و یا بسیار كم رقیب است. گویند محمدبن‌شهرآشوب‌مازندرانى ـ كه از اكابر علمای امامیه در قرن هفتم است  ـ هنگامی كه كتاب معروف مناقب را تألیف می‌‏كرد، هزار كتاب به نام ‏«مناقب‏» كه همه درباره علی علیه‌السلام نوشته شده بود در كتابخانه خویش داشت. این یك نمونه می‌‏رساند كه شخصیت والای مولی در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول می‌‏داشته است.

امتیاز اساسی علی علیه‌السلام و سایر مردانی كه از پرتو حق روشن بوده‏اند این است كه علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم كردن اندیشه‏ها، به دلها و روح‌ها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحكام می‌‏بخشند.

فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و دكارت نیز قهرمان تسخیر اندیشه‏ها و سرگرم كردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهای اجتماعی مخصوصاً در دو قرن اخیر، علاوه بر این، نوعی تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیاناً آنچنان وارد مرحله ‏«تسلیم‏» می‌‏كنند كه اگر پیر مغان اشارت كند سجاده به می رنگین می‌‏نمایند. اما در هیچ كدام از آنها گرمی و حرارت توأم با نرمی و لطافت و صفا و رقّتی كه در پیروان علی علیه‌السلام ، تاریخ نشان می‌‏دهد نمی‌‏بینیم. اگر صوفیه از دراویش لشكری جرّار و مجاهدانی كارآمد ساختند، با نام علی كردند نه به نام خودشان

حسن و زیبایی معنوی كه محبت و خلوص ایجاد می‌‏كند از یك مقوله است و سیادت و منفعت و مصلحت زندگی كه كالای رهبران اجتماعی و یا عقل و فلسفه كه كالای فیلسوف است و یا اثبات سلطه و اقتدار كه كالای عارف است، از مقوله‏های دیگر. معروف است كه یكی از شاگردان بوعلی‌‌سینا به استاد می‌‏گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق‌العاده مدعی نبوت شوی،مردم به تو می‌‏گروند و بوعلی سكوت كرد. تا در سفری در فصل زمستان كه با هم بودند، سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار كرد و گفت: تشنه‏ام، قدری آب بیاور. شاگرد تعلل كرد و شروع كرد به عذر تراشیدن. هر چه بو علی اصرار كرد، شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترك كند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد كه ‏«الله اكبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله‏». بوعلی فرصت را مناسب دید كه جواب شاگرد را بدهد.گفت: تو كه مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری كنم مردم ایمان خواهند آورد، اكنون ببین فرمان حضوری من به تو كه سالها شاگرد من بوده‏ای و از درس من بهره برده‏ای آن قدر نفوذ ندارد كه لحظه‏ای بستر گرم را ترك كنی و آبی به من بدهی، اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت كرده، از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندس و به وحدانیت ‏خدا و رسالت او گواهی می‌‏دهد. ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا!

آری فیلسوفان شاگرد می‌‏سازند نه پیرو، رهبران اجتماعی پیروان متعصب می‌سازند نه انسانهای مهذّب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم می‌‏سازند نه مؤمن مجاهد فعال.

در علی علیه‌السلام ، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران. مكتب او، هم مكتب عقل و اندیشه است و هم مكتب ثوره و انقلاب و هم مكتب تسلیم و انضباط و هم مكتب حسن و زیبایی و جذبه و حركت.

علی علیه‌السلام پیش از آنكه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار كند، خود شخصاً موجودی متعادل و متوازن بود. كمالات انسانیت را با هم جمع كرده بود. هم اندیشه‏ای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار. كمال جسم و كمال! 218 روح را توأم داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوی می‌‏برید و روز در متن اجتماع فعالیت می‌‏كرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگی‌‏های او را می‌‏دید و گوش‌هایشان پند و اندرزها و گفتارهای حكیمانه‏اش را می‌‏شنید و شب چشم ستارگان اشكهای عابدانه‏اش را می‌‏دید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانه‏اش را می‏شنید. هم مفتی بود و هم حكیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم كارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده و بالاخره به تمام معنی یك انسان كامل بود با همه زیباییهایش.

علی علیه‌السلام اسوه انسانیت تمام انسان‏ها در زندگی خود به دنبال ‏«اسوه و الگو» می‌‏باشند و سعی می‌‏كنند حركات و گفتار خویش را همانند آن الگوها انجام دهند، خواه آن الگوها خوب باشند و یا بد، و خواه در كارهای مطلوب باشد و یا نا مطلوب.

دین اسلام نیز این قانون كلی انسان‏ها و خواسته آنان را مورد تأیید قرار داده و در هر زمانی الگو و یا الگوهایی تعیین كرده و مردم را به تبعیت از آنان سفارش نموده و تخلّف از این كار را موجب كیفر و عقاب دانسته است.

تمام انبیای الهی از اول خلقت‏بشر، هر كدام الگو و اسوه پاك و بدون نقص برای پیروان خود بودند و رسول خدا نیز طبق آیات زیادی از قرآن مجید به عنوان اسوه و الگو معرفی شده و اطاعت او، اطاعت پروردگار عالم معرفی گردیده است.(1)

پس از رحلت پیامبر عالیقدر، این مسئولیت عظیم به جانشین و وصی بر حقش‏ «امیر المؤمنین على علیه‌السلام‏» انتقال یافته و طبق دلایل زیاد و مدارك كافی كه در این زمینه در بحث‏های گذشته نقل كردیم، آن بزرگوار از هر جهت در جایگاه ارشادی و رهبری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار گرفته و وظایف وی را انجام می‏دادند و پیروان آئین مقدس اسلام نیز موظفند این الگوی تمام نمای رسالت اسلامی پیامبر عزیز را با جان و دل پذیرفته و در تمام برنامه‏های شخصی و اجتماعی خویش از آن سرور پیروی نمایند؛ در این زمینه یكی از دانشمندان بزرگ اهل سنت مى‏گوید:

«فأما على علیه‌السلام فأنه عندنا بمنزله الرسول صلى‌الله‌علیه‌وآله فی تصویب قوله و الإحتجاج بفعله و وجوب طاعته...» (2)

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نزد ما همانند وجود مبارك رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است، از نظر «عصمت‏» در گفتار و تمسك به رفتار و اطاعت و پیروی واجب از دستوراتش...

ملاحظه می‌‏كنید كه در این فراز جایگاه علی، همانند جایگاه پیامبر است، مانند او معصوم است و مردم در گفتار و رفتار مؤظفند او را الگوی خویش قرار داده و از امرش بدون چون و چرا پیروی نمایند، به همان نسبتی كه از رسول خدا تبعیت می‌كردند.

در احادیثی از طریق شیعه و سنی، پروردگار عالم و رسول گرامی اسلام، «امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام ‏» را به عنوان‏ «الگو» با عبارات گوناگون معرفی نموده و از پیروان آئین مقدس اسلام و بندگان الهی می‏خواهند كه از وی پیروی نمایند،كه ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره می‌‏گردد:

عن النّبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: قال‌الله‌تعالی: «ان علیا رایه الهدی و امام اولیائی و نور من اطاعنی و هو الكلمه التی الزمتها المتقین، من احبّه احبّنی و من ابغضه، ابغضنی فبشره بذلك فجاء علی فبشرته...» (3)

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‏فرمایند: پروردگار عالم فرمودند: همانا علی علیه‌السلام پرچم و نشانه هدایت است، او پیشوای بندگان و دوستان من است «علی علیه‌السلام‏» نور روشنگر پیروان الهی و همان كلمه‏ای است كه بر انسان‏های متقی واجب كرده‏ام، هر كس علی علیه‌السلام را دوست دارد، مرا دوست داشته و دشمنان وی دشمنان من هستند ای پیامبر! این فضیلت را به علی علیه‌السلام خبر ده و رسول اكرم نیز خبر داد.

این حدیث دارای محتوای بسیار والا و نشانگر فضیلت امیرالمؤمنین علیه‌السلام است،كه خداوند متعال الگو بودن و بی‌‌نظیری علی علیه‌السلام را می‌رساند و می‌‏فرماید:

الف: خط علی علیه‌السلام و آئین و افكار وی، همان خط خدا و اسلام حقیقی است و نزدیكی به‏آن حضرت و دوستداری وی، نزدیكی به خدا و دوستداری ‏«الله‏» است و بر عكس، دوری از علی علیه‌السلام دوری از خداست.

ب: در این حدیث‏«على علیه‌السلام‏»پرچم هدایت و توحید معرفى گردیده،راهیان راه او افراد هدایت‏یافته و حقجو مى‏باشند

ج:خداوند «علی علیه‌السلام‏» را در این فرازها «امام‏» و پیشوای اولیایش قلمداد نموده كه اسوه بودند آن حضرت را در بردارد.

د: امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در این جملات ‏«نور» مسلمانان مطیع و متعهد بیان گردیده و در واقع اوست كه انسان‏های بیدار را از جهل و ضلالت و تاریكی‏های مختلف نجات می‌‏دهد. . .

قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله : «یا علی انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی و انت قائد المؤمنین الی الجنه . . . » (4)

رسول خدا خطاب به امیر المؤمنین علیه‌السلام فرمودند: یا علی! تو امام و پیشوای امت من هستی و جانشین و خلیفه منی در میان آنان و تو مؤمنین را به بهشت‏برین رهبری و راهنمایی می‌‏كنی. . .

در این حدیث‏شریف، پیامبر عظیم‌الشأن با عبارات‏ «امام‏، خلیفه، قائد» الگو بودن آن حضرت را مورد تأیید قرار داده است.

قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله : «من سره ان یحیی حیاتی و یموت میتتی فلیتمسك بولاء علی‌‌بن‌ابیطالب‏» (5)

پیامبــر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: هر كس دوست دارد مثل من زندگی كند و مثل من بمیرد،تمسك كند به ولایت علی‌بن‌ابیطالب علیه السلام

قابل توجه است كه حركت در مسیر ولایت علی علیه‌السلام نتیجه‏اش زندگی جاودانه و عارفانه است همانند زندگی رسول‌خدا، بنابراین بمقتضای این حدیث‏شریف، اسوه بودن آن حضرت مثل اسوه بودن استادش، پیامبر بزرگ اسلام است.

و در حدیث دیگری هست كه تمام راهها جز راه علی علیه‌السلام و تمام رهبری‌‏ها جز رهبری علی علیه‌السلام باطل است و كلیه فرقه‏ها به جز پیروان امیرالمؤمنین علیه‌السلام همگی در انحراف می‏باشند وفقط و فقط اسوه بودن علی علیه‌السلام و اولاد پاك و معصوم آن حضرت مورد تأیید خداوند است. (6)

لقب‏ «امیـرالمؤمنین‏ علیه‌السلام» از سـوی خـدا فقط به علی علیه‌السلام موهبت گردیـده لقب ‏«امیــرالمؤمنین علیه‌السلام‏» همچــون خلافت‏ حضـرت علی علیه‌السلام مورد تجاوز یغماگران قرار گرفت و هر امیر و خلیفه غاصب پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خود را «امیرالمؤمنین علیه‌السلام ‏» خواند، حتی خلفای‏ «بنی‌امیه‏» و «بنی‌عباس‏» نیز در آن طمع كرده و خود را با آن لقب انحصاری مولای متقیان ملقب ساختند.

شكی نیست كه این تاج افتخار «امیرالمؤمنین‏ علیه‌السلام» از طرف پروردگار عالم در زمان خود پیامبر اسلام به حضرت علی علیه‌السلام اعطا شده است و رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز مأمور گردیده علی علیه‌السلام را با آن لقب ملقّب ساخته و بارها به همان صورت حضرتش را بخواند و در جریان ‏«غدیر خم‏» و سایر موارد با همین عنوان و لقب، علی علیه‌السلام را مورد خطاب قرار داده و ولایت و جانشینی آن حضرت را تبریك گفته‏اند، اینك احادیثی را در این مورد تقدیم خوانندگان عزیز می‌‏نمایم:

قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : اوحی الی ربی ما اوحی ثم قال: «یا محمد! اقرء علی علی بن ابیطالب علیه‌السلام ‏«امیرالمؤمنین‏» فما سمیت‏ به احدا قبله و لا اسمی بهذا احدا بعده‏» (7)

رسول خدا می‌‏فرماید: پروردگار عالم برای من‏ «وحی‏» كرد و در آن مرا مأمور ساخت كه: علی علیه‌السلام را با لقب ‏«امیرالمؤمنین‏» بخوانم و فرمود: تا به حال كسی را با این لقب نخوانده‏ام و به كسی نیز آن را نخواهم داد.

این حدیث‏ بطور صریح لقب ‏«امیرالمؤمنین‏» را از افتخارات خاص حضرت‏ «علی‏» بر می‌شمارد.

عن ابی‌‌عبد الله علیه‌السلام قال: لما نزلت ولایه علی‌بن‌ابیطالب و كان من قول رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : سلموا علی علی بامرة المؤمنین . . . فقالا: امن الله او من رسوله یا رسول الله فقال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله من الله و من رسوله. . . (8) امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: چون دستور ولایت و جانشینی علی علیه‌السلام از جانب خدا نازل شد، پیامبر خدا در كلامش فرمود: به علی علیه‌السلام با عنوان ‏«امیرالمؤمنین‏» سلام دهید، همه اطاعت كردند در این میان ‏«ابو بكر و عمر» كه حضور داشتند، پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آنان را نیز مأمور كرد كه به علی علیه‌السلام با همین عنوان تبریك گفته و سلام دهند.

ابو بكر و عمر گفتند: هم فرمان خداوند است و هم فرمان من. . .

قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : «. . . یا ام سلمه! هذا علی امیرالمؤمنین و سید المسلمین، وصیی و وعاء علمی و بابی الذی اوتی منه، اخی فی الدنیا و الاخره. . . » (9)

ابن عباس‏» می‌گوید: در حالی كه رسول خدا با همسرش‏ «ام سلمه‏» نشسته بود، علی علیه‌السلام وارد شده و پیامبر خدا فرمودند:

ای ام سلمه! این علی بن ابیطالب است، گوشت و خون او، از گوشت و خون من است، او نسبت ‏به من همچون هارون است‏ به موسی جز این كه بعد از من پیامبری نخواهد آمد، ای ام سلمه! این علی ‏«امیرالمؤمنین‏»است، او سرور مسلمانان و وصی من و جانشین علم من است او دری است كه از طریق آن به سوی من می‌‏آیند او در دنیا و آخرت برادر من است.

در این حدیث كه از طریق اهل سنت نیز آمده است، مضامین بسیار فراوانی نهفته است: علی علیه‌السلام بترتیب ‏«عدل و نفس‏» پیامبر و سپس ‏«امیرالمؤمنین‏» و «سرور مسلمانان‏» و «جانشین پیامبر» معرفی گردیده و آنگاه ولایت علی تنها «مسیر رسالت نبوی‏» عنوان گردیده است.

قال رسول الله لأنس: یا أنس اول من یدخل علیك من هذا الباب ‏«امیرالمؤمنین‏» و سید المسلمین و قائد الغرّالمحجّلین و خاتم الوصیین. . . اذ جاء علی صلوات‌الله‌علیه‌وآله فقال صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: من هذا یا أنس؟ فقلت: علی. . . (10)

انس‌بن‌مالك‏گوید: روزی پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خطاب به من فرمودند: ای انس! نخستین شخصی كه از این در وارد می‌گردد «امیرالمؤمنین‏» است، او پیشوای مسلمانان و رهبر و بزرگ بزرگان و پایان دهنده اوصیاء است، ناگاه علی علیه‌السلام از در وارد شد، پیامبر خدا فرمودند: یا انس! او كیست؟ جواب دادم: علی علیه‌السلام است، پیامبر از جایش بلند شده و دست در گردن آن حضرت نموده و با احترام بی‌نظیر با مولای متقیان برخورد كرد.

این احادیث نمونه، می‏رساند كه لقب ‏«امیرالمؤمنین‏» یك تاج افتخاری انحصاری بر سر مبارك علی بن ابیطالب از سوی پروردگار عالم است و هیچ كس حق ندارد خود را «امیرالمؤمنین‏» بنامد و رسول خدا در زمان حیات خویش علی علیه‌السلام را با آن لقب خطاب می‌كرد و در جریان ‏«غدیر خم‏» همه مسلمانان از جمله ‏«شیخین‏» مأمور گردیدند علی علیه‌السلام را با این عنوان مخاطب قرار داده و به وی ولایتش را تبریك گویند.

مرحوم‏ «علامه امینی‏» رضوان‌الله‌علیه از شصت منبع اهل سنت این واقعه را نقل نموده كه‏ «ابو بكر و عمر» به امیرالمؤمنین در روز «غدیر خم‏» روز ولایت علی به خیمه آن سرور وارد گشته و به او تبریك گفته‏اند. (11)

اعتراف رقبا و دشمنان علی علیه‌السلام بر الگو بودن آن حضرت مولای متقیان امیرمؤمنان علی علیه‌السلام از نظر كمالات انسانی و سجایای اخلاقی و امتیازات و مناقب خاصی كه دارد، در جهان آفرینش جز رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نظیری ندارد و حتی بر تمام پیامبران و سفیران آسمانی و تفوق داشته، فضایل و مناقب آن بزرگوار آنچنان گسترده و جامع است،كه علاوه بر دوستانش، دشمنان ولایت نیز نمی‌‏توانند عظمت و الگویی آن سرور را انكار كنند و در ایام حساس با داشتن بغض و كینه، زبان به مدیحه سرایی گشوده و در فضایل اخلاقی و شخصیت ‏بی‌همتای او سخن گفته‏اند.

مگر «معاویه‏» و دارودسته‏اش هشتاد سال تمام بر ضد آن حضرت قیام نكردند؟ مگر آنان در منابر رسمی و نمازجمعه‏ها بر سبّ و ناسزاگویى مولا بسیج نشدند؟ مگر پول‏ها و دراهم و دنانیر «بنی‌امیه‏» برای نابودكردن فضایل و مناقب امیرالمؤمنین مصرف نمی‌گشت؟

ولی با تمام تلاش و بسیج دولتی و مزدوركردن مبلّغین خودفروش. . . سرانجام نتوانستند بر مراد خویش نایل آیند، بلكه گاه‌و بی‌گاه خود نیز مجبور می‌‏شدند لب به فضائل آن حضرت بگشایند، زیرا حقیقت ‏سرانجام پیروز است. . .

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان (بخش مقالات استاد) به نشانی Erfan.ir

شنبه 15/10/1386 - 13:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته